بهترین قسمتهای انیمیشن «دیابولیکال»؛ خشونت «پسران» در ساختاری متفاوت
یکی از معدود ترندهای مثبتی که طی سالهای اخیر در صنعت سرگرمی راه افتاده، ساختن سریالهای انیمیشن گلچین (Anthology) است. شاید بتوان گفت این ترند را «عشق، مرگ و رباتها» (Love, Death & Robots) راه انداخت و در قالب سریالهایی چون «جنگ ستارگان: بصیرتها» (Star Wars: Visions)، «چه میشد اگر؟» (What If?) مارول و «مراحل مخفی» (Secret Level) (که هرکدام از قسمتهای آن در دنیای یکی از بازیهای ویدیویی معروف واقع شده) ادامه پیدا کرد. «بویز تقدیم میکند: دیابولیکال» (The Boys Presents: Diabolical) یکی از محصولات تولیدشده در بستر این ترند است که هدف آن، گسترش دادن دنیای سریال «پسران» و تزریق کردن بدبینی معروف این سریال در قالب داستانهایی کوتاه در سبکوسیاقهای مختلف است.
این سریال هم مثل همهی سریالهای گلچین دیگر، برای هر سلیقهای چیزی برای عرضه دارد و هرکدام از اپیزودهایش نویسنده و تیم انیمیشن متفاوتی دارد. بنابراین شاید قضاوت هر تکاپیزود رویکرد بهتری برای پی بردن به کیفیت کلی آن باشد. در ادامه مروری کوتاه بر هرکدام از این اپیزودها خواهیم داشت.
۱. روز گردش رفتن بچهی لیزری (Laser Baby’s Day Out)

«روز گردش رفتن بچهی لیزری» یک انیمیشن در سبک کارتونهای قدیمی و کلاسیک لونی تونز، ولی با اشانتیون خشونت افسارگسیختهی «پسران» است. در این قسمت، سایمون یکی از کارکنان شرکت وات (Vought)، متوجه میشود که این شرکت قصد دارد یک نوزاد دختر را که روی ابرقدرتش (پرتاب لیزر) کنترلی ندارد بهخاطر بیفایده بودن بکشد، اما او تصمیم میگیرد دخترک را نجات دهد و این دو در کنار هم از مقر وات فرار میکنند و نگهبانان را میکشند.
این انیمیشن بهخوبی توانسته حس کارتونهای کلاسیک لونی تونز را منتقل کند؛ هم بهخاطر سبک پویانماییاش، هم بهخاطر صامت بودنش. بسیاری از شوخیهای فیزیکی و بصری کارتونهای لونی تونز اینجا در بستری بسیار خشونتبار آشناییزدایی شدهاند.
در کل این انیمیشن – بهعنوان قسمت اول اپیزود – بهخوبی نشان میدهد «دیابولیکال» چه برای عرضه دارد. ولی از یک اثر بامزهی فراموششدنی فراتر نمیرود.
۲. یک انیمیشن کوتاه که در آن سوپهای بیاعصاب پدر و مادرشان را میکشند (An Animated Short Where Pissed-Off Supes Kill Their Parents)
این انیمیشن عنوان بسیار دقیقی دارد، چون سناریوی آن دقیقاً همین است: یک سری سوپ (مخفف سوپر هیرو) که قدرتهای دربوداغان و بیفایده دارند و در یک جایی شبیه به یتیمخانه انداخته شدهاند، تصمیم میگیرند پدر و مادرهای خود را پیدا کنند و بکشند. جرم این پدر مادرها این است که بهخاطر طمع شهرت و ثروت به آنها کامپاوند وی (Compound V) تزریق کردند، ولی تاثیر کامپاوند آن چیزی نبود که انتظارش را داشتند و برای همین رهایشان کردند.
جاستین رویلند (Justin Roiland)، یکی از سازندگان «ریک و مورتی»، جزو نویسندگان این قسمت است و حس طنز «ریک و مورتی» و سبک بصری آن در کل اپیزود بیداد میکند. احتمالاً بهترین قسمت این اپیزود، ابتکار نویسندگان در خلق ابرقهرمانهایی بوده که واقعاً قدرتهایشان به درد نمیخورد. مثلاً یکی از آنها کلاً با حالت صحنه آهسته زندگی میکند، یکی از آنها کلاً عضلهی خالص است و استخوان ندارد، یکی از آنها صرفاً جثهی بزرگ دارد و بهترینشان: شخصی به نام «کاغذ» که میتواند کاغذها را کنترل کند، همانطور که مگنیتو میتواند فلزات را کنترل کند!
این اپیزود بامزه است و یک سری دنیاسازی زیرپوستی جالب هم در بستر آن انجام شده است.
۳. من موادفروشتم (I’m Your Pusher)

نکتهی برجستهی این اپیزود این است که به جای دنیای سریال، در دنیای کمیک «پسران» واقع شده است و نویسندهی آن نیز گارث انیس (Garth Ennis)، نویسندهی کمیک است. تجلیلخاطر از کمیک «پسران» اتفاق مثبتی در بستر این سریال است، خصوصاً با توجه به تفاوتهای عمیق کمیک و سریال. در این اپیزود بیلی بوچر قصد دارد دمار از روزگار یک ابرقهرمان به نام گریت واید واندر (The Great Wide Wonder) دربیاورد و قیافهی او و هیویی عین قیافهیشان در کمیک است و یک سری اشارات ریز (مثلاً اشاره به گالاکسیوس (Galaxius)، ابرشروری که فقط در کمیک حضور داشت) هم اتصال اپیزود با دنیای کمیک را قویتر میکند.
همچنین یک سرنخ دیگر که نشان میدهد گارث انیس مغز متفکر پشت این اپیزود این است که در آن ابرقهرمانها مظهر شرارت مطلق هستند و کلاً هیچ ظرافتی در به تصویر کشیدنشان صورت نگرفته. حتی بیلی بوچر اشارهی مستقیمی به استفادهی ابرقهرمانها از مادهی مخدری به نام آدرنوکروم (Adrenochrome) میکند که یک سری تئوری توطئه دربارهی آن در دنیای واقعی مطرح شده، مبنی بر اینکه این مادهی مخدر از آدرنالین کودکان وحشتزده به دست میآید، قیمت زیادی دارد و برای افراد کلهگنده سرو میشود. با توجه به اینکه انیس همیشه ابرقهرمانها را نمادی از سلبریتیهای دنیای واقعی میدید، این ارجاعی جالب و نسبتاً بهروز است.
۴. بوید سهبعدی (Boyd in 3D)
این اپیزود، احتمالاً بهترین اپیزود سریال است، هرچند کاری را که این اپیزود میخواست انجام دهد، دیوید فرث (David Firth) در انیمیشن کوتاه «کِرِم» (Cream) بهشکلی بهمراتب بهتر و عمیقتر انجام داده بود. این اپیزود دربارهی پسری جوان به نام بوید است که احساس زشت بودن میکند و اعتماد به نفس برای ابراز علاقه به دختر همسایه را – که از قضا او هم بهخاطر ککومکهایش احساس زشت بودن میکند – ندارد. او از راه دعوتنامهای در اینستاگرام، با یکی از محصولات آزمایشی شرکت وات (Vought) آشنا میشود که در واقع یک کرم است که اگر آن را به صورت و بدن خود بمالید و خود را در زیباترین و ایدهآلترین حالت خود تصور کنید، صورت و بدنتان را تغییر میدهد و برای چند روز شما را به فردی ایدهآل تبدیل میکند.
برخلاف اپیزودهای دیگر که شاید صرفاً یک صحنهی بامزه باشند یا در نهایت حرف خاصی برای گفتن نداشته باشند، این اپیزود خط داستانی و پایانی معنادار دارد. البته حرف اپیزود کلیشهای است که خیلی هم ربطی به سریال «پسران» ندارد: اینکه شبکههای اجتماعی همه را مصنوعی کردهاند و آدم بهتر است خودش باشد و خودش را با تمام اشکالاتش بپذیرد. ولی همینکه سازندگان موفق شدهاند در عرض ۱۰ دقیقه یک داستان کامل و معنادار را تعریف کنند، خودش غنیمتی است. هرچند چند ثانیهی نهایی اپیزود – که همان بدبینی «پسران» را به شدیدترین شکل ممکن به مرحلهی اجرا درمیآورد – تمثیل اخلاقی پیش از خود را از معنا تهی میکند و احتمالاً خیلیها از آن بدشان خواهد آمد. ولی برخی افراد دیگر که بهخوبی با لحن و فلسفهی «پسران» آشنایند، میدانند که جز این پایان انتظار دیگری نمیشد داشت.
۵. بهترین دوستها (BFFs)

این اپیزود شاید بدترین اپیزود سریال دیابولیکال باشد. این اپیزود دربارهی دختری به نام اسکای (Sky) است که دوستان ناباب و بیعاطفه دارد و احساس تنهایی میکند. برحسب اتفاق، او کامپاوند وی مصرف میکند و به یک ابرقدرت خیلی عجیب دست پیدا میکند: قابلیت کنترل و حرف زدن با مدفوع! در این اپیزود شاهد صحنهای مضحک هستیم که در آن این دختر لشکر مدفوعهای فاضلاب را علیه دیپ (The Deep) میشوراند. در آخر اپیزود هم بهترین دوست او مدفوع سخنگوی خودش میشود. این پیشزمینهی داستانی در کنار سبک کارتونی رنگینکمانی اپیزود پتانسیل زیادی برای شوکهکننده بودن دارد، اما سطح نویسندگی/طنز اپیزود در حدی نیست که حق مطلب را دربارهی این ایده ادا کند و بهخاطر همین نتیجهی حاصلشده داستانی لوس و معذبکننده از آب درآمده است که هیچ تاثیری فراتر از شوک لحظهای ندارد.
۶. نوبین علیه نوبین (Nubian vs. Nubian)

«نوبین علیه نوبین» دربارهی دو ابرقهرمان سیاهپوست است که کل زندگیشان در حال نقش بازی کردن برای عموم مردم بهعنوان «زوج ابرقهرمان رنگینپوست موفق» بودند، اما اختلافهای شخصیشان به حدی رسیده که نوبیا (زن رابطه) میخواهد از شوهرش طلاق بگیرد. آنها یک دختربچه دارند که میخواهد رابطهیشان را ترمیم کند و راهی را انتخاب میکند که در نظرش بهترین راه است: کمک گرفتن از گروندهاوک (Groundhawk)، یکی از ابرشرورهای سابق برای اینکه آنها را به چالش بکشد و کاری کند آنها با همکاری هم او را شکست دهند و بهخاطر این همکاری دوباره حس خوبی به هم پیدا کنند.
نقشهی این دختر اصلاً آنطور که فکرش را میکرد پیش نمیرود: پدر و مادرش به اشتباه فکر میکنند گروندهاوک کودکآزار است و او را تا سر حد مرگ کتک میزنند. خودشان هم برای یک شب دوباره به هم علاقهمند میشوند، اما از فردا دوباره همان اختلافات قبلی از سر گرفته میشوند. آخر اپیزود دیگر دخترشان به آنها دستور میدهد که از هم طلاق بگیرند!
«نوبین علیه نوبین» در بستر دنیاسازی «پسران» پیامی ساده را منتقل میکند: وقتی تاریخ انقضای رابطهی دو نفر تمام شده، دیگر نمیشود کاریاش کرد.
۷. جان و سون-هی (John and Sun-Hee)
«جان و سون-هی» احساسیترین اپیزود سریال است و دربارهی یک پیرمرد کرهای است که میخواهد همسرش را از سرطان نجات دهد. برای همین یک بطری کامپاوند وی میدزدد تا همسرش با خوردن آن به یک ابرقهرمان تبدیل شود و از این راه زنده بماند. اما مصرف کامپاوند وی فقط باعث ایجاد یک هیولا میشود که کشتوکشتار راه میاندازد، اما در نهایت نمادی از سرطان اوست و پایان اپیزود هم تمثیلی از شکست دادن سرطان و مرگ، ولی با تصویرسازی ابرقهرمانی است.
یک نفر در اینترنت این اپیزود را ترکیب «آکیرا» (Akira) و استودیو جیبلی خطاب کرد و توصیفش نمیتوانست از این دقیقتر باشد. با اینکه ایدهی اصلی پشت داستان زیباست و رابطهی احساسی این زوج کرهای پیر در مدت زمانی کوتاه تثبیت میشود، ولی این تصویرسازی ابرقهرمانی چندان با این دغدغهی احساسی تناسب نداشته و نتیجهی نهایی نامتجانس به نظر میرسد.
۸. یک بهعلاوهی یک میشود دو (One Plus One Equals Two)

از بین تمام اپیزودها، این اپیزود بیشترین ارتباط را به سریال «پسران» دارد، چون دربارهی هوملندر (Homelander) است. در این اپیزود هوملندر بهتازگی شروع به کار بهعنوان یک ابرقهرمان کرده و تازه با بلک نوآر (Black Noir) آشنا شده است.
بزرگترین فاشسازی اپیزود این است که هوملندر از اول آدم بدی نبوده، چون در این اپیزود در تلاش است تا یک توطئهی تروریستی را به بهترین نحو خنثی کند. اما بهخاطر اینکه افراد دیگر از همان ابتدا او را یک هیولا میپندارند و او هم درک درستی از قدرت خود ندارد، فقط فاجعه به بار میآورد. او از افرادی که ناخواسته کشته حس عذابوجدان میگیرد، اما بلکنوآر به او کمک میکند با این حس کنار بیاید. بدین ترتیب هوملندر به کمک بلکنوآر بهمرور به همان هیولایی تبدیل میشود که در سریال شاهدش هستیم.
این اپیزود تلاشی قابلقبول برای پرداختن به ریشههای هوملندر است، هرچند که شاید تلاش برای «خوب» جلوه دادن او در اوایل جوانی کمی از لحاظ داستانی مشکل ایجاد کند، چون همانطور که در خود این اپیزود هم خاطرنشان میشود، هوملندر از کودکی تحت آزمایشهای شکنجهآمیز بود و روانزخمی وحشتناک به او وارد شده بود و اگر قرار بود پلید شود، باید از همان سنین پایین میشد.
ردهبندی اپیزودهای دیابولیکال از بدترین به بهترین:
- بهترین دوستها
- روز گردش رفتن بچهی لیزری
- جان و سون-هی
- نوبیا علیه نوبیا
- یک بهعلاوهی یک میشود دو
- یک انیمیشن کوتاه که در آن سوپهای بیاعصاب پدر و مادرشان را میکشند
- من موادفروشتم
- بوید سهبعدی
منبع: دیجیکالا مگ

