نقد سریال «نوجوانی» (Adolescence)؛ تفکربرانگیز و خوش‌ساخت

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۱ دقیقه
سریال بلوغ

سریال «نوجوانی» یا ترجمه‌ی درست‌ترش «بلوغ» (Adolescence) ساختاری بسیار وسوسه‌انگیز دارد: چهار اپیزود که هرکدام یک ساعت بدون وقفه از زندگی افراد دخیل در یک پرونده‌ی قتل را نشان می‌دهد.

هشدار؛ در نقد سریال «نوجوانی» خطر لو رفتن داستان وجود دارد

کل محتوایی که برای سر در آوردن از این قتل و چرایی و چگونگی آن در اختیار دارید، همین ۴ ساعت است:

  • اپیزود اول: ۱ ساعت پرداختن به دستگیری یک پسر نوجوان و بردن او به بازداشتگاه
  • اپیزود دوم: ۱ ساعت پرداختن به بازجویی دو پلیس از همکلاسی‌ها و معلم‌های پسر در مدرسه‌اش
  • اپیزود سوم: ۱ ساعت حرف زدن یک روان‌شناس زن با این پسر برای پی بردن به ذهنیت او
  • اپیزود چهارم: ۱ ساعت از زندگی خانواده‌ی پسر در روز تولد پدر و سر و کله زدن آن‌ها با بی‌آبرویی‌ای که این اتفاق برای آن‌ها به ارمغان آورده است

این رویکرد به قصه‌گویی عالی است. اساساً سریال شما را در چهار لحظه‌ی بسیار خاص غرق می‌کند و به‌نوعی مجبورتان می‌کند با احساسات مربوط به حادثه درگیر شوید. از لابلای این احساسات، چیزهای زیادی دستگیرتان می‌شود.

10 فیلم ترسناک برتر درباره‌ی بلوغ

آنچه این ساختار را جذاب‌تر جلوه می‌دهد، این است که هر اپیزود از سریال در یک نمای بی‌وقفه گرفته شده و در آن از تدوین خبری نیست. این تصمیم فشار زیادی به بازیگران و فیلمبردار سریال وارد کرده و دستاوردی بس بزرگ در عرصه‌ی سریال‌سازی به شمار می‌آید. البته شاید بگویید که این دستاورد چندان هم عجیب نیست، چون اساساً بازیگران تئاتر هم کارشان همین است. ولی تفاوت سریالی همچون «بلوغ» با تئاتر این است که در چنین سریالی، از بازیگران انتظار می‌رود نقش خود را واقع‌گرایانه بازی کنند و تا حد امکان از آن حالت مصنوع بازی‌های تئاتری فاصله بگیرند. این مسئله باعث می‌شود میمیک صورت، بیان دیالوگ‌ها با لحنی طبیعی و فرو رفتن در حس برای مدتی طولانی اهمیت زیادی پیدا کنند.

اساساً یک ساعت بازی کردن بدون حتی یک خطا کار بسیار سختی است و شاید از بازیگران بزرگسال و کارکشته‌ی سریال بتوان انتظار داشت این درجه از مهارت را از خود نشان دهند، ولی این‌که اوون کوپر (Owen Cooper)، بازیگر نقش جیمی (Jamie)، نوجوان قاتل هم موفق شده این کار بسیار سخت را انجام دهد – خصوصاً با توجه به این‌که شاید سخت‌ترین نقش سریال را داشته باشد – نشان می‌دهد او جزو بزرگ‌ترین استعدادهای بازیگری نسل خودش است.

سریال بلوغ

البته او از ۴ قسمت، فقط در ۲ قسمت حضور دارد، ولی در همان دو قسمت هم چنان حضور درخشانی دارد (خصوصاً در قسمت سوم) که چیزی جز تحسین نمی‌توان نثار او کرد.

آیا سریال «نوجوانی» تصویر منصفانه‌ای از تاثیر جریان زن‌ستیزی روی یک پسر نوجوان ارایه داد؟

منتها پشت این سریال خوش‌ساخت و فنی، ما شاهد اثری هستیم که می‌خواهد درس اخلاقی یا به‌طور دقیق‌تر، هشدار اجتماعی بدهد. هشدارش هم درباره‌ی تاثیری است که فضاهای سمی حقوق مردان (Manosphere) و افرادی مثل اندرو تیت (Andrew Tate) (که در سریال اسماً‌ به او اشاره می‌شود) روی پسران نوجوان تاثیرپذیر دارند.

رویکرد سریال به این پیام اخلاقی جالب است، چون اشاره‌ی مستقیم به این مسائل فقط در حد چند جمله در کل سریال انجام می‌شود. در واقع اگر کسی با فرهنگ غرب و گفتمان‌های روز مربوط به مردستیزی/زن‌ستیزی آشنا نباشد (مثلاً سریال را ۵۰ سال دیگر ببیند)، شاید کلاً این زیرلایه‌های معنایی را متوجه نشود، چون سریال آنقدر با شخصیت‌ها و انسانیت‌شان درگیر است که به‌راحتی می‌توان جنبه‌های پیام‌رسانی آن را نادیده گرفت.

اما این جنبه‌ها از سریال برای مخاطب سریال در سال ۲۰۲۵ – خصوصاً مخاطب غربی – بسیار ملموس هستند و شاید به‌خاطر همین است که سریال چندان لازم ندیده پیام خود را با چکش به سر مخاطب بکوبد، چون تجربه نشان داده که نت‌فلیکس از وادار کردن محتواسازهایش به چنین کاری ابایی نداشته است. اگر سریال «بلوغ» قرار بوده پروپاگاندا باشد، بدون رو بازی کردن هرچه لازم بوده منتقل کند، منتقل کرده است.

وقتی سریال منتشر شد، یکی از بزرگ‌ترین جنجال‌هایی که به پا کرد، رنگ پوست شخصیت اصلی بود! استیون گراهام (Stephen Graham)، سازنده‌ی سریال (که نقش پدر جیمی را هم بازی می‌کند) در ابتدا ایده‌ی این سریال را در واکنش به چاقوکشی‌های متداول در بریتانیا  مطرح کرد. یکی از پرونده‌هایی که او به‌طور خاص به آن اشاره کرد، به قتل رسیدن الین (Elianne) ۱۵ ساله در کرویدون در سپتامبر ۲۰۲۳ به دست حسن سنتامو ۱۷ ساله بود. منتها مشکل اینجا بود که هم الین و هم حسن سیاه‌پوست/رنگین‌پوست بودند. با توجه به حساسیت‌های روزافزون به مسائل نژادی در کشورهایی چون بریتانیا، در نظر بسیاری از افراد، عوض کردن نژاد شخصیت اصلی و قربانی‌اش صرفاً راهی برای نت‌فلیکس بود تا ماهیت یک رویداد را طوری تغییر دهد که به نفع سیاست‌های محتواسازی خودش باشد.

مثلاً یکی از توییت‌های پربازدید سریال که ایلان ماسک، مالک توییتر هم زیر آن نوشت «واو» ، چنین مضمونی داشت:

نت‌فلیکس یه سریال به اسم «بلوغ» منتشر کرده که درباره‌ی یه چاقوکش بریتانیاییه که یه دختر روی توی اتوبوس کشته (توضیح: قسمت توی اتوبوس اشتباه است) و بر پایه‌ی پرونده‌های واقعی مثل قاتل ساوث‌پورت ساخته شده.

حدس بزنید چی. اون‌ها نژاد قاتل واقعی رو از یه مرد/مهاجر سیاه‌پوست به یه پسر سفیدپوست تغییر دادن و داستان از این قراره که جنبش قرص قرمز (Red Pill) توی فضای آنلاین باعث شده به یه ضدزن افراطی تبدیل بشه.

واقعاً وضعیت پروپاگاندای ضد سفیدپوست دیدن داره.

سریال بلوغ

از این توییت‌ها زیاد درباره‌ی سریال پخش شد و افراد زیادی به این مسئله اشاره کردند که چاقوکشی‌های داخل بریتانیا تا حد زیادی به دست افراد رنگین‌پوست انجام می‌شوند و سریال با سفیدپوست کردن شخصیت اصلی، این جنبه‌ی مهم از ماجرا را نادیده گرفته است.

این جنجال و اعتراض اساساً سوال جالبی را درباره‌ی ماهیت قصه‌گویی مطرح می‌کند: آیا اگر جامعه با یک مشکل ناخوشایند روبرو است و یک اثر داستانی به آن بپردازد، ولی مشکل را طوری جلوه دهد که انگار آن جنبه‌ی ناخوشایند یک مسئله‌ی دیگر است – مسئله‌ای که پرداختن به آن امن‌تر و راحت‌تر است –  کاری غیراخلاقی انجام داده است؟

اساساً اگر با روایت منتقدان سریال جلو برویم، دلیل بسیاری از چاقوکشی‌ها بین نوجوانان، این است که افراد رنگین‌پوست و مهاجر به این دلیل که نژادپرستی مردم بومی بریتانیا را علیه خود حس می‌کنند و از همان سنین پایین می‌دانند که هیچ شانسی برای این‌که بین آن‌ها پذیرفته شوند ندارند، دق دلی خود را سر دخترهای سفیدپوست خالی می‌کنند؛ این کارشان هم یک جور انتقام‌گیری است، هم تلاش برای نابود کردن چیزی که به خیال خود نمی‌توانند داشته باشند (دختران نژادی که از آن‌ها متنفرند).

این روایت بسیار ناخوشایند است، ولی به‌اندازه‌ی نظریه‌ی این سریال – نقش جنبش قرص قرمز و امثال اندرو تیت روی پسران نوجوان – می‌توانست دستمایه‌ی ساخت سریال این‌چنینی و اکتشاف کردن باشد. ولی نت‌فلیکس هیچ‌گاه چنین ایده‌هایی را اکتشاف نخواهد کرد، چون با سیاست‌های درون‌سازمانی‌اش مناسب نیست.

با این حال، نمی‌توان این حقیقت را کتمان کرد که داستان‌نویس، تا موقعی‌که مستقیماً تلاش نکند یک رویداد واقعی را بازسازی کند، در رابطه با داستانی که می‌نویسد و پیامی که می‌خواهد در آن منتقل کند، به کسی چیزی بدهکار نیست. همان‌طور که جک ثورن (Jack Throne)، یکی از فیلمنامه‌نویسان سریال اشاره کرده، «بلوغ» درباره‌ی هیچ پرونده‌ی واقعی‌ای نیست و داستانی جدید است. بنابراین این‌که سازندگان تصمیم گرفته‌اند به جای پرداختن به مسائل نژادی، به مسائل زن‌ستیزانه‌ی سایبری بپردازند، انتخابی بوده که آن‌ها حق داشتند بگیرند. انصافاً اگر حرف و حدیث‌های خارج از سریال را نادیده بگیریم، داستان سریال از منطقی درونی برخوردار است و به توضیحی فراتر از آنچه خود سریال ارایه می‌کند نیازی ندارد.

اما این توضیح چیست؟ این توضیح بسیار ساده است و با توجه به یک سری دیالوگ و صحنه، می‌توانیم به پاسخی دقیق پیرامون این‌که چرا جیمی آن دختر بیچاره را کشت برسیم.

در اپیزود اول، سریال تا نیمه‌ی اول ما را در کف می‌گذارد. ما نیروهای پلیس را می‌بینیم که با خشونت بسیار وارد خانه‌ی پسرک می‌شوند و او را همچون مجرمی واقعی به بازداشتگاه می‌برند. کلیت اپیزود فرآیند اداری و دیوان‌سالارانه‌ی مقدمات به زندان انداختن پسر است؛ مثلاً انتخاب وکیل و سرپرست، بازجویی و سوال و جواب‌های آمیخته به اضطراب پدر و مادر برای این‌که از عمق فاجعه سر در بیاورند. ما تا اواخر اپیزود دقیقاً مطمئن نیستیم که آیا جیمی دختر را کشته یا نه، اما با ارایه‌ی مدرک ویدیویی که پسر را در حال ارتکاب جرم نشان می‌دهد تقریباً مطمئن می‌شویم، هرچند که او خودش به سبک پسران نوجوانی که به دردسر افتاده‌اند دائماً خود را بی‌گناه جلوه می‌دهد.

در قسمت دوم (که به نظرم شعاری‌ترین و ضعیف‌ترین قسمت سریال است)، شاهد تحقیقات دو مامور پلیس در مدرسه‌ی جیمی و سوال پرسیدن از هم‌کلاسی‌ها، هم‌مدرسه‌‌ای‌ها و کادر مدرسه هستیم. در این قسمت پی می‌بریم که جیمی نشانه‌هایی از زن‌ستیزی و کالاپنداری زنان را از خود نشان داده (مثلاً در صفحه‌ی اینستاگرامش) و دختری که به قتل رسیده، قبلاً در اینستاگرام به او توهین کرده و او را «اینسل» (Incel) خطاب کرده بود (به بیان ساده، یعنی پسری که هیچ شانسی برای جذب دختران ندارد). همچنین در آخر می‌فهمیم که چاقویی که جیمی با آن دختر را به قتل رسانده، متعلق به یکی از دوستان و هم‌کلاسی‌هایش بوده تا با آن، کیتی را تهدید کند.

چرا نوجوان‌ها دمدمی مزاج هستند؟ [ویدیوهای آموزشی]

در قسمت سوم (که شاید قوی‌ترین قسمت سریال باشد)، ما لابلای صحبت جیمی با روان‌شناس، سرنخ‌های زیادی درباره‌ی شخصیت او به دست می‌آوریم. در این اپیزود، برخلاف اپیزود اول که جیمی در آن بیشتر شبیه به یک بَره‌ی مظلوم بود، از او عاملیت بیشتری می‌بینیم. او با روان‌شناس احساس راحتی می‌کند و برای همین با او خوش‌وبش می‌کند، جزییات شخصی زندگی‌اش را برملا می‌کند و حتی در انتها به‌شکلی زیرپوستی به او ابراز علاقه می‌کند، اما در دو موقعیت، جیمی به‌شکلی انفجاری خشم خود را نسبت به او بروز می‌دهد و در صدد به هم زدن جلسه برمی‌آید. روان‌شناس خوب می‌تواند در مقابل رفتارهای ترسناک جیمی دوام بیاورد (به‌هرحال کارش این است)، اما در انتهای اپیزود و از بغض آمیخته به شوک او، و حس انزجارش نسبت به ساندویچی که پسر گاز زده، متوجه می‌شویم که سر و کله زدن با جیمی حتی برای شخصی چون او نیز طاقت‌فرسا بوده است. او پسری بسیار باهوش است و به‌نوبه‌ی خودش خوب بلد است با آدم‌ها ارتباط بگیرد، اما یکهو، طوری‌که انگار سیم‌کشی مغزش قاطی کرده باشد، به خشمی جنون‌آمیز دچار می‌شود و طرف مقابل خود را در موقعیتی به‌شدت استرس‌زا قرار می‌دهد. این بزرگ‌ترین سرنخ ما برای دلیل وقوع قتل است: تقابل علاقه به زنان و خشم نسبت به زنان در ذهن جیمی.

اپیزود چهارم ما ریشه‌ی این رفتار را متوجه می‌شویم: پدر جیمی. این اپیزود مدتی پس از اپیزودهای پیشین اتفاق می‌افتد و در آن پرونده‌ی جیمی به یک پرونده‌ی معروف تبدیل شده و همه منتظر نتیجه‌ی دادگاه‌اند. روزی که این قسمت در آن واقع شده، روز تولد پدر خانواده است. سه عضو باقی‌مانده‌ی خانواده – یعنی پدر، مادر و خواهر جیمی – سعی دارند با وجود اتفاقی که برایشان افتاده، یک روز عادی یا شاید حتی خوب برای خود رقم بزنند و شاد باشند، ولی سریال به‌شکلی اثرگذار نشان می‌دهد که یک روز عادی داشتن برای خانواده‌ای که پسر نوجوان‌شان قاتل از آب درآمده، چقدر نشدنی است و مردم نمی‌گذارند آن‌ها فراموش کنند که پسرشان چه کرده است.

در این اپیزود ما می‌بینیم که پدر جیمی مردی خوش‌قلب، پشتیبان و مهربان است که علاقه و عشقی عمیق به خانواده‌ی خود دارد، ولی او هم یک مشکل اساسی دارد و آن هم این است که یکهو به‌شکلی غیرمنتظره و عمیق خشمگین می‌شود. خشم انفجاری پدر در این اپیزود و خشم انفجاری جیمی در اپیزود پیشین کل اطلاعاتی که لازم داریم درباره‌ی چگونگی بروز قتل بدانیم در اختیارمان قرار می‌دهد. پدر جیمی از مشکل خشم انفجاری رنج می‌برد؛ خود جیمی هم خواه به‌خاطر شباهت ژنتیکی، خواه به‌خاطر الگو گرفتن از رفتار پدرش، به این مشکل دچار است.

سریال بلوغ

این یکی از نکات خوب داستان است که وقوع این فاجعه را فقط به یک عامل نسبت نمی‌دهد؛ سریال این را تثبیت می‌کند که ترکیب خشم انفجاری جیمی و بدآموزی‌هایی که از اینترنت درباره‌ی زنان دریافت کرد، به فاجعه ختم شد.

در واقع هشدار اصلی سریال هم در همین نکته نهفته است. حرف‌هایی که افرادی چون اندرو تیت درباره‌ی زنان می‌زنند، نمی‌توانند به‌تنهایی به قتل کسی منجر شوند، چون هیچ انسان عاقلی بر اساس حرف دیگران نمی‌رود کسی را بکشد. ولی وقتی این حرف‌ها در ذهن افرادی چون جیمی ریشه بدواند – پسرکی که شاید از لحاظ ذهنی یک سری مشکلات مربوط به خشم و کنترل احساسات دارد – این حرف‌ها ممکن است به انسانیت‌زدایی از زنان منجر شود و کاری کند که شخصی چون جیمی در یک لحظه یا موقعیت، تصمیمی بگیرد که یک عمر زندگی‌اش را بر باد بدهد.

ذهن جیمی پر شده بود از این ایده‌ها که ۸۰ درصد زنان فقط دنبال ۲۰ درصد از مردان برتر در جامعه هستند و سر ۸۰ درصد مرد دیگر بی‌کلاه می‌ماند؛ این‌که او «زشت» است و صرفاً به‌خاطر زشت بودن قرار نیست هیچ دختری به او توجه کند؛ این‌که زن‌ها در جذابیت جنسی خود خلاصه می‌شوند. ذهن بسیاری از پسران جوان در سرتاسر دنیا درگیر این حرف و حدیث‌ها شده است و برای بسیاری از آن‌ها، رسیدن به عشق و خانواده آرمانی غیرممکن به نظر می‌رسد و برای همین آن‌ها زنان را به چشم دشمنان خود می‌بینند و به شکل‌های مختلف به آن‌ها آسیب می‌زنند. البته در گروه‌های دفاع از حقوق مردان (Manosphere) عموماً حرفی از آسیب فیزیکی زدن به زنان زده نمی‌شود، چون افراد فعال در آن‌ها دنبال رسیدن به نوعی حقانیت اخلاقی هستند، ولی آنچه در این گروه‌ها ترویج می‌شود، آسیب زدن احساسی به زنان، بی‌توجهی کردن و خرد کردن اعتماد به نفس آن‌هاست که باز هم یک مشکل اساسی است.

شاید سریال «بلوغ» عواقب این خرده‌فرهنگ را در بدترین و بدبینانه‌ترین حالتش به تصویر کشیده باشد، ولی با این وجود، لابلای صحنه‌های خود – خصوصاً در اپیزود ۳ – به حقایقی عمیق درباره‌ی تاثیر نفرت‌پراکنی روی ذهن افراد آسیب‌پذیر اشاره می‌کند. از این نظر، می‌توان گفت که «بلوغ»، فارغ از این‌که سیاست پشت ساخته شدنش چه بوده، در زمینه‌ی به تصویر کشیدن عواقب جریان‌های زن‌ستیزانه در اینترنت موفق بوده است.

نقد سریال «نوجوانی» (Adolescence) دیدگاه شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجی‌کالا مگ نیست.

منبع: دیجی‌کالا مگ 

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

یک دیدگاه
  1. سدان

    من مینی سریال رو دیدم و نقد خیلی خوب جامعی از سریال بود. به نظر من هم جالب‌ترین قسمت سریال نوع فیلمبرداریش بود و بازی شخصیت اصلی.
    با نتیجه‌گیری هم موافقم. تعلیمات اندرو تیتی شاید مستقیما باعث نشن که کسی زن‌کشی انجام بده ولی ‌می‌تونه تو ذهن کسایی که از قبل تمایلات خشونت‌آمیز دارن تاثیر بذاره. (و در مل خشونت علیه زنان رو هم افزایش بده)

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X