نییر اتوماتا و پوچگرایی باطنی
فرمانده وایت به 9S میگوید «ما نیازمند خدایی هستیم که ارزش داشته باشد برایش بمیریم». اما خدا برای اندرویدها چه مفهومی دارد؟ انسان، ساختهشده در چهرهی خدا، و در نتیجه اندرویدها هم ساختهشده در چهرهی انسان، کپیِ یک کپی، یک بازنموده. اما خدا، خدای ابراهیمی، خدای کتب عهدین، هیچوقت موضوع محوری نییر اوتوماتا نمیشود و در پرده و ارجاعات مبهم از آن حرف میزنند. چیزی که انگار همیشه هست ولی هیچجا نیست.
مثل لئو اشتراوس میماند. راستگرایان همیشه تحت تاثیرش هستند و از او تقلید میکنند اما کم پیش میآید که اسمش را ببرند. حرفزدن دربارهی اشتراوسایسم همیشه دربارهی خود اشتراوس نیست اما هر بحثی دربارهی نومحافظهکاری بدون ارجاع به اشتراوس ناتمام است. وقتی در این مسئله ریز میشوم به این فکر میکنم که هرگونه بحثی درباره یورها/YoRHa هم بدون اینکه پای اشتراوس را وسط بکشیم ناقص میماند.
لئو اشتراوس خوانندهی خیلی بادقتی بود، شاید بیشازحد بادقت. اشتراوس سطح متن را دید، اینکه کلمات چه میگویند و معنایشان چیست، و بعد پرسید پشت همهی این معانی چه خبر است؟ هیچی. تاریخ فلسفهی غرب طبق خوانش اشتراوس حرکتی لق و تق به سوی این فکت غیرقابلانکار است که همهچیز بیمعناست. اما چنین کشفی آنقدر خانمانبرانداز است و شهرآشوب که اگر به دانشی عمومی تبدیل شود جامعه بنیادش فرو میریزد. آدمهای عادی تاب تحملش را ندارند گویا. چنین پوچگراییای پس در متنهای توخالی سنت فکری غربی مخفی است و فقط چشمان خوانندهای آگاه میتواند پیدایش کند. جیم جورج، محقق، اسم این را گذاشته بود «پوچگرایی باطنی»/esoteric nihilism، و باور داشت زیربنای ایدئولوژیک سیاست خارجی نومحافظهکاران هم همین است. و کاری هم که یورها میکند دقیقا همین است ولاغیر.

وقتی اوتوماتا را جلو میبرید همینطوری بدبیاری پیش میآید. ماموریت 9S و 2B کیکی لایهلایه از دروغهای مختلف است. یورها در چشم اندرویدها عاملی است که ارادهی آنچه از بشریت باقی مانده را با خود حمل میکند و جلو میبرد، اما بهمرور این روایت از هم فرومیپاشد و خلا جایش را پر میکند: انسانها اصلا مردهاند. ماموریت محوری یورها دروغ است. وقتی 9S حقیقت را کشف میکند (لااقل اولین این حقایق باطنی را)، آنجاست که فرمانده وایت دیالوگ «نیازمند خدایی هستیم که شایسته باشد برایش بمیریم» را ادا میکند. این دروغی مصلحتی و شرافتمندانه است که مفهومش به افلاطون و بعد به اشتراوس برمیگردد. هدف این توطئه این است که اندرویدها زنده بمانند و بخاطر چیزی بجنگند. همهچیز که صد و هشتاد درجه چرخید، معلوم میشود این خود انسانها بودند که داشتند اندرویدها را از داخل گورهایشان نجات میدادند.
اما فرمانده وایت وقتی دربارهی «مردن» حرف میزند معنای استعاری کلمه مرادش نیست. این همان جنگیست که داریم دربارهاش صحبت میکنیم. یورها جنگی بیپایان و بیتوجیه با ماشینها شروع میکند اختصاصا برای اینکه به اندرویدها هدف بدهد. ازایننظر یورها صرفا نه طرف اشتراوس بلکه نسخهی اغراقآمیز نومحافظهکاران است. دقیقا بخاطر همین است که جیم جورج با ناراحتی روی اشتراوسگرایی نهفته در بهاصطلاح دکترین جرج بوش دست میگذارد: فرهنگ جنگی عامل وحدت است. جنگ به حیات معنا میدهد. جنگ هویت ملی را میسازد. جنگ جامعه را زنده نگه میدارد. مهم نیست اگر حالا جنگْ عادلانه هست یا نیست، چون تمام جنگها بخاطر هویتی که حولش شکل میگیرد و ادامه مییابد بازتوجیه میشود. پس اگر هیچ خبری از سلاحهای کشتار جمعی در عراق نبود چطور؟ اگر بیگانگان مرده باشند؟ اگر وحشت سرخْ سراب بود؟ اگر انسانها خیلی وقت پیش مرده باشند؟ هیچکدام از اولش هم مهم نبود.
اما البته که خیلی مهم است. تناقض همینجاست. معماران یورها، هر که بوده باشند، میخواستند مطمئن شوند وقتی همهچیز انجام شد، هیچ اثری از دروغی که گفتند باقی نماند. تمام این عملیات بعد از موفقیت باید مثل نواری در سری فیلمهای ماموریت غیرممکنْ پاک میشد و خودش را نابود میکرد. در جهان ما برخی از سران شاخص محافظهکاری بدون اینکه حرفشان قانعکننده باشد از اهمیت دین میگویند درحالیکه صحتش را انکار میکنند. با اینکه اشتراوس در تصورش سلسلهای از فیلسوفشاهان را متصور بود، که حکمتی سری را در نسلهای متمادی شبانی میکنند، یورها از این هم جلوتر میرود. این دانش باطنی حالا نه باید صرفا مخفی بماند بلکه باید از بین برود. برای همین است که 2B بارها 9S را از بین میبرد، و برای همین است که تکتک اندروید یورهایی باید بمیرد. پوچگرایی باطنی در مقام یک نهاد باید مداما حقیقت خودش را نقض کند تا بتواند بقایش را تامین.

یورها و پوچگرایان باطنی به خداوند باور ندارند اما به دین چرا. چون حقیقت صرفا شوکهکننده نیست بلکه ناامیدکننده هم هست. پی بردن به حقیقتْ هدف را از باورمندان میدزدد و فرش را از زیر پایشان میکشد. حتی با وجود اینکه فرمانده وایت میخواهد دلگرمی بدهد ولی 9S کنترلش از دست میرود. بعد از دههها جنگی بهنظر بیپایان در خاورمیانه، راستگرایان ایالات متحده زیر نظر نهادهای سکولار کلافه شدهاند و دنبال مرتجعینی رادیکال میگردند که به زور بر این حیوان رامنشدنی زنجیر بزنند. «تودهها نیازمند افیوناند». اینکه باور داشته باشی نیاز داری به خدایی که بخاطرش بمیری فرق زیادی با باور قلبی به همان خدا ندارد. حتی پوچگرایان هم دلشان برای خدایی که کشتند تنگ شده است.
اینجا خانهی شیشهای یورها میشکند، نه به آن شکلی که قرار بود، و رازش هم زیر همان آوارها مدفون میشود. اما در اختتامیه، میبینیم پادها دوباره آمادهی شروع میشوند. اما شروع چه چیزی؟
وقتی میبینید این همه آدم بیگناه به نام هیچ و پوچ می میرند، سخت است که وقتی از پای نییر اوتوماتا بلند شدید به این فکر کنید که دروغ شرافتمندانهی یورها واقعا شرافتمندانه بود. یک حس اذیتشدن خاصی میدهد. در این چرخهی خشونت میتوان رگههایی از هگلیسم را دید. هر تفاوتیْ تفاوتیست که باید حذف شود. از نبرد دست نخواهند کشید. حتی ماشینی که در اواخر قصه آگاه است و زادهی شبکه، و کاملا مطلع از حقیقت دربارهی انسانها، با خودش سر جنگ برداشته و فرو میپاشد. ثباتی که جنگ برای اندرویدها میسازد پندار است اما خود جنگ همچنان ثابت و ثباتبخش است. اوتوماتا میخواهد لایهلایه این کیک را بریده تا دروغهای باطنی را بزداید اما وقتی مشخص میشود وسط کیک هیچی نیست و با خلا چشم در چشم میشود، وقتی میبیند این نبرد بیپایان بنیانش پوچ بوده، همچنان نمیتواند جهانی بدون جنگ را تصور کند. شاید از اولش هم برای شروع نیازمند دلیلی نبود.
Reference:
George, J. Leo Strauss, Neoconservatism and US Foreign Policy: [Esoteric Nihilism and the Bush Doctrine](https://link.springer.com/article/10.1057/palgrave.ip.8800106). Int Polit 42, 174–202 (2005).
Unwinnable :منبع

