در تکاپوی رستگاری؛ تحلیل داستانی لست آو آس پارت ۲ (قسمت دوم) (ده سال با لست آو آس)

۲۸ خرداد ۱۴۰۲ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۸۸ دقیقه
تحلیل بازی The Last of Us Part II
۱۰ سال پیش، در روز ۱۴ ژوئن ۲۰۱۳ (۲۴ خرداد ۱۳۹۲) بازی لست آو آس یا آخرین بازمانده از ما برای کنسول پلی‌استیشن ۳ عرضه شد. اثری که در طول این سال‌ها به یکی از بازی‌های نمادین پلی‌استیشن تبدیل شده و روایت داستانی تحسین‌برانگیز و الهام‌بخشش چه بسا آن را به یکی از بهترین و تأثیرگذارترین بازی‌های چند دهه‌ی اخیر تبدیل کرده است. به مناسبت سالگرد ده سالگی بازی لست آو آس، این هفته مجموعه مقالات ویژه‌ و مختلفی را تدارک دیده‌ایم که به جنبه‌های مختلف این بازی و اثرگذاری آن می‌پردازند. در این یک هفته‌ی آینده هر روز ما را با مجموعه مقالات «ده سال با لست آو آس» همراهی کنید.

چندی پیش تصمیم گرفتیم در سه مطلب جداگانه تحلیل کاملی بر داستان بازی «لست آو آس پارت ۲» یا به فارسی «آخرین بازمانده از ما قسمت ۲» ارائه کنیم و قسمت اول آن را چند هفته پیش منتشر کردیم. اکنون قرار است به بخش دوم این تحلیل که به تحلیل داستان ابی مربوط می‌شود، می‌پردازیم..

بیشتر بخوانید: میراث خشم و جنون؛ تحلیل داستانی لست آو آس پارت ۲ (قسمت اول)

نیازی به گفتن ندارد اما بدیهی است که این نوشته داستان بازی لست آو آس پارت ۲ را به‌صورت کامل فاش خواهد کرد. همچنین از آنجایی که حجم مطلب بسیار بالا است، توصیه می‌شود آن را در فصل‌بندی‌های خاص انجام‌شده مطالعه کنید تا کار راحت‌تری داشته باشید.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-0

 

فصل دوم: اَبی

صحنه کات می‌خورد و ما در سکانس بعدی اَبی (Abby) را در ۴ سال پیش می‌بینیم که در جنگلی به دنبال پدرش، جِری (Jerry)، می‌گردد. تجربه‌ی بازی در نقش ابی روشی هوشمندانه برای گسترش و بهبود شخصیت‌پردازی او است و انجام آن در یک فلش‌بک درست بعد از یک صحنه‌ی کلیف‌هنگر یک انتخاب داستان‌سرایی شگفت‌انگیز است. با توجه به اینکه چقدر غافلگیرکننده و غیرعادی است، اما این فلش‌بک فقط سطح اولیه‌ای از شخصیت‌ ابی را برایمان آشکار می‌کند. او سرانجام پدرش را پیدا می‌کند که درباره‌ی زایمان حیوانی در آن نزدیکی صحبت می‌کند، بنابراین آن‌ها راه می‌روند و رابطه پدر دختری که یادآور رابطه جوئل و الی است، فوراً برقرار می‌شود. آن دو با هم شوخی می‌کنند و با بازیگوشی به یکدیگر تیکه می‌اندازند و به ما اجازه می‌دهند تا بینشی از زندگی‌شان داشته باشیم و بازی درباره‌ی رابطه شاد ابی با پدرش و عشقش به اوون (Owen) به ما می‌گوید تا اینکه آن‌ها در نهایت به گورخری رنج‌کشیده که در سیم‌خاردار گیر کرده بود، برخورد می‌کنند.

هنگامی که موسیقی غمگین و در عین حال زیبایی شروع به پخش می‌شود، جری به سمت حیوان آسیب‌دیده می‌رود و سعی می‌کند آن را آرام و آزاد کند، در این هنگام اوون از راه می‌رسد تا خبر مهمی را به او بدهد. جری، اوون را مجبور می‌کند که به او کمک کند و با همکاری آن‌ها گورخر را آزاد می‌کنند اما قبل از اینکه اوون بتواند حرف دیگری بگوید، جری قبلاً رفته است تا ببیند گورخر به کجا می‌رود. ابی و اوون دنبال او می‌روند و در یک میدان بیرون می‌آیند، و نظاره‌گر پیوستن دوباره گورخر با خویشاوندانش هستند و به اوون فرصت می‌دهند تا در نهایت بگوید چه خبری را می‌خواسته برساند.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-1

اوون توضیح می‌دهد که آن قاچاقچی و دختری که علامت گزیده‌شدن توسط مبتلایان را داشت، یعنی جوئل و الی، به مقر آن‌ها رسیده‌اند. او به آن‌ها می‌گوید که اکنون برای شروع جراحی به جری که جراح اصلی فایرفلای‌ها است، نیاز دارند. در این هنگام، در حالی که هر سه به راه می‌افتند، موسیقی اصلی «آخرین بازمانده از ما قسمت دوم» شنیده می‌شود و دوربین با حرکت‌ آهسته‌اش دورنمایی از بیمارستان سنت مری فایرفلای را به ما نشان می‌دهد. زمینه‌سازی طولانی، حرکت آهسته‌ی دوربین برای نمایش دادن بیمارستان سنت مری و موسیقی فوق‌العاده‌ی بازی همگی وزنه‌ی بسیار زیادی به این صحنه می‌دهند و حتی اگر چیزی که در شرف وقوع است در حال حاضر برایتان آشکار نباشد، این معرفی فوق‌العاده‌ای برای آن است.

صحنه کات می‌خورد و در صحنه‌ی بعد جری و مارلین را می‌بینیم که درباره‌ی وضعیت موجود بحث می‌کنند. این به ما اجازه می‌دهد طرف دیگر داستان را ببینیم که در گذشته هرگز به‌عنوان جوئل ندیده بودیم. در حالی که ما قبلاً مارلین را به‌عنوان یک شرور بی‌قلب می‌پنداشتیم، اکنون می‌دانیم که او عمیقاً برای الی اهمیت قائل بود زیرا او عاجزانه تلاش می‌کند تا جری را متقاعد کند که درباره‌ی جراحی تجدیدنظر کند. با این حال ظاهراً جری فقط به نجات بشریت و ساخت واکسن اهمیت می‌دهد و به نظر می‌رسد که به احساسات مارلین نسبت به الی یا اصلاً خود الی هیچ اهمیتی نمی‌دهد. او تنها چیزی که می‌بیند، درمانی برای این عفونتی است که جهان را نابود کرده است و اهمیتی نمی‌دهد که چیزی که درباره‌ی آن صحبت می‌کنند، به زندگی یک بچه‌ وابسته است. اینجاست که مارلین در پرسش مهمی خطاب به جری می‌گوید: «اگه دختر خودت بود، چه می‌کردی؟» این جمله بسیار مهم است چرا که تمام چالش و معضل اخلاقی جوئل در بازی قبلی را مطرح می‌کند. با این حال، جری همچنان بی‌تفاوت به نظر می‌رسد و همچنان به متقاعد کردن مارلین ادامه می‌دهد تا اینکه در نهایت مارلین به‌سختی می‌پذیرد.

سپس مارلین می‌رود تا به جوئل بگوید که قرار است چه اتفاقی بیفتد اما این زمانی است که جری چهره واقعی خود را نشان می‌دهد. به نظر می‌رسد که جری از این ایده که مارلین واقعیت را به جوئل بگوید، گیج و حتی انگار آزرده‌خاطر شده است اما مارلین به هر حال این کار را انجام می‌دهد و ما اکنون درک بسیار خوبی از شخصیت جری اندرسون داریم. او پدر عالی و بزرگی است که به دخترش اهمیت می‌دهد و گورخرها را نجات می‌دهد، با این حال به احساسات دیگران اهمیت نمی‌دهد، می‌خواهد برای نجات بشر مغز یک دختر کوچک را باز کند و او را بکشد و حتی نجابت آن را ندارد که این واقعیت را به پدر آن دختر بگوید. من خیلی روی شخصیت جری تأکید می‌کنم زیرا به نظر می‌رسد مردم واقعاً از او متنفر هستند و احساس می‌کنند که ناتی داگ سعی دارد با نشان دادن اینکه چقدر او آدم خوبی است، احساس گناهی را برای بازیکنان تداعی کند. با این وجود، همان‌طور که بیان کردم، مشخصاً این هدف آن‌ها نیست. ناتی داگ لزوماً نمی‌خواهد ما را مقصر جلوه دهد یا احساس گناهی زوری به ما القا کند، آن‌ها صرفاً ریسمان‌های روایت خود را پیچ‌وتاب می‌دهند تا طرف دیگر قصه‌ و افرادی را نشان دهند که ما در بازی اول بدون شناخت زیاد از آن‌ها به‌شدت خواهان کشتن آن‌ها بودیم.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-2

قبل از پایان صحنه، گفتگو با ابی را می‌بینیم که به پدرش می‌گوید که اگر او به‌جای اِلی بود، از او می‌خواست که جراحی را انجام دهد. البته این جمله هم اینجا کمی همچون شوخی می‌ماند. صحبت ابی درست است اما موضوع این است که پدر ابی این فرصت را از الی دریغ کرده که نظر الی را هم بپرسد. پدر ابی هم همان کاری را می‌کند که دقیقاً جوئل انجام داد. هیچ‌کدام فرصت انتخاب را به خود الی ندادند. هم ابی و هم الی دنیا را بر خود مقدم می‌دارند و حاضر هستند که جان خود را برای خیر بزرگ‌تری فدا ‌کنند اما جوئل این شانس را از الی می‌گیرد و در عین حال همه چیز را از ابی می‌گیرد. صحنه کات می‌خورد. هنگامی که زنگ هشدار به صدا در می‌آید و چراغ قرمز راهرو را پوشانده است، ابی در اتاق عمل را باز می‌کند تا ببیند که پدرش توسط جوئل به قتل رسیده است. اوون فوراً ابی را در آغوش می‌گیرد اما این مانع از بروز احساسات نمی‌شود و لورا بیلی (Laura Bailey) به شکل فوق‌العاده‌ای این احساسات را با بازی خود منتقل می‌کند. این مقدمه، بالاخره دلیل و هدف اصلی ابی و گروهش از کشتن جوئل را برای ما آشکار می‌کند. با این حال، این فقط روی ابی تأثیر نمی‌گذارد بلکه برای بازیکن هم به‌شدت تأثیرگذار است. این همان پزشک و جراحی است که در پایان بازی قبلی او را کشتیم. همان لحظه‌ای که هم جوئل و هم بازیکن با دلایلی محکم فقط به نجات زندگی الی فکر می‌کردند و اهمیتی به هزینه‌ی آن نمی‌دادند.

با این وجود، این یک معضل جدی ایجاد می‌کند زیرا این مرگ به نظر احساس شخصی‌تری پیدا می‌کند چراکه بخشی از یک میان‌پرده نبود و بخشی از تصمیم‌های خود بازیکن بود، هرچند اگر آن تصمیم اجباری بوده باشد. قسمت اول به خاطر احساسی که این صحنه برای بازیکن ایجاد می‌کند، مورد تحسین قرار گرفت اما اکنون متوجه شده‌ایم که این مرد یک دختر داشت و در واقع یک فرد واقعی بود و این باعث می‌شود که احساس کنیم ناتی داگ ریاکارانه ما را برای کاری که مجبور به آن بودیم، مقصر و گناهکار می‌کند. با این حال، فکر نمی‌کنم این‌چنین باشد. من فکر می‌کنم نویسندگان و توسعه‌دهندگان استودیو ناتی داگ به اندازه‌ی کافی صلاحیت دارند تا طراحی بازی خودشان را درک کنند و تشخیص دهند که این انتخاب شما نبوده است. چیزی که آن‌ها به رسمیت می‌شناسند، این است که این صحنه‌ احساس شخصی‌تری دارد به این خاطر که این اقدام شما بوده است و به احتمال بسیار زیاد اقدامی بوده که برای انجام آن چندان هم فکر نکرده‌اید. من شخصاً باور دارم که هدف ناتی داگ این بوده که ما از سوی دیگری به کل ماجرا نگاه کنیم و به‌جای اینکه فقط قضیه را از دید جوئل و الی دنبال کنیم، زاویه‌‌ی طرف مقابل را هم ببینیم.

آن‌ها سعی می‌کنند تا ما را وادار کنند که اخلاقیات خود را زیر سؤال ببریم، همراه با این ایده که ما کورکورانه با اقدامات خشونت‌آمیز همراهی می‌کنیم، فقط به این دلیل که این یک بازی ویدئویی است و با توجیه اینکه کاری که انجام می‌دهیم، به خاطر نجات الی است. با این حال، بسیاری بر این باورند که همه اینها ریاکاری است زیرا اگر قرار است برای یک عمل احساس گناه کنیم، باید این انتخاب را داشتیم که بتوانیم کار متفاوتی را انجام دهیم. در حالی که دادن یک انتخاب به ما این حس گناه را بسیار تأثیرگذارتر می‌کرد اما به نظرم هیچ انتخابی نباید داده می‌شد و این تصمیم درست است. بازی‌های ناتی داگ هرگز درباره‌ی انتخاب بازیکن نبوده است، این ایده‌ای است که بعداً زمانی که این معضل بیشتر شود به آن خواهیم پرداخت. فعلاً ما مجبوریم مرگ جوئل را یک بار دیگر تماشا کنیم، این بار از منظری متفاوت.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-4

برای ابی که جوئل را با چوب گلف می‌زند، فریادهای اِلی هیچ معنایی ندارد اما این بار که زاویه‌ی دیدمان عوض شده و دوربین مقابل ابی قرار دارد و صدا هم به‌خوبی شنیده می‌شود، ما بخش دیگری از ماجرا را می‌بینیم و البته عدم تسکین ابی پس از مرگ جوئل را هم با بازی عالی لورا بیلی می‌بینیم. این بار پس از مرگ جوئل، ما متوجه می‌شویم که نزاعی میان افراد گروه WLF در رابطه با کشتن الی و تامی شروع می‌شود. تقریباً تمامی اعضا از جمله مِل (Mel) و مانی (Manny) معتقدند که باید الی و تامی را بکشند اما اوون از طرف مقابل باور دارد که باید آن‌ها را زنده نگه دارند چون عقیده دارد که اگر آن‌ها را بکشند، فرقی با جوئل نخواهند داشت. این به ما این امکان را می‌دهد که آشفتگی و به‌هم‌ریختگی گروه را در کنار دورویی در اخلاق آن‌ها ببینیم.

تقریباً همه‌ی آن‌ها می‌خواهند الی و تامی را بکشند اما به نظر می‌رسد که اوون مردی باشخصیت و اخلاق‌مدارتر است و این را می‌داند که همین حالا هم با کشتن بی‌رحمانه‌ی جوئل از مرزهای اخلاقی عبور کرده‌اند. این باید به افرادی که فکر می‌کنند ناتی داگ سعی دارد شما را مقصر جلوه دهد، اطمینان دهد که اشتباه می‌کنند زیرا این صحنه به‌وضوح به ما نشان می‌دهد که این افراد نیز افراد بدی هستند. به‌عنوان یک نکته جانبی، اگرچه بازی سعی می‌کند ما را در کنار ابی قرار دهد و به سمت او هدایت کند اما همچنین دائماً اقدامات وحشتناک او در برابر جوئل را به ما یادآوری می‌کند و به‌نوعی توازن را در این قضیه ایجاد می‌کند. نزاعی که میان افراد گروه WLF در جریان است، به‌زودی با جمله‌ی ابی تمام می‌شود که در حال پرت کردن چوب گلف به گروه می‌گوید که دیگر کارشان تمام شده و به سیاتل باز خواهند گشت. با این حال، بعد از اتمام این صحنه، به کلیف هنگر قبلی (رویارویی الی و ابی در تئاتر در زمان حال) برنمی‌گردیم و به جای آن، سه کلمه‌ی «روز اول سیاتل» را روی صفحه می‌بینیم و ابی را مشاهده می‌کنیم که از کابوسش بیدار شده است.

این نقطه‌ای از داستان است که به‌شدت شما را شوکه خواهد کرد و اگر تا به حال درگیر داستان نشده‌اید، این صحنه‌ای است که در نگاه اول می‌تواند شما را از بازی متنفر کند. ناتی داگ دوباره ضرب‌آهنگ بازی را آهسته می‌کند و این بار از ما می‌خواهد که سه روز سیاتل را از دیدگاه ابی بازی کنیم.

هدف آن‌ها از این کار، شخصیت‌پردازی و مهم‌تر از آن انسان‌سازی تمام شخصیت‌هایی است که شما در نقش الی ملاقات کردید، همراه با اعضای WLF (ولف‌ها یا همان گرگ‌ها هم صدا زده می‌شوند) و گروه آن‌ها به‌عنوان یک کل. بازی در نقش ابی به طور مؤثر به ما امکان می‌دهد از دریچه جدیدی نگاه کنیم و نه‌تنها طرف دیگر داستان را ببینیم، بلکه فعالانه با آن درگیر شویم.

راه اصلی که آن‌ها این کار را انجام می‌دهند با چیزی است که من روایت موازی می‌نامم. بسیاری از چیزها در داستان ابی با جوئل و الی مشابهت داده می‌شود. این نه‌تنها زاویه‌ دیدهای مختلف را به ارمغان می‌آورد، بلکه این سه شخصیت را به هم متصل می‌کند و به ما نشان می‌دهد که چقدر واقعاً شبیه هم هستند. این کار اغلب دو تأثیر مهم دارد: اکنون که ابی ما را به یاد جوئل و الی می‌اندازد، این کار می‌تواند به ما کمک کند تا کمی بیشتر او را درک و با او همدلی کنیم یا می‌تواند عذاب وجدان کم‌عمقی را به ما القا کند که این سعی دارد کاری کند که حتی بدون دلیل خاصی ابی را هم دوست داشته باشیم.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-3

من عمیقاً باور دارم که در اینجا مورد اول صدق می‌کند زیرا ابی هنوز هم آدم بدی است (بهتر است بگوییم خاکستری) و با وجود اینکه ما بیشتر درباره‌ی او می‌آموزیم و با او همدلی می‌کنیم، این واقعیت نباید تغییر کند و تغییر هم نمی‌کند. ابی همچنان به انجام اقدامات شرورانه و خشونت‌آمیز از طریق گیم‌پلی و میان‌پرده‌ها ادامه خواهد داد.

در کنار همه این‌ها، ۳ روز الی در سیاتل به روش‌های واقعاً جالبی با ۳ روز ابی متصل و ادغام می‌شود که این بازیکنان را شگفت‌زده و تحت‌تأثیر قرار می‌دهد و در عین حال نوشتن و داستان‌گویی شگفت‌انگیز اثر را نیز به نمایش می‌گذارد. تمام این شباهت‌ها و ارتباط‌ها جایی است که لذت اصلی من از قسمت دوم از آن سرچشمه می‌گیرد زیرا حتی ماه‌ها پس از اتمام بازی، لست آو آس پارت ۲ افکارم را به خود مشغول کرده بود، کشف آن‌ها در حین بازی به‌نوعی سرگرم‌کننده بود. با این حال، همان‌طور که گفته ‌شد این تغییر باعث توقف در ضرب‌آهنگ مسیر اصلی داستان می‌شود. ما حدود ۱۰ ساعت در نقش الی بازی را تجربه کردیم و به کلیف‌هنگری باورنکردنی رسیدیم تا اینکه مجبور شدیم در نقش ابی، فردی که از او متنفر بودیم و او را به‌عنوان شخصیت منفی بازی می‌دانستیم، سه روز سیاتل را مرور کنیم. در این لحظه، ناتی داگ خواسته‌ی بسیاری از ما دارد اما اگر به آن‌ها فرصت دهید، نظر شما را تا ابد تغییر خواهند داد. همان‌طور که در همان ابتدا گفتم، من هرگز دلیلی برای شک کردن به ناتی داگ نداشتم، بنابراین همچنان اعتماد خود را حفظ کردم. با این حال، اگر چشمانتان را بچرخانید و کنترلر را با ناامیدی زمین بگذارید، عملاً داستان را برای خودتان خراب کرده‌اید.

تحلیل داستانی بخش ابی تحلیل بسیار طولانی‌تری خواهد بود چراکه باید این‌چنین باشد. اگر متوجه شده باشید، بخش داستانی الی بسیار متمرکز و ساده‌تر بود. آن بخش درباره‌ی یک شخصیت از پیش تثبیت‌شده بود که به ماجراجویی شخصی خود می‌رود و در طول زمان تغییر می‌کند، به درکی می‌رسد و واقعاً جریان هموار و خوبی دارد. از طرف دیگر داستان ابی تنها فرستادن یک شخصیت به یک ماجراجویی و تغییر شخصیت او نیست، بلکه باید آن شخصیت را تثبیت کند و نه‌تنها کاری کند که ما او را دوست بداریم بلکه یک قدم جلوتر برویم و با او همدلی کنیم و این را در حالی انجام دهد که بتواند یک رابطه‌ی تأثیرگذار و معنادار و روایتی موازی با آن طرف داستان ایجاد کند. در حالی که داستان الی آرام و انعکاس‌دهنده است، داستان ابی پرطمطراق و فعال است و هرگز به ما اجازه نمی‌دهد همان احساسات ۱۰ ساعت اول را دوباره تجربه کنیم.

روز اول سیاتل

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-5

۳۰ دقیقه اول داستان ابی چیزهای زیادی را ثابت می‌کند و به ما نشان می‌دهد. روز اول سیاتل از دید ابی با بیدار شدن او توسط یکی از دوستانش از گروه WLF به نام مانی (Manny) در پایگاه اصلی WLF شروع می‌شود.

اولین نکته‌ای که در همان دقایق اولیه متوجه می‌شوید، حس تشکیل جامعه‌ای است که شما را تا حدودی به یاد چیزی که در جکسون دیده بودید، می‌اندازد، با این تفاوت که این بار استادیوم بزرگ متروکه‌ی سیاتل به پایگاهی برای اعضای گروه WLF تبدیل شده است. آن‌ها در پایگاه خود مدرسه، باشگاه ورزشی، کافه تریا، بازار میوه، ایستگاه‌های شستشو، و حتی مکان‌هایی برای نگه‌داری و پرورش حیواناتی مانند گوسفند و سگ در زمین‌های ورزشگاه بزرگ سیاتل ساخته‌اند.

درست مانند جکسون، این پایگاه همانند یک جامعه پررونق است و ما با افراد زیادی ملاقات می‌کنیم که ممکن است در داستان الی هم نقش مهمی داشته باشند. جردن را که در روز اول سیاتل با الی و دینا درگیری پیدا کرد (و در زمان مرگ جوئل هم حضور داشت)، می‌توان در کافه‌تریا دید، مل و اوون هم که به‌صورت آشکارا در داستان الی تأثیرگذار هستند، در اینجا نقش بسیار زیاد و مهمی دارند و حتی آلیس، سگی که الی در آکواریوم آن را دید، شما را در ماجراجویی خود با ابی همراهی می‌کند. در طول ۳ روز سیاتل با ابی شاهد بمباران این اطلاعات هستیم اما این ۳۰ دقیقه آغازین تا جایی که امکان دارد کار فوق‌العاده‌ای در پرتاب این اطلاعات به‌سوی ما انجام می‌دهد تا این تغییر در روایت را تا حد ممکن تکان‌دهنده کند.

با این حال، در اینجا باید به موضوعی درباره‌ی ابی اشاره کنیم که جنجال‌های زیادی را به همراه داشت و آن هم به ماهیچه‌های او مربوط می‌شود! اگر تاکنون نمی‌دانید، باید بگویم که ابی از نظر هیکل بسیار تنومند است و بعضی از افراد با این واقعیت مشکل دارند. برخی از افراد باور دارند که ابی یک زن ترنس هیکلی است و احساس می‌کنند که ناتی داگ با این کار می‌خواهد همسو با جریان‌های روز پیش برود. اول از همه، ابی ترنس نیست (البته ترنس بودنش هم تفاوتی ایجاد نمی‌کرد) و این از آن شایعه‌های عجیبی بود که حتی قبل از عرضه‌ی بازی منتشر شد. درباره‌ی هیکل درشت او، باید گفت که به‌وضوح ابی در یک جهان آخرالزمانی زندگی می‌کند که باید برای بقا بجنگند. در بازی نشان داده می‌شود که در پایگاه WLF، سالن ورزشی بزرگی برای بدنسازی وجود دارد. همچنین در بازی به‌وضوح اشاره می‌شود که پس از مرگ پدر ابی، او سال‌های زیادی با هدف انتقام گرفتن از جوئل به فکر قدرتمندتر کردن خود بوده و تحت هر شرایطی خود را موظف کرده بود که هر روز در این سالن به‌سختی تمرین کند. این بسیار منطقی است و واقعاً چیز عجیبی درباره‌ی آن وجود ندارد. به‌خصوص وقتی که ناتی‌ داگ دلایل محکمی را هم ارائه می‌کند.

بنابراین، اکنون که در این مدت کوتاه به‌خوبی پایگاه WLF و جامعه‌ی درون آن برای ما تثبیت می‌شود، ابی آماده می‌شود که به همراه مانی و مِل به نبرد برود و در ساعت‌های آتی ما چند اکسپوزیشن‌ ضروری می‌بینیم، البته بسیار پر عجله و با دستپاچه. ما متوجه شدیم که ابی و اوون دیگر با هم نیستند و در عوض اوون و مل با هم ازدواج کرده و مل بچه‌ای در شکم دارد. مل نسبت به ابی که هنوز آشکارا عاشق اوون است، کینه‌ای دارد و اوون هفته‌ها در گشت‌زنی بوده و ظاهراً از مل اجتناب کرده است. این رابطه هم‌راستا با رابطه‌ی الی، دینا و جسی یک مثلث عاشقانه‌ی ناجور میان ابی، اوون و مل ایجاد می‌کند که هر چه بازی به جلو می‌رود، یک آشفتگی پیچیده را ایجاد می‌کند. ما در ابتدای بازی در همان لحظه که برای اولین‌بار کنترل ابی را تجربه کردیم، چیزهای زیادی درباره‌ی این رابطه و حتی چیزهای دیگر متوجه شدیم اما همان‌طور که قبلاً گفته بودم، هیچ‌کدام از آن‌ها در آن لحظه برایمان مهم نبود؛ بنابراین، از این گشت‌زنی‌ برای شناخت شخصیت‌های گروه شما به‌خصوص مل و مانی استفاده می‌شود.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-6

مانی شخصیتی با شخصیت‌پردازی ضعیف است که می‌توان آن را معادل جسی (از چند جهت) قرار داد. او برای گروه خود مردی دوست‌داشتنی است اما چیز خاص و جالب دیگری درباره‌ی او وجود ندارد و فقط برای پیشبرد پیرنگ اصلی داستان در بازی حضور دارد. از سوی دیگر، مل در ادامه‌ی داستان به شخصیتی با شخصیت‌پردازی قوی‌تری تبدیل می‌شود اما در روز اول سیاتل، او گرفتار نویسندگی بد شده است. واضح است که مل در حال حاضر از مشکلاتی رنج می‌برد، چرا او به همراه ابی و مانی به زمین نبرد می‌رود؟ نه‌تنها او در هشتمین ماه بارداری‌اش به سر می‌برد، بلکه او یک پزشک است پس واقعاً چرا او باید به همراه بقیه به گشت‌زنی برود؟ متأسفانه، تنها توجیه این تصمیم تنبلی در نویسندگی است. آن‌ها می‌خواستند داستان ابی را به نحوی شروع کنند و شخصیت مل و رابطه‌ی او با ابی و اوون را هم به ما برسانند اما از این منطق ساده عبور کرده‌اند.

خوشبختانه از این گشت‌زنی استفاده می‌شود تا نگاهی دقیق‌تر به گروه سرفایت‌ها به ما نشان دهد، زیرا آن‌ها دشمن اصلی شما در آن روز هستند. نکته‌ی بسیار جالبی که متوجه می‌شویم، آتش‌بسی است که دو جناح (WLF و سرفایت‌ها) با همدیگر داشتند و اینکه چگونه توسط هر دو طرف که دائماً در حال جنگ با یکدیگر هستند، نقض شده است. این نه‌تنها بینش بیشتری درباره‌ی رقابت آن‌ها به ما می‌دهد، بلکه موضوع مهم چرخه خشونت را که در داستان الی به آن اشاره شده بود و یکی از مضامین اصلی بازی است، دوباره مطرح می‌کند و با آن ارتباطی معنایی می‌سازد. هر دو جناح در یک ‌چرخه‌ی معیوب بی‌پایان گرفتار شده‌اند که بسیار شبیه به پیرنگ اصلی داستان و چرخه‌ی خشونتی است که با شخصیت‌های ابی، جوئل و الی دیده‌ایم.

در نهایت آن‌ها به پایگاه دیگری می‌رسند که دوباره حس خوبی دارد، هرچند این بار فضای این پایگاه نظامی و بسیار جدی‌تر است. اینجا جایی است که نیروهای جدید جذب می‌شوند، سربازان برای حملات برنامه‌ریزی می‌کنند، و گروه‌ها کمین‌هایشان را تجزیه‌وتحلیل می‌کنند. همین‌طور که آن‌ها پیش می‌روند، ابی و مانی متوجه می‌شوند که آیزاک (Isaac)، رهبر گروه WLF، خواهان دیداری با آن‌ها است. در طول داستان الی ما فقط هنگام عبور افراد WLF و یادداشت‌های پراکنده به‌جامانده در محیط، زمزمه‌ها و شایعات اندکی را درباره‌ی آیزاک شنیدیم. با کمک این روش‌ داستان‌گویی، آیزاک به‌عنوان یک فرد بسیار ترسناک ترسیم شده بود که ترجیح می‌دهید با او درگیر نشوید، و وقتی در داستان ابی با او ملاقات می‌کنیم، تأثیر همه‌ی این حرف‌هایی که قبلاً به‌صورت گذرا درباره‌ی او شنیده یا خوانده بودیم، بسیار بزرگ‌تر می‌شود.

با این حال، این ملاقات توسط نورا به تعویق می‌افتد، شخصیت دیگری که او را از قبل می‌شناسیم. او می‌خواهد آن‌ها در سردخانه با او ملاقات کنند تا درباره‌ی موضوع مهمی حرف بزنند. وقتی آن‌ها وارد می‌شوند، مشخص است که اجسادی از افراد گروهی که به جکسون رفته بودند، حضور دارند اما نورا یک کیسه را باز می‌کند و مردی به نام دنی (Danny) را نشان آن‌ها می‌دهد. ما دنی را نمی‌شناسیم اما او توضیح می‌دهد که دنی فردی است که همراه اوون به گشت‌زنی رفته بود و این برای آن‌ها پرسشی را به وجود می‌آورد که اوون اکنون کجا رفته و آیا در امان است یا نه. نورا توضیح می‌دهد که آیزاک می‌خواهد درباره‌ی این موضوع ساکت بماند و چیزی درز پیدا نکند اما ابی هنوز به پاسخ‌هایی نیاز دارد، بنابراین ابی و مانی به ملاقات خود آیزاک می‌روند. اولین ملاقات ما با آیزاک به لطف بازیگری عالی جفری رایت (Jeffrey Wright) که تصویری ترسناک را از این شخصیت به نمایش می‌گذارد، به یکی از صحنه‌های به‌یادماندنی بازی تبدیل می‌شود.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-7

درب باز می‌شود و آیزاک را می‌بینیم که در حال شکنجه‌ی مردی است. او به محض آنکه ابی و مانی را می‌بیند، بلند می‌شود و چاقویی را به نگهبانی که آنجا ایستاده می‌دهد و با صدایی عمیق و تهدیدآمیز می‌گوید: «نذار بخوابه». هر سه نفر وارد آسانسوری می‌شوند و به طبقه بالا می‌روند، جایی که صدا و قامت آیزاک همچنان شما را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. او فقط کسی نیست که نمی‌خواهید با او درگیر شوید، او کسی است که امیدوارید هرگز او را نبینید. سپس آیزاک به آن‌ها توضیح می‌دهد که چرا درخواست ملاقات با ابی و مانی را داشته است. او درباره‌ی نقشه‌ی خود برای حمله به جزیره‌ی سرفایت‌ها توضیح می‌دهد و می‌گوید که می‌توانند از طوفانی که در روزهای آینده در راه است، به‌عنوان پوششی برای رسیدن به جزیره استفاده کنند. طوفانی که ما در هنگام تجربه‌ی بازی با الی شاهد آن بودیم. او از ابی و مانی می‌خواهد که جوخه‌های خود را انتخاب و موج اول حمله را رهبری کنند. این توضیحات به‌سادگی باعث می‌شود تا ابی درباره‌ی وضعیت اوون بپرسد. آیزاک انتظار چنین چیزی را دارد و می‌داند که نورا به آن‌ها اطلاع داده است. بنابراین مستقیماً به موضوع می‌پردازد و به آن‌ها می‌گوید که اوون در نبرد با سرفایت‌ها به جای شلیک به آن‌ها، به دنی شلیک کرده است. این برای ابی و مانی بسیار عجیب و غیرمنتظره است که یک عضو از ولف‌ها (Wolves) از جان سرفایت‌ها بگذرد و به آن‌ها رحم کند. با نگاهی به برخی از کارهای اوون، به‌خصوص اینکه از گرفتن جان الی و این سرفایت چشم‌پوشی کرد، می‌توان به جنبه‌های نیکوی شخصیت او بیشتر پی برد. با این  حال، آیزاک هیچ‌ ایده‌ای ندارد که چرا اوون چنین کاری کرده است و حتی مهم‌تر از آن نمی‌خواهد که ابی خود را درگیر این موضوع کند و سراغ فهمیدن آن برود. بنابراین، او به ابی می‌گوید که از این موضوع کنار بکشد و خود را آماده‌ی حمله به سرفایت‌ها کند. سپس آیزاک اتاق را ترک می‌کند و فضا را برای گفتگوی ابی و مانی مهیا می‌سازد.

چیزی که من درباره‌ی این صحنه دوست دارم، این است که یک نقطه عطف بزرگ در درک ما از WLF است. ما به احتمال زیاد هنوز WLF را به‌عنوان یک گروه شرور می‌بینیم و برخی هم هنوز احساس می‌کنند که ناتی داگ سعی دارد به ما بگوید که آن‌ها افراد و گروه خوبی هستند. با این حال، دیدن مرد شروری که رهبری این گروه را بر عهده دارد و دانستن هدف شومش این تردید و دوگانگی را برطرف می‌کند و به ما می‌فهماند که اگرچه ممکن است افراد خوبی در جامعه‌ی بزرگ و گسترش‌یافته‌ی ولف‌ها وجود داشته باشد اما  واقعیت این است که آن‌ها هم فقط گروه و سازمان بد و با اهداف شومی هستند.

به هر حال ابی قصد ندارد برای این جنگ برنامه‌ریزی کند و در عوض علاقه زیادی به یافتن اوون نشان می‌دهد. همان‌طور که دوربین روی یک چرخ‌وفلک در مکانی دور مکث می‌کند، ابی غر می‌زند و می‌گوید که دقیقاً می‌داند اوون کجا رفته است و ما به فلش‌بک دیگری مربوط به سه سال قبل می‌رویم که از قضا به همان چرخ‌وفلک ارتباط دارد.

در این فلش‌بک ابی را می‌بینیم که در حالی که او و اوون با هم در یک آکواریوم متروکه کاوش می‌کنند، خشونت بسیار کمتری بروز می‌دهد و بسیار راحت‌تر و آسیب‌پذیر است. درست مانند گشت‌وگذار در موزه با جوئل و شهربازی با رایلی، این یک تجربه جادویی است حتی اگر ارتباط زیادی با ابی نداشته باشید. این دو رابطه شیرینی دارند که با دیدن مناظر عالی مانند مجسمه نهنگ پوشیده از خزه، یک قایق بادبانی هنوز دست‌نخورده و یک اتاق شیشه‌ای گنبدی شکل با حیوانات اقیانوسی که در سراسر آن شنا می‌کنند، نشان داده می‌شود.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-8

دیدن گذشته‌ی شادتر ابی بسیار خوشایند و خوب است، با این حال زندگی او هنوز با مرگ پدرش پیوند خورده است. وقتی آن دو شروع به تجربه‌ی یک لحظه عاشقانه می‌کنند، اوون به اَبی نزدیک‌تر می‌شود اما اَبی از او دور می‌شود. اوون به شوخی می‌پردازد و سعی می‌کند دلیل کار ابی را بفهمد اما ابی توضیح می‌دهد که این به خاطر جوئل است. او نمی‌تواند با دانستن اینکه جوئل هنوز زنده است، کنار بیاید و آرامش داشته باشد و اوون متأسفانه نمی‌تواند کاری درباره‌ی آن انجام دهد. در طول فلش‌بک ابی التماس می‌کند که فقط برای تمرین کردن به پایگاه برگردند، و اگر متوجه شده باشید، در این فلش‌بک هیکل او هنوز آن‌قدر درشت نشده است. واضح است که در چند سال آینده ابی به دلیل تعهد بیش از حد به تمرین، شروع به دور زدن رابطه خود با اوون می‌کند.

این موضوع کشمکش درونی اصلی ابی را پدید می‌آورد. او آن‌قدر در مرگ پدرش و فکر انتقام از جوئل غرق شده است که رفته‌رفته از اوون دورتر می‌شود و فکر انتقام جای زندگی را در ذهنش می‌گیرد. او نمی‌تواند از گذراندن لحظه‌ای با اوون لذت ببرد زیرا می‌داند جوئل هنوز زنده‌ است و نمی‌تواند استراحت کند چون می‌داند که هنوز می‌تواند تمرین کند. بنابراین، او می‌گوید متأسف است و اوون را ترک می‌کند تا به قطار برود، و این فلش‌بک را با لحنی بسیار افسرده کننده‌تر از حد انتظار به پایان می‌رساند.

این فلش‌بک کار بزرگی در از بین بردن این آنتاگونیست‌ها انجام می‌دهد و به ما نشان می‌دهد که آن‌ها واقعاً چه کسانی هستند، در حالی که تنش‌هایی شبیه به فلاش‌بک‌های بخش الی ایجاد می‌کند اما این بار با مرگ اجتناب‌ناپذیر جوئل. مهم‌تر از همه، این سکانس به ما کمک می‌کند تا ابی را کمی بیشتر درک کنیم و اجازه می‌دهد سفر او ادامه پیدا کند.

حال که دوباره به روز اول سیاتل بازگشته‌ایم، ابی به‌تنهایی به راه خود ادامه می‌دهد و در میان راه با سرفایت‌ها مبارزه می‌کند و می‌گوید که چقدر از آن‌ها متنفر است. دقیقاً چنین رویکردی را الی و دوستانش هم در مقابل ولف‌ها و سرفایت‌ها نشان می‌دهند. این نکته‌ی بسیار مهمی را به ما یادآوری می‌کند که همه فکر می‌کنند قهرمان داستان خویش هستند و یک مفهوم قبیله‌گرایی در بازی وجود دارد. در داستان جوئل و الی ما طبیعتاً چنین چیزی را تجربه کرده بودیم و اکنون کم‌کم متوجه می‌شویم که هر فردی در ماجراجویی خود هدف و دشمنان خاصی دارد. به نظر می‌رسد که در این داستان هیچکس لزوماً درست یا غلط عمل نمی‌کند و این ایده در اینجا در مغز بازیکن به‌آرامی فرموله می‌شود. در نهایت ابی در گوشه‌ای گیر می‌افتد و توسط یک سرفایت‌ ناک‌اوت می‌شود و این بهانه‌ای می‌شود تا ما دوباره فلش‌بک دیگری را ببینیم.

این بار ما به چهار ماه قبل می‌رویم، جایی که ابی در فصل زمستان در آکواریوم بزرگ سیاتل به سراغ اوون می‌رود. در اینجا می‌توانیم تأثیرات مهم وسواس فکری ابی برای انتقام از جوئل را در زندگی او ببینیم. در این برهه، اوون با مِل رابطه‌ برقرار کرده و ابی شانس‌ خود را از دست داده است. بدیهی است که رفتار آن‌ها کمی عجیب‌وغریب است اما به همان اندازه بدیهی است که هر دو هنوز نسبت به یکدیگر احساساتی دارند. وقتی ابی به اطراف آکواریومی که به خاطر کریسمس تازه بازسازی‌ و تمیز شده، نگاه می‌کند، همه این‌ها را شاهد هستیم. اوون خزه‌ها را تمیز کرده، چراغ‌ها را روشن کرده، آتش برپاست و تزئینات دیگری دیده می‌شود که همه‌ی این‌ها به‌ویژه در جامعه‌ای پسا آخرالزمانی دیدنشان واقعاً لذت‌بخش است.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-9

با این حال، واضح است که ابی چیزی را در ذهن دارد که هنوز آن را فاش نکرده است. او در نهایت در اواخر این فلش‌بک دلیل آمدنش را بیان می‌کند و می‌گوید که سرنخی از موقعیت فعلی جوئل پیدا کرده است. همان‌طور که ابی شروع به توضیح می‌کند، اوون به مشکلات اصلی این سرنخ اشاره می‌کند و سعی می‌کند ابی را از تصمیمش منصرف کند اما نه‌تنها ابی در حال حاضر شروع به کار کرده است، بلکه گروه بزرگی از WLF از جمله آیزاک را راضی کرده است. این ما را به یاد بخش داستانی الی می‌اندازد که بسیاری از شخصیت‌ها در شرایط مختلف سعی کردند الی را از تصمیمش برای انتقام بازدارند اما هر دو مورد به یک نتیجه ختم شد. ابی به اوون می‌‌گوید که در هر شرایطی این کار را انجام می‌دهد و نمی‌تواند از این سرنخ بگذرد. این فلش‌بک شروع بسیار دلگرم‌کننده‌ای دارد و کمی شادی در دنیای پسا آخرالزمانی بازی نشان می‌دهد. با این وجود، در انتها با فضای دلهره‌آور و شومی به پایان می‌رسد زیرا بالاخره ما به موقعیتی می‌رسیم که نقشه و زمینه‌سازی برای مرگ جوئل از سوی ابی دیده می‌شود و ما دقیقاً می‌دانیم که قرار است بعد از آن چه اتفاقی بیفتد.

دوباره به زمان حال (یا بهتر بگویم روز اول سیاتل با ابی) برمی‌گردیم. ما شاهد یک سکانس سینمایی فوق‌العاده و به‌شدت اتمسفریکی هستیم که به‌صورت تک‌برداشت (وان شات) فیلم‌برداری شده است که در خاطرتان باقی خواهد ماند. این صحنه از صحنه‌هایی است که سطح بسیار بالا و تماشایی فیلم‌برداری و کارگردانی این بازی را نشان می‌دهد.

در ابتدای صحنه، شبی تاریک و طوفانی را می‌بینیم که باران و رعد و برق با شدت به زمین و درختان هجوم می‌آورند و دوربین به‌آهستگی حرکت می‌کند تا دو عضو از سرفایت‌ها را نشان دهد که در حال کشیدن ابی روی زمین پر گل‌ولای هستند. همان‌طور که یک طناب دور گردن ابی سفت می‌شود، دوربین دو نفر را نشان می‌دهد که روی درختی که در آن نزدیکی قرار دارد، دار زده شده‌اند و ابی هم ظاهراً قرار است چنین عاقبتی داشته باشد. او به‌شدت تکان می‌خورد تا جایی که آن‌ها سطلی زیر پایش قرار می‌دهند و به او اجازه می‌دهند که بایستد. زنی از گروه سرفایت را می‌بینیم که شروع به سخنرانی می‌کند اما به‌زودی سخنرانی او توسط دو نفر دیگر قطع می‌شود که دختری به نام یارا (Yara) را دستگیر کرده‌اند که به‌عنوان یک سرکش یا سرفایت مرتد خطاب ‌می‌شود. آن زنی که قبلاً از آن به سخنرانی پرداخته بود و به نظر می‌رسد، هدایت آن گروه را بر عهده دارد، دستور می‌دهد که یارا را روی زمین نگه دارند و با چکش به دست یارا ضربه بزنند.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-10

این شکنجه هرچقدر هم که وحشیانه باشد، به‌زودی به پایان می‌رسد زیرا دو تیر از سوی جنگل پرتاب می‌شود که سرفایت‌ها را مورد هدف قرار می‌دهد. این باعث می‌شود که سرفایت دیگری که هنوز زنده مانده، کورکورانه به جنگل تاریک شلیک کند و به سمت ابی برگردد. ابی در این هنگام به‌ِزحمت پاهایش را دور گردن رهبر آن گروه فایرفلای گره می‌زند و این کار به یارا اجازه می‌دهد تا کار را با چکش تمام کند و آن زن را بکشد. حال که خطر به‌صورت موقت رفع شده، فردی که از درون سایه‌ها تیرهایی را شلیک کرده بود، خودش را نشان می‌دهد و متوجه می‌شویم که او پسر جوانی به نام لِو (Lev) است که یارا او را متقاعد می‌کند که ابی را نجات دهد. بعد از کمی مقاومت، لو بالاخره متقاعد می‌شود که طناب دار ابی را پاره و او را آزاد کند. پس از آزادی، ابی طناب دار را از گردنش رها می‌کند و چکشی را که در نزدیکی قرار دارد، برمی‌دارد و در حالی که صدای مبتلا شدگان از سایه‌ها شنیده می‌شود، خطاب به لو و یارا می‌گوید: «مراقب پشت سرتون باشید» در این هنگام صحنه با یک انتقال فوق‌العاده شما را به گیم‌پلی هدایت می‌کند و آماده‌ی نبرد با مبتلا شدگان قرار می‌دهد.

اکنون که بازی توانسته توجه شما را با موفقیت جلب کند، شما به همراه دو عضو از سرفایت که مرتد خطاب شده بودند یعنی یارا و لو از درون جنگل تاریک عبور خواهید کرد و رفته‌رفته متوجه می‌شوید که آن‌ها چه افرادی هستند و چرا با هم‌نوعان خود می‌جنگند. لو و یارا به بسیاری از سازه‌های ساخته‌شده توسط انسان‌ها به‌عنوان «دنیای قدیم» اشاره می‌کنند و زبان رایج و اصطلاحاتی را که ابی بیان می‌کند، درک نمی‌کنند. اگرچه یک رابطه بین این سه برقرار می‌شود، اما این یک رابطه‌ی محبت‌آمیز نیست یا حتی برای مراقبت یا همدردی با یکدیگر بلکه بیشتر همانند آتش بسی است که در جریانش آن‌ها نمی‌خواهند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند اما می‌دانند که برای زنده‌ماندن به این کار نیاز دارند. به‌عنوان مثال، لو و یارا با همه چیزهایی که ابی و گروهش را شامل می‌شود، مخالفند و ابی هم علاقه چندانی به اینکه چرا آنها مطرود هستند، نشان نمی‌دهد و حتی وقتی لو به او می‌گوید که دلیل مطرود شدنش تراشیدن سرش بوده، ابی فقط شانه‌ای تکان می‌دهد.

این سه نفر به‌زحمت از درون جنگل فرار کرده و مجبور می‌شوند به یک خانه‌ی متروک در آن نزدیکی پناه ببرند. در آنجا ابی کمی مهربانی نشان می‌دهد و آن‌ها را وارد خانه می‌کند و سعی می‌کند دست شکسته‌ی یارا را جا بیندازد. با این حال، ابی با تردید آن‌ها را ترک می‌کند و در این لحظه قطعه‌ی فوق‌العاده‌ی Longing پخش می‌شود اما قبل از اینکه آن‌ها را ترک کند، از روی همدردی به بچه‌ها نگاه می‌کند و با هشداری به لو می‌گوید که این منطقه‌ی بسیار شلوغ است و در آنجا ایمن نیستند و بهتر است تا قبل از روشن شدن هوا آنجا را ترک کنند. لو با لحنی دفاعی می‌گوید که آن‌ها مشکلی نخواهند داشت و در را به روی ابی می‌بندد و او را در زیر باران تنها می‌گذارد تا ابی به ادامه‌ی ماجراجویی خود برای یافتن اوون بپردازد.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-11

من عاشق این هستم که در ابتدا این سکانس یک رویداد تصادفی به نظر می‌رسد اما اقدامات ابی در اینجا پایه و اساس کل داستان او در آینده خواهد بود. وقتی این اتفاق افتاد، حتی نمی‌دانستم که این یک پیرنگ بزرگ داستانی برای ابی خواهد بود و این گواهی بر دنیای غوطه‌ور و یکپارچه بازی آخرین بازمانده از ما است. من کاملاً معتقد بودم که چنین تعاملی اتفاق افتاده و سپس تمام شده است، و این برایم کاملاً منطقی بود اما این واقعیت که این تعامل و اتفاق واقعاً شخصیت ابی را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد، قطعاً تصمیم بهتری است زیرا شخصیت و تضاد درونی او را بیشتر آشکار می‌سازد.

با این حال، ابی هنوز یک مأموریت نیمه‌تمام دارد و او در حال حاضر واقعاً به ساختمان آکواریوم سیتادل نزدیک است. بنابراین تا زمانی که ابی اوون را پیدا کند و سعی کند تا حدی از واقعیت برخوردش با دنی مطلع شود، نیاز نیست مسافت زیادی را طی کنیم. وقتی ابی بالاخره اوون را پیدا می‌کند در اینجا اوون مجبور می‌شود که درباره‌ی آن اتفاق توضیح بدهد. توضیحات اوون با اجرای فوق‌العاده‌ی صداپیشه و بازیگر این شخصیت یعنی پاتریک فوجیت (Patrick Fugit) انجام شده است و ما شاهد یک مونولوگ احساسی، دلخراش و روشنگر هستیم. او این مونولوگ را با لحنی سراسر از حسرت زیبا و اشک‌های ریخته‌نشده بیان می‌کند. اوون درباره‌ی این صحبت می‌کند که خودش و دنی طبق معمول با سرفایت‌ها نبرد می‌کردند و او یکی از سرفایت‌ها را به زمین می‌زند و چیزی جز افسوس را در آن مرد نمی‌بیند و او را به‌عنوان فردی «پیر»، «خسته» و «آماده برای مرگ» توصیف می‌کند. اوون تعداد زیادی از سرفایت‌ها را کشته است تا آنکه با این سرفایت خاص رودررو می‌شود و متوجه می‌شود که در حال چه کاری بوده است. به همین خاطر تصمیم می‌گیرد که آن مرد را نکشد.

اوون در ادامه‌ی حرف‌های خود می‌گوید که وقتی دنی از جایش بلند شد، تفنگش را به سمت اوون نشانه گرفت، بنابراین آن‌ها با هم گلاویز می‌شوند و اوون مجبور می‌شود که سلاح را بگیرد و در این هیاهو شلیکی انجام می‌شود و به دنی برخورد می‌کند. او در نهایت می‌گوید که از جنگیدن برای سرزمینی که دیگر به آن اهمیتی نمی‌دهد، خسته شده است و این بحث چرخه‌ی خشونت را دوباره مطرح می‌کند. ولف‌ها و سرافیت‌ها برای سال‌های زیادی است که کورکورانه برای هیچ در حال جنگند و همدیگر را نابود می‌سازند. اوون در نهایت متوجه می‌شود که این دشمنی چقدر احمقانه است و از نزاع پوچ و بیهوده‌ی ولف‌ها و سرفایت‌ها عبور می‌کند و سعی می‌کند انسانیت را در آخرالزمان بیابد. اوون به مردی که قبلاً به‌عنوان یک سرفایت دیگر نگاه می‌کرد، از پایین نگاه کرد اما این بار فقط پیرمردی را دید که آماده‌ی مرگ خویش بود. او انسانیت را به بعیدترین شکل یافت و این حقیقت در تمام این مدت درست در مقابل او بوده است. ایده‌ی یافتن انسانیت در آخرالزمان، محوری‌ترین مضمون در کل بازی است که در تمامی خط داستانی شخصیت‌ها وجود دارد و با ادامه داستان شاهد پیشرفت آن خواهیم بود.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-12

در اینجا یکی از دیگر مضمون‌های پررنگ داستان که می‌گوید هر شخصیت در بازی «آخرین بازمانده از ما قسمت دوم» در تکاپو است  تا بتواند خودش را کشف و معنای زندگی‌اش را پیدا کند، دوباره مطرح می‌شود. اوون شروع به زیر سؤال بردن همه چیزهایی می‌کند که تا به حال شناخته است و در واقع آرامش را بار دیگر در ایده‌ی فایرفلای پیدا می‌کند. ظاهراً او اخیراً شایعه‌ای شنیده مبنی بر اینکه افراد فایرفلای‌ دوباره در سانتا باربارا کالیفرنیا جمع شده‌اند و به همین خاطر اوون می‌خواهد قایقی را گیر بیاورد و سیاتل را به مقصد سانتا باربارا ترک کند. ابی فکر می‌کند این احمقانه‌ترین ایده‌ای‌‌ است که شنیده و سعی می‌کند که اوون را منصرف کند اما اوون و مل تصمیمشان را گرفته‌اند. این دقیقاً ما را به یاد فلش‌بک چند ماه پیش می‌اندازد که ابی سرنخی از جوئل پیدا کرده و اوون سعی بر منصرف کردن او دارد اما ابی راضی نمی‌شود. نکته‌ی ظریف اینجاست که اوون دقیقاً همان جمله‌ی ابی در چند ماه پیش راه تکرار می‌کند و می‌گوید که این یک سرنخ است و نمی‌تواند از آن بگذرد.

در فلش‌بک‌های قبل به‌وضوح تنشی را میان رابطه‌ی ابی و اوون می‌دیدیم که در اینجا بالاخره شعله‌ور می‌شود و به همان صحنه‌ی جنجالی بازی می‌رسد. بعد از تمامی خوبی‌های اخلاقی که از اوون دیده بودیم، این بزرگ‌ترین لغزش و خطای اخلاقی او بوده چراکه به خاطر رابطه‌ای که از گذشته با ابی دارد، به مل خیانت می‌کند. از سوی ابی هم این حرکت بسیار قابل مذمت است زیرا او کاملاً از وضعیت زندگی اوون و مل آگاه است. اکنون که جوئل مرده، به نظر می‌رسد که ابی این ایده را دارد که می‌تواند زندگی خود را از سر بگیرد اما واقعیت این است که زندگی تغییر کرده است. اوون با مل ازدواج کرده و قرار است بچه‌دار شود و زمان ابی از دست رفته است. اوون هم به نظر می‌رسد هنوز نسبت به ابی احساسات دارد و واقعاً به نظر می‌رسد که اصلاً به مل اهمیت زیادی نمی‌دهد.

با این حال، در میانه‌ی شب ابی به خاطر کاری که خودش و اوون انجام داده‌اند، احساس گناه می‌کند و این بار با وجودی که انتقامش را گرفته و جوئل را کشته اما کابوس‌هایش همچنان ادامه دارد. هرچند، این بار پس از باز کردن در اتاق عمل، به جای دیدن صحنه‌ی مرگ پدرش، یک صحنه‌ی عجیب از جنگلی بارانی و به دار آویخته شدن لِو و یارا می‌بیند. ابی وحشت‌زده از خواب بیدار می‌شود و همان‌طور که می‌نشیند رد طناب را روی گردنش احساس می‌کند و زیر لب می‌گوید: «آن بچه‌ها».

روز دوم سیاتل

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-13

در همان بدو ورود به روز اول سیاتل متوجه شدیم که ابی هنوز کابوس‌های مربوط به مرگ پدرش را می‌بیند و مرگ جوئل نتوانسته آن را تسکین دهد. با این حال، آن‌گونه که توضیح داده شد، در پایان روز اول سیاتل آن کابوس با کابوس دیگری که به لِو و یارا ارتباط داشت و آن را شرح دادیم، جایگزین شد. همان‌طور که گفته شد، این به‌نوعی نشان از گناهگاری او دارد. ابی در طول این مدت گناهانی را مرتکب شده و کارهای بسیار وحشتناکی انجام داده است و او یک احساس گناه یا حتی عذاب وجدان دارد. بنابراین، او تنها چاره‌ی خود را در نجات دادن آن دو کودک می‌داند. به آن فکر کنید، او مطلقاً چیزی به آن‌ها بدهکار نیست اما احساس می‌کند که باید آن‌ها را نجات دهد. چنین واکنشی به نظر از شخصیتی همچون ابی بعید به نظر می‌رسد. این ما را به یاد شخص به‌خصوص دیگری می‌اندازد که برخلاف چیزی که ابتدا از او انتظار می‌رفت، تمام تلاش خود را برای نجات بچه‌ای انجام می‌دهد.

همه‌ی ما می‌دانیم که درباره‌ی چه فردی صحبت می‌کنم‌ و این تنها آغاز شباهت‌های بین ابی و جوئل است. با پیشروی داستان و تعمق بیشتر در کارهای ابی شاهد شباهت‌های بیشتری خواهیم بود. این کاملاً آشکار است که ابی هم مثل بسیاری از شخصیت‌های دیگر داستان شخصیتی است که کارهای بد و وحشتناک زیادی انجام داده است و با معیارهای معمول جهان ما آدم خوبی نیست. برای اثبات این فقط کافی است به نحوه‌ی مرگ بی‌رحمانه جوئل توسط او یا نادیده گرفتن مِل و برقراری رابطه با اوون و همچنین بسیاری از کارهای خشونت‌آمیزی که چه در جریان گیم‌پلی و چه در میان‌پرده‌ها از او سر می‌زند که او را به یکی از قاتلان بالارده‌ی سرفایت‌ها در گروه ولف‌ها تبدیل کرده، نگاه کنیم. با این حال وقتی با این بچه‌ها ملاقات کرد چیزی را درون آن‌ها دید. او بی‌گناهی، انسانیت و راهی به‌سوی رستگاری را دید. هم ابی و هم بازیکن در این لحظه احتمالاً هنوز متوجه این موضوع نشده‌اند اما با شروع روز دوم سیاتل قوس داستانی رستگاری ابی شروع به شکل‌گیری می‌کند.

در ابتدای روز ابی صدای سوت زدن خاص سرفایت‌ها را می‌شنود و متوجه می‌شود که باید عجله کند. او راه خود را به‌سوی آن خانه که در شب قل لو و یارا را به آن برده بود، می‌رود و لِو را می‌بیند که از آنجا دفاع می‌کند، در حالی که یارا درد شدیدی را متحمل می‌شود. ابی بدون درنگ یارا را بلند می‌کند و در اینجا دوباره قطعه‌ی Longing از موسیقی‌ متن‌های بازی پخش می‌شود. لِو از ابی می‌پرسد که می‌خواهد چه کار کند که او به‌سادگی جواب می‌دهد: «دارم یه شانس دوباره بهش میدم.» در این لحظه صحنه کات می‌خورد و ما به آکواریوم برگشته‌ایم، جایی که ابی نه‌تنها اوون بلکه مِل را هم می‌بیند و به‌سرعت توضیح می‌دهد که این دو بچه که هستند و چه اتفاقی افتاده است و او از مِل خواهش می‌کند که نگاهی به دست یارا بیندازد.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-14

مل نگاهی به دست یارا می‌اندازد و متوجه می‌شود که او به سندرم کمپارتمان مبتلا شده است و احتمالاً باید دستش قطع شود. با شنیدن این خبر، ابی به مل پیشنهاد می‌کند که برای انجام عمل جراحی به بیمارستان WLF برود تا تجهیزاتی را بیاورد اما مل فوراً این ایده را رد می‌کند و می‌گوید که یارا زمان زیادی ندارد. با این حال، لو ناگهان بیان می‌کند که می‌تواند در عرض ۲ ساعت از طریق پل‌هایی که سرفایت‌ها در آسمان ساخته‌اند، به آنجا برسد. همه با شنیدن این خبر شوکه می‌شوند، بنابراین لِو توضیح می‌دهد که سرفایت‌ها برای اجتناب از سیل و گرگ‌ها (ولف‌ها) پل‌هایی را در ارتفاعات بلند ساخته‌اند و وقتی از او پرسیده شد که چگونه هرگز آن‌ها نتوانسته‌اند این پل‌ها را ببینند، لو به‌سادگی پاسخ داد: «گرگ‌ها به آسمان نگاه نمی‌کنند» من بسیار خوشحالم که این ایده در بازی مطرح و اجرا شد زیرا بسیار جالب است و ابی هم تصمیم می‌گیرد که این ایده نیز به اندازه کافی خوب است، بنابراین تصمیم می‌گیرد که برای رسیدن به بیمارستان با لِو همکاری کند اما در این حال اوون حرفی برای گفتن دارد.

همان‌طور که ابی می‌خواهد در را باز کند و خارج شود، اوون به‌شدت تلاش می‌کند تا او را متقاعد کند که بماند اما به نظر می‌رسد که ابی اهمیتی به حرف‌های او نمی‌دهد. ابی نمی‌تواند مستقیم به چشم‌های اوون نگاه کند و از پاسخ‌های تک‌ کلمه‌ای با صدا و لحنی آهسته و یکنواخت استفاده می‌کند. ابی در نهایت با عصبانیت می‌گوید: «من به دیشب اهمیتی نمیدم.» و این‌گونه اولویت‌های خود را مشخص می‌کند و اوون را پس می‌زند. سپس او بدون اینکه کلمه‌ی دیگری به اوون بگوید یا به او نگاه کند، به همراه لِو آنجا را ترک می‌کند.

ادامه‌ی روز دوم سیاتل به‌صورت زیرکانه‌ای توسط ناتی داگ طراحی شده تا بتواند رابطه‌ای را میان ابی و لِو شکل دهد و بخش دیگری از داستان را که از آن صرف‌نظر کرده بودیم، به ما نشان دهد، سرفایت‌ها. رابطه‌ی میان ابی و لِو به‌وضوح یادآور رابطه‌ی میان جوئل و اِلی است. در ابتدای سفر، ابی و لو با یکدیگر چندان راحت و صمیمی نیستند. ابی با لو مانند یک کودک رفتار می‌کند، اگرچه او بسیار باهوش‌تر است و لو ابی را فقط یک قاتل بی‌رحم می‌داند. با این حال با ورود این دو به قلمرو سرفایت‌ها و صعود از یک آسمان‌خراش، یخ میان آن‌ها کم‌کم شکسته می‌شود و رفته‌رفته صمیمیتی بین آن‌ها شروع به شکل‌گیری می‌کند.

لِو توضیح می‌دهد که او در واقع زمانی که سرش را تراشید، قانونی را زیر پا گذاشته است که این باعث شد هم او و هم یارا مجبور به فرار شوند. وقتی یک سرفایت لو را می‌بیند و او را لیلی می‌نامد، توضیحات بیشتری نصیب ما می‌شود. بعد از نبرد، لِو از ابی می‌پرسد که آیا متوجه شد که سرفایت‌ها با چه نامی او را صدا زدند و آیا می‌خواهد که درباره‌ی آن توضیحی بشنود؟ ابی با مهربانی پاسخ می‌دهد، اگر خودت مایل هستی که توضیح بدهی که لِو به‌آرامی می‌گوید نه و ابی هم به این پاسخ احترام می‌گذارد.

با این حال، مشخص است که قضیه از چه قرار بوده است: لو ترنس است و سرفایت‌ها از این موضوع خوششان نمی‌آید و به همین خاطر لو را طرد می‌کنند و باعث فرار او و خواهرش می‌شوند. این یک نمونه عالی دیگر از شخصیتی است که سعی می‌کند خود را کشف کند زیرا لو در حال دست‌وپنجه نرم کردن با تمایلات جنسی خود در یک فرقه‌ی دیوانه‌وار در یک دنیای آخرالزمانی است. تمرکز روی داستان او در ادامه بازی بیشتر می‌شود و او را به بهترین شخصیت فرعی بازی تبدیل می‌کند. من همچنین نحوه‌ی مشخص شدن جنسیت لِو را بسیار می‌پسندم. به جای اینکه لو فقط قضیه را به ابی بگوید یا ابی از او بپرسد، ابی از او می‌پرسد که آیا لو می‌خواهد توضیحی بدهد یا نه. این یک جزئیات کوچک است که به ما ذره‌ای از انسانیتی را که ابی به دست آورده است، نشان می‌دهد. همچنین این موضوع به ما می‌گوید که رابطه‌ی ابی و لو در چه شرایطی قرار دارد.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-15

این دو به بالا رفتن از آسمان‌خراش ادامه می‌دهند و رابطه‌ی ابی و لِو گرم‌تر می‌شود اما تمامی زمان این بخش برای چنین منظوری صرف نمی‌شود. همان‌طور که قبلاً گفتم، روز دوم سیاتل برای آشنایی بیشتر با طرف دیگر ماجرای ابی یعنی سرفایت‌ها هم استفاده شده است. همان‌طور که قبلاً گفتم، ابی طوری رفتار می‌کند که انگار قهرمان داستان خودش است و معمولاً از سرفایت‌ها متنفر است. با این حال، همراهی یک سرفایت دیگر در کنار او به ما این امکان را می‌دهد که از لنز آن‌ها هم به ماجرا نگاه کنیم. دقیقاً همان‌گونه که این کار را با خود ابی هم انجام داده‌ایم. با این حال، این بار نیازی به تغییر شخصیت و زاویه‌ی روایت بازی نداریم. همان‌طور که آن‌ها بالاتر می‌روند، شروع به تماشای بسیاری از ساختمان‌های سرفایت‌ها می‌کنند که لو با مهربانی درباره‌ی آن‌ها به ابی توضیح می‌دهد.

به‌عنوان مثال، آن‌ها با مجسمه‌ای مواجه می‌شوند که سرفایت‌ها آن را به‌عنوان پیامبر خود خطاب می‌کنند، زنی که این فرقه را آغاز کرده است. لِو درباره‌ی اینکه آن زن چقدر آدم خوبی بوده و چگونه بسیاری از مردم را نجات داده صحبت می‌کند اما تمام چیزی که ابی می‌بیند، حماقت است. با این حال، همان‌طور که آن‌ها زمان بیشتری را با هم سپری می‌کنند، ابی در واقع شروع به تعریف و تمجید از برخی از فرهنگ و هنر سرفایت‌ها می‌کند که با توجه به چیزهایی که قبلاً گفته و انجام داده است، واقعاً شگفت‌انگیز و تعجب‌آور است. باید به خاطر داشته باشید که سرفایت‌ها هم آدم‌های خوبی نیستند. کافی است فقط به جنایت‌های آن‌ها در سیاتل که از طریق حلق‌آویز کردن بی‌رحمانه‌ی بسیاری از افراد انجام شده، نگاه کنید یا حتی نحوه‌ی رفتار بد و غیرمنصفانه‌ی آن‌ها با لِو و یارا را که فقط دو بچه هستند، ببینید. در واقع، اگرچه لِو همچنان بسیاری از ارزش‌های سرفایت‌ها را غنیمت می‌شمارد اما خود سرفایت‌ها را چندان دوست ندارد و این وجه اشتراک دیگری است که می‌تواند پیوندی را میان ابی و لو شکل دهد.

در نهایت آن‌ها به آسانسوری می‌رسند که توسط سرفایت‌ها ساخته شده است. اگر از قبل به خاطر داشته باشید، ابی از ارتفاع می‌ترسد. مشخص است که او شروع به ترسیدن می‌کند اما ایان الکساندر (Ian Alexander) در نقش لِو یک مونولوگ شگفت‌انگیز درباره‌ی نگاه کردن به جنبه‌های خوب ترس برای ما به ارمغان می‌آورد که با این نقل قول به پایان می‌رسد: «تنها زمانی که ضعیف هستم، می‌توانم قدرت حقیقی خود را به دست آورم.» پس از آنکه از آسانسور بالا می‌روند، پل عظیمی را در مقابل خود می‌بینند.

این سکانس به‌راحتی یکی از به‌یادماندنی‌ترین سکانس‌های بازی را برای من شکل داد زیرا نه‌تنها از نظر بصری فوق‌العاده است و می‌تواند حس اضطراب‌آور یا ترسناکی هم داشته باشد، بلکه در این سکانس است که شاید بازیکن برای اولین‌بار از طریق گیم‌پلی بیشترین ارتباط و پیوند را با ابی برقرار ‌کند. همان‌طور که آن‌ها به پل قدیمی چوبی می‌رسند، ابی بسیار آهسته و با استرس حرکت می‌کند تا این‌گونه ترسش از ارتفاع بار دیگر برجسته شود و همین در جریان گیم‌پلی ما را به او مرتبط و وصل می‌کند و باعث می‌شود که ما هم همان ترس را احساس کنیم. از سوی دیگر، لو که به نظر می‌رسد بدون هیچ ترس و نگرانی و در شرایطی که انگار در آسمان در حال قدم‌زدن است، به هر دلیلی که احتمالاً خودش می‌داند، تصمیم می‌گیرد که اکنون فرصت مناسبی است که درباره‌ی گفت‌وگوی عجیبی که کمی پیش میان ابی و اوون دیدیم، بپرسد. همان‌طور که انتظار می‌رود، ابی که به‌شدت از قرار گرفتن در شرایط فعلی و در این ارتفاع بالا ترسیده، از این سؤال بسیار شخصی شوکه می‌شود و از روی تعجب فریادی می‌زند اما این صحنه‌ی خوبی است زیرا به ما نشان می‌دهد که اکنون لِو بسیار احساس راحتی بیشتری با ابی دارد. ابی که همچنان بسیار ترسیده و عصبانی است، بالاخره موفق می‌شود که از این پل عبور کند اما کمی بعد پل دیگر و ترسناک‌تری را می‌بیند، این بار به شکل یک جرثقیل ساختمانی عظیم!

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-16

این مکان دیگری است که ناتی داگ در آن با این جرثقیل دیوانه‌کننده که در مه غرق شده است و ساختمان‌های کوچک و بزرگ شهر که در پایین دیده می‌شوند و بادی که در جریان است، محیط‌ و تصاویر شگفت‌انگیزی را به رخ می‌کشد و بار دیگر ما را با ابی و ترسش همراه می‌کند. همان‌طور که ابی به‌آرامی سعی در حفظ تعادل خود دارد، از لِو می‌خواهد که بدون نقل‌قول از پیامبرش به او بگوید که چگونه از هیچ‌کدام از این‌ها وحشتی ندارد. لِو با بی حوصلگی پاسخ می‌دهد که او هرگز از ارتفاع نمی‌ترسیده، اگرچه از سگ‌ها می‌ترسد. آن‌ها به راه خود ادامه می‌دهند و مه شروع به از بین رفتن می‌کند و همین موضوع منظره‌ای شگفت‌انگیز و در عین حال ترسناک از سیاتل را از بالا به ما نشان می‌دهد.

متأسفانه این موضوع ابی را می‌ترساند و بیشتر عصبانی می‌کند و با وجود اینکه آن‌ها بسیار نزدیک هستند و لو او را تشویق می‌کند، ابی می‌لغزد و می‌افتد و لو را هم با خود پایین می‌آورد. آن‌ها برای چند ثانیه سقوط آزاد می‌کنند اما از شانس خوبشان به سقفی شیشه‌ای که در نزدیکی آن‌ها قرار دارد، برخورد می‌‌کنند که زیر آن یک استخر سرپوشیده قرار دارد و از این طریق آن‌ها نجات پیدا می‌کنند. بنابراین هیچ تهدید واقعی وجود نداشت اما سقوط همچنان هم بازیکن و هم ابی را به خاطر تنش زیاد و ارتباط ما با او وحشت‌زده می‌کند.

این دو برای چند ثانیه استراحت می‌کنند و سپس به دلیل سقوط، مسیر خود را از طریق قلمرو ناشناخته‌ای آغاز می‌کنند. همان‌طور که آن‌ها از ساختمان پایین می‌آیند، لِو می‌پرسد که چرا ابی به دنبال آن‌ها برگشته است که ابی به‌سادگی پاسخ می دهد «احساس گناه». لو اشاره می‌کند که ابی هیچ چیزی به آن‌ها بدهکار نیست، اما ابی می‌گوید: «من باید کمی بار خودم رو سبک می‌کردم.» این تقریباً چیزی را که قبلاً درباره‌ی آن صحبت کردیم، ثابت می‌کند، زیرا ابی هنوز واقعاً نمی‌داند که چرا به آن‌ها کمک کرده است و تنها دلیلش سبک کردن بار خود است. به احتمال زیاد، این سبک کردن فقط هم مربوط به آن اتفاقی که میان خودش و اوون افتاد نیست بلکه به خشونت‌های بسیاری که مرتکب شده – از جمله‌ مرگ بی‌رحمانه‌ی جوئل – هم ارتباط پیدا می‌کند. این احساس وجود دارد که کمک کردن به لو و یارا راه او برای جبران این اعمال است، البته بازی هیچوقت به طور خاص و صریح این را نمی‌گوید.

آن‌ها به راه خود ادامه می‌دهند و ما همین‌طور شاهد رشد رابطه‌ی آن‌ها هستیم و در این میان چیزهای بیشتری از WLF هم می‌فهمیم. لِو درباره‌ی شایعات وحشتناکی که در رابطه با آیزاک شنیده و اینکه آیا ابی تا به حال کسی را شکنجه کرده است، می‌پرسد اما ابی از پاسخ به این سؤالات طفره می‌رود. بدیهی است که او از تصمیمات گذشته‌ی خود احساس خوبی ندارد و نمی‌خواهد درباره‌ی آن‌ها صحبت کند.

اول از همه، این به‌خوبی به شخصیت اخلاقی ابی می‌پردازد اما مهم‌تر از آن تشابهی است که با گفت‌وگوهای جوئل و الی درباره‌ی گذشته‌ی جوئل شنیده‌ بودیم. در بازی قبلی، وقتی جوئل از آن مردی که خود را به دروغ جای فرد زخمی جا زده بود، توجه نمی‌کند و حتی می‌خواهد با ماشین به او بزند، الی بعد از آن از جوئل می‌پرسد از کجا می‌دانسته که آن مرد دروغ گفته و فقط وانمود کرده است. دقیقاً همچون ابی، جوئل هم از پاسخ به آن سؤال طفره می‌رود و فقط اشاره می‌کند که او در هر دو موقعیت این شرایط حضور داشته است. ابی و لِو که چندین تروما را پشت سر گذاشته‌اند، به راه خود ادامه می‌دهند اما به نظر می‌رسد که همین تروما به‌نوعی آن‌ها را به هم پیوند داده است. ابی از لو چند سؤال شخصی‌تر می پرسد و لو هم به آن‌ها پاسخ می‌دهد. آن‌ها بیشتر درباره‌ی اینکه چرا لِو سرش را تراشیده صحبت می‌کنند و اینکه لو از اینکه یارا را وارد این ماجرا کرده احساس بدی دارد. لو همچنین برای مادرشان که طبق سنت سرفایت‌ها باید از او مراقبت کرد، احساس بد و نگران‌کننده‌ای دارد. این مکالمه چیزهای زیادی درباره‌ی لو و قلب دلسوز او به ما می‌گوید اما بعداً به یک نقطه داستانی بزرگ‌تر نیز تبدیل می‌شود. پس از آن سرانجام آنها به بیمارستان WLF می‌رسند اما ابی به تنهایی وارد آنجا می‌شود زیرا برای لو بسیار خطرناک است.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-17

وقتی افراد گروه WLF یا همان گرگ‌ها (ولف‌ها) به ابی اجازه‌ی ورود می‌دهند، احتمالاً متوجه شوید که این همان بیمارستانی است که در روز دوم سیاتل به همراه اِلی در آن نبرد کردید. بازی این واقعیت را با سگ‌هایی که در آن‌جا قرار دارد، آن دختری که یک پلی‌استیشن ویتا داشت و بسیاری از خرده‌چیزهای دیگر یادآوری می‌کند. اعضای WLF در حال پاکسازی بیمارستان برای تدارکات هستند، و همان‌طور که ابی توضیح می‌دهد که در حال چه کاری است، آن‌ها شروع به مشکوک شدن می‌کنند تا زمانی که دوستانش با آیزاک ارتباط برقرار می‌کندد و متوجه می‌شوند که ابی یک روز را بدون اجازه‌ی قبلی ناپدید شده است. بنابراین او نمی‌تواند چندان پیشروی کند و در نتیجه‌ افراد گروه WLF او را به دسته‌ی آسانسوری دستبند می‌زنند.

پس از مدتی تلاش، نورا به نجات او می‌آید و ابی را به بیرون و به طبقات پایین بیمارستان می‌برد که هنوز برای تامین آذوقه پاکسازی نشده است. این منطقه عملاً نقطه‌ی صفر است. با این حال نورا توضیح می‌دهد که طبقه زیرزمین جایی بود که مبتلایان در آنجا قرار داده شده بودند و از زمان شروع این عفونت قارچی چنین شرایطی را داشته است، بنابراین آنجا واقعا خطرناک است. وقتی ابی آماده می‌شود، نورا او را در جریان اتفاقاتی که در جریان است، قرار می‌دهد و اشاره می‌کند که آیزاک از افراد مختلف برای فهمیدن موقعیت ابی بازجویی کرده است، از جمله مِل. با اشاره به نام مِل حالت چهره‌ی ابی آشفته می‌شود زیرا او دوباره به یاد اعمال خود می‌افتد و احساس گناهی که او را عذاب می‌دهد، دوباره برمی‌گردد. علی‌رغم همه‌ی این موارد، نورا موفق می‌شود که مخفیانه ابی را نجات دهد و اینجا جایی است که ترسناک‌ترین بخش کل بازی در مقابلمان قرار دارد.

قارچ‌هایی که هر اینچ از زیرزمین بیمارستان را پر کرده‌اند و صدای غرغر و عمیق و ترسناکی که از دور شنیده می‌شود، تصویر ترسناک و منزجرکننده‌ای را به ما نشان می‌دهد. در نهایت ابی به برق دسترسی پیدا می‌کند و آن را روشن می‌کند که این در واقع پیوندی بین داستان ابی و الی ایجاد می‌کند. در جدول زمانی، الی مدت کوتاهی پس از ورود ابی به زیرزمین به بیمارستان می‌رسد، حدس من حدود ۳۰ دقیقه تا یک ساعت است. بنابراین، وقتی الی به زیرزمین می‌رود، برق‌ها واقعاً فعال هستند، و افراد WLF تعجب می‌کنند که چرا اینچنین است. اکنون می‌دانیم که دلیلش این است که ابی آن را درست قبل از رسیدن الی روشن کرده است. این تنها یکی از روش‌های بسیار جالبی است که ناتی داگ این دو داستان را به هم متصل می‌کند و به ما نشان می‌دهد که داستان این بازی واقعاً چقدر فکر شده است.

با ادامه جستجوی ابی، اگرچه او به طور تصادفی با یک آمبولانس با یک جعبه‌ی کامل کمک‌های اولیه مواجه می‌شود و می‌تواند با موفقیت آن را به دست آورد اما در حالی که او می‌خواهد آن مکان را ترک کند، با موجودی به نام Rat King روبه‌رو می‌شود که می‌توان آن را ترسناک‌ترین چیزی خطاب کرد که در سری بازی آخرین بازمانده از ما دیده‌ایم. Rat King از ترکیب منزجرکننده‌ی ۱۰ یا شاید ۲۰ فرد مبتلاشده به‌وجود آمده که به همدیگر پیوند داده شده و جیغ و شیون و ناله‌هایی از آن‌ها شنیده می‌شود و با یک مشت دست و سر و پا در هوا به این سو و آن سو می‌خزند. این موجود ابی را در راهروهای تنگ بیمارستان در پرتنش‌ترین ست‌پیس آخرین بازمانده از ما قسمت دوم تعقیب می‌کند و ترس، هیجان و استرس را به جانتان می‌اندازد. در حالی که او ابی را تعقیب می‌کند، در یکی از راهروها به ابی می‌رسد و او را برای لحظاتی می‌گیرد اما زمین زیر پای آن‌ها فرو می‌ریزد و در اینجا بازی به شما می‌گوید باید او را از بین ببرید. اینجا در حالی که ابی با خود بلند می‌گوید: «چطور می تونم بکشمت»، نبرد واقعی با این غول‌آخر شروع می‌شود که به همراه موسیقی پرتنش آن لحظه، یکی از بخش‌های خاص و ماندگار بازی را رقم می‌زند.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-18

این قطعاً  به چند دلیل بهترین غول‌آخر (باس‌ فایت) کل بازی است. اول از همه، Rat King ترسناک‌ترین و چندش‌آورترین موجودی است که در آخرین بازمانده از ما قسمت دوم وجود دارد و علاوه بر آن موجودی است که بسیار سریع و خیلی هم جان‌سخت است. طراحی این نبرد فوق‌العاده انجام شده است و سراسر پر از هیجان و تنش است و در کنار همه‌ی این‌ها نکته‌ای که آن را بسیار ممتاز می‌کند، این است که بعد از کشتن Rat King واقعاً احساس خوشایندی برای پیروزی و از بین بردن این هیولا به شما دست می‌دهد که می‌تواند باز هم بازیکن را به ابی نزدیک‌تر کند.

اکنون که Rat King از بین رفته، بگذارید به یک ارتباط داستانی دیگر بین دو بخش اِلی و ابی اشاره کنیم. وقتی با اِلی در حال بازجویی از نورا هستیم، صداهای بلند و عجیبی از سوی یک موجود مبتلاشده می‌شنویم که حال می‌توانیم به‌راحتی تصور کنیم که در آن لحظه ابی در حال مبارزه با Rat King بوده است. این برای بار دیگر نشان می‌دهد که چقدر نویسندگی اثر با فکر کار شده است و چقدر در همه‌ی این مدت ابی و الی نزدیک هم بوده‌اند و هیچ‌کدام نمی‌دانستند.

حالا که ابی در امان است و جان سالم به در برده، به‌سوی لِو بازمی‌گردد و آن‌ها از طریق یک قایق راه خود را دوباره به‌سوی آکواریوم هدایت می‌کنند. در حالی که مِل در آنجا مشغول جراحی و درمان یارا است، ابی و لِو بیرون اتاق اصلی قدم می‌زنند و در این هنگام «آلیس» (همان سگ‌ دست‌آموز) به‌سویشان می‌آید. ابی به لِو کمک می‌کند تا به ترسش از سگ‌ها غلبه کند و در این صحنه لحظه‌های شیرینی را مشاهده می‌کنیم که با یک موسیقی عالی آمیخته‌ شده‌اند.

در این حین، اوون وارد اتاق می‌شود و به آن‌ها خبر می‌دهد که جراحی انجام شده است. لِو به‌سرعت به سمت اتاق جراحی می‌رود و اوون می‌نشیند تا لحظه‌ای با ابی گفت‌وگو کند. آخرین گفت‌وگوی آن‌ها چندان خوب پیش نرفت و ابی با صراحت‌ اوون را پس‌ زد و به او گفت که رابطه‌شان دیگر برای او مطرح نیست. سپس ابی می‌پرسد: «اون‌ها فقط بچه‌ان. چه اتفاقی برای ما می‌‌افته؟» او به معنای واقعی حیران و کمی هم نگران است. پاسخ اوون ما را دوباره به یاد فایرفلای و شعار آن‌ها می‌اندازد که می‌گوید: «شاید ما دیگر دنبال نور نمی‌گشتیم.» سپس ابی هم بلند می‌شود و می‌رود تا نگاهی به وضعیت یارا بیندازد و در اینجا صحنه‌ی واقعاً زیبایی خلق می‌شود. در حالی که گیتار الکتریک نواخته می‌شود، یارا نگاهی به ابی می‌انداز و لبخند می‌زند و ابی هم لبخندی را در پاسخ به او هدیه می‌دهد. این بار صحنه‌ کات می‌خورد و ما دوباره خواب بیمارستان سنت ماری را می‌بینیم، جایی که ابی در همان راهروی همیشگی به‌سوی اتاق عمل در حرکت است اما این بار نه نور قرمز رنگی وجود دارد و نه صدای هشدار به گوش می‌رسد. در عوض، او به آرامی در را باز می‌کند و پدرش را می‌بیند که زنده است و به ابی نگاه می‌کند و لبخندی می‌زند. صحنه دوباره سیاه می‌شود، و نوشته‌ای مبنی بر شروع روز سوم سیاتل را می‌بینیم.

روز دوم سیاتل احتمالاً محبوب‌ترین مرحله‌ من در بازی «آخرین بازمانده از ما قسمت دوم» است. در ابتدا درباره‌ی این صحبت کردم که ابی هیچگاه آدم خوبی نبوده و کارهای وحشتناکی را در زندگی و حتی در شب قبل انجام داده بود اما روز دوم سیاتل شروع بر قوس داستانی رستگاری او بوده است.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-19

ابی زندگی فوق‌العاده‌ای را به همراه پدرش و اوون تجربه می‌کرد تا اینکه جوئل در پایان بازی قبل پدر او را کشت و همه‌ چیز را تغییر داد. در این ۵ سال اخیر، ابی سرسخت‌تر شده است و او رابطه‌ی خود را با اوون دور انداخت و خودش را وقف تمرین‌ کرد تا به قاتلی بی‌رحم تبدیل شود و این‌گونه انسانیت خود را از دست داد. او اجازه داد که مرگ پدرش او را در خود غرق کند و این برای او کابوس‌های شبانه‌ای را به همراه آورد و او امید داشت که با گرفتن انتقام بتواند به آرامش برسد. با این وجود، وقتی جوئل بی‌رحمانه کشته شد، هیچ‌چیز تغییر نکرد و او همچنان کابوس‌های همیشگی‌اش را می‌دید و نتوانست زندگی سابق و خوش گذشته‌اش را دوباره پی بگیرد. احساس گناه در نهایت و به‌یک‌باره او را در برگرفت و خوشبختانه او مسیر رستگاری را پیدا کرد، مسیری که بتواند دوباره انسانیت‌ از دست‌رفته‌اش را بازپس بگیرد.

این انسانیت در شکل لِو پدیدار شده است، یک جوان سرکش از فرقه‌ای افراطی که با هویت جنسی خود در این دنیای شکسته دست‌و‌پنجه نرم می‌کند. در حالی که آن‌ها  در کنار هم وقایع دردناکی و آسیب‌های روحی مختلفی را تجربه می‌کنند و پیوندی میان آن‌ها شکل می‌گیرد، ابی به‌آرامی انسایت خود را به دست می‌‌آورد و شعله‌ی آتش آن را روشن می‌کند. کمک کردن به لِو و نجات یارا بارهای مختلفی را از دوش ابی بر‌می‌دارد. بار خفتن با اوون، بار کشتن همه‌ی قتل‌هایش و مهم‌تر از همه بار مرگ پدرش. وقتی که او بالاخره مأموریتش را به اتمام می‌رساند و لبخند یارا را می‌بیند، ابی برای اولین‌بار پس از مرگ پدرش به‌راحتی و بدون کابوس‌های همیشگی‌اش خواب آرامی را تجربه می‌کند و او بالاخره برای مدتی تسکین و آرامش را تجربه می‌کند. او بعد از مدت‌ها بهترین احساسی را که می‌تواند تجربه کند، احساس می‌کند. همه‌ی این‌ها بسیار شبیه به اتفاقی است که در بازی اول برای جوئل افتاد که دقیقاً نکته‌ی اصلی همین است. جوئل هم دختر کوچکش را از دست داد و این باعث شد زندگی او را سرسخت و بی‌رحم بار آورد و او برای مدت‌ها انسانیت خود را از دست داده بود اما با دیدن الی و رشد رابطه‌ی آن‌ها او توانست دوباره انسانیت گمشده‌اش را به دست آورد. داستان هر دو (یا هر سه) پر از فقدان و رنج است اما تقریباً به همان اندازه شادی، رستگاری و انسانیت هم در میان آن پیدا می‌شود و همین است که دو بازی آخرین بازمانده از ما را بسیار ارزشمند می‌کند.

چیز دیگری را که درباره‌ی روز دوم سیاتل دوست دارم، تجربه‌ی تمامی این لحظه‌های ترسناک، پراضطراب و پرتنشی است که ما را به شخصیت ابی و ترس‌هایش نزدیک می‌کند. کافی است به آن فکر کنید، شما از چند آسمان‌خراش و پل‌های عظیمی که در فراز آسمان بنا شده‌اند، عبور می‌کنید، بعضی از ترسناک‌ترین منطقه‌های جهان بازی آخرین بازمانده از ما را می‌بینید و با موجودی وحشتناک مواجه خواهید شد که ملغمه‌ای از چندین موجود مبتلاشده‌ی مختلف است و باید در نبردی نفس‌گیر آن را شکست دهید. در پایان روز، شما چیزهای زیادی را تجربه کرده‌اید و وقتی ابی می‌خواهد بخوابد، شما هم این تسلی خاطر را حس می‌کنید. در کنار همه‌ی این‌ها، تجربه‌ی این روز در کنار لِو ما را بیشتر به شخصیت او نزدیک می‌کند و این ما را به یاد اِلی در بازی اول می‌اندازد. این همچنان راهکار هوشمندانه‌ای است که بتوانیم راحت‌تر با اَبی کنار بیایم. ما قرار است مدت زیادی کنترل او را بر عهده داشته باشیم و دیگر او را به‌عنوان یک هیولای بی‌عاطفه نبینیم و در عوض رابطه‌ی او و لِو را همان‌گونه ببینیم که به رابطه‌ی جوئل و اِلی نگاه می‌کردیم.

روز سوم سیاتل

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-20

با وارد شدن به روز سوم سیاتل، ابی با خوشحالی از خواب بیدار می‌شود، اگرچه درست مانند همه‌چیز‌های دیگر در جهان بازی آخرین بازمانده از ما، این شادی موقتی است و به لطف مِل او به‌زودی به دنیای واقعی بازگردانده می‌شود. ابی بیرون می‌رود تا صدای یارا و لو را بشنود که به‌شدت دعوا می‌کنند و همان‌طور که او استراق سمع می‌کند، مل وارد می‌شود. مل قضیه را توضیح می‌دهد و به ابی می‌گوید که اوون آن‌ها را دعوت کرده که همراهشان به سانتا باربارا بیایند اما لِو نمی‌خواهد سیاتل را ترک کند. مِل همچنین اشاره کرد که خودش هم قصد دارد به سانتا باربارا برود اما نه اگر ابی هم بیاید. ابی بسیار گیچ شده است اما مِل به حرف‌های خود ادامه می‌دهد و می‌گوید که ممکن است اوون فریب این حرکت را خورده باشد اما او خودش می‌تواند تا ته قضیه را بخواند. او سپس با لحن تدافعی می‌گوید: «بهترین قاتل که آیزاک برای سرفایت‌ها داشته، یهو تغییر عقیده داده؟ و این هیچ ربطی به اوون نداره، درسته؟»

ابی تلاش می‌کند تا مل را متقاعد کند که هیچ نقشه‌ یا فریبی وجود ندارد اما به‌سرعت با یک واقعیت دردناک مواجه می‌شود و مل فریاد می‌زند: «تو آدم بدی هستی ابی. همیشه همینطور بودی» ابی در این لحظه در آستانه‌ی اشک ریختن قرار دارد و وقتی مل می‌خواهد آن اتاق را ترک کند، به ابی می‌گوید که قبل از اینکه آن بچه‌ها را به طور کامل نابود کند، از زندگی آن‌ها خارج شود. مِل از اتاق خارج می‌شود و ابی را با حجم زیادی از احساسات سنگینش باقی می‌گذارد. او در این صحنه احتمالاً بیشتر احساساتی که در تمام این مدت می‌توانسته نشان می‌دهد. او با عصبانیت و ناراحتی به یک صندلی که در کنارش قرار دارد، ضربه می‌زند و به‌سوی دیوار برمی‌گردد تا اجازه دهد اشک‌هایش جاری شوند. این واقعیت و این صحنه به‌شدت برای من سخت بود و بر من تأثیر گذاشت. ابی به نقطه‌ای رسیده بود که احساس می‌کرد رستگاری خودش را به دست آورده و تبدیل به شخصیت بهتری شده است ولی مِل با گفتن این جملات در یک لحظه واقعیت تلخ را به یاد او می‌آورد و به او می‌گوید که در گذشته چقدر آدم بدی بوده است.

یارا قدم‌زنان وارد می‌شود و ابی دوباره به همان صخره‌ی بی‌احساسی تبدیل می‌شود که خودش را برای آن آموزش داده است؛ بنابراین اشک‌هایش را پاک می‌کند و آرام می‌گیرد. یارا از او می‌پرسد که حالش خوب است یا نه اما ابی موضوع را به بازوی یارا تغییر می‌دهد که اکنون وضعیت بهتری دارد. وقتی مشخص می‌شود که ابی نمی‌خواهد احساساتش را بیان کند، یارا از او می‌خواهد که برای پیدا و متقاعد کردن لو کمک کند زیرا لِو اصلاً توسط یارا متقاعد نشده و بحث را ترک کرده است. ابی موافقت می‌کند و با یارا همراه می‌شود. این یک معرفی عالی برای شخصیت یارا و دانستن چیزهای بیشتری درباره‌ی فرهنگ سرفایت‌ها است.

همان‌طور که این دو به جستجو ادامه می‌دهند، بیشتر درباره‌ی بحث این خواهر و برادر متوجه می‌شویم. یارا به ابی می‌گوید که لو نگران مادرشان است و فکر می‌کند که او به کمک و محافظت نیاز دارد و به همین خاطر می‌خواهد او را متقاعد کند که جزیره‌ی سرفایت‌ها را ترک کند. با این وجود، یارا مطمئن است که این مأموریت خودکشی خواهد بود زیرا مادر آن‌ها چنین چیزی را نخواهد پذیرفت و حتی ممکن است به خاطر موقعیت خاص لِو، تلاش کند که او را خفه‌ کند. به نظر می‌رسد تنها خواهر بزرگ‌تر این موضوع را درک می‌کند در حالی که لو کمی ساده‌انگارانه با این موضوع رفتار می‌کند. با این حال، چیزهای زیادی هم وجود دارد که یارا آن را درک نمی‌کند مانند اینکه چگونه احساسات لِو را کنترل کند.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-21

وقتی لِو برای اولین‌بار درباره‌ی جنسیت خود با یارا صحبت می‌کند، یارا با او رفتار ناخوشایندی داشته و به او ‌گفته که احساسات خودش را در درونش نگه دارد و وقتی لِو موهای سرش را اصلاح می‌کند، یارا جیغ می‌کشد و او را می‌زند. در نگاهی به گذشته، یارا به خاطر اعمالش واقعاً احساس بدی دارد چون می‌داند که اشتباه کرده است اما فقط می‌خواهد اوضاع را درست کند، تقریباً مثل شرایط جوئل با الی. وقتی مکالمه به این سمت رفت، حال روحی یارا به‌شدت افت کرد بنابراین ابی پیشنهاد می‌کند چیزی در فروشگاه هدیه برای لِو پیدا کنند. یارا موافقت می‌کند و آن‌ها به راه خود ادامه می‌دهند.

همان‌طور که آن‌ها به اطراف فروشگاه هدیه نگاه می‌کنند، بینش جدیدی درباره‌ی اینکه چرا لِو سر خود را تراشیده است، دریافت می‌کنیم: لو می‌خواست مانند یارا سرباز شود اما در عوض قرار بود همسر یکی از بزرگانی شود که باعث شورش آن‌ها شده بود. همچنین وقتی آن‌ها با نقشه‌ای از ایالت متحده مواجه می‌شوند، صحنه‌ی دلگرم‌کننده‌ای را می‌بینیم. یارا تمام زندگی‌اش را درون فرقه‌ی خاص در یک جهان آخرالزمانی زندگی کرده و به این خاطر ذهنیت دقیقی برای موقعیت مکانی ندارد. بنابراین، ابی به یارا نشان می‌دهد که سانتا باربارا در کجای نقشه قرار دارد و هم از نظر مسافت و هم از نظر مقیاس نسبت به سیاتل چه رابطه‌ای دارد که این باعث شگفتی بسیار یارا می‌شود.

به هر حال، آن‌ها چیز مناسبی را برای لِو پیدا می‌کنند و یارا از این فرصت استفاده می‌کند تا روحیه‌ی ابی را تقویت کند زیرا او قبلاً شاهد مکالمه‌ی ابی با مل بوده است. ویکتوریا گریس (Victoria Grace) که نقش یارا را بازی می‌کند، با زمزمه‌ای آرام به ابی می‌گوید که مِل اشتباه می‌کند و ابی آدم خوبی است. با این حال ابی این تعریف را رد می‌کند و به یارا می‌گوید که او واقعاً کیست اما یارا در ارزیابی خود کاملاً مطمئن است.

این صحنه‌ی احساسی با ورود اوون به پایان می‌رسد و اوون به آن‌ها می‌گوید که لِو را دیده است؛ بنابراین یارا اتاق را ترک می‌کند تا به‌سوی لِو برود و اوون و ابی را تنها می‌گذارد تا با یکدیگر صحبت کنند. به نظر می‌رسد که اوون هنوز این احساس را دارد که ابی به همراه آن‌ها به سانتا باربارا می‌رود اما ابی که حالا یک زن تغییر‌یافته است، به اوون توضیح می‌دهد که نمی‌تواند به همراه آن‌ها بیاید و خیلی دیر شده است. اوون هنوز هم اصرار می‌کند و می‌گوید که می‌داند در حال حاضر اوضاع آشفته است اما آن‌ها می توانند شاد بودن را انتخاب کنند و وقتی دست اَبی را می‌گیرد، به او می‌گوید که «ما اجازه داریم که شاد باشیم». این دقیقاً نام یکی از موسیقی‌های فوق‌العاده‌ی بازی هم هست.

با این وجود، این مکالمه با فریادی که از اتاق دیگر به گوش می‌رسد، متوقف می‌شود. آن‌ها به‌سوی صدای فریاد می‌روند و در آنجا می‌بینند که لِو به‌تنهایی یکی از قایق‌ها را برداشته و در آب‌های مه‌‌ گرفته به‌سوی جزیره‌ی سرفایت‌ها می‌رود تا مادرش را پیدا و او را متقاعد به فرار کند. یارا می‌داند که مادرش با فهمیدن این موضوع لِو را خواهد کشت، بنابراین بدون معطلی ابی می‌پرسد که آیا قایق بادبانی آماده است یا نه و اوون به او اطلاع می‌دهد که هنوز در حال تعمیر است و به همین خاطر تصمیم می‌گیرد که سوار قایقی در مارینا شوند و به دنبال لِو بروند. در حالی که ابی می‌خواهد سریع آنجا را ترک کند، مِل فریاد می‌زند که یارا نمی‌تواند به خاطر وضعیتش به همراه آن‌ها برود. خوشبختانه، یارا این بار طرف ابی است و می‌گوید که حالش بهتر است و مشکلی نخواهد داشت. با این حال، اوون هنوز قضیه را متوجه نشده و می‌خواهد با ابی همراه شود اما باز هم ابی او را در جای خود می‌نشاند و به او می‌گوید که اولویت‌هایش را مشخص کند و در همانجا بماند و در این زمان قایق را تعمیر کند. اینکه ابی چقدر در این صحنه قاطع است، باعث می‌شود، این صحنه را بسیار دوست داشته باشم. ما در ابتدای روز دوم هم شاهد واکنش مشابهی از او بودیم اما مثل این‌گونه نبوده که او را برای همیشه در جایگاه خود قرار دهد.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-22

همچنین مهم است که بدانیم چرا ابی این واکنش را نشان می‌دهد. رویارویی او با مل کمی اوضاع را تغییر داده است و ابی اکنون نگران است که مِل چه فکری درباره‌ی او می‌کند و می‌خواهد به مل نشان دهد که در قضاوتش اشتباه کرده است و اوون برای ابی دیگر چنین معنایی ندارد. او همچنین می‌خواهد به خودش هم اثبات کند که به فرد خوبی تبدیل شده است. در کنار همه‌ی این‌ها، پیوند و رابطه‌ای که او با لِو پیدا کرده است هم دلیل مضاعفی است که او می‌خواهد بدون معطلی به دنبال لِو و نجات او برود. بنابراین هر دو در حالی که باران در سیاتل به راه افتاده، حرکت می‌کنند و به مارینا می‌روند اما با شنیدن صداهای بلندی که به گوش می‌رسد، ابی می‌داند که اینجا برای یارا بی‌خطر نیست و به تنهایی مأموریت را انجام می‌دهد. همان‌طور که او به راهش ادامه می‌دهد، مانی را می‌بیند که به خاطر شلیک‌های پیاپی و خطرناک یک تک‌تیرانداز پشت ماشینی پنهان شده است. او که از دیدن ابی متعجب است، توضیح می‌دهد که آن‌ها قرار بود قایق‌ها را بردارند و عملیات حمله‌ی خود به جزیره را آغاز کنند (این قضیه ماجرای نقشه‌ی حمله به جزیره را به یاد ما و ابی می‌اندازد) اما سروکله‌ی این تک‌تیرانداز پیدا شده است. ابی نقشه‌اش را لو نمی‌دهد اما به مانی می‌گوید که به یکی از آن قایق‌ها نیاز دارد؛ بنابراین آن‌ها یک بار دیگر با هم متحد می‌شوند تا تک تیرانداز را از پای درآورند.

به خاطر تنش بسیار گیم‌پلی و هیجان‌انگیز بودن آن، این یکی از بهترین سکانس‌های بازی است. در نهایت به یکی از بهترین سکانس‌های بازی تبدیل می‌شود. این تک‌تیرانداز فقط خوب نیست، بلکه یک حرفه‌ای است. او در چند ثانیه ردتان را پیدا می‌کند و با دو ضربه شما را از پای در می‌آورد و به‌سختی در هنگام پیشروی به شما آزادی عمل می‌دهد. همان‌طور که مبارزه ادامه دارد، او واقعاً آزاردهنده‌تر می‌شود که این موضوع لحظه‌ی بعدی را بسیار تأثیرگذارتر می‌کند. چه در هنگام نبرد یا در پایان آن که همه‌چیز مشخص می‌شود، از هویت فرد تک‌تیرانداز آگاه بشوید، لحظه‌ی خاصی را شکل می‌دهد. بله، او تامی است. وقتی از این راز آگاه شوید، چه با اشاره‌هایی که در سراسر بازی‌ و حتی در فلش‌بک‌ها به تک‌تیراندازی تامی زده شده یا در پایان همین نبرد که چهره‌ی او را می‌بینید، این یک لحظه تأثیرگذار است که به طرز دیوانه‌کننده‌ای بر بازیکن تأثیر می‌گذارد.

فردی که با او در حال نبرد هستید و در طول نبرد از او متنفر شده بودید، همان فردی است که در آن طرف داستان او را دوست دارید. در ضمن، در اینجا متوجه می‌شوید که هنگامی که اِلی به‌ آکواریوم می‌رود، تامی در اینجا بوده است و همچنین مطمئن می‌شوید همان مردی که جسی شنیده بود افراد WLF به دنبالش هستند، همان تامی بوده است. در اواسط مبارزه بود که با کنار هم قرار دادن سرنخ‌ها متوجه شدم که این فرد تامی است و همان لحظه بسیار تأثیرگذار بود و خیلی زود به یکی از خاطرات مورد علاقه‌ی من در بازی تبدیل شد. این لحظه‌ای است که فقط می‌توان از طریق گیم‌پلی آن را تجربه کرد و این یکی از لحظه‌‌هایی است که آخرین بازمانده از ما قسمت دوم را بسیار خاص کرده است.

بنابراین شما با اکراه ادامه می‌دهید و در نهایت تامی را در گوشه‌ای گیر می‌اندازید و به او جایی برای فرار نمی‌دهید. آن موقع بود که ابی و مانی گاردشان را کنار گذاشتند و او بیرون می‌آید و به مانی شلیک می‌کند. ابی با خون مانی روی صورتش به سرعت پشت میزی پناه می‌گیرد و مجبور می‌شود فوراً خود را جمع کند و از دید تامی که هنوز به طور فعال او را تعقیب می‌کند، پنهان شود. درست مانند مرگ ناگهانی و یک‌باره‌ی جسی، مرگ مانی نیز به‌عنوان یک عامل شوک‌‌آور مورداستفاده قرار می‌گیرد.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-23

چهره تامی به زودی آشکار می‌شود که او مخفیانه به ابی حمله می‌کند و او را به نرده اسکله می‌چسباند. در حالی که او می‌خواهد ابی را به سمت اقیانوس هل دهد، یارا وارد می‌شود و ابی را نجات می‌دهد و در عوض تامی را به پایین هل می‌دهد. در حالی که او را دیگر در این صحنه نمی‌بینیم، ما می‌دانیم که تامی از این نبرد زنده بیرون خواهد آمد اما چیزی که درباره‌ی این صحنه بعدی بسیار خاص است، نحوه عملکرد ابی است. او با وجود از دست دادن دوستش، دوباره احساسات خود را پنهان می‌کند، اما به تدریج متوجه می‌شود که این مرد واقعاً چه کسی بوده است. همان‌طور که او بهبود پیدا می‌کند، ابی متوجه می‌شود که این برادر جوئل بوده و همه‌ی این‌ها تقصیر خودش بوده است. اما او به طرز هوشمندانه‌ای سعی می‌کند توجهی به آن نکند و در عوض خودش و یارا را سوار قایق می‌کند و به سمت جزیره می‌رود.

ابرهای تیره از بالای سرشان پدیدار می‌شوند و در حالی که دورنمای جزیره‌ی نمایان می‌شود، قایق آن‌ها در برابر امواج سنگین آب تکان می‌خورد. از این فاصله برج فضایی معروف سیاتل را می‌توان دید که در میان جنگل‌های عمیق و ابری پنهان شده است. به محض ورود به جزیره، یارا راه را نشان می‌دهد و از اینجا جو وحشتناکی در محیط برقرار می‌شود. این فضا که توسط عوامل خارجی متعددی به وجود آمده، چیزی است که مرحله‌ی جزیره را بسیار به‌یاد‌ماندنی می‌کند.

در هنگام ورود، جزیره تقریباً خالی است. فقدان صداهای قابل‌توجهی که با جنگل‌های سرسبز و اشیاء «دنیای قدیمی» مخلوط شده‌اند، به تعلیق می‌افزایند و صدای تیراندازی و ظاهر دهکده‌ی سرفایت‌ها فضاسازی بسیار قوی و خاصی را خلق می‌کند. این تقریباً شبیه آرامش قبل از طوفان است. باران خیلی شدید نمی‌بارد، موسیقی ملایم و پیش‌گویانه است و حمله‌ای هنوز انجام نشده است اما می‌دانیم که این اتفاق خواهد افتاد و اعضای گروه WLF قرار است امشب به جزیره‌ی سرفایت حمله کنند. فضاسازی به‌شدت تعلیق و تنش را بیشتر می‌کند و صدای سرد یک بوق جنگی به‌ضوح در میان بارانی که به سایبان‌ها برخورد می‌کند، شنیده می‌شود. این بوق یک سیگنال هشدار بود، جزیره اکنون در آماده‌باش کامل برای حمله آماده می‌شوند، حال و هوا را تغییر می‌دهند و تعلیقی خاص را ایجاد می‌کند.

در نهایت آن‌ها به اردوگاه سرفایت‌ها می‌رسند و سازه‌های چوبی خیمه‌مانند آن‌ها را می‌بینند. سرفایت‌ها هر چقدر هم که شیطانی به نظر برسند، بالاخره یک جامعه هستند. ما می‌بینیم که چقدر آن‌ها ترسیده‌اند، سراسیمه می‌دوند، سلاح‌های خود را برمی‌دارند، آماده می‌شوند و بچه‌هایشان را به مکان امنی می‌برند. در حالی که یارا با دیدن کنده‌کاری‌های چوبی از پیامبر سرفایت‌ها مشغول دعا کردن است، توجه ابی را با این جمله که می‌گوید: «وقتی در تاریکی گمشده‌ای، به دنبال نور بگرد»، جلب می‌کند. یارا اشاره می‌کند که پدرش عادت داشت که این جمله را بگوید. یارا به ما نشان می‌دهد که او اکنون به نقطه‌ای رسیده که بتواند با مرگ پدرش کنار بیاید. این ما را به‌نوعی به یاد جوئل و سارا در اواخر بازی قبلی می‌اندازد.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-24

آن‌ها در نهایت به جایی می‌رسند که در آن منظره‌ای از یک دهکده دور را به همراه قایق های WLF که با عجله راه خود را طی می‌کنند، مشخص است. آرامش قبل از طوفان به پایان می‌رسد و جنگ در آستانه‌ی شروع شدن است. پس از نبرد با دسته‌ای از سرفایت‌ها، آن‌ها بالاخره به خانه‌ی مادر لِو و یارا می‌رسند و با جسدی مادر آن‌ها روی زمین مواجه می‌شوند و لو را هم می‌بینند که در گوشته‌ا‌ی نشسته و گریه می‌کند و مشخص است که کتک خورده و زخم‌هایی برداشته است. لِو در میان اشک‌هایش سعی دارد توضیح بدهد که مادرش دست از فریاد کشیدن و تعقیب کردن او برنمی‌داشته و حتی او را زده است و لِو فقط می‌خواسته از خودش دفاع کند که ناگهان می‌بینید مادرش روی زمین می‌افتد و بلند نمی‌شود. در حالی که لِو گریه می‌کند، یارا سعی در آرام کردن او دارد اما صدای شلیک اسلحه‌ نزدیک‌تر می‌شود و آن‌ها می‌دانند که باید هر چه زودتر فرار کنند. تصمیم خودخواهانه لو برای بازگشت به خاطر مادرش منجر به کشته شدن مادرش شد اما این تمام ماجرا نیست و اقدامات او در ادامه‌ی همین مرحله‌ عواقب بیشتری هم خواهد داشت.

با شدت بارش باران و شلیک گلوله‌ها گروه تصمیم می‌گیرد به سمت هیون (پناهگاه) که روستایی در کنار اسکله است، حرکت کند. آن‌ها امید دارند که در آنجا قایق‌های زیادی وجود داشته باشد که بتوانند از آن برای فرار استفاده کنند. سرانجام لِو سؤال اساسی و مهمی را که درون خود نگه داشته بود، می‌پرسد. او می‌گوید که مادرشان با تمام قلبش فرد معتقد و با ایمانی بوده، پس چرا باید چنین اتفاقی برای او بیفتد؟ یارا پاسخ بسیار خوبی به پرسش او می‌دهد. او می‌گوید که اگرچه آن‌ها بسیار معتقد و باایمان هستند اما نامیرا نیستند. او می‌گوید فقدان در هر گوشه‌ای در انتظار آن‌ها است اما آن‌ها قدرت غلبه بر آن را دارند. انگار مهم نیست که چه اجتماع و گروهی باشند، آن‌ها همیشه به دنبال چیزی هستند که به آن باور و ایمان داشته باشند. فایرفلای‌ها به دنبال نور هستند و سرفایت‌ها در پی قدرت واقعی می‌گردند که همین موضوع این ارتباط میان این سه نفر را بیشتر و پررنگ‌تر می‌کند.

اکنون گروه به پیشروی خود در جزیره ادامه می‌دهد و کم‌کم با افراد WLF هم مواجه می‌شود و ما هم مجبور می‌شویم با برخی از آن‌ها نبرد کنیم. کمی بعد، یارا توسط یکی از افراد WLF گرفته می‌شود و در حالی که ابی می‌خواهد او را نجات دهد، ناگهان یارا تیر می‌خورد. ابی به‌سوی افراد WLF می‌رود و می‌خواهد مردی را از پای درآورد اما به محض رویارویی آن‌ها، آن مرد ابی را می‌شناسند اما این باعث نمی‌شود که ابی متوقف شود و دست آن مرد را می‌شکند و او را از پای در می‌‌آورد. لِو به سمت بدن بی‌جان یارا می‌دود و از او درخواست می‌کند که دوباره بلند شود. در این حین صدای نیروهای WLF بیشتر می‌شود و ابی که می‌داند هرچه سریع‌تر باید فرار کنند، لو را می‌گیرد اما او مقاومت می‌کند و تنها زمانی تسلیم می‌شود که دیگر دیر شده و افراد WLF سر می‌رسند. آن‌ها بلافاصله ابی را می‌شناسند که لِو را پشت سرش پنهان کرده و سلاحش را مقابل آن‌ها گرفته است. در این هنگام که نیروهای WLF شوکه شده‌اند، صدای ارعاب‌کننده‌ای از درون جنگل به گوش می‌رسد که به نیروها WLF دستور می‌دهد که بایستند و سلاح‌های خود را پایین بگیرند.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-25

در آن لحظه، آیزاک از درون جنگل بیرون می‌آید، در نزدیکی بدن یارا می‌ایستد و مستقیماً به سمت ابی می‌رود و با لحن تهدید‌آمیز خود از او می‌پرسد که دارد چه می‌کند. همان‌طور که ابی سلاح خود را زمین می گذارد، آیزاک متوجه می‌شود که چه کسی پشت سر او است و از ابی می‌خواهد که از سر راه کنار برود. با این حال ابی مقاومت می‌کند و آیزاک اسلحه را روی او می‌کشد و به او ۳ ثانیه فرصت می‌دهد تا از آن بچه‌ی سرفایت دور شود. همان‌طور که آیزاک می‌شمرد، مشخص می‌شود که ابی نمی‌خواهد حرکت ‌کند و درست هنگام پایان ۳ ثانیه و قبل از شلیک، آیزاک مکث و تردید کوتاهی می‌کند و همین فرصتی می‌شود که کسی به آیزاک شلیک کند و او را بکشد. در واقع، آن شلیک کار یارا بود و او از آخرین نفس‌هایش برای نجات ابی و لو استفاده کرد. حال که تمام توجه WLF به‌سوی یارا و شلیک کردن به او جلب می‌شود، ابی و لو فرصتی پیدا می‌کنند که از این مهلکه دور شوند.

آن‌ها به‌صورت موقت به یک مکان امن می‌رسند اما افراد WLF همچنان به دنبال آن‌ها هستند و آن‌ها نمی‌توانند زیاد در این مکان بمانند و باید هر چه سریع‌تر فرار کنند. با این حال، لِو به‌شدت در شوک و ناراحتی در اثر مرگ یارا است و این واقعیت که مردم ابی این کار را کردند، او را بیشتر آزار می‌دهد و این را به ابی هم می‌گوید. در اینجا ناگهان ابی در یکی از دیالوگ‌های عالی بازی خطاب به لِو می‌گوید: «تو مردم من هستی.» این جمله هم به ما و هم به لِو نشان می‌دهد که ابی واقعاً طرف چه کسی است. او لو را دلداری می‌دهد و تشویق می‌کند که به راهش ادامه دهد و سپس اتفاق غیرقابل‌تصوری رخ می‌دهد. ابی اکنون با هم نوع‌های خود می‌جنگد و آن‌ها را می‌کشد. نبرد بعدی کاملاً با افراد WLF است که به دنبال ابی و لِو می‌گردند. آن‌ها دوستان و خانواده‌اش هستند و همه‌ی را بدون تردید و درنگ برای یک بچه که مدت زیادی هم نیست با او آشنا شده، از پای در می‌آورد و می‌کشد. این تشابه واضحی با کار جوئل در پایان بازی قبلی دارد که او چگونه برای نجات یک بچه تمام افراد یک بیمارستان را کشت. قوس داستانی او به همان نقطه‌ای رسیده است که جوئل در بازی قبل به آن رسیده بود. جایی که ابی هر کاری را برای لِو انجام می‌دهد و به هر چیزی که تا به حال شناخته است، پشت می‌کند. به‌عنوان نکته جانبی، می‌توان مرگ یارا را هم در عواقب تصمیم خودخواهانه و اشتباه لِو در نظر گرفت.

پس از این نبرد، سفر به هیوِن (پناهگاه) با تصویری از ناامیدی، نابودی و خشونت کامل آغاز می‌شود، یک دیوار شکسته در ساختمانی مشرف به روستای در حال سوختن هیون. آتش به‌شدت می‌سوزد، آسمان سرخ می‌شود و فضایی فراموش‌نشدنی و خاص برای این جنگ در نظر گرفته شده است.

صحنه‌ی بعدی یکی از بهترین و محبوب‌ترین ست‌پیس‌های من در کل سری بازی «آخرین بازمانده از ما» است. این ست‌پیس با نبرد میان سربازان نیروهای آزادی‌خواه واشنگتن (WLF) و سرفایت‌ها آغاز می‌شود که هر دوی آن‌ها هم به دلایل خاص خودشان ابی و لِو را افراد خیانتکاری می‌دانند که وقتی یکی از طرف‌ها آن‌ها را شناسایی می‌کند، پویایی منحصر‌به‌فردی را ایجاد می‌کند.

در حالی این مبارزه ادامه پیدا می‌کند، ابی موفق می‌شود که اسبی را پیدا ‌کند و هر دو سوار آن می‌شوند و به سمت هیون می‌روند. شما از زمین‌های جنگی بیشتری عبور می‌کنند، هر دو طرف درست در مقابل شما به یکدیگر تیراندازی می‌کنند و همه‌جا را آتش می‌زنند و هنگام عبور شما را می‌شناسند. پس از اینکه از جنگل‌های انبوه عبور می‌کنند، آن‌ها در محوطه‌ای قرار می‌گیرند که اکنون دهکده‌ی در حال سوختن دقیقاً مقابل آن‌ها قرار دارد و سرفایت‌هایی که سوار بر اسب هستند، آن‌ها را مورد هدف قرار می‌دهند. وقتی وارد دهکده می‌شوند، وحشت واقعی ناشی از جنگ آشکار می‌شود و خرابی‌هایی که در هر گوشه‌ای ایجاد شده، نمایان می‌شود. در حالی که ابی و لو تلاش می کنند که از آنجا فرار کنند، خانه ای بر روی آن‌ها فرو می‌ریزد و آن‌ها از روی اسب می‌افتند و همین باعث می‌شود اسب آن‌ها بترسد و فرار کند و آن ها را مجبور کند تا ادامه‌ی راه را با پای پیاده ادامه دهند.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-26

آتش بازی بعدی شبیه به آتش‌بازی قبلی است اما این بار شدت آن بیشتر است و در محیط و جو دهکده‌ی سوزان و جنگ مداوم درون آن تغییراتی را ایجاد می‌کند و همه چیز را تشدید می‌کند. وقتی به اسکله می‌رسند، با یک سرفایت عصبانی مواجه می‌شوند که نزدیک است لو را بکشد. خوشبختانه ابی برای نجات او از راه می‌رسد و اینجا مبارزه‌ای نفس‌گیر شروع می‌شود زیرا این مرد واقعاً جان‌سخت است و به‌راحتی نمی‌میرد.

پس از یک مبارزه طولانی، آن مرد سرفایت ابی را به نرده‌ی اسکله می‌چسباند و لو با یک تیر به او شلیک می‌کند و آن دو را از لبه به زمین زیر پایشان می‌اندازد. با این حالع این سرفایت هنوز نمرده است و در واقع حالا می‌خواهد با دستانش ابی را خفه کند، اگرچه هنوز آن تیرها از شانه‌اش جدا نشده است. ابی با استفاده از مکانیک شگفت‌انگیز بیرون آوردن تیر که در جریان بازی هم دیده بودیم، تیر را بیرون می‌آورد و به طرز وحشتناکی نه یک، نه دو، بلکه سه بار با آن پیکان به مرد ضربه می‌زند و بالاخره او را می‌کشد. با مرگ این مرد، ابی و لو بالاخره به نزدیکی ساحل می‌روند و قایقی را پیدا می‌کنند و از این جزیره وحشتناک خارج می‌شوند.

بعد از اینکه صحنه به یک صفحه‌ی سیاه کات می‌خورد، صدای زیبا و آرامی از گیتار الکتریک شنیده می‌شود و ما در نمای دور جزیره‌ی شعله‌ور شده را می‌بینیم. اکنون آسمان شب و آب‌های آرام با شعله‌های آتش آلوده شده است و آسیب روحی این اتفاق هم لِو را تا ابد دنبال خواهد کرد. او به خانه سابقش، به مادر، خواهرش و زندگی‌ گذشته‌اش نگاه می‌کند. ابی سعی می‌کند او را دلداری دهد و ژاکتش را به او می‌دهد و به پارو زدن تا رسیدن به ساحل ادامه می‌دهد.

این لحظه آرام و غم‌انگیز، زمان مناسبی راه مهیا می‌کند به اتفاقاتی که در جزیره افتاده، فکر کنیم. همان‌طور که بارها گفتم، اتمسفر جزیره در مقایسه با منطقه‌های دیگر بازی نظیر ندارد. سفر کردن و نه تنها دیدن، بلکه شنیدن صدای درگیری‌ها بسیار دلسردکننده و طاقت‌فرسا است. علاوه بر جو فوق‌العاده‌ی این بخش، شاید مهم‌ترین دستاور آن خیانت ابی به مردم خودش (WLF) بوده است.

بازیکنان به احتمال زیاد می‌توانند به‌راحتی ابی و کارهایش در این بخش را درک کنند چرا که او به جایی رسیده که مانند جوئل به هزینه‌هایی که برای نجات دادن یک بچه بدهد، اهمیت نمی‌دهد. صحبت از WLF شد، شاهد مرگ آیزاک بودیم و احتمالاً حتی آن را به یاد نمی‌آورید. اگرچه آیزاک شخصیت بسیار خونسرد و ترسناکی بود اما تنها ۲ صحنه در بازی داشت که یکی از آن‌ها صحنه‌ی مرگ او بود. آیزاک به‌عنوان یک شخصیت پتانسیل زیادی داشت اما متاسفانه به‌ندرت مورد استفاده قرار گرفت. با وجود تمام این‌ها، صحنه مرگ او هنوز شگفت‌انگیز بود، به علاوه به یارا هدف بیشتری می‌داد. در حالی که او بهترین شخصیت جانبی نبود اما پرداخت شخصیت‌ او خیلی بهتر از جسی و مانی بود، بنابراین مرگ او کمی تاثیرگذارتر بود اما هنوز هم از همان عنصر داستانی استفاده می کرد: ارزش شوک.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-27

با این حال مرگ مادر به لو درگیری درونی جدیدی داد و ایده‌ی اقدامات خودخواهانه را برجسته کرد. لِو خودخواهانه به دنبال مادرش رفت و خود و نزدیکانش را در معرض خطر قرار داد، در حالی که ابی هم احساس می‌کرد که او نیاز به چیزی برای اثبات به مل دارد، بنابراین علاوه بر هدف کمک به لِو، ابی هم قصد خودخواهانه‌ای هم داشت و درست مانند لو، تصمیم ابی هم پیامدهایی دارد که به طور خاص به مل و اوون ارتباط پیدا می‌کند.

پس از رسیدن به آکواریوم، آن دو با منظره‌ی وحشتناکی روبرو می‌شوند، منظره‌ای که ما در نقش الی مرتکب آن شده‌ایم. آن‌ها ابتدا در را باز می کنند و آلیس، همان‌ سگ‌ دست‌آموز، را می‌ببینند که مرده است. سپس با احتیاط وارد اتاق بعدی می‌شوند و اوون و مل را در برکه‌ای از خون می‌بینند. ابی به زمین می‌افتد، مشتش را روی فلز خیس می‌کوبد و به طرز بیمارگونه‌ای حالت تهوع به او دست می‌دهد و بالا می‌آورد. همچون الی، او هم دچار حمله‌های عصبی می‌شود اما لِو بالاخره جلوی او را می‌گیرد و توجه ابی را به چیز دیگری جلب می‌کند زیرا او نقشه‌ای را روی کف اتاق پیدا کرده است. در حالی که ابی نقشه را بررسی می‌کند، لحن ابی به‌صورت کامل عوض می‌شود و ابی با چهره‌ای پر از خشم و انتقام به آن نگاه می‌کند. ما در اینجا دقیقاً می‌دانیم که قرار است چه اتفاقی بیفتد.

ابی نه‌تنها مالامال از خشم شدید و شهوت انتقام شده است، بلکه او احساس گناهی هم برای کارهایش دارد. اول از همه، او اگر آکواریوم را به مقصد جزیره ترک نکرده بود، ممکن بود مِل و اوون همچنان زنده باشند. همچنین اگر به یاد داشته باشید در اوایل همین روز وقتی او با تامی مواجه شد، چیزی را متوجه شد. او اگر همان‌ موقع برای به سرانجام رساندن مأموریت انتقام خود پافشاری نمی‌کرد و جوئل را نمی‌کشت یا اینکه الی و تامی را هم همان موقع کشته بود، هیچ‌کدام از این اتفاق‌ها نمی‌افتاد. همین موضوع احساس گناه ابی را هم بیشتر می‌کند و او را بسیار عصبانی می‌سازد.

اگر فکر می کردید بازی کردن در نقش ابی جاه‌طلبانه‌ترین و شجاعانه‌ترین ترفند ناتی داگ است، متأسفانه در اشتباه بوده‌اید زیرا ناتی داگ کاری را انجام می‌دهد که حتی من هم مطمئن نیستم در اینجا با آن موافق باشم یا نه و اگر تا اینجا این تحلیل داستانی را خوانده باشید، می‌دانید که من با بیشتر جاه‌طلبی‌ها و تصمیم‌های آن‌ها موافق بوده‌ام. ما ساعت‌ها از نظر احساسی روی هر دوی این شخصیت‌ها سرمایه‌گذاری کرده‌ایم، دردهای هر دوی آن‌ها را احساس و درک کرده‌ایم و حالا بعد از تجربه ۳ روز در نقش ابی، دوباره به همان کلیف هنگری که در پایان روز سوم اِلی دیده‌ بودیم، برمی‌گردیم. با این حال، این بار داستان از زاویه‌ی دید ابی روایت می‌شود و ما همچنان کنترل او را بر عهده داریم.

صحنه با سوسو نور چراغ‌های سالن تئاتر در شب تاریک و بارانی سیاتل آراسته شده است. ابی در حالی که تفنگش را در دست دارد، با لِو درباره‌ی پیدا کردن راهی برای ورود به سالن تئائر صحبت می‌کند و تنش صحنه در اوج قرار دارد. آن‌ها مخفیانه از همان پنجره‌ای که اِلی – یا به‌عبارتی خود شما – در روز دوم سیاتل و بعد از درست کردن رادیو آن را باز کرده بودید، وارد سالن می‌شوند و آرام و بدون سروصدا خود را به طبقه‌ی پایین می‌رسانند، جایی که تامی مشغول بررسی نقشه‌ی بازگشت به جکسون است.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-28

ابی با سلاح خود تامی را تهدید می‌کند و لِو در حالی که کمان خود را آماده در دست دارد، به کناری می‌رود که همین به ما توضیح می‌دهد ک چرا دفعه‌ی قبلی او را ندیده بودیم. صبر ابی سرانجام تمام می‌شود و او تامی را به زمین می‌اندازد که در اثر این کار صدای بلندی تولید می‌شود و الی و جسی سراسیمه به‌سوی صدا می‌آیند و جسی ناگهان تیر می‌خورد و الی هم به‌سرعت کاور می‌گیرد. ادامه‌ی صحنه به همان صورتی که بار قبلی دیده بودید، دنبال می‌شود. اِلی سعی می‌کند ابی را متقاعد کند که به‌جای تامی او را بکشد، تنش بالا می‌رود و ابی تفنگ را به سمت الی می‌گیرد.

در حالی که ابی می‌خواهد ماشه‌ی سلاح را بکشد، تامی می‌پرد و با او گلاویز می‌شود. لِو به‌سرعت به زانوی تامی شلیک می‌کند و ابی که دوباره کنترل را به دست آورده، با سلاحش به‌سوی سر تامی شلیک می‌کند. اِلی در حالی که کورکورانه شلیک می‌کند، از سوی در پشتی سعی می‌کند فرار کند. با این حال، ما اکنون کنترل ابی را در اختیار داریم و مجبور هستیم که اِلی را دنبال و با او نبرد کنیم. اِلی پشت پرده‌های نمایش مخفی می‌شود و وقتی ابی به دنبال او می‌رود، الی موفق می‌شود ابی را غافل‌گیر کند و در اینجا برای ثانیه‌هایی با هم گلاویز می‌شوند تا جایی که اِلی تفنگش را برمی‌دارد و در حالی که الی شلیک می‌کند، شما مجبور می‌شوید که پشت جایی کاور بگیرید.

اینجا نه‌تنها جنگ واقعی شروع می‌شود، بلکه چالش واقعی هم شروع می‌شود. ناتی‌داگ می‌خواهد که شما در نقش اَبی با الی بجنگید. ما ساعت‌های زیادی را در نقش این دو شخصیت بازی کردیم و اکنون وقت آن رسیده که آن‌ها را در مقابل هم قرار دهیم؟ بازی شما را مجبور می‌کند که با اِلی نبرد کنید، دختری که شما در طول این دو بازی بزرگ شدن او را دیدید، دختری که رنج و تروماهای او را تجربه کردید و حاضر شدید برای نجات جانش افراد یک بیمارستان را بکشید. در ضمن، این کار را باید با شخصیتی انجام دهید که تا اوایل بازی او را فقط به‌عنوان قاتل جوئل می‌شناختید، هرچند اکنون او را شخصیتی می‌بینید که با مقابله با کشمکش‌‌های درونی و با احساس گناهی که دارد، می‌خواهد خودش را رستگار کند. ناتی داگ چگونه می‌تواند این کار را انجام دهد و انتظار داشته باشد که ما در مواجه اول با آن موافقت کنیم؟ واقعا پاسخی وجود ندارد، این وضعیت به نظر شما درباره‌ی هر دو شخصیت بستگی دارد و قطعا از فردی به فرد دیگر متفاوت است. با نگاهی به گذشته واقعا نمی‌دانم چه احساسی درباره‌ی آن دارم، خوب می‌دانم چه احساسی دارم اما نمی‌دانم چگونه آن را توضیح دهم.

بازی شما را مجبور به انجام این کار می‌کند، بنابراین در حالی که من نمی‌خواهم با الی مبارزه کنم، می‌دانم که برای پیشرفت بازی باید این کار را انجام دهم اما این باعث نمی‌شود که با آن کنار بیایم و با ادامه مبارزه شروع به درک این موضوع کردم. ابی به‌نوعی از مزیت ناعادلانه‌ای برخوردار شده است زیرا ما به‌تازگی تمام داستان زندگی‌اش را تجربه کردیم و اخیراً مرگ دو دوست صمیمی‌اش را دیده‌ایم. بنابراین، نبرد به‌گونه‌ای جریان دارد که بازی الی را در نقش یک غول‌آخر قرار می‌دهد و این برای بازیکنانی که ارتباط نزدیکی با این شخصیت برقرار کرده‌اند، بسیار دشوار است. این نبرد فازهای مختلفی را پشت سر می‌گذارد اما ساختار یکسانی را حفظ می‌کند، که شبیه به نبرد با دیوید از بازی آخرین بازمانده ما قسمت اول است.

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-29

البته قرار نیست دیوید و الی را مشابه در نظر بگیریم. دیوید یک هیولای واقعی بود. او یک فرد متجاوز آدم‌خوار بود که نبرد با او در حالی که هوش مصنوعی در اتاق به دنبال شما می‌گشت، تا حدی ترسناک به نظر می‌رسید. در واقع این شباهت در اصل در ساختار گیم‌پلی هر دو نبرد است نه خود شخصیت‌ها. جنگیدن با او همچنان ناراحت‌کننده است و هر چه بیشتر از این نبرد می‌گذرد، شرایط بدتر هم می‌شود. بعد از اینکه هر دو به طور مخفیانه این طرف و آن طرف می‌روند، کنش‌های آن‌ها در این نبرد خشن‌تر می‌شود. الی ابی را گاز می‌گیرد و ابی الی را روی زمین می‌اندازد و او را تا زمانی که زمین زیر پایشان خالی می‌شود، روی زمین می‌کوبد، الی ابی را با چاقو می‌زند و ابی هم سعی در خفه کردن الی دارد. تقریباً در اواخر نبرد ابی در آستانه‌ی خفه کردن الی قرار دارد که من ناگهان کنترل را زمین گذاشتم. این قدرتمندترین لحظه‌ای است که ناتی داگ به‌صورت غیرمنتظره‌ای در یک «رویداد زمانی سریع» (Quick Time Event یا همان QTE) ایجاد می‌کند.

برای افرادی که ممکن است ندانند، QTE اتفاقات کوچکی در بازی‌ها هستند که در آن یک دکمه روی صفحه ظاهر می‌شود و شما باید آن دکمه را به‌طور خاص و احتمالاً بی‌حوصله‌ای فشار دهید یا آن را نگه دارید، در حالی که بازیکن کنترل دیگری را بر اتفاقات بازی ندارد. ناتی داگ هم همچون بسیاری از استودیوها از QTE برای موارد کوچک و مختلفی استفاده می‌کند که در جریان بازی در قالب‌های مختلف شاهد آن بوده‌اید و احتمالاً یکی از خسته‌کننده‌ترین بخش بازی‌های ناتی داگ باشد. با این حال، ناتی داگ در اینجا از QTE به‌صورت بسیار هوشمندانه‌ای استفاده کرده تا بازیکن را وارد یک بحران درونی و وجودی کند. من می‌دانستم که باید این دکمه را فشار دهم و اگر دکمه را فشار ندهم، شخصیتی که او را کنترل می‌کنم، خواهد مرد و بازی دوباره از کمی قبل شروع می‌شود اما با وجود دانستن این موضوع، لحظه‌ای گذرا با خود فکر کردم که واقعاً در حال چه کاری هستم و این باعث شد تا ناخودآگاه کارم را متوقف کنم.

من برای لحظه‌ای متوجه شدم که این الی است که ناامیدانه تلاش می‌کند تا انتقام خود را متوقف کند تا خودش و دوستانش را نجات دهد. فهمیدم که این ابی هست که دارد چرخه‌ای معیوب را ادامه می‌دهد که به هیچ دردی نمی‌خورد و برای لحظه‌ای متوجه شدم که هر دو زن سختی‌های بسیاری را متحمل شده‌اند و من می‌خواستم این کار متوقف شود. این ما را دوباره به بحث قبلی بازی می‌گرداند، همان‌طور که گفتم، معتقدم ناتی داگ در تلاش است تا نحوه‌ی نگاه ما به هر دوی این شخصیت‌ها را تغییر دهد و به ما نشان دهد که هیچ‌کدام از آن‌ها صرفاً خوب یا بد، درست یا غلط نیستند. هر دوی آن ها کارهای زیادی را پشت سر گذاشته‌اند و فقط باید متوقف شوند تا چرخه خشونت پایان یابد، اما نتوانستند.

خوشبختانه حتی اگر دکمه را فشار بدهید، الی خود را از زیر دستان ابی بیرون می‌کشد اما فقط برای مدت کوتاهی و دوباره ابی او را به زمین می‌کوبد، بازویش را می‌شکند و وحشیانه به صورتش مشت می‌زند. در حالی که شرایط به‌ اندازه‌ی کافی دیوانه‌کننده است، دینا ناگهان با فریادی از راه می‌رسد و با چاقویی که در دست دارد به ابی ضربه می‌زند، در این میان لِو هم وارد کار می‌شود و تیری را به‌سوی دینا شلیک می‌کند و این موقعیتی را برای ابی فراهم می‌کند که چاقویی زیر گلوی دینا قرار دهد. الی به ابی التماس می‌کند که دست نگه دارد و به او می‌گوید که دینا باردار است اما ابی که تازه دوست باردارش را دیده که توسط الی کشته‌شده و این را هم نمی‌داند که الی از باردار بودن مِل آگاه نبوده، فقط یک کلمه به الی می‌گوید: «خوبه.» همانطور که ابی تیغه خود را آماده می‌کند تا دینا را بکشد، لِو فقط با صدا زدن نام ابی سعی می‌کند که انسانیت درون او را زنده کند. انسانیتی را که از دست داده و فراموش کرده بود، انسانیتی را که به دست آورده بود، انسانیتی را که در شرف دور انداختن و نابود کردن آن بود. لحظه‌ای سکوت برقرار می‌شود، و سپس ابی دینا را به کناری پرت می‌کند و خودش بلند می‌شود. در حالی که آهنگی زیبا و در عین حال ویرانگر با نام هوشمندانه‌ی «وثیقه» (Collateral) پخش می‌شود و ابی نگاهی به الی می‌اندازد و آرام می‌گوید: «هرگز اجازه نده دوباره ببینمت.»

تحلیل داستانی The Last of Us Part II-30

در این لحظه، در حالی که به الی و دینای نیمه مرده، پوشیده از خون و سرفه، با بدن پوشیده از نور سرخ و سفیدِ پر جنب و جوش نگاه می‌کنیم، وزن ترکیبی هر دو داستان در نهایت اثر خود را می‌گذارد. اعمال الی و ابی و احساساتی که تجربه کرده‌ایم، همگی در این لحظه با هم برخورد می‌کنند و آسیب‌های ‌جانبی خاصی را ایجاد می‌کنند.

بازی آخرین بازمانده از ما قسمت دوم تا اینجا با اتفاقات مهم داستانی و پیچش‌های مختلفش، شما را در انواع حس‌های متعین انسانی غرق می‌کند. مهم نیست که نسبت به چه کسی احساس خشم می‌کنید، از چه کسی متنفرید، چه کسی را دوست دارید و با چه کسی همدردی می‌کنید، همه‌ی ما می‌توانیم در اینجا از نظر احساسی و عاطفی شکسته شده باشیم و آسیب‌هایی را که به آن ها وارد شده است، درک کنیم و اینکه چگونه چرخه معیوب خشونت در نهایت شکسته می‌شود. نیازی به صحبت کردن نیست، نیازی به چکش‌کاری نیست، ما فقط باید عواقب را ببینیم و به این موسیقی زیبا گوش دهیم که همه چیز را در معرض دید قرار می‌دهد. پرسپکتیو. کل بازی فاقد چشم‌اندازی مرکزی بوده است. ما مردم جکسون، سرفایت‌‌ها، گرگ‌ها (ولف‌ها یا همان WLF)، گذشته و حال الی و ابی را دنبال می‌کنیم اما تا قبل از این لحظه به یک چشم‌انداز واحد و واقعی دست پیدا نکرده بودیم. ناتی داگ با روایت داستانی که برای این بازی طراحی کرده، کاری می‌کند که ما در نهایت اقدامات همه را درک می‌کنیم و امیدواریم هرگونه نارضایتی را به امید زندگی بهتر برای همه کنار بگذاریم.

منبع: این تحلیل توسط Drew Menifee نوشته شده است. تصویر اصلی از Jake Kontou

صفحه‌ی اصلی بازی دیجی‌کالا مگ | اخبار بازی، تریلرهای بازی، گیم‌پلی، بررسی بازی، راهنمای خرید کنسول بازی


کنسول بازی سونی مدل PlayStation 5 ظرفیت 825 گیگابایت ریجن 1200 آسیا

کنسول بازی مایکروسافت مدل XBOX SERIES S ظرفیت 512 گیگابایت

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

۶ دیدگاه
  1. Silent

    همه حالشون از ابی بهم میخوره حتی الی هم خیلی شخصیت پردازیش افتضاح بود واقعا سازنده ها انتظار داشتن ملت از این شخصیت های شعار زده خوششون بیاد؟

    1. سرمد

      ⬆️⬆️
      و باز هم هیچی بازی نکرده و میگه همه بدشون میاد و ملت انتظار داشتن و…
      نظری از خودت هم داری؟؟ نه. خودت بازی کردی اصلا؟ نه. اصلا توانایی تفکر و نظر دادن داری؟ نه. اصلا این متن رو خوندی؟ نه.
      پس حرف نزنی بهتره. این پیشنهاد رو واسه کل زندگیت دادم. نه واسه کامنت دادن توی اینترنت.

      (باهات بحث میکردم درباره شخصیت پردازی اگه بازی کرده بودی و می دونستی چه خبره یا حتی متن رو خونده بودی، ولی:
      ۱- بحث من با کسی که هیچ اطلاعی نداره عبث خواهد بود
      ۲- مقاله بالا خیلی خوب حرف زده و اگه حتی یه پاراگراف خونده بودیش کامنت چرت و پرت خودت رو نمیدادی)

      1. Silent

        اگر مرگ جوئل یه هدفی داشت و خوب به تصویر کشیده میشد حداقل مرگی که بشه باهاش ارتباط برقرار کرد ولی سازنده انگار نه انگار جوئل تو بازی قبلی وجود داشته میگیرن مثل سگ میکشنش درضمن این بازی رو تجربه کردم و هیچ از داستانش خوشم نیومد حداقل اون تاثیری که قسمت اول روم گزاشت قسمت دوم اصلا روم نذاشت همه چیز خیلی بی معنی دنبال میشد

  2. Silent

    سر این مقاله خیلی زحمت کشیده شد ولی باید قبول کرد بازی لست آو آس ۲ از لحاظ داستانی زباله بود مخصوصا اینکه شخصیت محبوب همه یعنی جوئل همون اول توسط ابی کشته میشه یعنی شخصیتی که هیچکس نمیتونه دوستش داشته باشه و همه از ابی متنفر هستن نیل دراکمن سر این بازی گند زد

    1. سرمد

      ⬆️⬆️
      چگونه فردی که بازی رو نکرده و هیچ هوش و توانایی فکر کردن نداره و فقط توی اینترنت میگرده و حرفهای این و اون رو تکرار میکنه رو بشناسیم

      1. The

        اونایی هم که بازی کردن خوششون نیومد

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه