معرفی کتاب «مارادونا»؛ بیوگرافی آخرین شورشی دنیای فوتبال
گفتن از مارادونا به گونهای است که کسی بخواهد از آفتاب حرف بزند و آن را وصف کند. نور و افتاب بینیاز از تعریف هستند. دو گلی که دیگو آرماندو مارادونا در جام جهانی 1986 به انگلستان زد عصارهی قرن بیستم و به تعبیری چکیدهی تاریخ است، چون یکی را خدا زد و دیگری را دست خدا.
دیگو آرماندو مارادونا بازیکن و سرمربی آرژانتینی یکی از بهترین بازیکنان تاریخ فوتبال بود. در نظرسنجی که توسط فیفا انجام شد او همراه با پله به عنوان بهترین فوتبالیستهای قرن بیستم شناخته شدند.
مارادونا در جام جهانی 1986 یکتنه تیم ملی آرژانتین را به قهرمانی رساند. استعداد، تکنیک، چابکی، دید قوی، پاسهای دقیق، مهارت در کنترل توپ و دریبلزنی خارقالعاده و مهارنشدنی این بازیکن باعث شدند با وجود قد کوتاه و جثهی ریز به پسر طلایی فوتبال مشهور شود.
او نخستین بازیکن تاریخ فوتبال بود که دوبار رکورد نقل و انتقالات را شکست. اولبار باشگاه بارسلونا با پرداخت پنج میلیون یورو او را به لالیگا برد. بار دوم باشگاه ناپولی با پرداخت 6.95 میلیون یورو او را خرید.
مارادونا در طول عمر حرفهایش برای باشگاههای آرژانتینوس جونیورز، بوکاجونیورز، بارسلونا، ناپولی، سویا و نیوولزاولدبویز در پست هافبک هجومی بازی کرد.
دیگو آرماندو از هشت سالگی با توپ حرکات نمایشی میکرد و پول درمیآورد که کمکخرج خانوادهی فقیرش بود. بعد از درخشش خیرهکننده در باشگاه آرژانتینوس جونیورز استعدادیابهای باشگاه بوکاجونیورز او را به انجا بردند تا نام یکی از بهترین بازیکنان همهی ادوار تاریخ فوتبال بر سر زبانها بیفتد.
مدتی بعد به بندر زیبای بارسلون رفت تا در این تیم کاتالان بازی کند. این باشگاه را قهرمان جام حذفی کرد. ولی در جام جهانی 1982 به خاطر حرکتی غیر ورزشی در بازی با برزیل اخراج شد. چهار سال بعد در جام جهانی 1986 جبران مافات کرد. آرژانتین و انگلستان در مرحلهی یک چهارم نهایی مقابل هم قرار گرفتند. جنگ فالکلند در زمین فوتبال در جریان بود. دیگو آرماندو با به ثمر رساندن دو گل جنگ را برد و مردم آرژانتین را سربلند کرد و مرهمی بر زخمهایشان گذاشت.
بعد از پایان جام جهانی ماراددونا به باشگاه ناپولی رفت و این باشگاه را در سالهای 1987 و 1989 به قهرمانی سری آ ایتالیا رساند.
پس از نایب قهرمانی در جام جهانی 1990 همراه با تیم ملی آرژانتین، دوران افول نابغهی فوتبال شروع شد. نتیجهی نبرد با روسای باشگاه ناپولی که با سران مافیا آشنا بودند محرومیت پانزده ماهه از حضور در مسابقات فوتبال به خاطر استعمال مادهی مخدر کوکائین بود.
دیگو که زندگی را در حلبیآبادهای حومهی بوینسآیرس شروع کرد، چهگوآرا و فیدل کاسترو را تحسین میکرد. از ایالات متحدهی امریکا بیزار بود. یه تفکر و آرمان چپ عشق میورزید. تصویری از فیدل کاسترو رهبر کوبا را روی بازوی چپاش حک کرده بود. سال 2005 تیشرتی که رویش نوشته بود: «بوش را متوقف کنید» پوشید و مقابل خبرنگاران، عکاسان و دوربینهای تلویزیونی ایستاد و حرف زد.
وقتی جام جهانی 1986 به پایان رسید و جام قهرمانی را به خانه برد، افسرده شد. به همهچیز رسیده بود: ثروت، شهرت و قلهی دنیای فوتبال
او که جاهطلب، باهوش، خانوادهدوست و خوشگذران بود تصمیم گرفت فرصت زندگی کردن را از دست ندهد و همهچیز را تجربه کند. نوزده سال دور از زمین چمن و توپ فوتبال گذراند و ناماش در تاریخ ثبت شد.
گیلم بالاگه روزنامهنگار و نویسندهی شناخته شده بیوگرافی او را با نام «مارادونا» با بهره گرفتن از همهی منابع، گفتوگو با اقوام، اطرافیان، دوستان، دشمناان، مدیران باشگاهها و… نوشته تا بار دیگر زندگی آخرین شورشی دنیای فوتبال را مرور کنیم.
معرفی کتاب «مارادونا»؛ بیوگرافی آخرین شورشی دنیای فوتبال
وقتی اولین بازی رسمیاش در تیم اول باشگاه آرژنتینوس تمام شد، یکی از مربیها زیر لب زمزمه کرد: «دیگو آرماندو الماسی درخشان است.»
دیگو به بحرانهای سیاسی کشورش توجه نمیکرد. عاشق فوتبال بود. میخاست خودش باشد. نمیتوانست ادا دربیاورد. اعتقاد داشت برای کسی که شیفتهی خودش نمیشود معجزهای رخ نمیدهد.
اورایسو پاگانی نوشت آرژانتین به رویایی تازه نیاز دارد. آرماندو مارادونا اهل دود کردن سیگار و نوشیدن الکل و معاشرت با بانوان نبود. فقط تمرین میکرد حتی وقتی نورافکنهای استادیوم خاموش بودند.
دیگو در آرژانتینوس جونیورز پرورده شد که به تزریق روحیهی تیمی و مهارتهای رهبری در ذهن بازیکنان شناخته میشود. او رویای رهبری باشگاه و تیم ملی آرزانتین را در ذهن میپروراند.
مارادونا شیفتهی تحسین بود. برای همین با مردم و کسانی که در زمین فوتبال او را میدیدند قراری گذاشت. از آنها خواست در ازای فوتبال زیبا ستایشاش کنند. او حاضر بود در مقابل وفاداری تماشاگران و دوستداراناش هستیاش را فدا کند. محبت بیشائبه و صمیمانه را با عملکرد درخشان در زمین فوتبال جواب میداد. در باشگاه بارسلونا هیچوقت به اندازهای که دوست داشت و لیاقتاش بود تشویق و تحسین نشد. مدیر باشگاه جوزپ لوئیس نونیز که باشگاه را از دفتر شرکت ساختمانیاش اداره میکرد با بازکنان ارتباط نداشت. او خودرای، لجباز و مغرور بود. موفقیتهایش در حوزهی اقتصادی بر شکستهایش در زمینهی ورزشی سرپوش میگذاشت. روزی در ماه نوامبر سال 1982 به مارادونا گفت: «وظیفهی فوتبالیست فقط فوتبال بازی کردن نیست. باید زندگی شخصی و خصوصی معقولی داشته باشی.»
دیگو عاشق مادرش بود. به خاطر پرستاری کردن از او در تمرینهای تیم ملی آرژانتین شرکت نمیکرد که داد سزار منوتی سرمربی تیم را درآورد.
هیجان، شور و شوق، انرژی، انگیزه و در عین حال مشکلات شخصیتی و آسیبهای روحی روانی دیگو فوران میکردند. بعد از شکست در جام جهانی 1982 با شوق زیاد به بارسلونا رفت. بعد از درخشش کوتاه مدتی به بیماری هپاتیت مبتلا شد. مدتها بعد از پایان درمان و پشت سر گذاشتن دوران نقاهت به شهر ناپل وارد شد و قدر دید. نمایش خیرهکننده و استثناییاش باعث شد در قلب شهروندان ناپل جا بگیرد. اما روزگار با او همدلی نکرد. مارادونا بر خلاف بازیکنان آمریکای جنوبی که بعد از مدتی زندگی در اروپا اروپایی میشدند، خوب یا بد، اروپایی نشد. آرام نگرفت و یاغیگری از نوع آرژانتینیاش گهگاه شعلهور شد. وقتی حرف زد همه را به زیر کشید و بر خاک انداخت. وقتی پا به توپ دوید مهارنشدنی بود. فوتبال بعد از درگذشت مارادونا شورشی واقعیاش را از دست داد. او لشگری تک نفره بود.
در بخشی از کتاب ورزشی «مارادونا» که با ترجمهی عادل فردوسیپور و علی شهرور توسط منتشر شده، میخوانیم:
«سالها بعد که موادمخدر جزء لاینفک زندگی مارادونا شد، راندازو هم معمولاً همراهش بود. او به دیهگو بورینسکی گفت: هربار که اسم موادمخدر میآید، همه من و دیهگو را نشان میدهند، اما هیچکس نمیگوید وقتی هفده هجدهساله بودیم، دکترها در خوابگاه به ما و خیلیهای دیگر دارو تزریق میکردند تا بتوانیم بازی کنیم. روزی که یکی از دوستان به من کوکایین تعارف کرد، با خودم گفتم: این جلوِ آن داروها هیچ است. و اینطوری بود که گرفتارش شدیم.»
منبع: دیجیکالا مگ


