چرا انیمه «دث‌نوت» اعتیادآور است؟

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۸ دقیقه
انیمه‌ی دث‌نوت

اگر کسی بخواهد اعتیادآورترین سریال تاریخ را بسازد، احتمالاً نتیجه‌ی به‌دست‌آمده چیزی شبیه به انیمه «دث‌نوت» یا «دفترچه‌ی مرگ» (Death Note) از آب درخواهد آمد. این سریال ضرب‌آهنگی بسیار سریع دارد. وقتی در حال تماشای آن هستید، انگار به یک موشک وصل‌اید که فقط شما را جلو می‌راند. شاید این سوال برایتان پیش بیاید: منظور از ضرب‌آهنگ بسیار سریع چیست؟ اصلاً ضرب‌آهنگ (Pacing) یعنی چه؟‌ شاید این واژه را در نقد آثار داستانی شنیده باشید، ولی معنی دقیق آن را ندانید. این واژه را می‌توان به‌سادگی این‌گونه تعریف کرد: ضرب‌آهنگ یعنی یک داستان با چه سرعتی و با چه میزان سهولتی از یک نقطه‌عطف به نقطه‌عطف بعدی، از یک صحنه به صحنه‌ی بعدی و از یک اپیزود به اپیزود بعدی حرکت می‌کند.

انیمه «دث‌نوت» چگونه تماشاچیان را به خود معتاد کرد؟

رابرت مک‌کی (Robert McKee)، در کتاب خود با عنوان «داستان: ماده‌ی خام، ساختار، سبک و اصول فیلمنامه‌نویسی»، داستان‌نویسی را این‌گونه بخش‌بندی کرده است: رابرت مک‌کی

  • داستان از چند پرده (Act) تشکیل شده (مثلاً سه پرده یا پنج پرده)
  • هر پرده به چند توالی (Sequence) تقسیم شده
  • هر توالی به چند صحنه (Scene) تقسیم شده
  • هر صحنه از چند نقطه‌عطف (Beat) تشکیل شده

در نظر مک‌کی، نقطه‌عطف ریزترین بخش این ساختار است و طبق تعریف او «تبادل رفتار در یک اکشن/واکنش است». وقتی اتفاقی می‌افتد، آن اتفاق منجر به اتفاقی دیگر می‌شود و این اتفاقات در نهایت به خلق یک صحنه منجر می‌شوند. طبق گفته‌ی مک‌کی، در یک صحنه «شرایط زندگی شخصیت که می‌توان به‌نحوی ارزش‌گذاری‌شان کرد، تغییر می‌کنند». مثلاً اگر در ابتدای یک صحنه شخصیتی که در مرکز توجه قرار دارد خوشحال باشد، صحنه تا موقعی‌که آن شخصیت احساس بدبختی نکند به پایان نمی‌رسد. در نظر داشته باشید که این تغییر ربطی به زمان یا مکان ندارد. یک صحنه ممکن است در عرض چند ساعت اتفاق بیفتد و همچنان فقط «یک» صحنه به شمار بیاید. یکی از مشکلاتی که فیلم‌های بلاک‌باستر گیشه‌پسند دارند این است که در پرده‌ی آخر فیلم، یک نقطه‌ی عطف در داستان را آنقدر کش می‌دهند که بی‌مزه می‌شود. اگر بتوانید ۳۰ دقیقه از یک فیلم را با جمله‌ی «داشتن می‌جنگیدن» خلاصه کنید،‌ این نشان‌دهنده‌ی یک مشکل داستانی است. حال بیایید ضرب‌آهنگ یکی از اپیزودهای انیمه «دث‌نوت» را بررسی کنیم که در نظر من پرتنش‌ترین اپیزود انیمه است و ثابت می‌کند چرا با یکی از بهترین انیمه‌های تاریخ روبه‌رو هستیم. این اپیزود، اپیزود ۷ سریال با عنوان «هوای ابری» (Overcast) است.

در ادامه‌ی مطلب خطر لو رفتن داستان وجود دارد

این اپیزود وسط موقعیتی پرتنش آغاز می‌شود. زنی که در تصویر می‌بینید، اطلاعاتی دارد که اگر فاش‌شان کند، هویت لایت (Light)، شخصیت اصلی، به‌عنوان قاتل سریالی‌ای به نام کیرا (Kira) لو می‌رود. انیمه دث‌نوت ‌لایت باید نام واقعی این زن را – که در حال حرکت به سمت اداره‌ی پلیس است – کشف کند تا پیش از این‌که کار از کار بگذرد، با استفاده از دفترچه‌ی مرگ او را بکشد. با این‌که این اپیزود فقط ۲۱ دقیقه است، طبق شمارش من ۴۲ نقطه‌ی عطف دارد. این یعنی هر ۳۰ ثانیه، ما شاهد یک نقطه‌عطف جدید هستیم. این نرخ واقعاً دیوانه‌وار است. این اپیزود به ۱۰ صحنه تقسیم شده است. انیمه دث نوت / دفترچه‌ی مرگ چهارتا از این صحنه‌ها به داستان فرعی اپیزود اختصاص داده شده‌اند و بسیار کوتاه هستند. انیمه دث‌نوت این صحنه‌ها نقش تنفسی برای لحظات بزرگ در خط داستانی اصلی را دارند. برای همین است که در نظر من، ساختار این اپیزود بیشتر شبیه به یک سریال درام یک‌ساعته‌ی سنتی است، نه یک انیمه‌ی ۲۰ دقیقه‌ای. به‌عنوان مثالی برای درک بهتر موضوع، اگر ساختار کمدی‌های نیم‌ساعته را بررسی کنید، متوجه می‌شوید که معمولاً به سه یا چهار قسمت تقسیم شده‌اند:

  • تیزری کوتاه در ابتدای اپیزود که اغلب به بقیه‌ی اپیزود بی‌ارتباط است
  • پرده‌ی اول که یک مشکل را زمینه‌سازی می‌کند
  • پرده‌ی دوم که در آن مشکل حل می‌شود
  • گاهی در انتهای اپیزود یک صحنه‌ی کوتاه به نام تگ (Tag) پخش می‌شود که آن هم یک شوخی مستقل است

ولی اساساً کمدی از ساختار دوپرده‌ای پیروی می‌کند: ۱. زمینه‌سازی مشکل ۲. حل مشکل بسیاری از اپیزودهای انیمه‌ی «دث‌نوت» نیز از همین ساختار پیروی می‌کنند. در اپیزود ۷، سه صحنه‌ی اول مشکل را زمینه‌سازی می‌کنند. با این‌که سریال نقاط عطف را به‌صورت رگباری به مخاطب عرضه می‌کند، گاهی فرصتی برای تنفس لابلای لحظات تنش‌زا نیز پیدا می‌کند. انیمه این کار را با استفاده از مونولوگ‌های درونی انجام می‌دهد. در واقع از ۱۷ نقطه‌عطفی که این سه صحنه را تشکیل می‌دهند، ۱۰تایشان کاملاً در ذهن لایت اتفاق می‌افتند. این یکی از کلیشه‌های جاافتاده در بستر انیمه‌هایی است که از مانگا اقتباس شده‌اند، کلیشه‌ای که معمولاً در اقتباس سینمایی غربی‌ها از رمان‌ها و کمیک‌بوک‌ها اتفاق نمی‌افتد. البته اطلاعات‌دهی مستقیم اغلب به‌عنوان یک تکنیک روایی بی‌مایه در نظر گرفته می‌شود، ولی این تکنیک در بستر انیمه‌ی «دث‌نوت» جواب می‌دهد، چون در این دنیا، شخصیت‌های اصلی دائماً در حال واکاوی و موشکافی تمام جزییات اطراف‌شان هستند و این جزو ویژگی‌های شخصیتی‌شان است. آن‌ها مجبورند افکار واقعی‌شان را از دنیا پنهان نگه دارند، برای همین دنیای ذهنی‌شان، دنیای جالبی است. تضاد دنیای درون شخصیت‌ها با دنیای بیرون یک جور ناهنجاری ایجاد می‌کند؛ باعث می‌شود که جلوه‌های بصری واقع‌گرایانه و بعضاً خاکستری انیمه ۱۸۰ درجه با افکار سرشار از تشویش شخصیت‌ها تفاوت داشته باشد. مثلاً در اپیزود ۷ دوربین یک گوشی همراه را داخل جیب یک نفر نشان دهد که نمایی ساده است، اما در پس‌زمینه صدای سرشار از اضطراب لایت را می‌شنوید که می‌گوید: «اگه این تلفن زنگ بخوره، کار من تمومه! حالا چی کار کنم؟!»‌ این ناهنجاری برای ما بسیار جذاب است. تنش نهفته در هر صحنه را می‌توان این‌گونه خلاصه کرد: «آیا لایت می‌تواند افکارش را مخفی نگه دارد؟»  در ریزبینانه‌ترین سطح، روایت انیمه  نقاط عطف داستان را پنهان می‌کند. انیمه این تصور را در ما ایجاد می‌کند که افکار لایت از کنترل خارج‌اند، ولی در اصل نویسندگان در تلاش‌اند تا منطق درونی او را گام به گام به ما توضیح دهند و برای موقعیتی که او در آن گرفتار شده، از لحاظ دراماتیک توضیحی آشکار دهند. اطلاعات‌دهی خشک و گل‌درشت انیمه، وقتی با تنش ترکیب می‌شود، افکتی هیپنوتیزم‌کننده دارد. پس از این سه صحنه‌ی کوتاه در انتهای پرده، یک صحنه‌ی کوتاه به ما نشان داده می‌شود که در واقع موقعیت را برای ما خلاصه می‌کند. به نظر من این یکی از معدود اشتباه‌های داستانی اپیزود است و احتمالاً دلیل وجود آن این است که قرار بوده در این قسمت تبلیغات پخش شود. خلاصه می‌توان این قسمت کوتاه را با خیال راحت نادیده گرفت. در دو صحنه‌ی نهایی مشکل حل می‌شود. در این دو صحنه، مونولوگ درونی که یکی از برجسته‌ترین قسمت‌های نیمه‌ی اول بود، به‌کل از روایت حذف می‌شود و ما مستقیماً درگیر اکشن می‌شویم. ‌ انیمه دفترچه‌ی مرگ لایت با ابتکار عمل خود راه‌حلی را می‌اندیشد و با بیان هر خط دیالوگ که واکنش این دو شخصیت به یکدیگر است، عملاً ما شاهد یک نقطه‌عطف جدید در داستان هستیم تا این‌که این نقاط عطف به پیروزی لایت ختم می‌شوند. لایت به آن زن می‌گوید که کیرا خودش است. ولی پشت این لحظات ساختاری عمیق‌تر وجود دارد، ساختاری که به‌نوعی یادآور سریال‌های درام یک‌ساعته است. بیشتر سریال‌هایی که اپیزودهای یک‌ساعته دارند، با یک تیزر شروع می‌شوند و بعد چهار تا شش پرده‌ی داستانی را نمایش می‌دهند. با توجه به این‌که وسط این نوع سریال‌ها تبلیغ زیاد پخش می‌شود، ساختار اپیزودهایشان به‌گونه‌ای است که پیش از پخش تبلیغات، شاهد یک نقطه‌ی اوج داستانی باشیم. در این اپیزود، هر صحنه از داستان اصلی به یکی از این لحظات بزرگ منتهی می‌شود. مثلاً:

  • لایت از ریوک می‌پرسد: چی در نظرت اینقدر بامزه‌ست؟ (معما)
  • لایت پیش خود فکر می‌کند: هروقت که اسمش مطرح می‌شه، [ریوک] واکنشی یکسان نشون می‌ده [می‌خندد]. این نام مستعارشه! (فاش‌سازی)
  • زن به لایت (که به او پیشنهاد کمک کرده) می‌گوید: اگه اشکالی نداشته باشه، ترجیح می‌دم خودم برم اونجا. ترجیح می‌دم خودم مستقیماً‌ با ال حرف بزنم. (یک مانع جدید)

اساساً این اپیزود به داستان فرعی‌اش به چشم یک تبلیغ که وسط اپیزود پخش می‌شود نگاه می‌کند و هر صحنه را همچون یک پرده طرح‌ریزی می‌کند.

10 انیمه جذاب شبیه «دفتر مرگ» که باید تماشا کنید
دلیل اعتیادآور بودن انیمه‌ی «دفترچه‌ی مرگ» این است که فرمتی را که برای سریالی یک ساعته بهینه‌سازی شده، در قالب اپیزودهایی که مدت‌زمان‌شان ۲۰ دقیقه است، فشرده‌سازی کرده است. سپس با افزودن تعداد نقاط عطف در هر دقیقه – که تعدادشان از یک سری از هیجان‌انگیزترین سریال‌های تاریخ هم بیشتر است – این ریتم سریع را سریع‌تر کرده است. از همه قابل‌توجه‌تر، انیمه در بستر اپیزودی به این دستاوردها رسیده است که درباره‌ی دو نفر است که در خیابان در حال قدم زدن‌اند. شخصیت‌های اصلی بنابراین این داستان از هر نقطه‌ی عطف به نقطه‌ی عطف دیگر توجه ما را به خود جلب نگه می‌دارد، چون شخصیت‌ها را در موقعیت‌هایی تنش‌زا قرار می‌دهد. سریال به ما اجازه می‌دهد از افکار واقعی آن‌ها باخبر شویم و از تفاوت بین آنچه به آن فکر می‌کنند و آنچه به آن عمل می‌کنند درام خلق می‌کند. این نقاط عطف به لحظات حساسی منجر می‌شوند که حرکت ما را از هر صحنه به صحنه‌ی دیگر تعریف می‌کنند. البته حواستان باشد: استفاده‌ی بیش‌از حد این تکنیک‌ها می‌تواند نتیجه‌ای ویران‌گر به دنبال داشته باشد و در نظر بسیاری از افراد این تکنیک‌ها بی‌مایه و نشانه‌ی تنبلی نویسنده هستند. اساساً شما نباید داستانی بنویسید که از زنجیره‌ای بی‌انتها از تعلیق فرجام‌های توخالی تشکیل شده است. جلب توجه مخاطب نیز لزوماً بدین معنا نیست که شخصیت‌هایی جذاب و عمیق خلق کرده‌اید. ولی سبک نویسندگی انیمه «دث‌نوت» فرمولی بی‌نظیر برای خلق تک‌اپیزودهای محشر در بستر داستانی طولانی‌تر است. این اپیزودها هدفی مشخص را دنبال می‌کنند و وقتی به هدفشان می‌رسند، قوس داستانی اصلی نیز هرچه بیشتر به بار می‌نشیند. این روزها، این رویکرد به قصه‌گویی به‌خاطر جا افتادن تماشای پشت‌سرهم سریال‌ها (Binge Watching) و سرویس‌های استریمینگ در معرض انقراض قرار دارد، چون در این فرهنگ سریال‌بینی جدید، اپیزودها هویت مستقل قوی ندارند و به‌نوعی با اپیزود قبل و بعد از خود تلفیق می‌شوند. در هر اپیزود از انیمه «دث‌نوت»، شاهد پیشرفتی قابل‌مشاهده هستیم و شما می‌توانید در رابطه‌ی بین لایت و ال (مردی که سعی دارد او را گیر بیندازد) این پیشرفت را به‌وضوح مشاهده کنید. در هر اپیزود، رابطه‌ی آن‌ها دستخوش تغییری قابل‌توجه می‌شود و هر دفعه که چیزی نمانده هویت لایت لو برود، او در موقعیت آسیب‌پذیرتری قرار می‌گیرد. تسلط پیدا کردن به مفهوم ضرب‌آهنگ یکی از سخت‌ترین چالش‌های قصه‌گویی است. در هر داستان مقدار زیادی اطلاعات وجود دارد که باید به مخاطب منتقل کرد، اطلاعاتی که ممکن است داستان را از نفس بیندازد. ولی اگر دنبال طرح‌ریزی روایتی هستید که اعتیادآور باشد و مخاطب بخواهد اپیزودهای آن را پشت‌سر هم تماشا کند، راهش این است که تنش را تا حد امکان به نقاط عطف داستان اضافه کنید. در هر اپیزود جدید، داستانی جدید تعریف کنید و تعلیق فرجام‌هایی جاندار ایجاد کنید. انیمه «دث‌نوت» این کار را با چنان مهارتی انجام می‌دهد که تا لحظه‌ای که تنش رها نشده، متوجه نمی‌شوید که داستان تا چه حد نفس‌تان را در سینه حبس کرده است. در اپیزود ۷، این تنش موقعی رها می‌شود که لایت می‌گوید: «خداحافظ، نائومی میسودا»، به این معنی که لایت نام واقعی زن را می‌داند و حالا مرگش حتمی است. منبع: justwrite

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X