نقد قسمت دهم و یازدهم «بامداد خمار»؛ فراز پس از نشیب
پس از دو قسمت که بهجرات میتوان آنها را پایینترین نقطهی کل سریال بامداد خمار نامید، برخلاف انتظار، قسمتهای جدید بارها و بارها بهتر بودهاند؛ طوری که شاید تا به این جای کار حتی بتوانیم قسمتهای دهم و یازدهم بامداد خمار را بهترینهای کل فصل در نظر بگیریم.
صد البته که ناگهان در این دو قسمت با مجموعهای متفاوت روبرو نمیشویم و کارگردانی همیشگی آبیار که به بخشی جدانشدنی از سریال تبدیل شده و صحنههای بعضا تکراری، سر جای خود باقی است، اما داستان بالاخره در این دو قسمت جلو میرود و درگیریهای بسیار خوبی بین شخصیتها میبینیم. شاید بگویید سقوط سریال در چند قسمت قبل آنقدر سنگین بود که نقطهای پایینتر از آن وجود نداشت و هر چیزی میتوانست از آن بهتر باشد، اما نامردی کردهایم اگر بگوییم جریان دو قسمت اخیر خوب نبوده است.
مشخصا روند کند است و بالاخره بعد از ده قسمت دستمان آمده که سریال میخواهد با چه سرعتی اقتباس خود از رمان را بازگو کند، اما قسمتهای دهم و یازدهم بامداد خمار، هم داستان را جلو میبرند، هم تدوین بسیار بهتری دارند، هم حتی بازیگری عالی از شخصیتی تازه دارند.
قسمت دهم
اینکه بعد از ده قسمت هنوز هم بخش قابل توجهی از هر اپیزود به دیدزدنهای رحیم و محبوبه حول نجاری سپری شود، واقعا اعصاب خرد کن شده است، اما خوشحالیم که بالاخره قسمت دهم، آخرین باری است که این صحنهی تکراری را خواهیم دید. کیانیان دقیقهای در ابتدای اپیزود ظاهر میشود و در همین مدت زمان کوتاه نشان میدهد که چرا او را بازیگر قلمداد میکنیم و بسیاری دیگر را نه.
با این حال، اینکه سفارش چند صد مترسک در نجاری از سمت عموخان در آینده چه ارتباطی با داستان بامداد خمار پیدا خواهد کرد، کس نداند.

از سفارش عموخان که عبور میکنیم، در سکانس بعدی بصیرالملک و عطاالدوله را حین تجارت میبینیم. تا بیاییم غر زدن را شروع کنیم که اینها ربطی به داستان محبوبه ندارد، قضیه به ازدواج اصلان و محبوبه کشیده و داستان منصور و مقابلهاش با اصلان که مرکز قسمتهای قبلی بود، به وسط کشیده میشود.
همهی بخشهای سریال باید چنین روندی داشته باشند که خوشبختانه میتوانیم بگوییم در این دو قسمت اخیر، اکثر سکانسها در خدمت خط داستانی اصلی بودند. بصیرالملک قول میدهد که دست محبوبه را در دست اصلان بگذارد و به قضایای منصور هم خاتمه دهد.

دکور و لوکیشن عالی است. بکگراند هر قاب بسیار زنده است و همانطور که دو شخصیت مشغول صحبت با یکدیگر هستند، حتی رفتوآمدی بسیار بهتر در تصویر را تجربه میکنیم. در عین حال هم موسیقی متن در این صحنه و حتی سکانس آغازین اپیزود، بهشدت بهتر از قسمتهای قبلی روی تصاویر نشسته است.
کیفیت نویسندگی هنوز هم خوب نیست و دیالوگهایی که بین عطاالدوله و بصیرالملک رد و بدل میشود، اصلا نرمال نیستند و در هیچ ساختاری نمیگنجند؛ مشکلی که دیگر تکرار نمیکنیم و وارد آن نمیشویم.
سکانس بعدی عالی است. «اردشیر رستمی» وارد سریال میشود و در جملهی اول خود شعر میگوید. رستمی بازیگر خوبی است، گریمش در نقش معلم منصور خوب انجام شده، اما شخصیت او در این سکانس فقط معرفی و دوباره دو قسمت تمام رها میشود و معلوم هم نیست کی قرار است به او بازگردیم.

رستمی یا «استاد گیتیآرا» شعر خواندن را رها نمیکند و حتی منصور در جملهی دوم او (که لازم به گفتن نیست شعر است)، به عالیترین شکل ممکن نگاه «استاد دوباره شروع کردند» بهخود میگیرد.
داستان به سمت منصور و عموخان میرود که در دکوری بسیار زیبا، روی تختی نشسته و عموخان در حال سرزنش پسر سر رفتار اخیرش و شکست در دوئل قجری است. عموخان، باز هم با بازی خوب کیانیان، در سر منصور میزند که هر چه در دو قسمت قبل انجام داده نتیجهای جز بیآبرو کردن خانواده نداشته است. منصور که شخصیت مزخرفی است، نه حال و روز مشخصی دارد و نه خود میداند چه میخواهد، اما بحث باز همان بحث محبوبه و خواستگاری است و نه چیز دیگری و از این نظر (که شاید برای دیگر مجموعهها حداقلی باشد اما برای بامداد خمار یک بهبود مهم محسوب میشود)، پیشرفت را در سریال میبینیم.
با این حال، گریه کردن محبوبه در صحنهی بعدی، که با اشعار پرت و پلای بصیرالملک و تار زدن نه چندان واضحش همراه شده، از بخشهای بدتر اپیزود است. محبوبه شعر میخواند و گریه میکند و ما تصاویر رحیم را تماشا میکنیم.

نکتهای که شاید باید اینجا به آن اشاره کنیم، در نیامدن کلی حس و حال عاشقانهی سریال، برای اقتباسی که باید تماما رمانتیک باشد است. اساسا هیچ حسی به بیننده منتقل نمیشود، که ریشه در دهها چیز دارد و از کارگردانی بد و بازی پروانه و پورفرج و اینکه ده قسمت معاشرت تکراری و لوس آن دو را دیدهایم و جریان کلی سریال را شامل میشود. بهعنوان بیننده با دیدن فلشبکهای رحیم، حسی به ما منتقل نمیشود.
عشقی که منبع اقتباس در لغات بهزیبایی منتقل کرده بود، این جا به ده قسمت دید زدن و لاس زدنهای خشک و خالی و تخیل گوشهی خانه و نجاری تقلیل داده شده و در حالی که سریال فکر میکند این صحنهها قرار است نهایت عشق ماجرا را بیان کند، پوچ و توخالی بهنظر میآیند.

در هر حال، بصیر هشت روز به محبوبه زمان میدهد تا جواب خود را بدهد؛ جوابی که در واقع از سمت پدر مشخص شده و اساسا محبوبه نقشی در آن ندارد. سریال کاری با بیننده کرده است که تصور میکند این هشت روز قرار است هشت قسمت طول بکشد، اما چنین اتفاقی نمیافتد.
رحیم و محبوبه همدیگر را میبینند، او به محبوبه قول میدهد که بیاید سر کوچهشان و دم خانهشان، اما روزها میگذرد و خبری از محبوبه نیست.
مهلتی که بصیرالملک برای محبوبه مشخص کرده تمام و محبوبه حالش روز به روز بدتر میشود. بصیرالملک که زمان زیادی به دخترش زمان داده، بالاخره خودش را رو میکند و نه به محبوبه و به نازنین خانم میگوید که همه چیز تجارتش به ازدواج اصلان و محبوبه وابسته است.
اپیزود با مونتاژی واقعا بد از صحنههای محبوبه و رحیم تمام میشود که با قطعهی پایانی و همیشگی چاووشی همراه شده و اساسا بدترین بخش همین اپیزود است. اگر کارگردان تصور میکرد این مونتاژ ذرهای حسوحال رمانتیک داشته باشد، صدای لوله اگزوز کامیون روی آن حتی مانع انتقال همان ذره احساس میشود. نکتهای دیگر، صحنهای عجیب وسط آن مونتاژ است که بهشدت غیرواقعی بهنظر میرسد و انگار بخشی از سریال نیست.

آیا شما هم این را میبینید و این دختر ترلان پروانه نیست؟
قسمت یازدهم
آغاز اپیزود یازدهم بامداد خمار شگفتانگیز است. در سکانسی یادآور فیلمهای ترسناک، طاووس به زیرزمین خانه خوانده شده و دنبال محبوبه میگردد. همه چیز در زیرزمین خطرناک و ترسناک بهنظر میرسد، دوربین آرام حرکت میکند و در محیط دنبال چیزی میگردد. ناگهان محبوبه مثل بتمن از پشت ظاهر میشود و گردن طاووس را میگیرد، او را در پوزیشنی قفل و شروع به حرف کشیدن از او میکند! کل اتفاق از ابتدا تا انتها بیشتر شبیه شوخی میماند و نمیدانیم چه چیزی در ذهن برای این صحنه داشتهاند.

سکانس بعدی بهترین شخصیت سریال را رو میکند. با دکوری عالی از محلهای درب و داغان از شهر طرف هستیم که در آن «گلاب آدینه» معرکه گرفته است. آدینه بهترین اجرای بامداد خمار تا این جای سریال را نشانمان میدهد و شخصیتش هم از هر جهت جذاب است. سکانس آنقدر خوب از آب درآمده که میتوانید جدا از مابقی سریال در نظرش بگیرید.

کمی بین شخصیتهای دیگر رفت و آمد میکنیم و تمام مدت منتظر هستیم تا دوباره به آن خانم معرکهگیر بازگردیم. خانم معرکهگیر یا «زیور خانم» مادر رحیم از آب در میآید. متوجه میشویم که رحیم در دعوایی به کسی حمله کرده و فعلا در بازداشت است.
طاووس که برای آمار گرفتن از رحیم فرستاده شده بود و حتی صحبتی کوتاه با مادرش کرده، چیزی به محبوبه نمیگوید، اما از همهی قضایا سردرمیآورد.
حالا که خبری از رحیم نیست، محبوبه مجبور میشود جواب مثبت را به اصلان بدهد. در این میان خجسته هم منصور را میبیند که یک دفترچه را با نقاشیهای خود از محبوبه پر کرده و او هم از درون شکسته میشود.

با شروع شدن مقدمات ازدواج محبوبه و اصلان، اپیزود به پایان میرسد، در حالی که محبوبه در بدترین حال و روز خود قرار دارد.
قسمت یازدهم هم حتی در مقایسه با گذشته، بسیار بهتر و پراتفاقتر است. شخصیتها همگی روبروی هم قرار گرفتهاند. درگیریهای مختلفی از هر سمت بالا گرفته و حتی آینده چندان قابل پیشبینی نیست.

پس از این دو قسمت، سوال فعلی بیشتر دربارهی پایان فصل است
نمیتوانیم این موضوع را انکار کنیم که دو قسمت اخیر بامداد خمار، در مقیاس خود سریال واقعا خوب بودهاند. در مقابل، این موضوع را هم نمیتوانیم فراموش کنیم که سریال ده قسمتی بهمعنای واقعی کلمه وقت ما را تلف کرد. تصور نمیکنیم فصل اول سریال بتواند چیزی را به پایان برساند، اما امیدواریم این جریان در چند قسمت آیندهی فصل هم حفظ شود.
