نقد قسمت هشتم و نهم «بامداد خمار»؛ سریال بیصفت حتی با صفت!
پس از دیدن قسمتهای ششم و هفتم بامداد خمار و مشخصا قسمت هفتم، کموبیش به ادامهی داستان امیدوار شده بودیم. همانطور که در بررسی دو هفتهی پیش گفتیم، بهنظر میرسید که داستان بالاخره شروع شده است و اتفاقات جریان پیدا کردهاند. قسمتهای هشتم و نهم هر چه در ذهن بافته بودیم را پنبه کردند. سریال دوباره به جریان بیاتفاق قسمتهای ابتدایی بازگشته؛ طوری که در دو قسمت ذرهای پیشرفت بر هر چیز صورت نگرفته است.
درست همانطور که ابتدای قسمت هشتم، «رحیم» به «محبوبه» میگوید فعلا وقت تلف کند و جواب «اصلان» و خانوادهاش را ندهد، سریال هم عینا وقت ما را تلف میکند. نهتنها محبوبه بازیاش گرفته است، بلکه نویسندگان و کارگردان هم ما را سرکار گذاشتهاند. دو قسمت اخیر بامداد خمار چنان تلاشی برای پر کردن اپیزودهای فصل یک سریال میکنند، که حتی نود قسمتیهای صداوسیما به این سطوح تحقیرآمیز در بیاحترامی به مخاطب نرسیده بودند.
اینکه نرگس آبیار و حتی مابقی تیم سازندهی سریال حاضر است کارنامهی کاری خود را با فاجعهای به اسم «بامداد خمار» مزین کند، مهر تاییدی است بر اینکه هیچ کدام از این افراد بهدنبال ساخت محصولی خوب برای بیننده نبودهاند و بلکه چشمشان از ابتدای کار قراردادهای مختلف را گرفته بوده است.
به خود قسمتها برسیم که دوباره و مثل گذشته، چیزی برای گفتن ندارند.
قسمت هشتم
آخرین بار دقیقا از سکانس ناتمام گفتوگوی بین محبوبه و رحیم در نجاری و چگونگی تمام کردن اپیزود گفتیم، و قسمت هشتم دقیقا ادامهی همان سکانس است؛ یعنی اگر میخواهید بدانید چقدر تدوین سریال بد است، پایان قسمت هفتم را ببینید و سپس ادامهی بیهدف همان سکانس را در قسمت هشتم.
اگر بهخاطر داشته باشید، در چند بررسی پیش، از ناتوانی بازیگران در ادای جملات، حتی بازیگران درجهی یک سریال، صحبت کردیم. موضوعی که اگر آن را با سریالهای مشابه تاریخی گذشتهی صداوسیما و بازیگران درست و درمان مملکت، کسانی که بهمعنای واقعی کلمه بازیگر بودند، مقایسه کنید، حتی بیشتر از گذشته به چشم میآید. ما برای اینکه متوجه شویم رحیم و محبوبه و حتی علی آقا در ابتدای قسمت هشتم چه میگویند، چند بار سریال را بهعقب برگرداندیم و صدای تلویزیون را تا جای ممکن زیاد کردیم، بلکه چند کلمه را متوجه شویم و کنار هم بگذاریم و چیزی دستگیرمان شود؛ این قدر که رحیم و محبوبه بد همهی دیالوگهای خود را ادا میکنند. نه به آن مشاعرهی مابقی بازیگران، نه به این دیالوگهای سریع و دم دستی که حتی مثلشان در گفتوگوهای امروزی پیدا نمیشود چه برسد به یک سریال تاریخی.

از دیالوگها مسخرهتر، موهای رحیم در جعبهای بود که به محبوبه هدیه داد. با این حال، ضربهی نهایی را در صحنهی بعد خوردیم: عمه خانم یا همان محبوبهی پیر، دست به جیب خود برد و آن دسته موهای رحیم که احتمالا یک سده قدمت دارند را بیرون کشید. اگر دوستان فکر میکنند این تصاویر حال و هوای رمانتیک داشتند و نه حال بهم زن، برای همسرانشان نگران هستیم.
دو قسمت آینده، تمرکز روی منصور است که پیش از این او را بهعنوان بدترین کاراکتر سریال، نه بهخاطر نویسندگی که منصور در کتاب بارها و بارها شخصیت بهتری است، بلکه بهخاطر اجرای بازیگرش معرفی کردهایم.

صحبت منصور و محبوبه به جای خود، منصور بالاخره پیش بصیرالملک میآید و به او میگوید که با محبوبه صحبت کرده و محبوبه هم اصلان را دوست ندارد، اما او بهشدت خاطرخواه محبوبه است. به شکلی کاملا اتفاقی، اصلان و منصور در دارالتجاره با یکدیگر روبرو میشوند.
سریال تابهالان تلاش بسیاری کرده بود تا منصور را مرد عاشق پیشهی ماجرا و اصلان را شیاد قصه که با پدرش بیشتر قصدشان نزدیکتر شدن به تجارت بصیرالملک است، معرفی کند. اما منصور، بهخاطر اجرای بد، در همه حال ضعیفترین شخصیت ممکن بهنظر میرسد و در مقابل اصلان است که از همه نظر بهترین گزینه بهچشم میآید.
چندان اتفاق دیگری در اپیزود نمیافتد، تا اینکه برای بار صدم دوباره با صحنهی همیشگی و تکراری دید زدن رحیم از سمت محبوبه روبرو میشویم. در این میان که محبوبه حالا در نجاری مشغول خوشوبش کردن با رحیم است، همه ناگهان از سر میرسند. طاووس که کاملا از قضیه خبردار میشود بهکنار، ناگهان خواهر محبوبه هم ظاهر میشود و حتی از آن مسخرهتر، سروکلهی منصور هم همان لحظه پیدا میشود و او هم همه چیز را میبیند. موسیقی متن در تلاش برای ایجاد تنش است، در حالی که به هیچ چیز صحنه نمیخورد و صحنه فقط اعصابخرد کن و غیرواقعی و مسخره بهنظر میآید.

مهمانی دیگری برپا میشود، آن هم نه برای پیشبرد داستان، بلکه احتمالا برای اینکه ما یک بار دیگر و پای ثابت این مقالات، یک نکتهی مثبت در سریال پیدا و از طراحی لباسها تعریف کنیم. واقعا نمیخواهم دوباره از دوربین بگویم، ولی فقط در یک صحنهی مهمانی دوربین چند بار پشت سر هم روی چهرهی محبوبه زوم میکند و بیرون میآید. تا یادمان نرفته، عطاالدوله را هم بالاخره در مهمانی میبینیم که اجرای کلاسیکتری از بقیه دارد.
نامردی نکنیم و بخواهیم قسمت هشتم را با ابتدای سریال مقایسه کنیم، میتوانیم بگوییم که این قسمت حداقل به چند شخصیت مختلف میپردازد، در مقایسه با قسمتهای ابتدایی که ممکن بود در پنجاه دقیقه سریال واقعا بیش از دو سکانس اصلی نداشته باشد.
قسمت نهم
قسمت نهم بامداد خمار، با اختلاف بدترین قسمت کل سریال تا اینجاست. بعد از شش هفت قسمت، سریال یاد عصمت خانم زن صیغهای بصیرالملک میافتد و او نامهای برایش مینویسد. با این حال، کار اینجا تمام نشده است و ده دقیقهی آینده، بصیرالملک فرانسوی صحبت کردنش گل میکند که از غیرقابل تحملترین صحنههای سریال هستند. کاری به توانایی فرانسه صحبت کردن مصفا و دیالوگها نداریم، آخر چرا عروسک ماتریوشکای روسی باید فرانسوی صحبت کند؟
این میان، سریال باز از هیچ و پوچ دراما میسازد. در قسمت قبل منصور (و جمعیت دیگری) محبوبه و رحیم را با هم دیدند، این بار نوبت اصلان است که بصیرالملک را با زن صیغهای او ببیند. ماجرای بصیرالملک و عصمت تمام و در ادامهی قسمت، وارد بدترین بخش سریال بامداد خمار میشویم.

منصور که انگار کلینت ایستوود در خوب بد زشت است، با کلاه گاوچرانی خود و سر ظهر پا به میدان شهر میگذارد تا اصلان را به دوئل دعوت کند. شوخی نمیکنیم، این سکانسها همگی با ذهنیت دوئل وسترن نوشته و کارگردانی شدهاند و آنقدر بد هستند، که به لذتبخشترین و قسمتهای مورد علاقهی من در سریال تبدیل شدهاند. زمانی طولانی به کری خواندن و ناسزا گفتن منصور و اصلان به یکدیگر سپری میشود، زوم بروس لی روی چهرهی هر دو اتفاقا اینجا جواب داده و در حالی که فکر میکنید قرار است این صحنهی طولانی بالاخره تمام شود، دوئل واقعی آغاز میشود!
آبیار در این صحنهها سرجیو لئونهی درون خود را رو میکند؛ اصلان و منصور مقابل هم مینشینند، قابهای بسته روی چشمان هر دو را میبینیم و دوئل با قهوهی قجری آغاز میشود. اگر فکر میکردید چیزی قرار نیست پایش را فراتر از سکانس شاهکار و نمادین و معروف «اه به من دختر خانم» بگذارد، تصورات خود را دور بریزید که دوئل اصلان و منصور بهترین بخش سریال بامداد خمار است.

بهمعنای واقعی کلمه هیچ اتفاقی نمیافتد و اپیزود تمام میشود. حتی دیالوگی در این دوئل رد و بدل نمیشود. منصور و اصلان همدیگر را نگاه کردند و تمام. نه اتفاقی مرتبط با خط داستانی اصلی در این قسمت میافتد، نه خبری از پیشرفت جریانهای فرعی است و نه شخصیتها عمقبیشتری پیدا میکنند.
خبری از فراز و نشیب نیست، در یک سقوط محض هستیم
پس از قسمتهای شش و هفتم، به سریال امیدوار شده بودیم و فکر میکردیم قرار است جریان سریعتر قصه که در آن دو قسمت دیدیم در سریال ادامه پیدا کند و با دیدن قسمتهای اخیر، به این یقین رسیدیم که فقط خود را گول زده بودیم و اشتباه از سمت ما بود که همان ذرهای امید را هم نباید در خود میدیدیم. با این سرعتی که داستان در سریال بامداد خمار حرکت میکند، هیچ وقت رمان قرار نیست تمام شود و چه بسا، هدف سازندگان سریال هم همین است.




