نقد فیلم ترسناک «نگهبان»؛ همهچیز و هیچچیز به سبک آز پرکینز
برای فیلمسازی که اصرار دارد هر بار چرخ را دوباره اختراع کند، و امضاهایش را به طرق مختلف پالایش، تیر اثر جدید آز پرکینز نه تنها به هدف نخورده بلکه حتی نزدیک سیبل هم نشده است. نقد فیلم «نگهبان» (Keeper) را در این مطلب میخوانید.
هشدار! در نقد فیلم «نگهبان» خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
«نگهبان» قرار است یک فیلم ترسناک باشد اما در پرده اول و دوم، چنان آرام پیش میرود که به مرز رخوت میرسد؛ و زمانی که به یاد میآورد به چه ژانری تعلق دارد، به سختی میتواند طرفداران آثار ترسناک را راضی کند. اینکه فیلم تا این اندازه بیرمق از آب درآمده، بیشتر از آنکه هدف فیلمساز باشد، ناشی از تضاد بین ایده و اجراست. قصه احتمالا روی کاغذ جذابیتهای زیادی داشته اما در عمل، این جذابیتها به کلی از بین رفتهاند.
لیز (تاتیانا ماسلانی)، نقاش خوش قریحهای که ظاهرا در انتخاب شریک زندگی چندان استعداد ندارد، همراه با مالکوم (روسیف ساترلند)، به مناسبت اولین سالگرد رابطهشان به کلبهای در خارج شهر میروند؛ مالکوم آنقدر مرد خوب و مهربانی است که از همان دقایق اول میتوانید حدس بزنید ریگ به کفش دارد. سفر عاشقانه آنها به کلبه چوبی خانوادگی مالکوم، از همان جنس سفرهایی است که بارها در آثار ترسناک دیدهایم؛ در واقع واضح است که اتفاقی شوم در راه است، فیلم اما برای رسیدن به بحبوحه، آنقدر همهچیز را کش میدهد که کلافه میشویم.
البته درک میکنم که چرا پرکینز قدمها را آهسته برمیدارد. دغدغه اصلی او همواره «فضاسازی» بوده است و اینجا، آن اتمسفر مورد نظر او قرار است در بستر یک خانه شکل بگیرد؛ بنابراین قصهگویی تا حد زیادی کنار میرود و تمرکز فیلمساز روی این است که خانه را به موجودی زنده تبدیل کند. آیا موفق شده است؟ کاملا. طریقهای که او محیط خانه را ترسیم کرده و به واسطه آن تعلیق ایجاد میکند، جای تحسین دارد. پرکینز در یک تصمیم هوشمندانه، از واید شات هم خودداری میکند؛ بنابراین هرگز به درستی متوجه نمیشویم که آیا در کلبهای کوچک هستیم یا بزرگ.
پرکینز این فضای بسته را با کمک تدوین، متنوع میکند؛ فیلم پُر است از برشهایی که هالوسینیشنگونه هستند؛ مثلا لیز در وان دراز کشیده و گویی در رودخانه است، یا جایی که به موهایش دست میزند و این حرکت تبدیل میشود به جنگلی که در باد میرقصد. رویکرد پرکینز در این لحظات، بیشتر شاعرانه است تا اینکه چیزی به روایت اضافه کند، و ایرادی به آنها وارد نیست. با وجود این، فیلم با پافشاری زیاد بر ارتباط لیز با طبیعت، رفتهرفته این سوال در ذهن مخاطب ایجاد میکند که آیا اصلا این صحنهها معنایی دارند؟

مدت زمان زیادی از وقتگذرانی دو شخصیت اصلی نگذشته که یک مهمان ناخوانده از راه میرسد؛ دارن (بیرکت ترتون)، پسرعموی بیثبات و آزاردهندهی مالکوم، و مینکا (ایدن وایس) که ظاهرا انگلیسی حرف نمیزند اما به اندازهای بلد هست که از کیک بد بگوید. جایی که دور هم نشستهاند، از لحظات خوب فیلم است، بیشتر به خاطر نحوه فیلمبرداریاش. قاببندیها منحصرا روی شخصیتی که حرف میزند، تمرکز دارند و بقیه را حذف میکنند؛ و این، حس خفقانآوری ایجاد میکند. بعد کمی جلوتر، لیز که از شکلات متنفر است، به درخواست مالکوم، آن کیکی که سرایدار آورده را میخورد تا موتور بُعد فراطبیعی فیلم روشن شود. فیلم تا اینجا فاجعه نیست، اتفاقا خوشساخت هم هست، مشکل اصلی اما از اینجا به بعد آغاز میشود؛ جایی که فیلم در چرخهای بیپایان از کلیشه و تکرار گیر میفتد.
فیلم یک روتین قابل پیشبینی را بیوقفه تکرار میکند. لیز صدایی میشنود. به اطراف مینگرد. بررسی میکند. به نتیجهای نمیرسد. و سپس این پروسه تکرار میشود. گاهی شاهد یک رویا هستیم، گاهی سایهای در گوشه و کنار، اما همیشه روتین سر جایش باقی میماند. شاید پرکینز میخواسته حس زندانی بودن شخصیت اصلی را به ما منتقل کند اما تلاشهایش نتیجهای عکس دادهاند؛ به جای اینکه از جنبه عاطفی درگیر شویم، توجهمان به الگوهایی تکراری جلب میشود که از قضا در ایجاد تنش هم موفق نیستند. فیلمنامه هم که قرار است راهنمای ما در این مارپیچ باشد، اصلا وجود خارجی ندارد. نتیجه، هزارتویی است که ظاهرا راه خروجی برای آن طراحی نشده.
تاتیانا ماسلانی تنها برگ برنده فیلم است؛ حتی زمانی که طفره رفتنهای پرکینز ما را عصبانی میکند، بازی خوب او در نقش لیز را نمیتوان نادیده گرفت. وقتی که مالکوم، لیز را در کلبه تنها میگذارد تا به کارهایش در شهر برسد، فیلم بالاخره هستهی عاطفی خود را پیدا میکند: فروپاشی تدریجی او. صورت ماسلانی در این دقایق، هم بیاعتمادی را خوب منتقل میکند، هم میل به تعلق و ترس را.
با آشکار شدن بیشتر رازها، فیلم به مضامینی همچون هویت، فداکاری و وابستگی عاطفی هم اشاره میکند، اما به ندرت آنها را بسط میدهد. پرکینز در بخش پایانی، با یک مونولوگ مضحک، همهچیز را واضح توضیح میدهد تا هیچ معمای خاصی نیز باقی نماند و نتوانیم برداشتهای متفاوتی از قصه داشته باشیم (البته سوالات بیجواب زیادی در باب جزئیات خواهید داشت، مثلا چرا لیز دقیقا شبیه مادر این موجودات است). انگار او معتقد است که بیننده برای درک ماجراها، به یک دفترچه راهنما نیاز دارد؛ این در حالی است که بهترین فیلمهای ترسناک، آنهایی هستند که مستقیما چیزی را توضیح نمیدهند، بلکه حرفهایشان را در قالب تصاویر و رویدادها میزنند و بستر را فراهم میکنند تا بیننده فکر کند و به نتایج متفاوتی برسد.

بنابراین، پردهی سومی که میتوانست شوکهکننده باشد و فیلم را نجات دهد، مثل یک فشفشه نمدار عمل میکند که جرقه میزند اما سریع خاموش میشود. به طور کلی، نیمهی دوم «نگهبان» که قرار بود ابعاد ترسناک قصه را پررنگ کند، خیلی دیر از راه میرسد و خلاقیتی هم ندارد. مشکلی نیست که یک فیلم ترسناک به فرمولهای جوابپسداده تکیه کند؛ اما وقتی فیلم پایه عاطفی مستحکمی نداشته باشد، ترسی هم شکل نمیگیرد. نه فیلمبرداری درجهیک، و نه طراحی صداها و نه طراحی خوب صحنه، نمیتواند فقدان انسجام را جبران کند. علاوه بر این، شیمی بد لیز و مالکوم هم باعث میشود تا هرگونه تلاش برای «نقد روابط مدرن» با صورت به زمین میخورد.
ما حداقل فرسودگی و سقوط لیز را میبینیم اما مالکوم ظاهرا بیخبر است که در یک فیلم ترسناک حضور دارد. این ناهمگونی، لحظات کمدی ناخواستهای خلق کرده که تعلیق را از بین میبرند و صحنههای کلیدی فیلم را بامزه میکنند. طنز ماجرا اینجاست که فیلم در تلاش برای روایت یک قصه عاشقانهی محکوم به شکست، دقیقا در دام همان کلیشههایی میافتد که ادعای بیزاری از آنها را دارد. پرکینز که همواره نشان داده به ساختارشکنی علاقهمند است، اینجا خودش به همان کلیشههایی که میخواهد بازتعریفشان کند، تکیه کرده. گویی فیلمساز یک سری عناصر را از فیلمهای عاشقانه سیاه دیگر برداشته و با چسب به هم چسبانده و یک بُعد ترسناک هم به آنها اضافه کرده است؛ بنابراین با نوعی بحران هویت روبهرو هستیم، فیلم نمیداند که میخواهد چه چیزی باشد، آیا این یک قصه ترسناک فولکلور است؟ آیا نقدی بر روابط است؟ آیا این فیلمی درباره عشق و وابستگی است؟
«نگهبان» مثل دیگر فیلمهای آز پرکینز، ظاهر خوبی دارد اما قصهاش را به بدترین شکل روایت میکند. پرکینز ابزار لازم را در اختیار داشت اما ایدههایش در مسیر پیادهسازی و اجرا، قدرت و کشش خود را از دست دادهاند. «نگهبان» میخواهد خیلی چیزها باشد، یک کابوس ترسناک، یک عاشقانهی تاریک، یک تجربه سینمایی غافلگیرکننده، اما در نهایت، معجونی بیمزه است.
* پینوشت: ترجمه بهتر نام فیلم، «زن زندگی» است که در قصه هم به آن اشاره میشود.
شناسنامه فیلم «نگهبان» (Keeper)
کارگردان: آز پرکینز
نویسنده: نیک لپارد
بازیگران: تاتیانا ماسلانی، روسیف ساترلند، کت ترتون، ایدن وایس
محصول: 2025، ایالات متحده
امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.5 از 10
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 49٪
خلاصه داستان: به مناسبت اولین سالگرد رابطهشان، مالکوم و لیز برای آخر هفته به یک کلبهی دورافتاده در حومه شهر میروند. به محض رسیدن، لیز یک کیک بستهبندی شده در کلبه پیدا میکند که مالکوم ادعا میکند هدیهای از طرف سرایدار است. شب، با اصرار مالکوم، لیز تکهای از کیک را میخورد و دچار توهمات عجیبی میشود، از روز بعد اما کمکم متوجه میشود که این توهمات بیدلیل نیستند، تا اینکه…
منبع: دیجیکالا مگ
