بررسی بازی Lost Records Bloom & Rage؛ به یاد روزهای خوش گذشته
اگر استودیویی باشد که توانسته در ژانر بازیهای ماجراجویی داستان محور تأثیرگذار ظاهر شود، البته با احترام به تلتیل (Telltale)، آن استودیوی دونتناد (Don’t Nod) است. پس از موفقیت با Life is Strange و دنبالهاش و همچنین شگفتیهایی چون Vampyr و Banishers، این استودیو حالا با Lost Records: Bloom & Rage بازگشته؛ ماجراجویی روایی جدیدی که به دو قسمت تقسیم شده و هر دو قسمت آن اکنون در دسترس است.
بازی جدید دونتناد همچنان به سبک همیشگی این استودیو وفادار مانده و داستانی دارد که در آن تصمیمات بازیکن اهمیت دارد و روابط انسانی با پدیدههایی عجیب و دشوار برای توضیح درآمیختهاند. این ماجراجویی، علاوهبر اینها، با دو خط زمانی متفاوت از زمان حال گرفته تا سفری به گذشته بازی میکند که به طرزی پیوسته درهمتنیده شده و یکدیگر را قطع میکنند. داستان بازی در تابستان ۱۹۹۵ جریان دارد، زمانی که چهار دختر نوجوان بسیار متفاوت پیوندی عمیق از دوستی با یکدیگر برقرار کردند، پیش از آنکه وارد دنیای بزرگسالی شوند. این پیشفرض داستانی، با وجود تفاوتها، به راحتی یادآور آثاری چون فیلم کنار من بمان (Stand By Me) و ایت (IT) است؛ روایتی آمیخته با حس نوستالژی نسبت به گذشتهای از جنس دوستیهایی که یا از بین رفتهاند یا دیگر همان حس پیشین را ندارند.
خبر خوب این است که اگر قسمت اول یا همان نوار نخست، تحت عنوان Bloom را که از ۱۸ فوریه عرضه شده بود، از دست دادهاید، اکنون امکان تجربهی کامل داستان به صورت پیوسته فراهم شده است، چرا که از ۱۵ آوریل قسمت دوم، با عنوان Rage، نیز در دسترس قرار گرفته و در واقع، بهترین راه برای لذت بردن از بازی نیز همین تجربهی پیوسته است، چرا که در غیر این صورت ممکن است برخی جزئیات داستان فراموش شوند. بنابراین، اکنون زمان آن رسیده تا نظر نهایی دربارهی Lost Records: Bloom & Rage را مطرح کنیم.

بازگشت به گذشته
داستان Lost Records: Bloom & Rage با شخصیت «سوان» (Swann) آغاز میشود، دختری نوجوان، درونگرا و تنها، در تابستان سال ۱۹۹۵ که این آخرین تابستان زندگی او در ولوت کوو (Velvet Cove)، شهرک کوچک و کسلکنندهای در آمریکا است که تابستانهایش تقریباً هیچ جذابیتی ندارند، پیش از آنکه برای زندگی به کشوری دیگر مهاجرت کند. سوان دختری عاشق سینما، کتاب و به ویژه فیلمبرداری است. در واقع یکی از بزرگترین سرگرمیهای او همین فیلمبرداری از زندگی و اطرافش است و این ویژگی به یکی از مکانیکهای اصلی Lost Records تبدیل شده که در بخش مربوط به گیمپلی بیشتر دربارهاش صحبت خواهم کرد.
به دلایلی که در اینجا اهمیتی ندارند، سوان خیلی زود با «آتم» (Autumm)، «نورا» (Nora) و «کت» (Kat) آشنا میشود، سه دختری که همسن او هستند و پس از اینکه یک قلدر او را تهدید میکند، پیوندی میانشان شکل میگیرد و عنوان Bloom میتواند هم به شکوفایی یک دوستی اشاره داشته باشد، هم به رشد شخصیت یا فوران احساسات که مضمون اصلی نوار اول این ماجرا را شکل میدهد. ایدهی آغاز داستان جذاب است، هم به این دلیل که از عناصر آشنای سینما، سریالهای تلویزیونی و ادبیات الهام میگیرد و هم به این خاطر که گروهی از شخصیتهای خاص را در دل دورانی حساس به تصویر میکشد: نوجوانی. در طول بازی، تصمیمات ما مشخص میکنند که با کدام یک از شخصیتها نزدیکی و تفاهم بیشتری داریم، یا حتی چه کسی ممکن است به عنوان شخص مورد علاقهی سوان مطرح شود. این اتفاقات در قالب سفری به گذشته، به دورانی پیش از بزرگسالی یعنی سفری نوستالژیک به دوران نوجوانی، روایت میشوند.
این فلشبکها با وقایعی که در زمان حال میگذرد، در هم تنیدهاند. دوستان قدیمی پس از ۲۷ سال، برای نخستین بار دوباره یکدیگر را میبینند، آن هم پس از آنکه یکی از آنها جعبهای مرموز دریافت میکند که با رازی مربوط است که همگی قسم خورده بودند هرگز دربارهاش حرف نزنند و پس از آن نیز مسیر زندگیشان از هم جدا شده بود. ماهیت آن «راز»، یکی از مواردی است که در نوار دوم فاش میشود و در اینجا به آن اشارهای نخواهد شد. همچنین دربارهی محتوای جعبه و آنچه برای دوستان به همراه دارد نیز صحبتی نمیشو زیرا بخشی از جذابیت ماجرا همین کشف تدریجی این موارد است و هدف این نقد و بررسی لو دادن چیزی نیست. در واقع گذشته و حال توسط دو راز بزرگ به هم گره خوردهاند: رویداد تلخ و ناگواری که باعث جداییشان شده و آنقدر ویرانگر بوده که دوستیشان را از هم گسیخته و محتوای بستهای که سی سال بعد به دستشان رسیده است.

در هر دو نوار یا قسمت این اثر، یکی از عناصر تکرارشونده این است که دوستان در تلاش برای به یادآوردن گذشته و همزمان با بازی کردن آن خاطره، صدای حال حاضرشان را میشنویم که در حال تحلیل و اصلاح آنچه اتفاق افتاده، هستند. نوار اول با افشای حقیقتی مهم به پایان میرسد؛ حقیقتی که یکی از محورهای اصلی نوار دوم را شکل میدهد. با این حال، برخی شاید بتوانند حدسهایی دربارهی آنچه خواهد آمد بزنند. در همین بخش، ماجراهای مرتبط با پدیدههای فراطبیعی و پرتگاهی مرموز و البته باز شدن جعبهی اسرارآمیز نیز به پایان میرسند. در مجموع، این بازی ستایشی است برای دوستیهای نوجوانی، برای دوستانی که در مسیر بزرگ شدن از آنها جدا شدیم، برای دورانی و حسرتی که همهی ما به شکلی تجربه کردهایم و از این منظر، Lost Records: Bloom & Rage کاملاً موفق عمل میکند.
همان فرمول همیشگی
اگر پیشتر Life is Strange را تجربه کرده باشید، تا حد زیادی میدانید که در اینجا هم با چه نوع گیمپلیای روبهرو هستید. گشتوگذار در محیطها برای یافتن اشیا یا اقدامات لازم برای پیشرفت، از خانهی بعضی از دخترها گرفته تا گاراژ نورا، جنگلی با کلبهای متروکه، یا پارکی فرسوده، در کنار گفتوگوهایی با چند گزینه و نتایج متفاوت و همچنین مینیگیمهایی گاهوبیگاه از عناصر گیمپلی بازی هستند. در این بخش، مکالمات پویاتر از همیشه حس میشوند و میتوانیم با نگاه به محیط یا چهرهی طرف مقابلمان، گزینههای بیشتری برای پاسخگویی باز کنیم، یا حتی به سادگی صحبت را نیمهکاره رها کنیم. این امکانات تعامل بیشتری به بازیکن میدهند، هرچند که تفاوت بنیادینی با گذشته ندارند. معماهایی هم در بازی وجود دارند، اما بیشتر آنها سادهاند. همانطور که مشخص است، پایهی گیمپلی تا حد زیادی آشناست و استودیوی دونتناد فاصلهی زیادی از فرمول همیشگی خود نگرفته است. اما برخلاف مکس کالفیلد (Max Caulfield)، شخصیت اصلی Life is Strange، سوان هیچگونه قدرت ماورایی ندارد. در عوض، او یک دوربین فیلمبرداری آنالوگ در اختیار دارد که با آن لحظاتی از آن تابستان فراموشنشدنی را ثبت میکند.
این بازی در قالب 25 بخش قابل بازی برای اپیزود اول و 19 بخ برای اپیزود دوم ساختاربندی شده است. برخی از این بخشها بسیار کوتاه هستند، در حالی که برخی دیگر طولانیترند. در بسیاری از آنها این امکان وجود دارد که صحنههایی را ضبط کنیم تا بعدها ویدیوهایی با مضمون خاص بسازیم؛ در حالی که در خط زمانی حال، در حال مرور آن دوران هستیم تا نهایتاً به دلیل گردهمایی دوستان قدیمی برسیم. برای مثال، در طول بازی میتوانیم گونههای مختلف پرندگان، مناظر خاص، ردهایی از یک منطقهی شکار یا ویدیوهایی با مضمون دوستانمان را ضبط کنیم. ما بعداً آنها را سازماندهی میکنیم تا ویدیوهای مختلفی بسازیم. در این فرآیند، میتوانیم ترتیب کلیپها را انتخاب کنیم، کلیپهایی را با هم جابجا کنیم و حتی برخی را حذف کنیم. این ویدیوها تنها آیتمهای قابل جمعآوری بازی نیستند. در محیط بازی اشیایی وجود دارند که میتوان با آنها تعامل داشت، پازلهای کوچک، یادداشتها و مواردی از این دست نیز دیده میشود که جمعآوری آنها به تکمیل ۱۰۰ درصد هر صحنه کمک میکند. با این حال، برای دیدن تمام روابط ممکن در بازی، باید آن را چند بار تجربه کنید.

جالب اینجاست که بازی دو روش متفاوت برای تکرار فصلها ارائه میدهد: یک حالت که برای کسانی طراحی شده که فقط میخواهند تمام آیتمها را جمعآوری کنند و حالت دیگر برای کسانی که قصد دارند از فصل خاصی به بعد، انتخابهای خود را تغییر دهند. واقعیت این است که بازی صحنهها و بخشهایی واقعاً احساسی دارد که به خوبی دوران گذار از نوجوانی به بزرگسالی را به تصویر میکشد؛ دورانی پر از سردرگمی و رؤیاهایی که شاید هیچوقت به واقعیت نپیوندند. البته، از نظر گیمپلی، عمق سیستمها در طول بازی تقریباً ثابت باقی میماند و تنوع چندانی ندارد و به طور کلی خاصترین بخش بازی به تجربهی ضبط خاطرات و ویرایش آنها برای ساخت ویدیوهای شخصی مربوط میشود. به جز این، گیمپلی به تعامل با نقاط مشخص محیط و انتخاب پاسخها در گفتوگوها محدود میشود و چیز زیادی بیش از این نیست. به بیان دیگر، این بازی یک ماجراجویی ساده محسوب میشود که تمرکز اصلی آن روی روایت داستان است، نه گیمپلی پیچیده؛ چیزی که در بازیهای داستان محور استودیوی دونتناد رایج است.
مثل بسیاری از بازیهای روایی دیگر، هدف بازی این نیست که بازیکن را متوقف یا سردرگم کند. بلکه برعکس، تلاش دارد بازیکن را تا پایان همراهی کند تا نتیجهای متناسب با انتخابهایش را تجربه کند. البته ممکن است در برخی بخشها کمی بیشتر معطل شوید مثلاً وقتی دنبال شیئی میگردید که اجازه ادامهی بازی را میدهد که در نهایت، به تعامل با تمام عناصر محیط ختم میشود اما گاهی یک شخصیت فرعی نکتهای را گوشزد میکند یا با کمی گشتوگذار بیشتر میتوانید سرنخ لازم را پیدا کنید. با این حال، Lost Records: Bloom & Rage نه تنها دشوار نیست، بلکه هدف آن هم این نیست که باشد. از نظر مدت زمان گیمپلی، بازی محتوای کمتری نسبت به برخی دیگر آثار استودیو نظیر Life is Strange دارد. البته در بازی پازلهایی وجود دارند که کاملاً اختیاریاند و همانطور که گفته شد، بسته به تصمیماتی که میگیرید، ممکن است به یکی از دوستانتان بیشتر نزدیک شوید و همینها باعث میشود که Lost Records ارزش تکرار بالایی داشته باشد.

یکی از تصمیمات بحثبرانگیز در Lost Records: Bloom & Rage مربوط به دوربینی است که سوان همیشه همراه خود دارد. در بخش اول بازی، این دوربین ابزاری کلیدی است و دلیل وجود آن نیز به خوبی در بستر داستان توضیح داده میشود. اما در قسمت دوم، بازی تقریباً این عنصر را به کلی فراموش میکند. دوربین همچنان حضور دارد و در برخی بخشها از آن استفاده میشود، ولی نقش آن بهوضوح کمرنگ شده و در نهایت کاملاً نادیده گرفته میشود. با اینکه از این تغییر مسیر چندان ناراضی هم نمیتوان بود چون از نحوهی استفادهی بازی از فیلمبرداری به عنوان مکانیزمی برای جمعآوری کلیپها لذت زیادی نمیتوان برد اما همچنان عجیب است که چنین مکانیزمی که هم در روایت و هم در گیمپلی نقش محوری داشت، ناگهان کنار گذاشته شود.
همچنین نوار دوم که از نظر مدت زمان هم نسبت به قسمت اول کوتاهتر است، در بخش کاوش نیز عملکرد درخشانی ندارد. در حالی که در قسمت اول، این بخشها به ما اجازه میداد تا محیط اطراف ولوت کوو و جنگلهای اطراف آن را جستوجو کنیم و در نهایت به پناهگاهی برسیم که دخترها از آن به عنوان مخفیگاه استفاده میکنند. اما این بار بیشتر وقت صرف گشت و گذار در محیطهای بسته میشود، آن هم برای پیدا کردن اشیایی که دیگر شخصیتها از ما میخواهند یا حل چند معمای نه چندان جذاب.

دو اپیزود متفاوت
بعد از به پایان رساندن بخش دوم بازی، میتوان گفت که Lost Records: Bloom & Rage بدون شک طرفداران آثار دونت ناد را جذب خواهد کرد. بخش اول بازی به خاطر نحوهی تلاقی دو خط زمانی، حس و حال خاص دههی ۹۰ میلادی و استفاده از دوربین فیلمبرداری به شکلی مناسب و حضور پررنگ جلوهی VHS، میتواند بازیکن را جذب کند. هرچند با اینکه بخش اول بیشتر برای معرفی شخصیتها و شکلگیری روابط بین دخترها طراحی شده، احساس میشود که انگیزهی اصلی که آنها را دوباره کنار هم جمع میکند، خیلی دیر وارد داستان میشود. به عبارتی بخش مربوط به راز بزرگ داستان بسیار کند و تنبل پیش رفته و در عوض تمرکز بیشتری روی روابط بین شخصیتها و دوستی میان آنها گذاشته میشود. این باعث شده تا شخصیتپردازی در سطح خوبی باشد اما شاید بهتر بود که تمرکز اصلی روی معما و رمزآلود بودن داستان میبود.
بخش دوم بازی به طور کلی دقیقاً همان مسیر بخش اول را دنبال میکند، اما بعضی قسمتها کمی مصنوعی و شتابزده به نظر میرسند. همانطور که گفته شد، این قسمت نسبتاً کوتاهتر و تقریبا نصف قسمت اول است و همین باعث شده تعادل کلی داستان به هم بخورد. از طرفی هم هیچ نوآوری خاصی در گیمپلی ندارد و این سوال را به وجود میآورد که چرا دونتناد بازی را به یک باره و به طور کامل عرضه نکرد. در واقع از یک طرف کندی بیش از حد در بخش اول برای رسیدن به نقطهی اوج و در مقابل، شتابزدگی در بخش دوم برای به پایان رساندن همه چیز، مشکل اصلی بازی است. بالاتر گفتیم که دو راز بزرگ در بازی وجود دارد یعنی رویداد تلخ و ناگواری که باعث جدایی بچهها شده و آنقدر ویرانگر بوده که دوستیشان را از هم گسیخته و محتوای بستهای که سی سال بعد به دستشان رسیده است.

اما وقتی پای پاسخ به این دو معما به میان میآید، یکی از مشکلات اصلی Lost Records نمایان میشود: اینکه در واقع دونتناد دارد چه نوع داستانی روایت میکند؟ در حالی که شروع داستان با تمرکز روی رازها، جلب توجه میکند، این جذابیت خیلی زود رنگ میبازد چرا که هیچیک از شخصیتها واقعاً ارادهای برای حل کردن آنها نشان نمیدهند. اگر در نوار اول ساختار اولیهی رابطهی دخترها شکل میگیرد و فرصت پرداختن به بخش جادویی داستان وجود نداشت، انتظار میرفت در قسمت دوم، تمرکز بیشتری روی این بخش قرار بگیرد اما این اتفاق نمیافتد.
خیلی سخت است که بفهمیم دونتناد با Lost Records: Bloom & Rage دقیقاً چه هدفی داشته است. گاهی به نظر میرسد که کل ماجرا آن پیشفرض جادویی اولیه را فراموش کرده است. در برخی لحظات بازی، حال و هوای داستانی از جنس جادوگری به خود میگیرد و گاهی هم انگار تنها قصد دارد خاطرهای شیرین و تلخ از تابستانی فراموشنشدنی را به تصویر بکشد که در نهایت با یک فاجعه از درون فرسوده شده است. از طرفی برخی تصمیمها در داستان بیش از حد احمقانه و بدون منطق به نظر میرسند مثل صحنهای که دو شخصیت در دو مسیر مختلف در جنگل قرار میگیرند و باید یکی را برای دنبال کردن انتخاب کنید.

حتی گاهی دیالوگها این حس را القا میکنند که فقط برای دادن انتخابهایی سطحی به بازیکن نوشته شدهاند مثلاً اینکه با کدام یک از سه دختر دیگر وارد رابطه شود. نتیجهی ناخوشایند این رویکرد، فاصله گرفتن مخاطب از داستانی است که در برخی بخشها دیگر صمیمی به نظر نمیرسد بهویژه در لحظاتی که شخصیتها تصمیمهایی جدی میگیرند بدون اینکه بازیکن در آنها دخالتی داشته باشد و این تصمیمها گاهی فراتر از شیطنتهای معمول نوجوانی هستند.
هیچ بخشی از داستان بازی واقعاً قابلتوجه یا چشمگیر به نظر نمیرسد؛ نه روابط بین شخصیتهایی که هیچگاه از قالب کلیشهای خود خارج نمیشوند، نه آن شهر کوچک و دورافتادهای که در آن تقریباً اثری از بزرگسالان نیست و نه حتی انگیزههای شخصیتهای اصلی که گاه بیش از حد تحت تأثیر نقش کلیشهایشان قرار میگیرند. نمونهی بارز این موضوع شخصیت «کوری» (Corey) است؛ همان قلدر محله که قرار است آنتاگونیست اصلی بازی باشد، اما عملاً هیچوقت کار واقعاً ترسناک یا شرورانهای از او نمیبینیم. اگر هدف، همانطور که سازندگان گفتهاند، الهام گرفتن از It و خلق شخصیتی مشابه هنری باورز (Henry Bowers) بوده یعنی کسی که تا حدی تهدیدآمیز و خطرناک است که حتی به قهرمانان داستان آسیب میزند و آنها را تهدید به مرگ میکند، در این صورت باید تا انتها این مسیر را طی میکردند و دشمنی بیپرواتر و واقعیتر میساختند، نه صرفاً یک قلدر سادهی محل.

برخی بخشهای داستانی نیز حال و هوایی شبیه داستانهای فرقههای جادوگری به خود میگیرند، هرچند هیچگاه آنقدر عمیق یا آزاردهنده نمیشوند که واقعاً تأثیرگذار باشند. اما با تمام این حرفها، دونتناد موفق شده اثری خلق کند که از نظر روایت به سطح Life is Strange نزدیک میشود و این خودش دستاورد بدی نیست زیرا که خیلی از بازیها حتی نمیتوانند همین داستان مشکلدار را هم ارائه دهند. البته اگر تمام بازیهای دونتناد را تجربه کرده باشید، شاید کم کم از سبک روایت تکراری آنها خسته شوید.
از دیگر ویژگیهای همیشگی دونتناد که در این اثر هم دیده میشود میتوان به موسیقی متن فوقالعاده و اوریجینال آن اشاره کرد که شامل قطعاتی تحسینبرانگیز است، به ویژه قطعاتی که روث رادلت (Ruth Radelet)، خوانندهی سابق گروههای Chromatics و Milk & Bone در آنها مشارکت داشته و همچنین آهنگهای لایسنس شده از گروههایی چون Beach House. در این میان صداپیشگیها هم بسیار خوب انجام شدهاند و باعث شدهاند تا داستان جذاب بازی گیراتر شود.
در این میان باید به نکتهای ناامیدکننده دربارهی بازنمایی دههی ۹۰ میلادی هم اشاره کرد؛ دههای که در بازی فقط از طریق چند شیء نوستالژی مثل تاماگوچی، واکمن، کتابها و فیلمهای محبوب آن دوران به تصویر کشیده شده است. همهی اینها صرفاً یک لایهی سطحی از نوستالژی را منتقل میکنند و نتوانستهاند روح واقعی آن دوران را بازآفرینی کنند. مثلاً موسیقی میتوانست راه بسیار بهتری برای روایت آن سالها باشد آن هم با توجه به اینکه موسیقی نقشی مهم در روایت Bloom & Rage دارد.

با این حال، تقریباً همهی لحظات موسیقایی که به شکلگیری رابطهی میان دخترها یا حتی معدود صحنههای ترسناک داستان اشاره دارند، بیشتر حس و حال موسیقی ایندی معاصر را دارند تا آن فضای موسیقایی خاص دههی نود. هرچند که به طور کلی موسیقی یکی از جنبههای عالی بازی است. از نظر بصری بازی کیفیت بسیار خوبی نسبت به دیگر آثار قبلی استودیو پیدا کرده و سطح جزئیات و نورپردازی در سطح خوبی است اما از لحاظ فنی بازی با عرضهی قسمت دوم هنوز هم مشکلاتی دارد. بافتهایی که با تأخیر بارگذاری میشوند و انیمیشنهایی که چندان چشمنواز نیستند، در قسمت اول دیده میشود و گذشت زمان هم تأثیر مثبتی روی آن نگذاشته است. این موضوع واقعاً تأسفبرانگیز است، چون Lost Records عناصری دارد که میتوانستند بسیار جذاب باشند.
در نهایت گفتنی است که استودیوی دونتناد در Lost Records: Bloom & Rage بار دیگر قدرت داستانگویی همیشگی خود را (که شاید دیگر کافی نیست) به نمایش گذاشته و اثری خلق کرده که با وجود نداشتن نوآوری چشمگیر در گیمپلی، میتواند مخاطب را جذب کند. اگرچه بخش اول بیش از حد طول میکشد تا همهی شاخه و برگهایش را رو کند و بخش دوم خیلی سریع همهچیز را جمع میکند، با این حال همچنان بازیای است که طرفداران دونتناد از آن لذت خواهند برد. الته اگر انتظار زیادی از آن داشته و توقع دارید که چیز متفاوتی نسبت به دیگر آثار این سبک به شما تحویل دهد، تجربهی آن چندان ضرورتی ندارد.
