نقد سریال «ریچر»؛ وقتی «ترمیناتور» با «رمبو» ملاقات میکند!
سریال «ریچر» از الگوهای فرمی و محتوایی فیلمهای اکشن در دههی 1980 میلادی پیروی میکند. دورانی که متعلق به قهرمانان عضلانی و البته شجاع بود که میتوانستند هر گرهای را فقط با زور بازوی خود باز کنند و به پیش بروند و در پایان قطب خیر ماجرا را رستگار کنند. قهرمان سریال «ریچر» مردی به ته خط رسیده است که یک جا بند نمیشود و اصلا هیچ هدفی در دنیا ندارد جز این که به کسی وابسته نشود اما هر کجا که پا میگذارد، دردسر هم از راه میرسد. این موضوع مخاطب اهل سینما را بلافاصله به یاد شخصیت ولگرد جان رمبو در فیلم «اولین خون» (First Blood) با بازی سیلوستر استالونه میاندازد که مانند قهرمان «ریچر» یک نظامی و ارتشی سابق و بسیار آموزش دیده است که از ارتش بریده و حال کاری به کار کسی ندارد. نقد سریال «ریچر» را با تکیه بر واکاوی همین الگوهای سینمای اکشن دهههای 1980 میلادی آغاز میکنیم.
هشدار: در نقد سریال «ریچر» خطر لو رفتن داستان وجود دارد!
تا پیش از دههی 1980 ژانر اکشن برای خودش صاحب هویتی یگانه نبود و بیشتر در حکم چاشنی برای ژانرهای دیگر سینمایی عمل میکرد. به این معنا که ممکن بود فیلمی به تمامی جنایی باشد و به نمایش داستان کارآگاهی بپردازد که به دنبال سرنخهای مختلف میگردد و شهری را زیر و رو میکند تا شاید دست خلافکاران را رو کند. حال آن میانهها یکی دو سکانس تعقیب و گریز با اتوموبیل هم قرار میگرفت تا مخاطب دستهی صندلی را محکم بچسبد و برای قهرمانان ماجرا هورا بکشد. در آن دوران سینمای اکشن حتی قهرمانان و ضدقهرمانان ویژه خود را هم نداشت و به تمامی حتی در شخصیتپردازی به ژانرهای دیگر وابسته بود.

یا ممکن بود در شرق آسیا فیلمی ساخته شود که به تمامی از سکانسهای شمشیرزنی و نمایش کشتار بهره میبرد و خود به خود تماشاگرش را دستخوش هیجان، از نوع سینمای اکشن میکند. اما باز هم آن دسته از فیلمها عموما متعلق به ژانر چامبارا یا همان شمشیرزنی از سینمای جیدای گکی ژاپنی بودند. اتفاقا تا پیش از دههی 1980 مهمترین فیلم اکشن دوران «هفت سامورایی» (Seven Samurai) اثر جاودان آکیرا کوروساوی بزرگ تصور میشد که قطعا شاهکاری است برای تمام فصول اما از مفهوم ژانر اکشن امروزی فاصلهی بسیار دارد.
دههی 1980 اما ورق برگشت. دههی 1970 تمام شده بود و دیگر سربازان بازگشته از جنگ ویتنام در آمریکا به عنوان خائن مورد خطاب قرار نمیگرفتند. قرار بود تحولی در این دیدگاه ایجاد شود، پس باید فیلمهای تازهای ساخته میشدند که بازتاب دهندهی این نگاه جدید باشند. این گونه بود که کهنه سربازان آموزش دیدهی آن جنگ، با بازوهای ستبر و قدرت فیزیکی فراوان به اولین قهرمانان سینمای اکشن تبدیل شدند و بیشتر اوقات در دل خاک آمریکا دشمن را شکست دادند. طبیعتا سیلوستر استالونه و آرنولد شوارتزنگر در صدر بازیگران این شخصیتها قرار گرفتند و کسانی چون ژان کلود ون دام هم فیلمهای خود را داشتند. اما مهمتر از همهی اینها الگوهایی فرمی و محتوایی ثابتی بود که مدام در این دسته از فیلمها تکرار میشدند و یواش یواش به کلیشههای ثابت سینمای اکشن تبدیل شدند و در نتیجه این ژانر را صاحب هویتی یگانه کردند.

یکی از این کلیشهها باز شدن هر گرهای به واسطهی زور بازو یا توان نبرد این شخصیتها بود که مستقیما از آموزشهای نظامی آنها سرچشمه میگرفت. پس دیگر نیازی نبود که قصهی فیلم چندان پر پیچ و خم باشد یا گرهافکنی آن طوری چیده شود که برای باز شدنش نیاز به مغزی متفکر چون شرلوک هلمز داشته باشد؛ همین که قهرمان قلبی پاک داشت و البته زور کافی، میتوانست پوزهی دشمنان را یکی یکی به خاک بمالد و در نهایت قطب خیر ماجرا را به رستگاری برساند. در فیلمهای مختلف، از مجموعه فیلمهای «رمبو» گرفته تا آثاری مانند «کماندو» (Commando) با بازی آرنولد شوارتزنگر میتوان این الگوی ثابت را دید.
نکتهی دیگر به روحیهی آمریکایی این قهرمانان بازمیگشت که گویی از دل سینمای وسترن سر برآورده بودند. این مردان عضلانی نسخهی به روز شدهی همان قهرمانان خوش قلبی بودند که زمانی جان وین یا گاری کوپر نقش آنها را بازی میکردند. همان قهرمانانی که قرار بود از تمدن آمریکا دفاع کنند و اجازه ندهند به شهرهای کوچک محل زندگیشان گزندی وارد شود. اتفاقا از این منظر قهرمان سریال «ریچر» بلافاصله مخاطب را به یاد آنها میاندازد؛ مردی تودار که جایی بند نیست و همچون قهرمان وسترن بیخانمان است اما به محض رسیدن به شهری کوچک در وسط ناکجاآباد شر هم با او از راه میرسد و فقط قدرت ذهنی و فیزیکی قهرمان است که میتواند این شر را فراری دهد و آرامش را به شهر بازگرداند.
بسیاری دیگر از الگوهای سینمای وسترن به ویژه در فصل یک سریال «ریچر» قابل شناسایی است؛ شهری کوچک وسط ناکجاآباد، ادارهی پلیسی با چند معاون که بلافاصله مخاطب را به یاد اتاقک کلانترهای آن سینما میاندازد، خلافکاری گردن کلفت که جایی بیرون از شهر لانه دارد و به گلهداران بدطینت فیلمهای وسترن چون خانوادهی کلانتونها میمانند و البته حضور زنی جذاب و خوش قلب که به قهرمان دل میبازد اما قهرمان تودارتر و سر در گریبانتر از آن است که عاشق شود و بخواهد مقدمات یک زندگی مشترک و در نتیجه یک جا بند شدن را فراهم کند.

از سوی دیگر فیلمهای اکشن دههی 1980 قصههایی ساده داشتند. در آنها خبری پلاتهای پیچیده نبود. مهم رسیدن از سکانس اکشنی به سکانس اکشن دیگر بود تا توانایی قهرمان قصه بیشتر به چشم بیاید. با آغاز دههی 1990 و البته پیدا شدن سر و کلهی فیلمهایی چون «جان سخت» (Die Hard) و دنبالههایش بود که این رویه عوض شد و داستانها کمی پیچیدهتر شدند. باید اعتراف کرد که با این اتفاق ژانر اکشن آن خاصیت جادویی خود را از دست داد؛ همان خصوصیتی که فقط در این سینما یافت میشد؛ همان خصوصیتی که باعث میشد مردانی از هر سن و سال با قهرمان ماجرا همراه شوند و بازیگوشانه و خیرانهسر در ذهنشان خود را به جای او قرار دهند. حتی سینمای ابرقهرمانی دهههای بعد هم نتوانست این خسارت را جبران کند، چرا که بیشتر به درد نوجوانان میخورد و کمتر پیش میآمد که بزرگترها و پا به سن گذاشتهها را راضی کند و شاید «بتمنهای» کریستوفر نولان در این میانه کمی داستان متفاوتی داشت.
سریال «ریچر» بازگشتی است به آن دوران. فصل اول که گویی نعل به نعل نسخهی بازسازی شدهی اکشنهای دههی 1980 میلادی است و همه چیزش به آن فیلمهای خلوت ارتباط دارد. در فصل دوم و با پیدا شدن سر و کلهی اعضای گروه و رفقای سابق قهرمان ماجرا کمی حال و هوای اکشنهای امروزی که سعی میکنند قهرمانان پا به سن گذاشتهی سینمای اکشن دیروز را دور هم جمع کنند، در ذهن مخاطب زنده میشود. در فصل سوم هم که قصهای شخصی از راه میرسد و قهرمان ماجرا حال باید با گذشتهی تاریک خود دست و پنجه نرم کند. گویی با فرنچایزی با محوریت یک شخصیت اکشن طرف هستیم و هر فصل همچون یک فیلم مستقل از آن مجموعه فیلمها عمل میکند.
- استفاده درست از کلیشههای ژانر اکشن!
- خلق شخصیتی جذاب به عنوان قهرمان!
- سریال «ریچر» صرفا اثری سرگرمکننده است و حرف دیگری برای گفتن ندارد!
اتفاقا یکی از نقاط قوت سریال «ریچر» همین تمام شدن هر قصه در پایان هر فصل است. چرا که قصهها ظرفیت چندانی برای طولانی شدن ندارند و سازندگان هم خوشبختانه هیچ علاقهای ندارند که مانند دیگر سازندگان سریالهای بلند و طولانی سراغ گذشتهی تک تک شخصیتها بروند و ناگهان در اپیزودی کل روند قصه را متوقف کنند تا از گذشتهی کسی بگویند یا به رابطهی دو تن از شخصیتهای اصلی و فرعی بپردازند. این چنین میتوان به تماشای «ریچر» نشست و با خیال راحت از قصهای که قرار نیست چندان خود را جدی بگیرد و البته هیچگاه از قهرمان خود فاصله نمیگیرد، لذت برد. اگر مانند نگارنده اهل تماشای فیلمهای اکشن خوش ساخت و کم ادعای دههی 1980 میلادی باشید که فقط یک رسالت داشتند و آن هم سرگرم کردن مخاطب بود، بسیار از تماشای «ریچر» لذت خواهید برد. فقط باید بپذیرید که چیزی جز سرگرمی قرار نیست نصیبتان شود. همین.
شناسنامه سریال «ریچر» (Reacher)
سازنده: نیک سانتورا
بازیگران: آلن ریچسون، ماریا استن و سریندا سوان
محصول: 2023، 2024، 2025، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به سریال: 8 از 10
امتیاز سریال در سایت راتن تومیتوز: 96٪
وضعیت سریال: 3 فصل، 24 قسمت، تمدید شده برای فصل چهارم
خلاصه داستان: جک ریچر که در گذشته بازرس ویژهی پلیس نظامی در ارتش آمریکا بوده و به خلافهای مقامات نظامی آمریکا رسیدگی میکرده، مدتی است که بنا به دلایل نامعمولی از ارتش خارج شده و مانند یک بیخانمان زندگی میکند و از این شهر به آن شهر میرود و هیچ جا بند نمیشود. او توانایی بالایی در مبارزه تن به تن و حل کردن معماهای سخت دارد و میتواند به خوبی سرنخهای مختلف را دنبال کند و پروندهای جنایی را به سرانجام برساند. روزی به خاطر قتلی دستگیر شده و به بازداشتگاه یک کلانتری منتقل میشود. او اطلاع ندارد که چرا دستگیر شده و بعد مشخص میشود که مقتول برادرش بوده که متوجه شده عدهای در شهر کوچکی در همان حوالی در حال چاپ کردن پول تقلبی هستند. برادر ریچر که ماموری دولتی بوده، پی به عملیات آنها برده و به همین دلیل کشته شده است. پلیس که مدرکی علیه ریچر ندارد او را آزاد میکند اما ریچر تصمیم میگیرد که خودش به موضوع رسیدگی کند و …
منبع: دیجیکالا مگ
