شاعرانی که زندگی شخصیشان از آثارشان جذابتر است
جهان ادبیات، جهان تراژدیها و کمدیهاست. جهان شخصیتهای متفاوتی که در دنیاهایی متعدد زندگی میکنند و با چالشهای منحصر به فرد داستان خویش روبهرو میشوند. اما خالق این داستانها شاعران و نویسندههایی هستند که هر یک قهرمان و ضدقهرمان داستان زندگی خودشان هستند. داستانهایی که روایتگری ندارند مگر پژوهشگرانی که سالها بعد از مرگ نویسندگان، نامهها و دستنوشتههایشان را گردآوری و بررسی میکنند. در این میان گهگداری خالقانی پیدا میشوند که داستان زندگی شخصیشان از داستانی که راوی آن بودهاند، جذابتر است! در ادامه به داستان پرسی بیش شلی و جان کیتس میپردازیم، دو تن از شاعرانی که زندگی شخصیشان از آثارشان جذابتر است.
پرسی بیش شلی؛ شاعری با قلب سوزان
در ادبیات انگلیسی اصطلاحی داریم به نام Foreshadowing که معادل فارسی آن چیزی است شبیه پیشآگاهی. از پیش دانستن و نشانههایی حاکی از وقوع یک اتفاق. Foreshadowing نوعی تکنیک ادبی است که نویسنده به کار میبرد تا به خوانندهاش هشدار وقوع یک اتفاق را بدهد. برای مثال، در فصل چهارم یک کتاب، گلی که عاشق به معشوق بخشیده درگلدان میپژمرد و در فصل دهم، رابطه به پایان میرسد.
اینها را گفتم که برایتان از پرسی شلی بگویم. یکی از شاعرانی که زندگی شخصیشان از آثارشان جذابتر است!
وقتی پرسی بیش شلی، شاعر و نجیبزادهی انگلیسی در سال ۱۸۱۹، شعری سرود با عنوان «در ستایش باد غرب» نمیدانست که Foreshadowing مرگش را سروده. او جایی در این شعر میگوید:
«آه، مرا چون موجی، مرا چون برگی، چون ابری، بالا ببر
که من بر بتهخارهای زندگی افتاده و خونینم.»
سه سال بعد، باد غرب وزید و شاعر را چون موج و برگ و ابر، بالا برد و قایقش را در خلیج ایتالیا سرنگون کرد. شلی غرق شد و جنازهی سرد و کبودش چند روز بعد به ساحل رسید. اما قصهی شاعر اینجا تمام نشد. آن روزها، روزهای شیوع بیماری در ایتالیا بود و قوانین قرنطینه حکم میکرد که جنازهی آبآورده در همان ساحل سوزانده شود.
جمعی از دوستان شلی و همسرش، جنازهی او را سوزاندند. آنطور که در نوشتهها آمده، آتش داغ به سپیدی میزد و با اینحال، قلبِ شاعر رمانتیک نمیسوخت. کسی قلب را از میان چیزی که پیشتر سینهی شلی بود قاپید و آن را به دست بیوهاش رساند.

بیوهی شلی کسی نبود جز مری شلی. نویسندهی رمان معروف هیولای فرانکنشتاین، قلب همسر مرحومش را تا آخر عمر در کشوی میز تحریرش و میان شعرهای دستنویس پرسی نگاه داشت.
شلی هرگز فکرش را نمیکرد که باد غرب، پایانش را رقم بزند. اما سرنوشت زندگی او را به شعری که نوشته بود پیوند داد. قلبی که در میان شعلهها باقی ماند، به نشانهای ماندگار از شاعری بدل شد که با هر واژه و بیتش، روح رمانتیک زمانهاش را به تپش درآورده بود. مری شلی، با نگه داشتن این قلب، بخشی از قصهی او را زنده نگه داشت، و شلی برای همیشه در تاریخ ادبیات جهان ماندگار شد.
جان کیتس؛ نامی حک شده در تاریخ
تصور کنید پزشکی میخوانید اما شیفتهی شعر و ادب هستید. آنقدر دلباختهی شعرید که علم طب را کنار میگذارید و جویای نامی در میان شاعران بزرگ جهانید که ناگهان در اوج بهار زندگی، وقتی شاعر جوان و عاشقپیشهای ۲۴ ساله هستید که دل به معشوقی زیبا بسته، خبردار میشوید که آخرین زمستان زندگیتان در راه است. چه میکنید؟ انکار؟ فرار؟ افسردگی؟ خودکشی؟
جان کیتس نیز مانند پرسی بیش شلی در دستهی شاعرانی است که زندگی شخصیشان از آثارشان جذابتر است. وقتی سرفهای خونین ملحفهی سپید جان کیتس را سرخ کرد، به معشوقهاش گفت: «من رنگ این خون را میشناسم… این خون شریانی است. امکان ندارد اشتباه کنم. این قطرهی خون، در حکم مرگ من است. من خواهم مُرد.»
امکان نداشت اشتباه کند چون پزشکی خوانده بود و نشانههای سِل را میشناخت. برادر عزیزش را به همین بیماری باخته بود و این سرفهها را هم میشناخت. جوان بود و خانوادهی معشوق برای تایید وصالشان یک شرط داشتند: شهرت. آنها داماد شاعر نمیخواستند و حالا که کیتس اصرار داشت، دستکم باید شاعر شناختهشدهای میبود که نبود و در آن شب شوم سرفههای خونین، دانست که زمان زیادی هم ندارد که بشود.
شیفتهی میلتون بود و آرزو داشت روزی شاعری به بزرگی او باشد اما هر آنچه تا آن روز نوشته بود را منتقدان به بار تمسخر گرفته بودند. کیتس در ۲۴ سالگی اعتباری نداشت و حالا هم بعید بود بتواند از ۲۵ سالگی زنده بیرون بیاید. پس خودش، سنگنوشتهی گورش را نوشت: «آرمیده است اینجا، آنکس که نامش را بر آب نوشته بودند.»
به نظر من شعرها و نامههایی که کیتس در سالهای ۱۸۲۰ و ۱۸۲۱ نوشت، دستنوشتههای مردی مُرده است که از آخرین فرصتش برای دیدن جهان آگاه بود. او مرگ را پیشاپیش در آغوش کشیده بود و شعرهایش هر یک شبیه به غزل خداحافظی با دنیا بود. کیتس جادوی زندگی را دریافته بود و در لحظه میزیست. شاهکارش را در رثای یک کوزهی یونانی سرود که احتمالاً در موزه دیده بود.
در شعری دیگر که در سال مرگش در ستایش پاییز سرود، میگوید:
«کجایند آن نغمههای بهاری؟ کجایند آنها؟
نیندیش به آنان که تو خود نغمهی خویش را داری…»
پاییز کیتس سر رسید و نغمهاش را خواند. او درحالی از دنیا رفت که نه دنیا را دیده بود، نه مال و شهرتی داشت و نه به وصال یار رسیده بود. گمنام رفت اما گمنام نماند. نام او نه بر آب که بر لوح سنگی تاریخ ادبیات جهان حک شد. امروزه نام جان کیتس در سیلابس دانشکدههای ادبیات سرتاسر جهان و در کنار نام میلتون بزرگ به چشم میخورد.
منبع: دیجیکالا مگ






همچنان به نظرم نگهداشتن قلب یک مرده توی کشو کار زیاد منطقیای نیست ولی داغدار بودن میتونه کل منطق آدم رو تغییر بده. خیلی علاقهمند شدم که داستان فرانکشتاین رو بخونم اگه میتونید درباره اون هم جزئیتر بنویسید.
ادبیات همیشه روی عمیق و نهفتهای داره که باید خیلی نویسندهها رو شناخت تا کمی معنی نوشتههاشون رو فهمید. ممنون از موضوع جذاب و نوشتهی گیراتون❤️
زندگی و مرگ، دو روی یک سکه؛ داستان زندگی پرسی بیش شلی و جان کیتس، این حقیقت را به زیباترین شکل ممکن روایت میکند. شاعرانی که زندگیشان، خود یک شعر بود.
قلمت مانا.
سپاس بسیار از دیدگاه ارزشمندتون.
زندگی و مرگ، دو روی یک سکه؛ داستان زندگی پرسی بیش شلی و جان کیتس، این حقیقت را به زیباترین شکل ممکن روایت میکند. شاعرانی که زندگیشان، خود یک شعر بود. قلمت مانا.
زندگی همیشه چیزای مبهمی برا رو کردن داره، اشارات و الهاماتی که منشأ خلق یه اثر میشن، اکثرا ممکنه ریشه در گذشته داشته باشه و افکار و احساسات و تجربه ی زیسته فرد، اما مثل موردی که اشاره کردید، میتونه زاییده پیش آگاهی از آینده باشه،
گاها فکر میکنم زمان یه تله است، ما همه مردیم و گذشته و آینده رو تجربه کردیم و الان داریم فیلم زندگی مونو میبینیم
چه ایدهی جالبی!
میشه باهاش کتاب نوشت!
عالی بود. مثل همیشه، قلمتون شاهکار خلق کرده.
خیلی خوشم اومد. ترغیب شدم برم دنبال کتاباشون. دمتون گرم.
خیلی جالب بود
و غم انگیز…
مخصوصاً: «ناگهان در اوج بهار زندگی، وقتی شاعر جوان و عاشقپیشهای ۲۴ ساله هستید که دل به معشوقی زیبا بسته، خبردار میشوید که آخرین زمستان زندگیتان در راه است.» این تیکهش…
آره. کیتس واقعا مظلوم بود و همهجوره بد آورد. تراژدی بود زندگیش.
ممنونم از وقتت صبا جان.
شعر شاعرانی مثل کیتز، ییتس ، وتی اس الیوت رو باید در کلاس درس استادان ادبیات مثل دکتر صالح حسینی دردانشگاه شهید چمران اهواز خواند و بررسی کرد و تفسیر کرد.
دقیقا همینطوره مهری عزیز.
نقد و تفسیر آثار شاعرهای بزرگ انتها نداره. یادمه خود ما توی دانشگاه سه جلسه رو فقط به شعر Ode on a Grecian Urn کیتس گذروندیم و با این حال حرفها باز هم کم نبود. بگذریم از تعداد مقالاتی که فقط روی همین یک شعر نوشته شده!
خیلی جالبه که یه آدم با اینکه به هیچ کدوم چیزایی که میخواسته نرسیده ولی مرگو اینقدر قشنگ پذیرفته!
و قلم شما هم که نیازی به تعریف نداره.
ممنونم از وقتی که گذاشتی و خوندی عزیز.
ببین نمیدونم مرگ رو قشنگ پذیرفت یا زشت. اما میدونم که پذیرفت. از ترس مرگ خودکشی نکرد.
میدونست میمیره و انگار با چشمهای بازتری شعر گفت.
برگها به چشم کیتس سبزتر بودن. غروب سرختر بود. تاریخ جادوییتر بود.
عالی بود..ممنون
سپاس از وقتت.
این شعر شلی رو خونده بودم، اما هیچوقت اینطوری به ربطش با مرگش فکر نکرده بودم:((((. عالی بود. منتظر بعدیها هم هستیم.
ممنونم از وقتی که گذاشتی.
آره، یه ذره عجیبه وقتی اینطوری نگاهش میکنی.
خودم یاد سنت اگزوپری هم میافتم. یاد کاراکترش در داستان شازده کوچولو و در نهایت مرگ مرموز خودش.
بسیار عالی…ممنون
سپاس از وقتتون.
جذاب و خواندنی بود عالی❤️
ممنونم از وقتی که گذاشتید و خوندید.
بسیار جالب بود
ممنونم!
عالی تر از همیشه 😌💞
سپاس مهدیه عزیز.
جالب بود و جذاب.
ممنونم از وقتتون.