۱۰ فیلم ناامیدکننده ۲۰۲۵؛ از «مگان ۲» تا «مرد گرگنما»
سال 2025 با اکران فیلمهای موفق و خوشساخت متعددی همراه بود؛ از بلاکباسترهای سرگرمکنندهای مثل «سوپرمن» و «گناهکاران» تا آثار مستقل جذابی مثل «بوگونیا». با این حال، واقعیت این است که همه آثار پرسروصدای سال نتوانستند انتظارات را برآورده کنند. اما فیلمهای ناامیدکننده 2025 کدامند؟
فاکتور مهمی که باعث میشود یک فیلم را اثری «ناامیدکننده» توصیف کنیم، همان وزنهی سنگین انتظارات است. سال 2025 مثل هر سال، پذیرای فیلمهای افتضاحی بود که از ابتدا توقعی از آنها نمیرفت، اما آثاری که در این مقاله به آنها میپردازیم، حداقل پیش از اکران، این تصور را ایجاد کرده بودند که پتانسیل بالایی دارند و میتوانند در گیشه موفق عمل کنند یا امتیازات بالایی بگیرند. از جهاتی، تماشای یک فیلم ناامیدکننده، بسیار دردناکتر از تماشای یک فیلم بد است و اینها آثاری هستند که باعث میشوند درد زیادی را تحمل کنید!
فیلمهای ناامیدکننده 2025؛ آثاری که انتظارات را برآورده نکردند
10- یک ماجراجویی بزرگ جسورانه زیبا (A Big Bold Beautiful Journey)

- کارگردان: کوگونادا
- بازیگران: مارگو رابی، کالین فارل، کوین کلاین، فیبی والر-بریج، لیلی ریب، جودی ترنر-اسمیت، بیلی مگنوسن، سارا گدون
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 6 از 10
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 37 از 100
هیچکس نمیتوانست شکست «یک ماجراجویی بزرگ جسورانه زیبا» را پیشبینی کند؛ با حضور کوگونادا در پشت دوربین (که فیلمهای مستقل خوشساختی همچون «کلمبوس» را در کارنامه دارد)، بودجهای مناسب و با نقشآفرینی مارگو رابی و کالین فارل، شرایط مهیا بود تا با یک عاشقانه فانتزی متفاوت روبهرو شویم اما چنین نشد. دیوید (کالین فارل) و سارا (مارگو رابی)، دو غریبه هستند که سرنوشتشان ناخواسته با هم پیوند میخورد و راهی سفری عجیب میشوند که در آن میتوانند لحظات مهم گذشته خود را دوباره تجربه کنند و ببینند چگونه به نقطه فعلی رسیدند.
فضای شاعرانه فیلم شاید برای بعضیها جذاب باشد اما اگر دقیقتر به آن نگاه کنید، در حقیقت یک تقلید سطحی از آثار چارلی کافمن است. «یک ماجراجویی بزرگ جسورانه زیبا» میخواهد عمیق، فلسفی و عاشقانه باشد اما زیر بار سنگین جاهطلبیهای خود کمر خم میکند. کوگونادا که با «بعد از یانگ» مهارت خود در خلق فضاهای آرام و متفکرانه را نشان داده بود، اینجا در دام نمادگراییهای گلدرشت و استعارههای تکراری میافتد. فیلمنامه هم به شدت آشفته است و ظرافتهای لازم برای تاثیرگذاری را ندارد.
شیمی بین فارل و رابی با وجود تلاشهای هر دو، چندان خوب نیست. دیوید و سارا بیشتر از آنکه انسانهایی واقعی با دغدغههای ملموس باشند، تیپهایی هستند که قرار است مفاهیم «تنهایی» و «ترس از تعهد» را نمایندگی کنند. مشکل اینجاست که این مفاهیم هم به درستی عرضه نمیشوند. دیالوگها اغلب شعاری و غیرطبیعی به نظر میرسند و معدود تلاشهای فیلم برای خلق کمدی، نه تنها بامزه نیست، بلکه به فضای مالیخولیایی اثر ضربه میزند. تماشاگر مدام منتظر لحظهای است که یخ رابطه این دو آب شود، اما فیلم با ژستهای روشنفکری، گویی سعی دارد از عمد بین آنها فاصله بیندازد.
«یک ماجراجویی بزرگ جسورانه زیبا» از جنبه بصری، زیباست اما به اندازهای خلاقانه نیست که بگوییم با یک داستان جادویی روبهرو هستیم. فیلم نوعی ادای دین به «درخشش ابدی یک ذهن پاک» است اما هرگز به اثر جاودانه میشل گوندری نزدیک نمیشود. ساختهی کوگونادا میتوانست به یک فیلم کالت تبدیل شود اما از آن آثاری است که به سرعت از یادها میرود. این ماجراجویی شاید زیبا باشد اما نه بزرگ است و نه جسورانه.
9- مگان 2 (M3GAN 2.0)

- کارگردان: جرارد جانستون
- بازیگران: الیسون ویلیامز، وایولت مکگرا، جنا دیویس، برایان جردن آلوارز، ایوانا ساخنو
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 6.1 از 10
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 57 از 100
با موفقیتهای تجاری «مگان» (2022)، بدیهی بود که دنبالهاش هم ساخته شود اما کسی انتظار نداشت که قسمت دوم تا این اندازه متفاوت و عجیب باشد. «مگان 2» عملا ژانر ترسناک را کنار میگذارد و وارد قلمرو اکشن-جاسوسی میشود. فیلم شروعی عجیب و غیرمنتظره دارد؛ آغازش شبیه آثار نظامی-امنیتی است. ما با رباتی به نام آملیا آشنا میشویم که توسط دولت آمریکا برای انجام مأموریتی حساس به کار گرفته شده، اما خیلی زود مشخص میشود که او به خودآگاهی رسیده و برای صاحبانش نقشه دارد. این خط داستانی، اگرچه بالقوه جذاب است، اما فاصله معناداری با ایدههای قسمت اول دارد.
جما (الیسون ویلیامز) پس از رویدادهای فیلم قبلی، حالا به یکی از منتقدان سرسخت هوش مصنوعی و تکنولوژی تبدیل شده است. او تلاش میکند کودکان را از وابستگی به ابزارهای هوشمند دور نگه دارد؛ تغییری شخصیتی که روی کاغذ منطقی به نظر میرسد، اما فیلم هرگز فرصت کافی برای پرداخت عمیق آن فراهم نمیکند. همانطور که پایان قسمت اول هم تلویحا نشان میداد، مگان نابود نشده و حالا با تغییری ظاهری در موضعش، تصمیم گرفته آملیا را از میان بردارد. مشکل اینجاست که برای انجام این مأموریت، به بدنی جدید نیاز دارد و باز هم این جماست که باید این خواسته را محقق کند.
بنابراین، مگان دیگر شرور قصه نیست و فیلم میخواهد او را به قهرمان تبدیل کند. جرارد جانستون، کارگردان، تمام تلاشش را میکند تا مگان را دوستداشتنی جلوه دهد؛ او مدام طعنه میزند، شوخی میکند و سعی دارد بامزه باشد. در بخشهایی که مگان در قالب یک ربات کوچکتر و کارتونیتر ظاهر میشود، این رویکرد تا حدی جواب میدهد. اما درست در همین لحظات است که هویت اصلی شخصیت مگان محو میشود و گویی سازندگان میخواهند ایدههای پیشین خود را پارودی کنند.
بزرگترین مشکل «مگان 2» بحران هویت آن است. قسمت اول، با تمام نقصهایش، دقیقا میدانست چه میخواهد باشد: یک فیلم ترسناک ابزورد که از مضحک بودن ایدهاش آگاه است و با آن بازی میکند. اما این دنباله هم میخواهد دیانای نسخهی اول را حفظ کند، هم از قید ژانر ترسناک رها شود، هم مخاطبان گستردهتری جذب کند و هم پایههای یک فرنچایز بلاکباستری اکشن را بسازد. این خواستهها با هم همخوانی ندارند و فیلم در رسیدن به آنها ناکام میماند. البته «مگان 2» خودش را چندان جدی نمیگیرد و اگر به آثار شلوغ و احمقانه علاقه دارید، سرگرم خواهید شد اما نمیتوان از کنار این حقیقت عبور کرد که با یکی از فیلمهای ناامیدکننده 2025 روبهرو هستیم.
8- آنمونی (Anemone)

- کارگردان: رونان دی-لوئیس
- بازیگران: دنیل دی-لوئیس، شان بین، سامانتا مورتون، ساموئل باتملی، صفیه اوکلی گرین
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 5.9 از 10
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 55 از 100
بازگشت دنیل دی-لوئیس به دنیای بازیگری، میتوانست یکی از بزرگترین رویدادهای سینمایی 2025 لقب بگیرد اما «آنمونی» آنقدر ناامیدکننده است که ما را به این نتیجه میرساند: شاید بازنشستگی برای دنیل دی-لوئیس بهتر باشد! «آنمونی» که توسط پسر جوان او ساخته شده، اصرار دارد هنری و چندلایه باشد. مسئله اینجاست که میل به پیچیده جلوه دادن، لزوما عمق نمیسازد. قصه درباره ری استوکر (دنیل دی-لوئیس) است؛ مردی که دو دههی گذشته را در انزوایی خودخواسته، دور از خانواده و در دل جنگلهای ایرلند گذرانده است. ری با گذشتهای تراژیک زندگی میکند و حالا ناچار است به خانه بازگردد تا با پسرش، برایان (ساموئل باتملی)، روبهرو شود.
ریتم فیلم بهشدت کند و آزاردهنده است؛ گاهی ریتم آرام یک اثر، ما را به تفکر وادار میکند اما اینجا حس میکنید که فیلمساز قصد طفره رفتن از پیشبرد روایت را دارد. و به تدریج بیشتر به این نتیجه میرسید که رونان دی-لوئیس حرف چندانی برای گفتن ندارد و برای پر کردن زمان، به سکوت، مکث و تکرار پناه برده است. او همچنین میخواهد به ما بگوید که با یک «تجربهی بصری» طرف هستیم، اما مشکل اینجاست که تصویرسازیهای زیبا بهتنهایی امتیاز محسوب نمیشوند؛ اگر این تصاویر در خدمت روایت قرار نگیرند، معنایی هم نخواهند داشت و حسی هم منتقل نمیکنند.
ساختار کلی فیلم هم به گونهای است که میتوانست در قالب یک فیلم کوتاه، اثری قابلقبول و جمعوجور باشد، اما در قامت یک فیلم بلند دو ساعته، حتی برای مخاطبان جدی سینمای هنری هم خستهکننده است. فیلمنامه (که توسط پدر و پسر نوشته شده) به ما جزئیات کافی نمیدهد تا شخصیتها را بشناسیم، گویی میترسد که با شفاف بودن، از رازآلودی اثر کم شود. این باعث شده تا فیلم به جای اینکه روانشناختی باشد، بسیار سرد و از جنبهی احساسی، دور به نظر برسد. ما نمیتوانیم وارد جهان شخصیتها شویم، مجبوریم از بیرون به آنها نگاه کنیم و منتظر بمانیم تا شاید چیزی بگویند.
«آنمونی» قرار بود فیلمی درگیرکننده دربارهی زخمهای خانوادگی و خشونت پنهان و تروما باشد، اما حسی که منتقل میکند، بیتفاوتی است. نه چرخش داستانی موثری در کار است، نه لحظهای که ما را شوکه کند یا از جنبه احساسی درگیر. کشمکشها تا پایان در حد گفتگوهایی باقی میمانند که نه اوج دارند و نه فرود. دیالوگها بیش از حد ادبی و تصنعیاند و بهجای نزدیک کردن مخاطب به شخصیتها، آنها را دورتر و غیرقابل لمستر میکنند.
اشتباهات تکنیکی، ریتم نامتوازن و خودشیفتگی هنری در جایجای «آنمونی» دیده میشود. اگر نام دنیل دی-لوئیس نبود، احتمالا هیچکس در مورد این فیلم صحبت نمیکرد. بازگشت استاد به سینما اتفاق مبارکی است، اما ای کاش این بازگشت در اثری اتفاق میافتاد که کارگرداناش توانایی به چالش کشیدن و هدایت درست او را داشت. «آنمونی» بدترین فیلم 2025 نیست، صرفا ناامیدکننده است، حتی اگر با انتظارات پایین به سراغش بروید.
7- کاپیتان آمریکا: دنیای جدید شجاع (Captain America: Brave New World)

- کارگردان: ژولیوس اونا
- بازیگران: آنتونی مکی، دنی رمیرز، شیرا هاس، زوشا راکمور، جانکارلو اسپوزیتو، لیو تایلر، تیم بلیک نلسون، هریسون فورد
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 5.6 از 10
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 46 از 100
«کاپیتان آمریکا: دنیای جدید شجاع» فرازونشیبهای فراوانی را پشت سر گذاشت تا به مرحله اکران برسد. فیلم بارها فیلمبرداری مجدد شد و دیزنی بخشهای زیادی از داستان را تغییر داد تا بتواند اثر بهتری تولید کند اما کار از کار گذشته بود. این فیلم همچنین در مقطعی اکران شد که دنیای سینمایی مارول، شاید بیش از هر زمان دیگری، در بحران به سر میبرد و آثارش یکی پس از دیگری شکست میخوردند. «کاپیتان آمریکا» بدون حضور کریس ایوانز، تقریبا هیچ برگ برندهای نداشت که بتواند در گیشه خودنمایی کند، با این حال کمتر کسی انتظار داشت که با یکی از فیلمهای کاملا ناامیدکننده 2025 روبهرو شود.
سم (آنتونی مکی) به کاخ سفید دعوت میشود؛ جایی که با تادئوس راس (هریسون فورد)، رئیسجمهور فعلی ایالات متحده ملاقات میکند. به اصرار سم، ایسایا بردلی (کارل لامبلی) هم در مراسم حاضر میشود؛ شخصیتی که سی سال توسط دولت آمریکا زندانی بوده و مورد آزمایش و شکنجه قرار گرفته است. در جریان مهمانی، ناگهان متوجه میشویم که ایسایا و چند نفر دیگر شستشوی مغزی داده شدهاند تا تادئوس راس را به قتل برسانند و از اینجا به بعد، بخش بزرگی از قصه به تلاش سم برای اثبات بیگناهی ایسایا خلاصه میشود.
آنتونی مکی علیرغم تلاشهایش، هرگز موفق نمیشود خلاء استیو راجرز (کریس ایوانز) را پر کند؛ نه به این دلیل که این کار ذاتا غیرممکن است، بیشتر به این خاطر که فیلم اجازه نمیدهد سم ویلسون هویت مستقل و قانعکنندهای در مقام کاپیتان آمریکا پیدا کند. عجیبتر اینجاست که فیلم پنج فیلمنامهنویس دارد، اما هیچکدام درک روشنی از این شخصیت یا حتی مفهوم «کاپیتان آمریکا» ندارند.
«دنیای جدید شجاع» به اندازهی «مرد مورچهای و زنبورک: شیدایی کوانتومی» یا «مارولها» نامنسجم نیست، اما این بهمعنای خوب بودنش هم نیست. ژولیوس اونا، کارگردان فیلم، چند سکانس اکشن قابلقبول خلق کرده، اما بهترین مبارزهی سم در همان پانزده دقیقهی ابتدایی اتفاق میافتد. باقی فیلم در چرخهای از زمینهچینی و گرفتار میشود و وعدههایی میدهد که به جایی نمیرسند.
علیرغم بودجهای 200 میلیون دلاری، فیلم به شکل عجیبی کوچک به نظر میرسد. بسیاری از صحنهها بیشتر یادآور تولیدات تلویزیونیاند تا یک بلاکباستر سینمایی. جلوههای ویژه در بهترین حالت معمولی هستند و رویارویی نیروی دریایی آمریکا و ژاپن بیش از آنکه تنشزا باشد، ناخواسته خندهدار از آب درآمده است. ملاقات با هریسون فورد هم همیشه اتفاق جذابی است اما او در نقش تادئوس راس، بیحوصله و خسته به نظر میرسد. «کاپیتان آمریکا: دنیای جدید شجاع» فیلمی تکراری است که حتی همین حالا هم کمتر کسی آن را به یاد میآورد.
6- میدانم تابستان پیش چه کردی (I Know What You Did Last Summer)

- کارگردان: جنیفر کیتین رابینسون
- بازیگران: مدلین کلاین، چیس سویی واندرز، جونا هاوئر کینگ، تیریک ویترز، سارا پیجون، بیلی کمبل، آستین نیکولز
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 5.1 از 10
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 36 از 100
«میدانم تابستان پیش چه کردی» (1997) فیلم چندان خوبی نبود اما در گیشه خوب فروخت، طرفداران خاص خودش را پیدا کرد و اثر خاطرهانگیزی است. با بازگشت موفق تعدادی از فرنچایزهای ترسناک قدیمی مانند «جیغ» و «هالووین»، چندان عجیب نبود که قسمت چهارم «میدانم تابستان پیش چه کردی» هم پس از سالها تولید شود؛ اما این فیلم که فردی پرینز و جنیفر لاو هیویت (دو بازیگر نسخه اصلی) را هم بازگردانده، یک افتضاح تمامعیار است.
بیست و هفت سال پس از قتلهای مرگباری که در شهر سوتپرت رخ داد، دانیکا (مدلین کلاین) و دوستانش پس از یک جشن نامزدی، باعث یک تصادف مرگبار خودرویی میشوند و تصمیم میگیرند جسد را پنهان کنند. یک سال بعد، با دریافت پیامهایی تهدیدآمیز، قتلها بار دیگر آغاز شده و پای بازماندگان قدیمی، جولی (جنیفر لاو هیویت) و ری (فردی پرینز) هم وسط کشیده میشود.
این فیلم مثالی بارز از بحران خلاقیت در هالیوود و اصرار بیهوده بر نبش قبر فرنچایزهای قدیمی است. فیلمنامه تقریبا کپی برابر اصل نسخه 1997 است، با این تفاوت که جذابیت و تعلیق آن را با خشونتی بیروح و شخصیتهای نسل زد -که اینجا کاملا غیرقابل تحمل هستند- جایگزین کرده است. سازندگان تصور کردهاند با اضافه کردن گوشیهای هوشمند و پادکستهای جنایی به داستان، میتوانند آن را مدرن کنند، غافل از اینکه مشکل اصلی، هسته پوسیده داستان است.
شخصیتهای جدید به قدری سطحی و احمقانه رفتار میکنند که ناخواسته برای مرگشان لحظهشماری میکنیم. تصمیمات آنها در لحظات خطرناک فاقد هرگونه منطق انسانی است و دیالوگهایشان پر از اصطلاحات فضای مجازی است که احتمالا تا چند سال دیگر منسوخ و خندهدار خواهد شد. بازگشت بازیگران قدیمی هم کمکی به فیلم نمیکند؛ آنها خسته و بیانگیزه به نظر میرسند و حضورشان در داستان تحمیلی و برای تحریک حس نوستالژی است. تماشای «میدانم تابستان پیش چه کردی» نه برای طرفداران قدیمی، لذتی دارد و نه برای مخاطب جدیدی جذاب است. ما با یک اسلشرِ بیهویت و فراموششدنی روبهرو هستیم که اگر آن را نبینید هم چیزی از دست ندادهاید.
5- ترون: آرس (Tron: Ares)

- کارگردان: یواخیم رانینگ
- بازیگران: جرد لتو، جف بریجز، ایوان پیترز، گرتا لی، جودی ترنر-اسمیت، کامرون مانهن، سارا دژاردن، جیلین اندرسون
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 6.3 از 10
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 53 از 100
«ترون: آرس» از همان ابتدا محکوم به شکست بود؛ فیلمی پرخرج که بسیار دیر از راه رسید و کسی را هم هیجانزده نکرد. نسخهی اصلی که سال 1982 روی پرده رفت، فیلمی جاهطلبانه و جلوتر از زمانهی خود بود اما فروش خوبی نداشت و انتظارات دیزنی را برآورده نکرد. دههها بعد، استودیو تصور کرد که میتواند آن را به یک فرنچایز بلاکبلاستری پرطرفدار تبدیل کند. «ترون: میراث» (2010) اما فقط به اندازهای فروخت که یک فاجعهی تجاری لقب نگیرد؛ با این حال نسبت به فرنچایزهای پرفروش آن سالها، حرفی برای گفتن نداشت. آن فیلم خوششانس هم بود. موسیقی متن گروه دفتپانک و جلوههای بصری خیرهکنندهی آیمکس به کمکش آمد؛ ضمن اینکه بلاکباسترها آن روزها در اوج بودند. آن دوران اما گذشته است. دیزنی با «میراث»، یک بار از شکست قسر در رفت، و همین باعث شد که باور کند این فرنچایز هنوز طرفدار دارد. «ترون: آرس» اما به ما ثابت میکند که پرونده این فرنچایز باید زودتر از اینها بسته میشد.
قصه دربارهی اولین برخورد بشریت با موجودات هوش مصنوعی است و ماجراها با ورود آرس (جرد لتو)، یک هوش مصنوعی پیشرفته از دنیای دیجیتالی به دنیای واقعی آغاز میشود. «آرس» بزرگترین خیانت ممکن را به میراثِ بصری و مفهومی مجموعه میکند: بیرون کشیدن داستان از دنیای مسحورکننده دیجیتال و آوردن آن به دنیای واقعی. جذابیت اصلی ترون همیشه طراحی هنری منحصربهفرد، نورهای نئونی و فضاسازی انتزاعی داخل کامپیوتر بود؛ اما نسخه جدید با آوردن شخصیتها به خیابانهای معمولی شهر، عملا خود را به یک فیلم اکشن علمی-تخیلی معمولی تقلیل داده که هیچ تفاوتی با آثار دیگر ندارد.
از طرف دیگر، انتخاب جرد لتو برای نقش اصلی، تصمیمی کاملا اشتباه بود. بازی او ترکیبی از جدیت مضحک و نوعی روشنفکرنمایی است و هرگز به دل نمیشیند. تلاش فیلم برای ارائه تصویری انسانی از یک هوش مصنوعی، تکراری و فاقد عمق است و شیمی بین او و شخصیتهای انسانی اصلا شکل نمیگیرد. پایان بندی فیلم هم جای بحث دارد و به ما میگوید که سازندگان اصلا درک نکردهاند که چرا طرفداران عاشق «ترون» بودند.
«ترون: آرس» نه روح و هویت ندارد، نه یک دنباله شایسته برای مجموعه است و نه یک فیلم اکشن درگیرکننده. جلوههای بصری همیشه اهمیت دارند اما یک فیلم برای اینکه مخاطبان را راضی کند، باید چیزی بیشتر از سبک و استایل ظاهری ارائه دهد. اینجا باید به موسیقی متن فیلم هم اشاره کرد که توسط گروه محبوب ناین اینچ نیلز (Nine Inch Nails) ساخته شده و مثل ظاهر بصری فیلم، شور و هیجانی موقتی ایجاد میکند اما یک موسیقی متن خوب هرگز به تنهایی کافی نیست.
4- پس از شکار (After the Hunt)

- کارگردان: لوکا گوادانینو
- بازیگران: جولیا رابرتس، ایو ادبری، اندرو گارفیلد، کلویی سونی، تادیا گراهام، مایکل استولبارگ
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 5.8 از 10
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 37 از 100
لوکا گوادانینو یکی از فیلمسازان مستقل موفق سالهای اخیر بوده؛ اما «پس از شکار» که قرار بود یکی از بهترین فیلمهای 2025 باشد، یک عقبگرد و لغزش اساسی در کارنامه هنری اوست. این فیلم، ثابت میکند که حتی یک کارگردان باتجربه و یک تیم بازیگری مستعد هم نمیتواند ضعفهای یک فیلمنامهی افتضاح را بپوشانند و آن را نجات دهند. ماجراهای این فیلم تریلر-معمایی در فضایی دانشگاهی اتفاق میافتد. جولیا رابرتس نقش آلما، استاد فلسفه را بازی میکند. زمانی که یکی از دانشجوهایش، دوست و همکار نزدیک او، هنک (اندرو گارفیلد) را به آزار و اذیت جنسی متهم میکند؛ هنک هم تصمیم میگیرد دخترک را به سرقت ادبی متهم کند تا آلما در یک دوراهی سخت قرار بگیرد.
با دست گذاشتن روی موضوعات حساسی مثل «جنبش می تو» و «کنسل کالچر»، منطقی بود که فیلم با بازخوردهای ضدونقیض روبهرو شود اما مشکلات فیلم در جای دیگری است. گوادانینو که استاد خلق فضاهای حسی و عاطفی است، اینجا وارد وادیِ سرد و بیرحم سیاستهای دانشگاهی شده، اما نگاهش به موضوع آنقدر متظاهرانه و نخبهگرایانه است که مخاطب را پس میزند. فیلمنامه تلاش میکند بیطرف و پیچیده باشد، اما در عمل جهتگیری دارد و چندان هم آن را پنهان نمیکند!
بازی جولیا رابرتس مثل همیشه خوب است اما شخصیتپردازی آلما سوالهای متعددی ایجاد میکند؛ تغییر موضعهای ناگهانی او و تصمیمات غیرمنطقیاش، گویا فقط در فیلم قرار گرفتهاند تا به شکلی مصنوعی، درام خلق کنند. فیلم همچنین مملو از سکانسهای دیالوگمحور طولانی در دانشگاه و مهمانیهای شبانه است که سعی دارند «مهم» جلوه کنند، اما در واقعیت چرخهای تکراری از بحثهای روشنفکری مهمل هستند.
تلاشهای لوکا گوادانینو برای اینکه اثری تعلیقآمیز خلق کند هم جواب نداده و پایانبندی باز فیلم هم احتمالا شما را عصبانی خواهد کرد. «پس از شکار» فیلمی است که خود را بسیار هوشمندتر از آنچه هست، تصور میکند. فیلم میتوانست به اثری تاثیرگذار تبدیل شود اما ترجیح میدهد با احساسات تماشاگر بازی کند و از پاسخ دادن به سوالات طفره برود.
3- مرد گرگنما (Wolf Man)

- کارگردان: لی ونل
- بازیگران: کریستوفر ابوت، جولیا گارنر، بندیکت هاردی، ماتیلدا فرث، سام یاگر، لی ونل، میلو کترون
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 5.6 از 10
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 48 از 100
پس از بازسازی درخشان «مرد نامرئی»، لی ونل یک شبه به یک فیلمساز محبوب تبدیل شد و همه با اشتیاق منتظر بودند تا ببینند قدم بعدی او چه خواهد بود. و وقتی اعلام شد که قرار است «مرد گرگنما» را بسازد، به نظر میرسید که سرانجام آن نسخهی ایدهآل از این داستان کلاسیک که سالها انتظارش را میکشیدیم، در راه است. «مرد گرگنما» اما از هر نظر شما را ناامید میکند. در حالی که «مرد نامرئی» مضامین و مفاهیم اصلی را به شکلی خلاقانه، به جهان مدرن آورد؛ «مرد گرگنما» در بهترین حالت، یک کپی دستچندم از نسخههای قبلی است.
بلیک، (کریستوفر ابوت) مردی ساکن سانفرانسیسکو، پس از ناپدید شدن پدرش، خانه کودکی خود در جنگلهای دورافتاده اورگان را به ارث میبرد. او به همراه همسرش شارلوت (جولیا گارنر) و دخترش جینجر برای استراحت به آنجا میرود. اما در شب اول، مورد حمله حیوانی ناشناس قرار میگیرند. آنها در خانه محبوس میشوند در حالی که موجودی درنده بیرون پرسه میزند. سپس بلیک شروع به تغییر میکند؛ رفتارش حیوانگونه میشود و بدنش دچار دگردیسی دردناک.
لی ونل که با «مرد نامرئی» توانسته بود نفسی تازه به کالبد هیولاهای کلاسیک بدمد، اینجا در دامی گیر کرده که خودش از آن دوری میکرد: کلیشههای ژانر ترسناک. فیلم به جای ارائه تفسیری مدرن و روانشناختی از گرگینه، به یک تریلر تکراری تبدیل شده که حتی از موجود گرگینه به درستی استفاده نمیکند. مشکل اصلی فیلم اما ریتم و فضاسازی است. نیمه اول که باید صرف ایجاد تعلیق و نمایش تدریجی فروپاشی انسانیت بلیک میشد، با شتابزدگی طی میشود. و وقتی هم که تحول بلیک از راه میرسد، تاثیری نمیگذارد. از طرف دیگر، ما فرصت کافی نداریم تا با شخصیتها همذاتپنداری کنیم، بنابراین وقتی خطر آنها را تهدید میکند، چندان نگران آنها نیستیم.
اینکه فیلم از جلوههای ویژه میدانی به جای سیجیآی استفاده میکند، اتفاق خوبی است اما متاسفانه آنقدر نورپردازی فیلم ضعیف است، که این نکات مثبت را درست نمیبینیم. بسیاری از صحنههای کلیدی در تاریکی مطلق میگذرند و تماشاگر به سختی میتواند متوجه شود چه اتفاقی در حال رخ دادن است. طراحی خود موجود گرگینه هم چندان جالب نیست و سریعا متوجه میشویم که یک انسان را گریم کردهاند. «مرد گرگنما» میتوانست یکی از بهترین فیلمهای ترسناک 2025 باشد اما یکی از بدترینهاست و پایانبندیاش هم احتمالا شما را خشمگین خواهد کرد. آیا سرانجام یک فیلم شایسته برای گرگینهها ساخته خواهد شد؟ احتمالا بله، چون رابرت اگرز، فیلمساز تحسینشدهی «نوسفراتو» (2024)، اخیرا ساخت فیلم «ورولف» را آغاز کرده است.
2- فردا عجله کن (Hurry Up Tomorrow)

- کارگردان: تری ادوارد شالتس
- بازیگران: ایبل تسفی، جنا اورتگا، بری کیوگن، رایلی کیئو، مترو بومین، پل ال. دیویس، ایوان تروی
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 4.4 از 10
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 14 از 100
این فیلم همزمان با انتشار آلبوم موسیقی جدید ایبل تسفی (د ویکند) اکران شد و جاهطلبانهترین پروژه سینمایی این خواننده محسوب میشود. مشکل اما اینجاست که بیشتر با یک موزیک ویدیوی طولانی و پرهزینه روبهرو هستیم تا یک فیلم سینمایی واقعی. به این معجون بدمزه، بازیگری آماتور د ویکند و یک فیلمنامهی آشفته را هم اضافه کنید. گویی او این فیلم را ساخته تا خودش را ستایش کند و نه چیزی بیشتر.
د ویکند در این فیلم، نسخهای خیالی از خودش را بازی میکند. ایبل که از افسردگی، بیخوابی و فشار شهرت رنج میبرد، پس از اینکه صدایش را در کنسرت از دست میدهد، با زنی مرموز و طرفداری افراطی به نام انیما (جنا اورتگا) آشنا میشود. انیما او را وارد سفری سورئال و کابوسگونه میکند؛ سفری که مرز بین واقعیت و توهم در آن گم میشود و ایبل مجبور است با تاریکترین بخشهای روان و گذشته خود روبهرو شود.
هر کسی برای چیزی ساخته شده؛ د ویکند شاید خوانندهی خوبی باشد اما بازیگر خوبی نیست و پول و شهرت وی هم نمیتواند این واقعیت را تغییر دهد. «فردا عجله کن» نامهی عاشقانهی د ویکند به خودش است؛ تلاشی متظاهرانه برای تبدیل کردن گلهها و دغدغههای پوچ یک سلبریتیِ ثروتمند به هنر فاخر! فیلمنامه اینجا بیمعناست و تنها با مجموعهای از تصاویر پر زرق و برق روبهرو هستیم که سعی دارند فقدان محتوا را پنهان کنند.
فیلم به کارنامه هنری تری ادوارد شالتس هم ضربه میزند که پیش از این، با «امواج» (2019) مورد تحسین منتقدان قرار گرفته بود. شالتس اینجا کاملا در خدمت ایگوی یک ستاره موسیقی است و فیلمی ساخته که شاید آن را با تیزرهای تبلیغاتی عطر و برندهای لباس اشتباه بگیرید. «فردا عجله کن» صرفا یکی از فیلمهای ناامیدکننده 2025 نیست، اثری توهینآمیز است که میخواهد خودش را «دیوار پینک فلوید» (1982) نسل جدید معرفی کند اما حتی مقایسه آنها هم شوخی است. اگر از طرفداران دوآتشه د ویکند هستید، احتمالا از این موزی ویدیوی دو ساعته لذت خواهید برد اما برای مخاطبان جدی سینما، این فیلم تجربهای عذابآور خواهد بود.
1- او (Him)

- کارگردان: جاستین تیپینگ
- بازیگران: مارلون وینز، تیریک ویترز، جولیا فاکس، تیم هایدکر، جیم جفریز، نائومی گراسمن، نورمن تاونز
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 5.1 از 10
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 30 از 100
با حضور جوردن پیل در مقام تهیهکننده، بازی مارلون وینز (که کمدین است) در یک نقش کاملا جدی و تیزرهای هیجانانگیز، به نظر میرسید که «او» میتواند به یکی از فیلمهای ترسناک خوب 2025 تبدیل شود اما تقریبا همهی تیرهای این فیلم خطا رفته است. ماجراها دربارهی ستاره جوان و نوظهور فوتبال آمریکایی، کم (تیریک ویترز) است که به کمپ مرموز بازیکن افسانهای و بازنشسته، آیزا (مارلون وینز) قدم میگذارد. در این مکان دورافتاده، تمرینات به تدریج رنگ و بوی شکنجه و آیینهای عجیب به خود میگیرند. و کم متوجه میشود که آیزایا و همسرش رازهایی هولناک را پنهان کردهاند.
«او» ایده اولیه جذابی داشت و از معدود آثاری است که ژانرهای ورزشی و ترسناک را تلفیق کرده؛ با این حال نه آن ایده اولیه به خوبی اجرا شده و نه دو ژانر مذکور درست با هم ترکیب شدهاند. فیلم همچنین در تبلیغاتش، به شدت روی تهیهکنندگی جوردن پیل مانور داد و این تصور ایجاد شد که با اثری هوشمندانه روبهرو هستیم اما محصول نهایی، سطحی و فراموششدنی است و در بهترین حالت، سعی دارد ادای آثار پیل را در بیاورد. حتی استعارههای فیلم درباره «تاوانی که باید برای رسیدن به موفقیت بدهیم» و «استثمار بدن سیاهپوستان در ورزش» آنقدر مستقیم عرضه شدهاند که عملا معنای خود را از دست میدهند.
ریتم فیلم هم مشکلات اساسی دارد. نیمه اول کند و تکراری پیش میرود و وعدههای بزرگی میدهد. اما وقتی پردهها کنار میروند و رازها فاش میشوند، نه میترسیم و نه شوکه میشویم. مارلون وینز تمام تلاشش را کرده تا متفاوت باشد اما فیلمنامه به او اجازه نمیدهد فراتر از یک مربی دیوانهی کلیشهای برود. «او» نه توانایی راضی کردن طرفداران ژانر ورزشی را دارد و نه هواداران ژانر وحشت را. فیلم فاقد تعلیق و عمق است و از جنبه داستانی هم سروته ندارد.
منبع: collider

