بهرام بیضایی؛ کسی که یک تنه بار ایرانیت را بهدوش میکشید
«از خرابی حرف نزنین، دهن شیرین کنین.» – دیالوگی از فیلم مسافران
بیضایی و ایران
بیضایی شاید یکتنه بار ایرانی بودن را بر دوش میکشید. بسیار نمایشنامه نوشت که نشد همهشان را اجرا کند، بسیار فیلمنامه نوشت که اندکشان را ساخت و همه عمر پژوهش کرد درباره ایران و نوشت درباره ایران و کار کرد و نکرد برای ایران.
نمایش در ایرانش شاید هنوز مهمترین کتاب درباره تاریخ نمایش کشور باشد که در بیست و پنج سالگی نوشت؛ نمایش در چین را هم نوشت و نمایش در ژاپن را. بدون پژوهش نمینوشت؛ دهها نمایشنامه و فیلمنامهاش همه پروژه پژوهشیاند، همه کتاب تاریخ ایرانند. در زمان کارمندی زیر نگاه تمسخرآمیز همکارانش مینوشت. در زمانی که همه در قهر و فسردگی بودند نمایش روی صحنه میبرد و فیلم میساخت. وقتی به او میگفتند کار نکن و بنشین و تماشا کن، فقط کار کرد و کار.

در جواب چاقوکشیهای قیصر مسعود کیمایی که همه برایش کف و سوت میزدند و اثر شورشی بر علیه ستم دستگاه وقت میخواندندش، رگبار را ساخت. داستان یک معلم ساده و مهربان که عاشق خواهر شاگردش میشود و میخواهد با بچههای مدرسه نمایش اجرا کند. با بازی خدابیامرز پرویز فنی زاده که در جوانی حیف شد. معلم در برابر ستم چاقو نمیکشد و لاتبازی درنمیآورد سر به زیر میاندازد و میرود و میگوید ارزانی خودتان؛ درست مثل سرنوشت خود او که در غربت از دنیا رفت.
بیضایی و سینمایش
فیلمسازی را از فیلم کوتاه شروع کرد؛ از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، مثل خیلیهای دیگر، مثل کیارستمی و تقوایی. کارهای کوتاه عمو سیبیلو و سفر درباره حاشیهنشینی و ولگردی و بیکاری ملت در آن سالهای آخر حکومت. فیلمهای بلند اولش رگبار و غریبه و مه و کلاغ در حس و حالی غریب و گیج و گنگ از وضعیت وهمانگیز طبقه متوسط سردرگم آن سالها تا اینکه به چریکه تارا رسید و انقلاب شد و اولین فیلم توقیفی را مثل خیلی از اولینهای دیگر به نام خود رقم زد.
وضعیت بیضایی عجیب بود. در قبل و بعد از انقلاب هم بیتوجهی دید و هم مهر، هم حمایت شد و جایزه گرفت هم توقیف شد و اکران نشد. درست مثل فیلم بعدیاش مرگ یزدگرد که در شبکهی دو صداوسیما در سال ۶۰ ساخته شد، ولی توقیف شد. فیلمی از دل دورانش. از شکست پادشاه و رویگردانی مردم از حکومتی و منتظر نشستن آمدن حکومت بعدی. فیلمی که روی از نمایشنامهاش ساخته شده با بازی سوسن تسلیمی پرجذبه که دربارهاش میگویند، مهمترین فیلم تاریخ سینمای ایران درواقع یک تئاتر است.

این درواقع دوگانه بیضایی است؛ نیمی از تئاتر و نیمی از سینماست. در همین روزها که جنگ عراق علیه ایران شروع شده بود، سلندر را برای دوست و همکار قدیمیاش واروژ کریم مسیحی نوشت که درباره مهاجمان به ایران بود؛ مهاجمان مغول که به جان یک درویش ایرانی افتادهاند. فیلمهایش همه از دل روز بیرون میآمدند ولی تاریخ مصرف ندارند. در روزهای جنگ باشو غریبه کوچک را ساخت، که خود من هم کوچک بودم که فیلم را در تلویزیون دیدم و آن صحنه که سوسن تسلیمی در نقش زن شمالی پسر سیاه جنوبی فراری از جنگ را میسابد، شاید رنگش سفید شود، و آن مونولوگ خاطرهانگیز پسر که میگوید ما همه فرزندان ایران هستیم، در آن سن کم تاثیر زیادی بر من گذاشت.
بعد شاید وقتی دیگر را ساخت که مردم برای تماشایش در جشنواره فجر آن سال، شب قبل پشت در سینما جا انداخته بودند و همانجا در صف بلیت فیلم خوابیده بودند. تا اینکه به مسافران رسیدیم و امان از مسافران. دوران جدید شروع شده است و شادی و عزای بیضایی باهم است و در این فیلم است که مژده شمسایی را کشف میکند و تا آخر عمر با او میماند.

مسافران درباره مرگ است و زندگی، هم از عزا میگوید و هم عروسی و هم تئاتر است و هم فیلم و یک مجلس تعزیه در دل سینما. در دهه جدید پول حرف اول را میزند. کسب و کار و شرکت و بساز و بنداز و سازندگی. پول روی پول گذاشتن. اختلاس و دزدی و فرار که از دل برنامههای جدید زاده شده است. جواب بیضایی به این آدمها، سگکشی است با بازی مژده شمسایی در نقش زنی عاشق پیشه که برای آزادی شوهرش باید با همه مردان جامعه که هرکدام گناهی از جامعه آن روزها را بردوش میکشند سر و کله بزند.
کم کم بیضایی بدخلق میشود و حاصل این گلایه در دهه هشتاد میشود وقتی همه خواب بودیم. فیلم در فیلمی به سبک تئاتر کابوکی ژاپن؛ کنایه از وضعیت خودش و سینما و جامعه در آن روزهای دولت جدید که البته اکران نوروز را هم گرفت. جدای نوشتن و کارگردانی از تدوین او هم یادی کنیم. بیضایی غیر از کارهای خودش، فیلمهای حاتمیکیا، مسعود کیمیایی، واروژ کریم مسیحی، شهرام اسدی و خیلیهای دیگر را هم تدوین کرد.
بعد از این فیلم بود که به کالیفرنیا رفت. کلاس درس برگزار کرد و نشست گذاشت و با خلق تنگ چند تئاتر دیگر کار کرد که در حد و اندازههای کارهایی که در وطن کرد ظاهر نشدند و بیشتر به دهنکجی میمانند. گویی بیضایی جدای ایران حرفی آنچنان برای گفتن ندارد؛ درست مثل فیلمهای تارکوفسکی در غربت که فون تریه دربارهاش میگوید که با نبودن غل و زنجیرهای شوروی بر گردن تارکوفسکی فیلمهای او دیگر قوت سابق را نداشتند. حرف از بیضایی شد و تئاتر.
بیضایی و نمایشنامههایش
بیضایی در نوشتن تحت تاثیر متون کهن ایرانی است. اوستا، ارداویرافنامه، یادگار زریران و دیگر متون ساسانی و همچنین لحن ترجمه ابراهیم پورداود. بیضایی بسیار بر اسطورههای ایرانی و آسیایی کار کرده است و نظرات جالبی دربارهشان دارد، که چه در غالب متون پژوهشی و چه در غالب نمایشنامه به آنان پرداخته است.
زبان و ادبیات بیضایی به گونهای است که انگار یک متن پهلوی ساسانی میخوانیم. هر نمایشنامهاش یک اثر ادبی خواندنی درباره ایران است؛ ایران باستان، ایران قرون میانه و ایران معاصر.
نمایشنامهنویسی را با سه متن آرش، آژدیدهاک و کارنامهی بندار بیدخش شروع میکند که این سه میشوند سه برخوانی. فیلم تئاتر کارنامهی بندار بیدخش را که دیدم تازه فهمیدم بیضایی در تئاتر چقدر با سینما متفاوت است و اصل کار او در تئاترش است. بازیگران این کار مهدی هاشمی و پرویز پورحسینی در نقش وزیر و جمشید کم مانده بود پرواز کنند و صحنه را به آتش بکشند.

نمایشنامههای بیضایی تاریخ همه ایران را به رخ میکشد. از دوران باستان تا خلافت امام علی، از حمله مغول تا تهران امروز. همه از دل پژوهش برآمده و آگاهی بخش با نثری شیرین و خواندنی. بیضایی انقدر نمایشنامه دارد که در این مجال نمیگنجد ولی اگر بهترین آنها را میخواهید از من بشنوید و بخوانید این عناوین را جایی یادداشت کنید:
- دنیای مطبوعاتی آقای اسراری
- سلطان مار
- چهار صندوق
- ندبه
- خاطرات هنرپیشه نقش دوم
- فتحنامه کلات
- جنگنامه غلامان
- افرا، یا روز میگذرد
- مجلس ضربت زدن
- سه برخوانی
- مرگ یزدگرد
بیضایی و زنهایش
زن همیشه در مرکز توجه بیضایی بوده است. زنان همیشه در میان کارهای بیضایی ایستادهاند. اصلا نمایشنامههایش را نشری به نام انتشاران روشنگران و مطالعات زنان منتشر میکند. زنان بیضایی قصه میگویند، بر صحنه تئاتر فریاد میزنند و در فیلمهایش حادثه و جنجال میآفرینند. او پرجذبهترین زنان هر دوره را در فیلمهایش با نقشهای فراموشنشدنی جاودانه کرده است. پروانه معصومی جوان با گیسوان سیاهش، سوسن تسلیمی با استواریاش و مژده شمسایی با نگاه پرجذبهاش.

تقریبا همه فیلمهای بیضایی و بیشتر نمایشنامههایش درباره زنان ایران بوده است.
حرف آخر
بیضایی از جوانی تا همین سالهای آخر نوشت و کار کرد و درس داد. او هیچوقت خسته نشد. انگار نوشتن و تئاتر و سینما برایش مثل آب خوردن و نفس کشیدن باشد و اثری از خودش در همه کارهایش دیده میشود. کلمه به کلمه و فریم به فریم و سکانس به سکانس.

نمایشنامههایش را بخوانید و فیلمهایش را ببینید.