نقد فیلم «بوگونیا»؛ تلخ مثل لانتیموس
«بوگونیا» (Bugonia) از جهاتی منسجمترین فیلم یورگوس لانتیموس است؛ اثری که جهان معتاد به توطئه و خودویرانگری امروز را با بیرحمی زیر ذرهبین میبرد و مهارت او در ترکیب کمدی سیاه و نقد اجتماعی را با وضوحی بیشتر نسبت به گذشته نشان میدهد. نقد فیلم «بوگونیا» را در این مطلب میخوانید.
هشدار! در نقد فیلم «بوگونیا» خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
داستان دربارهی دو پسرعمو، تدی (جس پلمونس) و دان (آیدان دلویس) است که تصمیم میگیرند میشل فولر (اما استون)، مدیرعامل یک شرکت دارویی را بدزدند. چرا؟ چون تد باور دارد میشل یک موجود فضایی است که به زمین قدم گذاشته تا بشریت را نابود کند. بنابراین او را میربایند، سرش را میتراشند تا نتواند با همنوعان خود تماس بگیرد و او را در زیرزمین خانه زندانی میکنند. هدف تدی این است که فولر را وادار کند تا با «سفینهی مادر» تماس بگیرد و جلسهای ترتیب دهد که طی آن، پیرامون خروج فضاییها از زمین مذاکره کنند.
ایدهی اولیه «بوگونیا» آنقدر عجیب است که نمیتوان جدیاش گرفت؛ اما از جایی که شکنجهی فولر و نبرد دیدگاهها شروع میشود، همهچیز شکل جدیتری پیدا میکند. فیلم البته چند لحظه پوچ بامزه دارد اما تا حد ممکن، لحن جدیاش را حفظ میکند و حرفهای مهمی میزند. ماجرای ربوده شدن میشل، میتوانست یک داستان گروگانگیری کلاسیک باشد اما فیلم علاقهای به آن ندارد، در عوض یک موقعیت محدود و بسته را به محفلی برای برخورد ایدئولوژیها تبدیل میکند.

در یک سمت، الگوهای فکری پارانوئیدی جنبشهایی همچون کیوانان (QAnon) را داریم، نوعی جهانبینی که شر را در سازوکارهای پنهان و دستهای پشت پرده جستجو میکند؛ و در سمت دیگر، شمایل فنسالار و مبتنی بر سرمایهداری صاحبان قدرت. دو قطب متضادی که به هیچ وجه زبان هم را نمیفهمند؛ و اساسا همین نفهمیدن زبان دیگری، محور اصلی «بوگونیا» است.
رویکرد لانتیموس، دقیقا همجنس سینمایی است که اخیرا در «یک نبرد پس از دیگری» پل توماس اندرسون دیدیم؛ سینمایی که نه از بحران زمانه فاصله میگیرد و نه تلاش میکند تصویری ملایم از آن ارائه دهد؛ بلکه آن را همانطور که هست به تصویر میکشد و میپرسد چگونه زیستن در جهانهای کوچکِ خودساخته و تکیه بر باورهای محدود، به انحطاط جمعی منجر میشود. جهانی که در آن دیگر گفتگو ممکن نیست، حقیقت معنایش را از دست داده و ایدئولوژیها انسانها را از یکدیگر جدا کردهاند. لانتیموس، طبق سنت همیشگیاش، راه حلی جلوی پای ما نمیگذارد، بلکه ما را وادار میکند به تاریکی بنگریم و منشأ بحران را در ناتوانیمان در دیدن و شنیدن دیگری جستجو کنیم.
شخصیتهای «بوگونیا» عملا فاقد هرگونه چارچوب اخلاقی یا عاطفیاند؛ چندان هم مقصر نیستند، چون در دنیایی زندگی میکنند که احساس و همدلی از آن رخت بربسته است. تدی، زنبوردار و کارمند یک شرکت داروسازی، مادرش را قربانی سیستمی میبیند که خودش همچنان در آن کار میکند. او به موجودی تبدیل شده که معنا را نه در واقعیت، بلکه در الگوهای پنهان میجوید. میشل اما حکایت دیگریست، مدیرعاملی که هویتاش با کار تعریف میشود. زندگی او به زنجیرهای از روتینهای حرفهای، درمانهای روزمره و تمرینهای بدنی تقلیل یافته است. لانتیموس در این تقابل، انسانهایی را نشان میدهد که در ظاهر نقطه مقابل یکدیگرند اما هر دو به یک اندازه به جهان آسیب زدهاند؛ آنها نه خیر و شر میفهمند، نه انسانیت را و از قضا، همگی ادعا دارند که میخواهند جهان را به جای بهتری تبدیل کنند.

اما استون بار دیگر نشان میدهد که چرا از منعطفترین بازیگران فعلی سینماست. نقش او در «بوگونیا» تصویری بیپرده از قدرت تام است؛ شخصیتی که تنها با «کنترل» تعریف میشود. حتی پس از گروگان گرفته شدن، مسیر فکری او تغییری نمیکند؛ همچنان سعی دارد هرچه سریعتر کنترل را در دست بگیرد. رفتارهای میشل، بازتابی از ایدئولوژیهای سیستمهای حکمرانی است، سیستمهایی که توسط خود انسان طراحی شدهاند تا انسان را به زنجیر بکشند. این مسئله زمانی ملموستر میشود که میفهمیم میشل یکی از معماران و خالقان بشریت است؛ توجه داشته باشید که خود خالق، تحتتاثیر مخلوق (انسان) قرار گرفته و پس از زندگی در کنار آنها، به موجودی خودخواه و ظالم تبدیل شده است!
بدبینی هم که یکی از عناصر کلیدی فیلمهای لانتیموس است، در «بوگونیا» حضور پررنگی دارد. ما با جهانی روبهرو هستیم که درگیر بازیهای قدرت، نابرابری، شکاف طبقاتی، سقوط اقتصادی، بحران زیست محیطی و فرسایش فرهنگی است. اما آنچه «بوگونیا» را تاثیرگذار میکند این است که بههیچوجه استعارهای نیست؛ جهان آن نه زاییده خیال، بلکه محصول واقعیت است. این فیلم نه بامزه بلکه به شدت تلخ است، چون از دل واقعیت آمده. کافی است مونولوگ تاثیرگذار میشل را مرور کنیم، جایی که از چرخهی بیپایان جنگ، نسلکشی و نابودی محیط زیست و… توسط آدمی صحبت میکند.
از همین روست که در لحظات پایانی، وقتی فیلم مرگ تمام انسانهای کره زمین را نمایش میدهد، واکنش ما آنقدرها با اندوه همراه نیست. همانطور که «کلبهای در جنگل» (2011) با نابودی کره زمین به پایان رسید، اینجا هم همهی نشانهها حاکی از این هستند که شاید بهتر است بشر نابود شود. حتی اگر با نگاه بدبینانهی فیلم موافق نباشیم، به سختی میتوان این واقعیت را انکار کرد که انسان قرنهاست در چرخهای از بیثباتی و دیوانگی جولان میدهد؛ چرخهای که گویی با هر نسل، در حال بدتر شدن است.
شاید تنها مشکل «بوگونیا» این باشد که پیچشهای داستانیاش همه را به یک اندازه غافلگیر نمیکند. در واقع اگر از طرفداران سینمای لانتیموس هستید، از همان ابتدا حدس خواهید زد که میشل یک موجود فضایی است، اگر هم نسخه اصلی محصول کره جنوبی را تماشا کردهاید، بازهم به نتیجه مشابهی میرسید. با این حال، دغدغه فیلم، فضایی بودن -یا نبودن- میشل نیست. «بوگونیا» فارغ از نقدهایش به ذات انسان، درباره این است که چگونه اطلاعات را مصرف میکنیم، وسواسگونه درگیرشان میشویم، آنها را برای اهداف شخصی خود تحریف میکنیم و بین خودمان و دیگران فاصله میاندازیم.
شناسنامه فیلم «بوگونیا» (Bugonia)
کارگردان: یورگوس لانتیموس
نویسنده: ویل تریسی
بازیگران: اما استون، جسی پلمونس، آیدان دلویس، استاوروس هالکیاس، آلیسیا سیلورستون
محصول: 2025، ایالات متحده، ایرلند، کره جنوبی، انگلستان
امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.5 از 10
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 87٪
خلاصه داستان: داستان دربارهی دو پسرعمو، تدی (جس پلمونس) و دان (آیدان دلویس)، است که ، تصمیم میگیرند میشل فولر (اما استون)، مدیرعامل یک شرکت دارویی را بدزدند. چرا؟ چون تد باور دارد که میشل یک موجود فضایی است که به زمین قدم گذاشته تا بشریت را نابود کند. بنابراین او را میربایند، سرش را میتراشند و او را در زیرزمین خانه زندانی میکنند. هدف تدی این است که فولر را وادار کند تا با «سفینهی مادر» تماس بگیرد و جلسهای ترتیب دهد که طی آن، تدی درباره خروج فضاییها با آنها حرف بزند…
منبع: دیجیکالا مگ