عبور یک دایناسور دهه شصتی از عصر دیجیتال
یکی از نشانههایی که ظالمانه چشم توی چشم شما میایستد و با لبخند میگوید که «داری پیر میشی» خاطرههایی است که وقتی برای یک نفر از اهالی نسل جدید تعریف میکنی چنان با بهت نگاهت میکند که انگار به یکی از بقایای پارک ژوراسیک خیره شده. باور کنید که ظالمانه است؛ همین روند تغییر دوره زمانه را میگویم که تا به مارسید چنان سرعتی به خودش گرفت که خاطرات کودکی ما برای نسل امروز از شدت بدوی بودن، عجیب و خندهدار شد. حالا دیگر متولدین دهه هفتاد و هشتاد، دارند نقش آدمبزرگهای جامعه را به خود میگیرند و کم کمک نک و نالها و گلایههای ما بچههای دهه شصت از دوران کودکیمان حوصله بقیه را سر میبرد و خاطره گفتن از رامکال و خانواده دکتر ارنست و انواع و اقسام کمبودها و محدودیتهای مخصوص دهه شصت هم از شدت تکرار چنگی به دل نمیزند. به نسل جوان امروز که بیرحمانه ما را پیر میکنند قول میدهیم که این آخرین غر زدنمان باشد همین یک دانه آخر را هم تحمل کنید بعد دیگر قول میدهیم بهعنوان آخرین نسل شاهد باجه زرد تلفن عمومی و صف شیر و سیگار و بوق ماشین پخش پرسی گاز و سهمیه یک ساعته برنامه کودک راس ساعت پنج و شونصد صفحه مشق عید سکوت کنیم و خیلی زود پیر شویم و … .
تقصیر ما نیست. داستان از این قرار است که ما نقش نسل شگفتزدهای را بازی کردیم که درست وسط یک انقلاب پرشور و شتاب به نام «دیجیتال» سر از تخم در آورد و مات و مبهوت شاهد بود که چطور با سرعتی غریب، وسایل ارتباطی از باجه زرد تلفن عمومی و دو کانال تلویزیون سیاهوسفید به گوشیهای هوشمند و بیشمار کانالهای تلویزیونی و ماهوارهای و تلگرامی تبدیل شد. حالا هی میایستیم مکث میکنیم دستی به چانهمان میکشیم یک نگاه به آن ور یک نگاه به این ور میاندازیم و در مقام مقایسه فکمان میافتد.
مثلا ما دایناسورهای دهه شصتی دلمان خوش میشد به دیدن چراغ روشن اتاق خانه روبهرو؛ وقتی عاشق میشدیم. همین حس اینکه آن روبهرو یک نفر همپای ما شب بیدار است دلگرممان میکرد. یا سکوت پشت گوشی تلفنی که هنوز به فناوری نمایشگر شماره تجهیز نشده بود. برق در چشممان میانداخت. یا حتی صدای فوت پشت گوشی، باد در گیسوان احساسمان میپیچاند. جانم برایتان بگوید که آن روزها چراغهای رابطه هنوز به روی گوشیها کوچ نکرده بود که با آفلاین شدنش دلمان بلرزد. در بساط هیچ اپراتوری هم اینترنت پرسرعت همراه نبود که هی پول بدهی و هی این E روی آنتن گوشی بیاید که یعنی اینترنت کند و لعنتی است و هرچه تایپ کنی که «سلام. خوبی؟ ببخشید اینترنتم قطع بود.» هی نرسد و هی Seen نشود که نشود. آنقدر نشود که دیگر کار از کار بگذرد و چراغ رابطه در کل خاموش بشود… کاش اپراتور ارایه دهنده اینترنت پرسرعت خفن فلان پلاس دستکم در خدماتش گزینه «پادرمیانی» هم میگذاشت.
عالی بود.
جالب بودددددددددددد
آفرین.البته برا ما دهه شصتی ها کهنه و تکراری نمیشه. بیشتر دلگیره و یه غم دوست داشتنی به دل میاره. موافقم باهات، واقعا حس می کنم خیلی داره با سرعت عمرمون رد میشه.خاطرات قشنگی رو بیادم انداختی، ما رو بردی تو اون دوران…. متن رو خیلی خوب نوشتی بازم گهگاهی از این متنا بنویس. موفق باشید.
من اکثر مطالب دیجی مگ رو میخونم. بعضیهاش رو هم با اکره میخونم اما به آخر میرسونم. تعجب نکنید،دلیلش ساده است من اکثر موضوعات مقالات دیجی مگ رو دوست دارم اما قلم اکثر نویسندهاش رو نه. این نوشته از معدود نوشته هایی بود که یه نویسنده واقعی نوشته بودش.به قول بچه های نویسنده، ایشون “قلم تیزی” دارند. البته از بقیه نویسنده های دیجی مگ عذر میخوام، برای همشون آرزوی موفقیت دارم.
فوق اعلاده بود این متن —
همه ی خاطرات رو جلوی چشمم آورد —
صدای وصل شدن مودم dial up ساعت ۲ نصفه شب و فلاپی دیسک ۲.۵ مگی و رم ddr1 64 مگ خخخخ خاطراتیه که نسل جدید هیچ وقت درکش نخواهد کرد ولی ما باهاش زندگی کردیم
یعنی عالــــــــــــــــــی بود، عالی، این متن حس و حال فوقالعادهای داشت، سپاسگزارم:)
متن جالبی بود
ولی شاید خیلی چیزا اونموقع ها خوب نبود یا زندگی کردن سخت بوده
ولی بجاش مثل ما نسل جوون دقدقه ی چک کردن telegram،clash of clan یا هر نرم افزار دیگه نداشتید
یا نگاه کردن های سریع چند لحظه ی به گوشی و نداشتید
اره درسته همه ی ما درگیر استفاده ی نادرست از تکنولوژی و فناوری یا اسم دیگه ش امکانات جدید ! شدیم
و به جای اینکه ما این وسایل جدید و کنترل کنیم ، این وسایل ما رو کنترل میکنند و هر روز ام به این وسایل اضافه میشه
باید فکری درباره ی این نوع زندگی کرد تا وقتی همه چیز رو این ربات ها کنترل نکردند !
بسیار عالی
آآآآآآآآآآآآییییییییییییییییییییییییییییی گفتییییییییی…..
بسیار قلم دلنشینی دارید. ممنون که گذشته را ،هر چند که از دستانمان خیلی دور گشته ،روبرویمان قرار دادید با کمی شاید افسوس.
سلام،
منم یک دهه شصتی هستم و این متن عجیب به دلم نشست.
سطر سطرش را حس کردم و یاد خاطراتم افتادم.
ممنون
متن جالبی بود
ابتدا ورود این خانوم رو به دیجی کالا تبریک میگم
(نوع متنی که نوشتن وساختارهای ادبیشون با بقیه افرادی که متن مینویسن در این سایت فرق داره که نشون میده جدید به حمع اضافه شدن و هنوز به شیوه خودشون می نویسند و تحت تاثیر جمع قرار نگرفتن ، یکی هم اینکه اولین متنی هست که ازشون روی سایت قرار گرفته و نشون میده تازه وارد شرکت شدن) خلاصه کنم
اره ما واقعا خسته شدیم از این داستانا
من حس مسکنم این دهه شصتیا کلا دنبال اینن که ترحم بقیه رو برای خودشون به دست بیارن
تو دوران جنگ نبودید که انقدر از دورانتون بد میگید
اتفاقا ته عشق و حال را شما ها کردید
ما که تو دوران خاتمی و هاشمی بچه بودیم
شماها بودید که جوون و نوجوون بودید آزادی ها رو حس میکردید و تغییراتو به چشمتون دید
دهه شصتم دوران بچیگتون بوده
به نظر من جا قرلند کردن و نق زدن و اینکه همش دنبال جلب ترحم بقیه باشید
یکم بیشتر خودتون رو به روز کنید
جای اینکه وقت بذارید خاطرات دهه شصتی تعریف کنید و از بقیه فقط یه تعجب و آخی بگیرید
وقتتون رو صرف به روز کردن خودتون کنید تا باعث تعجب بقیه نشید
اینجوری دیگه بهتون دایناسورم نمیگن و عین دایناسور هام نگاتون نمی کنند
یا حق
هیچ دهه ۶۰ ای افسوس نمیخوره اتفاقا اگه درست میفهمیدی چی میگن میگرفتی که کاملا برعکس چیزیه که فک میکنی و همه ما دهه ۶۰ یا خوشحالیم که جای شماها نیستیم. بحث خاطرات شیرین دوران عشق و روابط بود نه افسوس نبود دوران سرد ارتباطات در کودکی ما
چراغ های رابطه تاریکند. کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد…
اشاره به این شعر فروغ عالی بود
ممنون
وای از این خونین جگران نسل سوخته…
خوش بحالت دیجی جون که همچین صاحب قلمی برات اینطور با قلمش تن نازی می کنه و با کلمات و جملات قشنگش مرغ خیال این نسل همیشه سوخته۶۰ رو به آسمون خاطرات خاک گرفته پرواز داد.اگرچه نسل ما رو به پیری رفته اما دل همیشه جوان ما طعم محبت های واقعی را با جون و دل حس کرده نه محبتی از جنس ۰ و۱ خالی از احساس…هیجان نامه های یواشکی و استرس اینکه آیا خونده شده یا نه خیلی شیرین تر از کامنت های امروزی تو شبکه های اجتماعی و انتظار seen شدن پشت صفحه ی گوشی های هوشمنده…
سجادی دوست داریم…
خلاصه با اومدن ما همه چی هم عوض می شد ، از کتاب ها تو مدرسه بگییر………………. تا احترام و دوستی!
حکومت جدید ، جنگ ، عاشقی ، فرهنگ و…. خلاصه همه چی دگرگون شد.
حالا نسل قبلی ما رو به حال خودمون رها کرده ، نسل بعدی هم دلش نمی خواد بفهمه ما چی می گیم.اینا ما رو با اونا می دونن ، اونا ما رو با اینا! اما فقط ما دهه شصتی ها هستیم که نه با اینا ایم نا نه با اونا و جدیدا دیگه با خودمون هم نیستیم! …
سلام به شما و همه دوستان
بله اتفاقا یه معلم داشتیم تقریبا همینو می گفت .
می گفت دهه شصتیا شمانفرین شده اید موقعی که اومدید دنیا توجنگ بودیم اینقدر زیاد بودین زایشگا هها جا نداشت برا دنیا اومدنتون برای ثبت نام مدرسه مصیبت داشتیم کلاسا همه ۴۵ نفری دانشگاه ها بدون ظرفیت ،می گفت فکر کنم زمان مردن تو قبرستون براتون جا پیدا نشه .
البته من تمام حرفاشو قبول نداشتم چون موقعی که سربازی رفتم سرباز اینقدر زیاد بود که فقط ۱۷ ماه خدمت کردم اما الان باید ۲۴ ماه خدمت کنی . یا تو کلاسای ۴۵ نفری کلی حال می کردیم تا معلم می یومد ۴ تا سوال بپرسه زنگ می خورد نوبت به ما نمی رسید یا زمان تنبیه کردن نمی رسید همه رو تنبیه کنه .
عالی بود عالی
دیگر قول می دهیم خیلی زود پیر شویم…
با همه ی سختی ها، شیرین ترین خاطرات رو داریم. خاطراتی که ما رو به بهترین شکل ممکن ساختن و پرداختن.
نوشته ی بی نظیری بود. خسته نباشید.
عالی بود
گل گفتی مرسییی
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی .
واقعا عالی
خسته نباشید.
سلام واقا گل گفتین یاد دوران گزشته واقا گزشتست کو اون شبهای جمعه دوره همی واقا نصل سوخته ایم دلم خیلی تنگه برای روزهای بدون هوشمند بودن یه خاطره که البته ناراحت کنندست چند وقت پیش برای دوستم که در همین تهران هستش یک نامه نوشتم و پست کردم و بعد از یک هفته که رسد دستش در تلگرام به تمسخر گرفت جریان رو و اونجا فهمیدم که دیگه عصر جدید اینهارو نمیپسنده این هم قر و ناله آخر من بود ممنون از یاد کردن
excellent