معرفی کتاب «از فرانکلین تا لالهزار»؛ زندگینامه بنیانگذار انتشارات فرانکلین

مشهور است که تاریخ اولبار در روزنامهها نوشته میشود و روزنامهنگاران تاریخنگارانی هستند که همواره در جستوجو هستند تا رویداد یا شخصیتی را بیابند دربارهشان بنویسند تا در تاریخ ثبت شود. سیروس علینژاد با نوشتن و انتشار کتاب «از فرانکلین تا لالهزار» همایون صنعتیزاده یکی از سازندگان ایران نوین را به ایرانیها معرفی و ناماش را در حافظه و لوح خاطر آنها ثبت کرده تا یاد و نام خدمتگذاران و به پیشبرندگان فرهنگ، ادب، صنعت و … ایران از بین نرود.
همایون صنعتیزاده مترجم، نویسنده و کارآفرین برجسته که موسسهی انتشارات فرانکلین، شرکت سهامی افست، چاپخانهی 25 شهریور، سازمان کتابهای جیبی، کاغذسازی پارس، کشت مروارید کیش، سازندهی شهرک خزرشهر، بنیانگذار کشاورزی ارگانیک در ایران، بانی خلق و انتشار دایرهالمعارف مصاحب بود سال 1304 در تهران به دنیا آمد. پدرش عبدالحسین صنعتیزاده موسس پرورشگاه صنعتی کرمان بود. مادرش قمرتاج دولتالادی دختر هادی دولتآبادی، خواهر یحیی دولتآبادی شاعر، نویسنده، رجل عصر مشروطه و بنیانگذار انجمن معرفت بود.
همایون دوران دبستان را کنار پدربزرگ و مادربزرگ گذراند آنجا با ایرج افشار ایرانشنای، کتابشناس و نسخهپژوه برجسته همکلاس و دوست شد. برای تحصیل دبیرستان به تهران آمد. در دبیرستان البرز ثبت نام کرد. اتفاقاتی که در شهریور 20 در پایتخت افتاد باعث شد همایون به کرمان برگردد و در ادارهی امور پرورشگاه به پدر کمک کند. او که بعدها دیپلک گرفت برخلاف میل والدین به دانشگاه نرفت، تجارت کرد و ادب و فرهنگ ایران را چند گام به پیش برد.
همایون که سه سال پیش از پیروزی انقلاب در ایران به ملک پدریاش در کرمان رفته بود و سرگرم پرورش گل، گلابگیری، ترجمه و پژوهش در زمینهی ایران باستان بود، پس از استقرار حکومت جدید مدتی به زندان افتاد. بعد از خروج از زندان و شروع جنگ ایران و عراق همراه جمعی از بچههای پرورشگاه به جبهه رفت و در عملیات ثامنالائمه شرکت کرد.
معرفی کتاب «از فرانکلین تا لالهزار؛ زندگینامه بنیانگذار انتشارات فرانکلین»
ماجرا از اواخر دههی شصت شمسی شروع شد. روزی آفتابی سیروس علینژاد سرگرم برنامهریزی برای تهیهی مطالب شمارهی پیش روی مجلهای بود که دربارهی سفر منتشر میکرد در اتاقاش باز شد و ایراج افشار وارد شد. او که گوشه و کنار ایران را گشته بود، بعد از آنکه سفرنامهمانندی روی میز سردبیر گذاشت، گفت: «با همایون صنعتیزاده حرف بزن»
مصاحبهی سیروس علینژاد با همایون صنعتیزاده زمینهی دوستی دیرین و تالیف و انتشار «از فرانکلین تا لالهزار» را فراهم کرد. این کتاب از دو بخش و بر پایهی گفتوگو با همایون صنعتیزاده، دوستان و خواهرش مهدخت صنعتیزاده تشکیل شده.
همایون صنعتیزاده خاطراتاش در دوران دبستات و دبیرستان، دوستی بیش از نیم قرن با ایرج افشار، تلاشهایش برای ریشهکن کردن بیسوادی در قزوین و زندگی با پدربزرگ بازرگان و ناشنوایش را بازگو میکند.
او از پدر قصهنویساش میگوید که بعد از تولدش در تهران فرزندش را پیش والدیناش در کرمان میفرستد. خانهشان حالا دفتر گلاب زهرا است. پدربزرگ نوهاش را به کتاب خواندن معتاد میکند. پولتوجیبی را وقتی میداد که همایون کتاب میخواند. روزی در مدرسهی زرتشتیها به بچهای که کنارش نشسته بود، میگوید: «تو کی هستی» بچه گفت: «ایرج افشار» به این ترتیب رفاقتی هفتاد و هشت ساله شکل گرفت.
شهریور 20 که میرسد و پایتخت شلوغ میشود پدر تنها فرزندش را دوباره به کرمان میفرستد. همایون یک سال بعد به اصفهان میرود تا با مادرش زندگی کند. درش را در مدرسهی انگلیسیها تمام میکند ولی به دانشگاه نمیرود و شاگرد تجارتخانهی حاج علیفای یزدی میشود. 75 تومان حقوق میگیرد. تایپ و زبان انگلیسی یاد میگیرد.
مدتی بعد تجارتخانهی خودش را تاسیس میکند و با پدرش شریک میشود. شبی کارمند سفارتخانهی ایالات متحده را به شام دعوت میکند. او با دو نفر دیگر میآید که موسسهای ساختهاند که کتابهای آمریکایی را در ایران منتشر کنند. همایون بعد از مطالعهی کتابها که از مجموعهی «چه میدانم» بود، آنها را به آقای رمضانی صاحب انتشارات اینسینا نشان میدهد. از این جا موسسهی انتشارات فرانکلین تاسیس شد که بیش از هزار و پانصد کتاب منتشر کرد.
صنعتیزاده بعد از مدتی کار در انتشارات فرانکلین حس کرد جامعهی ایران به کتاب مرجع اطلاعات عمومی نیاز دارد که مستند باشد. دستبهکار میشود. هزینهی تالیف و انتشار را برآورد میکند که رقمی نزدیک به سیصدهزار دلار است. غلامحسین مصاحب مسئول تدوین و تالیف دایرهالمعارف میشود.
همایون سرگرم پرورش مروارید در جزیرهی کیش و کاشت خرما است که روزی از دفتر اشرف پهلوی با او تماس گرفته میشود. رئیس دفتر به صنعتیزاده میگوید مدیرعامل خزرشهر شود. فردی به نام پالانچیان چندصد هکتار در بابلسر را به شهرکسازی اختصاص داده بوده که در سانحهی سقوط هواپیما از بین میرود. صنعتیزاده به شمال کشور میرود و پی میبرد از همهی سرمایه فقط هزار و پانصد تومان باقی مانده. او همراه یک کارمند ارمنی شهرک انجا را سر و سامان میدهد.
همایون صنعتیزاده در بخشی از کتاب «از فرانکلین تا لالهزار» به کمبود کاغذ در ایران اشاره میکند. پس تصمیم میگیرد از تفالهی نیشکری که در جنوب کشور کشت میشود کاغذ تولید کند.
او با پرواز شرکت هواپیمایی ایرانایر به کامل سفر میکند. اما افغانها از کتابهای چاپ ایران استقبال نمیکنند. یک سال بعد وزارت فرهنگ افغانستان تلگرافی ارسال میکند و از او برای حل مشکل انتشار کتابهای درسی کمک میخواهد.
سیروس علینژاد در بخش دوم کتاب با یاران، همکاران و خویشاوندان همایون صنعتیزاده مثل منوچهر انور، علی صدر معاون اداری مالی موسسهی انتشارات فرانکلین و مهدخت صنعتیزاده گفتوگو کرده و زندکی یکی از اعجوبههایی که ایران را به پیش بردند و در نوسازیاش نقش ایفا کردند را معرفی کرده.
در بخشی از کتاب «از فرانکلین تا لالهزار» که توسط نشر ققنوس منتشر شده، میخوانیم:
«آن سال خیلی وحشتناک بود. خیلی به مردم سخت می گذشت. غذا نبود. نان نبود. پرورشگاه از فرط جمعیت موج می زد. یک روز دم صبح سحر دیدم در می زنند. رفتم دیدم زنی است با دو بچه گفت محض رضای خدا بچه های مرا به پرورشگاه ببر. گفتم خانم جا نیست، پر است. بچه ها روی زمین می خوابند. دست کرد از زیر چادرش کماجدانی درآورد. گفت دیشب من از سر شب رفتم سلاخ خانه، فقط دو بند انگشت خون به من دادند. این ها را باید ببرم بپزم بچه ها بخورند. لااقل یکی شان را تو ببر. یک همچین وضعی بود.»
منبع: دیجیکالا مگ
با سلام و تشکر
حیف است که این معرفی ادبی اینقدر اشکالات نگارشی داشته باشد.