۱۰ فیلم برتر فریتس لانگ؛ تعالی سینمای آلمان در دل آمریکا

۱۴ آذر ۱۴۰۰ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۳۱ دقیقه
فریتس لانگ و گلن فورد

فریتس لانگ را می‌توان معروف‌ترین فیلم‌ساز آلمانی تاریخ سینما نامید. این درست است که او سال‌ها در آمریکا زیست و فیلم‌های کم‌نظیری هم در این کشور روانه‌ی پرده‌ی سینماها کرد اما در باطن همان فیلم‌ساز پرورش یافته در جنبش اکسپرسیونیسم بعد از جنگ جهانی اول کشورش باقی ماند و همان حال و هوا را به فیلم‌های آمریکایی خود هم اضافه کرد. در این لیست به بررسی ۱۰ فیلم مهم فریتس لانگ در تاریخ سینما خواهیم پرداخت.

فریتس لانگ از جهانی تیره و تار می‌آمد. رشد کرده در زمانه‌ای که یا کشورش درگیر جنگی سخت بود یا پس از شکست در آن جنگ که با شناخته شدن آلمان به عنوان مقصر اصلی، تمام بار پرداخت غرامت به طرف‌های پیروز بر دوش مردمان این کشور افتاد. در چنین شرایطی جمهوری وایمار (دولت مستقر در آلمان پس از جنگ جهانی اول) هر چقدر هم که خوب کار می‌کرد و در بهبود شرایط می‌کوشید، باز هم همه را باید به کشورهای پیروز به ویژه فرانسه می‌داد. در چنین شرایطی کشور آلمان و خاصه شهر برلین به عنوان پایتخت آن، در آستانه‌ی یک فروپاشی کامل بود و مردم تحقیر شده از جنگ، بغضی فرو خورده در گلو داشتند که مجالی برای تبدیل شدن به فریاد پیدا نمی‌کرد.

در چنین چارچوبی هنرمندان خلاق کشور مانند هر هنرمند راستین دیگری وارد گود شدند تا بازگو کننده‌ی این خشم فرو خورده باشند. آن‌ها در کنار هم جنبشی نمایشی را پایه ‌ریزی کردند که به «اکسپرسیونیسم» به معنای عرق کردن بر اثر فشار، معروف شد. در فرانسه تا سال‌ها این جنبش را به عنوان یک مصیبت آلمانی پس می‌زدند اما حضور مداوم اعضای این جنبش و پافشاری بر ساختار تصویری آن باعث شد تا تأثیر این نوع سینما در چهار گوشه‌ی دنیا به ویژه در آمریکا مشخص شود. پر بیراه نیست اگر بگوییم تمام فیلم‌ها در این دوره و زمانه، چه مستقیم و چه غیر مستقیم تحت تأثیر این نوع سینما هستند.

فریتس لانگ یکی از این هنرمندان بود که تخیلی فوق‌العاده داشت. او می‌توانست امکانات فیلم‌سازی کشورش را به کار گیرد تا اولین خیال‌پرداز سینمای آلمان لقب بگیرد. در چنین چارچوبی او تا مدت‌ها بازی‌ با نورها و سایه‌ها را که از مشخصات اصلی مکتب سینمایی مطبوع او است، در فضایی انتزاعی به خدمت گرفت و عظیم‌ترین فیلم‌هایی که می‌شد با امکانات آن زمان تهیه کرد را ساخت. اما شرایط برای او مانند بقیه‌ی مردم کشورش بر وفق مراد پیش نرفت و با به قدرت رسیدن هیتلر و حزب ناسیونال سوسیالیسم (همان نازی‌ها) در سال ۱۹۳۳ مجبور شد مانند بسیاری از هم‌نسلانش شال و کلاه کند و بار سفر ببندد.

طبق معمول آن دوران بیشترین استفاده از این کوچ اجباری را سینمای آمریکا کرد تا فریتس لانگ هم به خیل فیلم‌سازان تازه رسیده به این کشور بپیوندد. اما او هیچ‌گاه جهان‌بینی بی‌نظیرش را که متکی بر عدم اعتماد به توانایی‌های آدمی بود، کنار نگذاشت و در آمریکا هم به توده‌ی مردم تاخت و از تصمیمات جمعی و فردی آن‌ها انتقاد کرد. او مرثیه‌سرای جهانی بود که دیگر وجود نداشت، جهانی که در آن آدمی هنوز معصوم بود و به تب و تاب زندگی مدرن دچار نشده بود. به همین خاطر بود که بسیاری از شخصیت‌هایش در آخر عمر مجنون می‌شدند و دست به اعمال کودکانه می‌زدند. آن‌ها مانند خود فریتس لانگ به خوبی می‌دانستند که آن نوع زندگی مدت‌ها است که از بین رفته و دیگر هرگز باز نخواهد گشت.

۱۰. وزارت ترس (Ministry of Fear)

فیلم وزارت ترس

  • بازیگران: ری میلاند، مارجری رینولدز و دن دوریا
  • محصول: ۱۹۴۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۸٪

پارانویای حاکم بر دنیا در حین وقوع جنگ دوم جهانی باعث شده بود تا داستان‌های دیوانه‌واری در گوشه و کنار دنیا شنیده شود؛ داستان‌هایی که نمی‌شد چندان آن‌ها را جدی گرفت اما جنون حاکم بر جهان هستی چنان عمیق بود و چنان همین دیوانگی از انسان‌های بی گناه قربانی می‌گرفت، که می‌شد تصور کرد هر کار احماقانه‌ای ممکن است از دست اندکاران سیاست در آن زمان سر بزند.

گراهام گرین جنیی نویس برجسته، استاد تبدیل کردن این داستان‌های دیوانه‌وار و گاهی احمقانه به کتاب‌هایی نفس گیر بود. در دستان او جنون جنگ جهانی دوم یا جنون جنگ سرد تبدیل به وسیله‌ای می‌شد تا مصیبت زندگی آدمی از دست سیاست مداران احمق را به تصویر بکشد. در کتاب‌های او یک کیک ساده یا یک جارو برقی ممکن است باعث به وجود آمدن فاجعه‌ای غیر قابل جبران شود که شخصیت‌های اصلی را حسابی درگیر خود می‌کند و البته سرنوشت یک ملت را تغییر می‌دهد.

فریتس لانگ زخم خورده از حضور نازی‌ها در کشورش این داستان را گرفت و تبدیل به یکی از بهترین فیلم‌های جاسوسی با محوریت جنگ جهانی دوم کرد. در داستان‌های او معمولا آدم‌ها از یک مشکل روانی رنج می‌برند؛ مشکلی که می‌توان آن را مرض زندگی مدرن نامید؛ آدم‌هایی خسته از دنیا و مناسباتش که از جایی به بعد وا می‌دهند و نمی‌دانند که راه درست از غلط چیست. آن‌ها نیت بدی هم ندارند اما به دلیل سرکوب شدن نیازهایشان، پس از مدتی عنان از کف می‌دهند و کارشان به دیوانگی می‌کشد.

حال او در فیلم وزارت ترس مردی را به عنوان قهرمان داستان انتختب کرده که به تازگی از تیمارستان مرخص شده و ندانسته پا در مسیری می‌گذارد که به سرنوشت جنگ جهانی دوم گره می‌خورد. اما مورد این است که چه کسی حاضر است به حرف مردی تازه آزاد شده از بند دیوانگی گوش بسپارد؟ فریتس لانگ همین خط را می‌گیرد و مانند گراهام گرین در کتاب منبع اقتباس به جایی می‌رسد که با صدای بلند اعلام کند تمام جنگ جهانی دوم با همه‌ی خشونتش یک دیوانگی متکثر و بدون پایان است.

فارغ از مضمون فیلم، فضاسازی فریتس لانگ و استفاده‌ی او از امکانات نورپردازی خیره کننده است. فریتس لانگ به خوبی موفق می‌شود تا ترس حاکم بر جامعه در زمان جنگ را از طریق بازی با نور و سایه منتقل کند و در فرم فیلم هم جدال میان خیر و شر را به خوبی ترسیم کند. در چنین شرایطی بازی ری میلاند در نقش آدمی گیج و منگ درخشان است؛ او نقشی چنین سر در گم و وا داده را در فیلم تعطیلات از دست رفته (the lost weekend) اثر بیلی وایلدر هم تکرار کرد و برای آن جایزه‌ی اسکاری ربود.

«استفن نیل پس از دو سال از آسایشگاه روانی آزاد می‌شود. او در مسیر بازگشت به شهر به مهمانی در فضای آزادی بر می‌خورد و وارد آنجا می‌شود. وی در باغ متوجه می‌شود که یک بازی در جریان است و برنده‌ی آن کیکی را خواهد برد. او در بازی شرکت می‌کند و کیک را برنده می‌شود اما آن کیک حاوی پیام خاصی است که باید به دست یک جاسوس می‌رسیده و حال همگان او را همان جاسوس آلمانی مورد نظر می‌پندارند …»

۹. شما تنها یک بار زندگی می‌کنید (You only live once)

فیلم شما تنها یک بار زندگی می‌کنید

  • بازیگران: هنری فوندا، سیلویا سیدنی
  • محصول: ۱۹۳۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

از نام فیلم کاملا پیدا است که فریتس لانگ نگاه بدبینانه‌ای به جهان هستی و مناسباتش دارد. در این دنیا شانس دومی به کسی داده نمی‌شود و اگر گناهی از کسی سر بزند، محال است که بتواند دوباره روی پای خودش بایستد و اشتباهات گذشته را جبران کند؛ چرا که جامعه یقه‌اش را می‌گیرد و باورش نمی‌کند. حال آن تاریخچه‌ی خشونت تمام چیزی است که از زندگی یک انسان باقی می‌ماند و او هر چه تلاش کند نمی‌تواند از آن گذشته فرار کند. این مضمون در طول تاریخ سینما مضمون مورد علاقه‌ی بسیاری از فیلم‌سازان بوده و بارها توسط آن‌ها تکرار شده است اما کمتر چنین جنبه‌های انسانی آن مورد توجه قرار گرفته است.

فریتس لانگ برای رسیدن به این منظور بر شخصیت اصلی خود و رابطه‌اش با معشوق متمرکز می‌ماند و تأثیر تلاش او برای رسیدن به یکی زندگی بهتر را به تصویر می‌کشد. معشوق هم در این مسیر از هیچ چیزی فرو گذار نمی‌کند و پا به پای مرد پیش می‌رود اما گذشته یقه‌ی مرد را می‌چسبد و رها نمی‌کند و اجازه نمی‌دهد تا او به یک شهروند خوب و مطیع قانون تبدیل شود. همین که یک کار خلاف کرده جامعه او را تا ابد قضاوت می‌کند و به اشتباه وادارش می‌کند. در اینجا فیلم‌ساز علامت سؤال خود را مقابل بیننده قرار می‌دهد: چه کسی در به وجود آمدن این زندگی از دست رفته و نکبت زده مقصر است؟ جامعه که اجازه‌ی زندگی معمولی را به خاطر یک خطا که در گذشته از کسی سر زده، از او گرفته یا خود مرد که بالاخره روزی پایش را کج گذاشته است؟ اصلا در همان زمان خلاف اول چه کسی مقصر بوده؟ مرد یا جامعه؟

خوشبختانه فریتس لانگ خیلی سریع هم اعلام موضع می‌کند و بی پرده حرف خود را می‌زند و به دنبال عافیت طلبی و باج دادن به مخاطب نیست. او از این طریق عذابی به جان مخاطب می‌اندازد که نگاهی دوباره به دور و برش و از آن مهم‌تر به رفتار خودش بیاندازد. این مهم‌ترین دستاورد فریتس لانگ در زندگی است؛ همین وا داشتن مخاطب به نگاه دوباره به رفتار خود.

تمرکز بر شخصیت‌ها به جای اتفاقات باعث می‌شود تا فیلم مانند همه‌ی آثار مربوط به هنر والا، بر انسان و مصائب او متمرکز شود و از حاشیه روی دوری کند. زجری که دو شخصیت اصلی از حماقت توده‌ی مردم می‌کشند به راستی جان فرسا است و مخاطب این را به خوبی درک می‌کند. دیگر مضمون فیلم‌های فریتس لانگ هم در این فیلم به خوبی هویدا است: نمایش نتایج ویرانگر تصمیمات احماقه‌ی توده‌ی مردم که عموما از جهالت آن‌ها نشأت می‌گیرد.

هنری فوندا مانند همیشه درخشان است و به خوبی توانسته مظلومیت شخصیت اصلی داستان را منتقل کند. از سوی دیگر شخصیت او یک جنون پنهان هم دارد که اگر پای بازیگر بلغزد و نتواند به درستی آن را از کار در بیاورد، تمام فیلم از دست خواهد رفت؛ هنری فوندا از پس رنگ‌ آمیزی این بعد شخصیت خود هم بر آمده است. از سوی دیگر سیلویا سیدنی بر پرده می‌درخشد. بازی او قرار است بعد عاطفی درام را بر دوش بکشد و سیدنی از پس این کار بر می‌آید. ضمن اینکه شیمی میان این دو بازیگر مطرح هم به خوبی کار می‌کند.

فیلم شما تنها یک بار زندگی می‌کنید دومین فیلمی است که فریتس لانگ در آمریکا ساخت.

«ادی پس از آزاد شدن از زندان قسم می‌خورد که دیگر از راه راست منحرف نشود و به سمت دزدی نرود. نامزد او یعنی جون در این سال‌ها منتظر او بوده و پس از آزادی به وی می‌پیوندد. مرد در جستجوی کار است اما جامعه شرایط را برای او سخت می‌کند. تا اینکه کلاه او به اشتباه در بانکی که مورد سرقت قرار گرفته پیدا می‌شود و ادی دوباره به زندان می‌افتد …»

۸. جلادان هم می‌میرند! (Hangmen also die!)

فیلم جلادان هم می‌میرند

  • بازیگران: برایان دانلوی، والتر برنان
  • محصول: ۱۹۴۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۵٪

فریتس لانگ در آمریکا هم وطن خود برتولت برشت را یافت و به کمک او داستانی آماده کرد و فیلم‌نامه‌ای نوشت که تبدیل به همین فیلم جلادان هم می‌میرند شد. برشت از آن نمایش‌نامه نویسان مهم قرن بیستم است که عقایدش به اندازه‌ی کارهایش معروف است و ضمنا تکنیک او برای ایجاد فاصله‌ی عاطفی مخاطب با اثر امروزه در جهان همه گیر شده و اکنون با نام تکنیک فاصله گذاری برشتی شناخته می‌شود؛ تکنیکی که تا حدودی به این فیلم هم راه پیدا کرده و هر گاه بازیگران شروع به گفتن خطابه یا سخنرانی می‌کنند می‌توان نشانه‌هایی از آن را دید. از این منظر شاید فیلم جلادان هم می‌میرند بسیار زودتر از دیگر آثار کلاسیک سینمای آمریکا در مسیر سینمای مدرن قدم گذاشته باشد.

آن‌ها داستان معروف راینهارت هایدریش (معروف به قصاب پراگ) فرمانده‌ی نیروهای اشغال‌گر نازی در پراگ و ترور او به دست نیروهای مقاومت کشور چکسلواکی را گرفتند و تبدیل به فیلمی انسانی در باب ماهیت جنون جنگ و تلاش عده‌ای آدم نترس برای مقابله با آن کردند. در فیلم روی این نکته به درستی تأکید می شود که گر چه تعداد نفرات مقاومت از تعداد سربازان نازی کمتر است و گرچه توان دو طرف قابل مقایسه نیست اما نفس مبارزه و ایستادن سمت قطب مثبت ماجرا است که اهمیت دارد. از این منظر می‌توان فیلم جلادان هم می‌میرند را فیلمی با تفکرات اگزیستانسیالیستی در نظر گرفت.

داستان فیلم نمایان کننده‌ی انتخاب درست مردم است؛ اینکه همان توده‌ی مردم نا آگاه در فیلم‌های خشم و شما تنها یک بار زندگی می‌کنید، اگر تصمیم درست بگیرند تا چه اندازه به خود و جامعه‌ی اطرافشان خدمت می‌کنند و اگر مسیر عکس را طی کنند، کارشان تا چه اندازه زار خواهد شد.

توطئه‌های دسته جمعی در گوشه و کنار شهر وجود دارد و همین داستان فیلم را پر فراز و فرود می‌کند. از سوی دیگر فریتس لانگ زخم خورده از جنگ و همین طور آشنا با نورپردازی اکسپرسیونیستی به خوبی می‌داند که چگونه از پس فضاسازی پر از اضطراب حاکم بر اثر بربیاید. در فیلم جلادان هم می‌میرند ترسی در فضای اثر موج می‌زند که ناشی از حضور قدرتمند پلیس مخفی آلمان نازی یعنی گشتاپو است. این ترس از لو رفتن و خطر کردن دقیقا همان چیزی است که لانگ به آن احتیاج دارد تا توان یکه‌ی خود در فیلم‌سازی را به رخ بکشد.

دیگر نکته‌ای که در فیلم وجود دارد و سازندگان اثر به درستی بر روی آن دست می‌گذارند، اهمیت حرکت فردی و تبدیل شدن آن به حرکتی جمعی است. قهرمانی که فیلم ترسیم می‌کند و داستان را دور او می‌چیند چنان به درستی پرداخت می‌شود که می‌توان آن حرکت جمعی برای نجات او و هم چنین نجات کشور از شر ارتش اشغال‌گر را باور کرد و این مورد، دستاورد کمی نیست.

«هایدریش، فرمانده‌ی ارتش نازی در چکسلواکی در حال خط و نشان کشیدن برای مردم است. او کارگران کارخانه‌ها را تهدید می‌کند که اگر به خرابکاری ادامه دهند تنبیه خواهند شد. در همین حین هایدریش توسط یکی از اعضای جبهه‌ی مقاومت به نام اسووبودا ترور می‌شود. گشتاپو تهدید می‌کند که اگر فرد خاطی خود را تحویل ندهد بسیاری را خواهند کشت اما اعضای گروه مقاومت نقشه‌ای برای گمراه کردن نازی‌ها در سر دارند …»

۷. زن پشت پنجره (The Woman in the window)

فیلم زن پشت پنجره

  • بازیگران: ادوارد جی رابینسون، جوآن بنت
  • محصول: ۱۹۴۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۸٪

در سینمای فریتس لانگ گاهی آدم‌ها هوس خیره ‌سری و جوانی به سرشان می زند؛ به ویژه مردان میان سالی که سال‌ها طبق سنت‌های مورد پسند جامعه زیسته‌اند و سعی کرده‌اند برای خود آبرویی دست و پا کنند. آن‌ها آدم‌هایی هستند که هوس‌ها و آرزوهای خود را با یک زندگی آرام و بدون سر و صدا تاخت زده‌اند و هیچ گاه از زندگی چیز زیادی نخواسته‌اند و سر در گریبان و به دور از هیاهو زندگی کرده‌اند. همین زیر پا گذاشتن آرزوها و میل به ترقی و پیشرفت از آن‌ها موجودات خیال پردازی ساخته که ممکن است دست به اعمالی جنون آمیز بزنند. در چنین چارچوبی نتیجه‌ی این خیره سری چیزی جز از بین رفتن تعادل روانی فرد و از کف دادن همان آبروی به دست آمده در طول سال‌ها نیست.

این خیره سری گاها توسط اغوای زنی زیبا صورت می‌گیرد. چونان سینمای نوآر آن زن مرد قصه را به چنان منجلابی می‌کشد که در آن هیچ راه فراری برای مرد وجود ندارد. او قربانی هوس خود است و زن هم این را خوب می‌داند و از آن استفاده می‌کند. اما لانگ فراموش نمی‌کند تا در این موارد نوک پیکان انتقاد خود را به سمت جامعه‌ی خشک و غیرقابل انعطافی که از هر کسی توقع خاصی دارد، بگیرد. در این فیلم هم جامعه همان جامعه‌ی فیلم شما تنها یک بار زندگی می‌کنید است؛ تنها تفاوت این فیلم با آن اثر باشکوه در این است که در اینجا از آدمی خوب فقط توقع خوبی وجود دارد و فرد فقط به این دلیل که همواره انسانی معمولی بوده، دیگر حق ندارد که خیال‌ پردازی کند.

البته که فریتس لانگ فراموش نمی‌کند به جنبه‌ی غیراخلاقی تصمیم مرد هم بپردازد. او در این فیلم عاقبت خیانت را در قالب یک رویای دست نیافتنی به تصویر می‌کشد و شخصیت اصلی خود را تا انتهای یک مغاک وحشتناک پیش می‌برد و سپس دست او را می‌گیرد تا مانند همیشه مخاطب را به فکر کردن به اعمالش وا دارد. البته لانگ با این شخصیت کار ناتمامی هم دارد؛ کاری که در فیلم خیابان اسکارلت با بازی همین ادوارد جی رابینسون به سرانجام می‌رساند.

فریتس لانگ برخاسته از مکتب اکسپرسیونیسم، بیشتر از هر کس دیگری می‌تواند از قواعد سبک پردازانه‌ی سینمای نوآر استفاده کند. در اینجا هم بازی با سایه روشن به نفع نمایش جدال میان خیر و شر وجود دارد. دوربین لانگ قدر شخصیت‌های پریشان احوال را می‌داند و به خوبی ایشان را به تصویر می‌کشد. شاید بهترین استفاده از به تصویر کشیدن چنین آدم‌هایی را در فیلم ام ببینیم اما نمی‌توان فراموش کرد که شباهت‌هایی میان شخصیت این مرد و قاتل فیلم ام وجود دارد: هر دو در حال پنهان کردن جنایتی هستند؛ پس لانگ دوباره توانایی خود را در نمایش یک آشوب درونی به کار می‌بندد.

«پروفسور وانلی مرد دانشمند و فرزانه‌ای است. همسر و فرزندان او برای مدتی به سفر رفته‌اند و او فعلا تنها زندگی می‌کند. روزی از روزها او با زنی ملاقات می‌کند. نام این زن آلیس است و پروفسور روزی به خانه‌ی وی می‌رود. در آنجا دوست ثروتمند آن زن از راه می‌رسد و به گمان اینکه این دو با هم رابطه دارند با پروفسور گلاویز می‌شود. وانلی به اشتباه مرد را می‌کشد و …»

۶. مجموعه‌ی نیبلونگ‌ها (Die Niblungen)

فیلم نیبلونگن

  • بازیگران: پل ریشتر، تئودور لوس و مارگارت شون
  • محصول: ۱۹۲۴، آلمان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم مرگ زیگفرید: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم انتقام کریم‌هیلد: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم مرگ زیگفرید در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
  • امتیاز فیلم انتقام کریم‌هیلد در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪

فیلم نیبلونگ‌ها شامل دو بخش است که با نام‌های مرگ زیگفرید و انتقام کریم‌هیلد شناخته می‌شود. این فیلم با الهام از مجموعه اشعار حماسی که به زبان آلمانی میانه نگاشته شده است، ساخته شده. آثاری حماسی و پهلوانی که می‌توان آن را معادل داستان‌های شاهنامه برای ژرمن‌ها دانست. زیگفرید پهلوانی است اژدهاکش که به سرزمین زیرین می‌رود و با شکست دادن پادشاه حکومت زیرین و به دست آوردن گنج او باعث افتخار دربار بورگوندی‌ها می‌شود. پس از مرگ او معشوقش کریم‌هیلد به انتقام بر می‌خیزد. او با آتیلا، شاه هون‌ها ازدواج می‌کند تا به این مهم دست یابد.

هرچه از سینمای فانتزی به واسطه‌ی تماشای فیلم‌هایی مانند ارباب حلقه‌ها (lord if the rings trilogy) در ذهن دارید در این فیلم وجود دارد. اما باید حین تماشای فیلم به یاد داشته باشید که مجموعه‌ی نیبلونگ‌ها در سال ۱۹۲۴ میلادی ساخته شده است. دکورهای فیلم حتی با معیارهای امروز هم عظیم هستند و حرکات اژدها هوش‌ربا. فریتس لانگ تمام قدرت سینما تا به آن روز را به کار گرفت تا اقتدار تاریخی کشورش پس از شکست در جنگ جهانی اول را احیا کند و با ساختن حماسه‌ی مهم کشورش، امید را به مردمان آن سرزمین بازگرداند.

هر دو فیلم درباره‌ی مفهوم تلاش برای فرار از سرنوشت هستند. شخصیت‌های داستان در تلاش هستند تا خود افسار زندگی را به دست بگیرند اما امکانش وجود ندارد و سرنوشت مانند سایه‌ی شومی بر فراز سر آن‌ها پرواز می‌کند. حال چنین محتوایی را در فضایی مانند کلیساها، قصرهای باشکوه، مردانی دلاور و زنانی زیبا تصور کنید تا یک تصویر کلی از عظمت فیلم در ذهن خود داشته باشید. داستان هر دو فیلم در چنین فضاهایی می‌گذرد و فریتس لانگ از تمام توان خود در خلق فضا استفاده می‌کند تا کارش را به بهترین شکل ممکن انجام دهد.

هر دو فیلم با فاصله‌ی کوتاهی از هم اکران شدند و توانستند به موفقیت خوبی برسند و نام فریتس لانگ را به عنوان چیره‌ دست‌ترین کارگردان سینمای آلمان در کنار مرد بزرگی مانند فردریش ویلهلم مورنائو تثبیت کند. این تازه سرآغاز ماجراجویی‌های این کارگردان بزرگ بود و او سه سال بعد با ساختن فیلم متروپلیس نام خود را به عنوان بزرگترین تکنسینی که سینما تا آن زمان به خود دیده بود ثبت کرد. البته این تکنسین تفاوتی با فن‌سالاران هم رده‌ی خود داشت؛ او می‌رفت تا آهسته آهسته به هنرمندی مؤلف هم تبدیل شود.

فریتس لانگ مرزهای سینما را با ساختن فیلم نیبلونگ‌ها جابه‌جا کرد و در واقع دیگر فیلم‌سازان را متوجه توانایی‌های این هنر تازه متولد شده کرد؛ اینکه می‌توان داستان‌های اساطیری را بدون آنکه باسمه‌ای شود بر پرده ظاهر کرد و بال‌های خیال را گشود و به آن اجازه‌ی پرواز داد. حتما به تماشای این اثر باشکوه لانگ بنشینید و ببینید که سینمای صامت تا چه اندازه به کمال رسیده بود و هنر هفتم پیش از ظهورر صدا چه توانایی‌هایی داشت.

«مرگ زیگفرید: زیگفرید، فرزند شاه زیگموند در جنگل زندگی می‌کند. او وصف زیبایی‌های زنی ماه‌رو با نام کریم‌هیلد را می‌شنود و شال و کلاه می‌کند تا وی را پیدا کند. زیگفرید در طول سفر به سرزمین نیبلونگ‌ها می‌رود و با پادشاه این سرزمین روبه‌رو می‌شود. هم چنین زیگفرید اژدهایی را می‌کشد و با استحمام در خون او رویین‌تن می‌شود …»

«انتقام کریم‌هیلد: کریم‌هیلد پس از مرگ زیگفرید از شاه گونتر می‌خواهد که هاگن را به خاطر قتل زیگفرید قصاص کند. اما شاه گونتر امتناع می‌کند و کریم‌هیلد به سرزمین هون‌ها می‌رود و با پادشاه آنجا یعنی آتیلا ازدواج می‌کند. او پسری از آتیلا به دنیا می‌آورد؛ در حالی که هنوز انتقام مرگ زیگفرید را فراموش نکرده است …»

۵. خشم (Fury)

فیلم خشم

  • بازیگران: اسپنسر تریسی، سیلویا سیدنی
  • محصول: ۱۹۳۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

گفته شد که فریتس لانگ به تصمیم‌هایی که توده‌ی مردم بر اثر ناآگاهی می‌گرفت و عواقب بدی در پی داشت، اعتراض می‌کرد. او نتیجه‌ی چنین اشتباهی را در سال ۱۹۳۳ میلادی در کشورش دیده بود و به چشم خود مشاهده کرده بود که چگونه مردمان عادی از جنایتکاری به نام هیتلر طرفداری می‌کنند و او به واسطه‌ی همین حمایت‌ها است که وی دست به جنایت‌هایی خونین می‌زند. ناآگاهی در کنار اشکالات موجود در قانون و هم‌چنین طمع و حرص سیاست‌ مداران دقیقا تمام چیزی بود که باعث فرار او از کشورش یعنی آلمان شده بود و وی حال با ساختن اولین فیلم خود در کشور آمریکا قصد داشت تا تمام این خشم را به نمایش بگذارد.

پس نام خشم به عنوان اسم فیلم فقط به خشم مردی که از سبوعیت مردم عصبانی است اشاره ندارد، بلکه می‌تواند خشم فرو خورده‌ی مردی باشد که پشت دوربین نشسته و در واقع دارد خودش را خالی می‌کند. داستان فیلم حول ماجرایی آشنا در آمریکای گذشته می‌گذرد: یعنی «لینچ» کردن.

فیلم خشم یکی از سلسله فیلم‌های مهمی است که در گذشته با اشاره به عمل مجرمانه‌ی لینچ کردن اشخاص ساخته می‌شد. لینچ کردن به اعدام یا ضرب و جرح یک متهم گفته می‌شود که بدون برقرای دادگاهی عادلانه، از سوی عده‌ای انسان متعصب و بدون داشتن مدارک کافی انجام می‌شود. زمانی این قبیل اتفاقات زیاد در غرب وحشی شکل می‌گرفت که دلیل عمده‌ی آن نژادپرستی و تعصب کورکورانه نسبت به عده‌ای آدم خاص مانند سرخ‌پوست‌ها یا سیاه‌پوستان بود. این قبیل افراد به دلیل ظاهر متفاوت یا عقاید مختلف توسط همان متعصبان پیش از محکمه، جنایتکار شناخته و به غلط به جوخه‌ی مرگ سپرده می‌شدند.

از این منظر فیلم خشم فریتس لانگ در ردیف فیلم‌هایی مانند حادثه آکس‌بو (the ox- bow incident) به کارگردانی ویلیام ولمن و کشتن مرغ مقلد (to kill a mockingbird) به کارگردانی رابرت مولیگان قرار می‌گیرد. پس در برخورد با فیلم فریتس لانگ، در واقع با یک فیلم انسانی طرف هستیم که لزوم حضور قانون و ضمانت اجرایی آن توسط مقامات را گوشزد می‌کند تا جامعه‌ای عقب‌مانده که سودای پیشرفت دارد، از زنجیر عقاید کور دور شود و به سمت مدنیت حرکت کند.

بازی اسپنسر تریسی در قالب نقش اصلی گیرا است. او به خوبی توانسته نقش مردی عصیانگر را بازی کند. از سوی دیگر سیلویا سیدنی که باز هم مانند فیلم شما تنها یک بار زندگی می‌کند قرار است بار عاطفی فیلم را به دوش بکشد، از پس این مهم بر می‌آید.

فیلم خشم یک درام دادگاهی تمام عیار است. هنر لانگ در نمایش تنش موجود در دادگاه بی ‌نظیر است. ضمن آنکه او بر خلاف فیلم‌هایی این چنینی موضع خود را مشخص می‌کند و همان ابتدا مقصر ماجرا را با صدای بلند اعلام می‌کند. البته این درام اخلاقی به این سادگی‌ها هم نیست؛ اتفاقاتی در طول فیلم می‌افتد که مرز باریک میان خوب و بد را به هم می‌ریزد و شخصیت اصلی بیش از پیش به طرف مقابل ماجرا شبیه می‌شود.

«جو و کاترین تصمیم دارند با هم ازدواج کنند. کاترین از جو جدا می‌شود و به شهری دیگر می‌رود تا او هم مانند جو کار کند و پول کافی برای آغاز زندگی هر دو نفر جور شود. پس از یک سال جو برای دیدن کاترین عازم سفر می‌شود اما در نزدیکی شهر محل سکونت کاترین به جرم ربودن کودکی دستگیر می‌شود. مردم شهر که از دست چنین اتفاقی خشمگین هستند به کلانتری حمله می‌کنند تا خودشان حساب جنایتکار را برسند اما …»

۴. خیابان اسکارلت (Scarlet Street)

فیلم خیابان اسکارلت

  • بازیگران: ادوارد جی رابینسون، جوآن بنت و دن دوریا
  • محصول: ۱۹۴۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

در ذیل فیلم زن پشت پنجره گفته شد که فریتس لانگ گاهی نتیجه‌ی خیره سری و پنهان کاری را آشکارا به نمایش می‌گذارد و در این راه باجی به مخاطب فیلم نمی‌دهد. جنایت‌هایی که در نتیجه‌ی یک لغزش کوچک اتفاق می‌افتند شاید ابعادی بسیار وسیع داشته باشد؛ اما نباید فراموش کرد که داریم درباره‌ی جهان بدبینانه‌ی فیلم‌سازی حرف می‌زنیم که حتی در امید را هم بر مخاطب خود می‌بندد. جهان فیلم‌سازی که در آن زندگی به کسی شانس دوم نمی‌دهد؛ این را فیلم‌هایی مانند تعقیب بزرگ، شما تنها یک بار زندگی می‌کنید و غیره آشکارا اعلام می‌کنند.

اما این ماجرا سمت دیگری هم دارد؛ سمتی که جامعه ایستاده است. این سمت در اکثر مواقع مقصر اصلی اتفاقات پیش آمده است. شخصیت اصلی فیلم با بازی ادوارد جی رابینسون سال‌ها به عنوان کارمندی نمونه جان کنده و از علایق و آرزوهایش زده و تمام تلاشش فقط باعث شده تا رییسش پولدارتر شود. چنان تعاریفی از آبرو و عزت نفس دارد که سبب شده حتی نتواند زندگی آرامی در آستانه‌ی بازنشستگی داشته باشد. او مردی سر به زیر و گاهی تو سری خور است؛ چرا که هیچ گاه یاد نگرفته حق خود را بستاند؛ چه در خانه در برابر همسرش، چه در محل کار و چه در برابر زنی که با او آشنا می‌شود.

دوباره مانند فیلم زن پشت پنجره، شخصیت اصلی پایش می‌لغزد و دلباخته‌ی زنی جوان می‌شود. اما بر خلاف آن فیلم این بار مرد داستان تا جنون کامل پیش می‌رود. فریتس لانگ این حرکت آرام به سمت دیوانگی را قدم به قدم به گونه‌ای می‌سازد که مخاطب باورش می‌کند. از سوی دیگر طرف مقابل ماجرا یعنی آن زن و دار و دسته‌اش هم به خوبی ساخته می‌شوند. آن‌ها نماینده‌ی جوانانی بی کار و بی عار هستند که مانند زالو زندگی می کنند. پرداخت خوب این سمت ماجرا سبب شده که تصویر قطب منفی داستان هیچ وقت کهنه نشود.

مانند همیشه در فیلم خیابان اسکارلت هم سایه‌ی یک تقدیرگرایی شوم در فضا گسترده است و فریتس لانگ نتایج فاجعه بار جامعه‌ی ظاهربین را به تصویر می‌کشد. شخصیت اصلی داستان دست به هر چه زده، تحقیر شده است. او هنرمندی گم‌نام است که خوب نقاشی می‌کند اما در جامعه‌ای که هر چیزی کالا است، حتی روان آدمی، او هیچ شانسی برای بهره مندی از مواهب زندگی ندارد. در چنین قابی نوک پیکان انتقادات فریتس لانگ متوجه خود مرد هم هست. اصولا خوبی سینمای فریتس لانگ همین است؛ در سینمای او همواره قربانی هم در وضعیت پیش آمده مقصر است؛ حال یا به خاطر پخمگی خودش است یا به خاطر طمعی که می‌کند؛ پس در سینمای او هیچ کس صرفا قربانی نیست.

«کریس یک نقاش آماتور است. زمانی با او آشنا می‌شویم که رییسش به خاطر ۲۵ سال خدمات صادقانه در قامت یک صندوقدار از او تقدیر می‌کند. این تنها چیزی است که او بعد از ۲۵ سال کار شرافتمندانه دریافت کرده است. در حین بازگشت از مهمانی با زنی جوان آشنا می‌شود که توسط مردی مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. او به زن کمک می‌کند و به وی دل می‌بازد؛ این در حالی است که او سال‌ها است که ازدواج کرده. زن جوان متوجه این نکته می‌شود و به گمان اینکه کریس مردی ثروتنمد است تصمیم می‌گیرد تا وی را اغوا کند …»

۳. تعقیب بزرگ (The Big Heat)

فیلم تعقیب بزرگ

  • بازیگران: گلن فورد، گلوریا گراهام و لی ماروین
  • محصول: ۱۹۵۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

همان طور که در مطالب بالا اشاره شده، اکثر فیلم‌های آمریکایی فریتس لانگ یا از سینمای نوآر بهره برده‌اند یا نمونه‌های درخشانی از این سینما هستند. او بدون شک چندتایی از بهترین نوآرهای تاریخ سینما را ساخته است اما قطعا بهترین نوآر او همین فیلم تعقیب بزرگ است.

در فیلم تعقیب بزرگ با جامعه‌ای روبه‌رو می‌شویم که در آن یک مرد و یک پلیس درستکار نمی‌تواند به راحتی زندگی کند و اجتماع نا به سامان همسرش را از او می‌گیرد. پس او تصمیم می‌گیرد تا روش خود را عوض کند و مانند خلافکاران به تسویه حساب بپردازد. این اوج ناامیدی لانگ از جامعه‌ای است که آدمی برای خود ساخته و اسم آن را تمدن گذاشته است؛ اینکه یک مرد صادق و درستکار مجبور شود راه کج پیشه کند. در این فیلم هم مانند بسیاری از فیلم‌های لانگ با جامعه‌ای ظاهربین طرف هستیم که آدمیانش تا نوک بینی خود را می‌بینند. مردان و زنانی که لباس و ماشین دلیل وجودی آن‌ها شده و بر اساس قیمت آن‌ها قضاوت می‌شوند.

از سویی دیگر مانند هر فیلم نوآر خوب دیگری در اینجا هم با دسیسه‌های پر شمار روبه‌رو هستیم. قهرمان داستان باید مواظب هر گوشه و کنار باشد و هم‌چنین سعی کند انسانیت خود را از دست ندهد وگرنه تفاوتی با جانیان فیلم نخواهد داشت. این دقیقا قسمت سخت ماجرا است اما فریتس لانگ از طریق فضاسازی و بازی با نور و سایه چنان درگیری‌های درونی شخصیت اصلی را رنگ آمیزی کرده که این جدال درونی برای مخاطب قابل باور می‌شود.

از سوی دیگر داستان فیلم مبتنی بر سناریوی انتقام است. مردی پس از قتل زنش در جستجوی پیدا کردن قاتل یا قاتلین ماجرا است. این قضیه برای او شخصی شده و به همین دلیل از کار خود به عنوان پلیس کناره گرفته است. پس در اینجا فریتس لانگ انتقاد شدیدی هم به نیرو و ارگانی دارد که هدف از به وجود آمدنش حفظ امنیت افراد جامعه است؛ اما قسمت تلخ ماجرا آنجا است که این ارگان حتی نمی‌تواند از پس حفظ جان خانواده‌ی افراد خود بربیاید.

بازی گلن فورد در قالب نقش اصلی ماجرا بی نظیر است. با همین فیلم می‌توان او را یکی از برجسته‌ترین کارآگاهان سینمای نوآر در نظر گرفت. گلوریا گراهام به خوبی توانسته نقش زنی زخم خورده که سعی در اغواگری دارد را خوب بازی کند و لی ماروین در نقشی منفی و در ابتدای فعالیت حرفه‌ای خود، به خوبی می‌درخشد.

جهان فیلم تعقیب بزرگ جهان تیره و تاری است. در این دنیا حتی مؤلفه‌های سینمای نوآر هم گاهی به کار نمی‌آیند و لانگ به خوبی این را می‌داند. اگر ما عادت داریم در فیلم‌های نوآر زنان اغواگر سبب نابودی مردان شوند، در اینجا سیستم و افرادش چنان فاسد هستند که حتی خود زنان هم قربانی آن هستند و هیچ‌کس نمی‌تواند به تنهایی مقصر پیدایش اتفاقی باشد. حال مردی یک تنه در برابر این ناعدالتی و فساد ایستاده، فسادی که هیچ کس تمایلی به رو شدن آن ندارد.

«پلیسی خودکشی می‌کند و کارآگاه بانیون مأمور می‌شود تا چرایی آن را بفهمد. او به چگونگی مرگ پلیس شک می‌کند. این در حالی است که همسر پلیس هم آشکارا تمایلی به همکاری با کارآگاه ندارد. از سوی دیگر ظاهرا خود اداره‌ی پلیس هم قصد دارد تا روی این موضوع سرپوش بگذارد اما کارآگاه دست بردار نیست و می‌خواهد هر جور که شده تا ته خط برود …»

۲. متروپلیس (Metropolis)

فیلم متروپلیس

  • بازیگران: گوستاو فروهلیش، آلفرد آبل
  • محصول: ۱۹۲۷، آلمان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

پادآرمانشهری ترسناک که داستانش در آینده اتفاق می‌افتد. جامعه به دو طبقه «اندیشنده» و «کارگر»  تقسیم شده است و اختلاف سطح زندگی میان این دو طبقه، آینده روشنی ترسیم نمی‌کند. فرهیختگان بالای زمین ساکن هستند و کارگران زیر زمین. حق و حقوق کارگران پایمال می‌شود و زندگی نکبت‌بارشان هر روز سیاه‌تر می‌شود. آنان چونان زنبوران کارگر فقط حق زنده ماندن برای خدمت به بالا دستی‌ها را دارند و بعد از انجام وظیفه چونان موریانه در لانه‌های متعفن خود، فقط نفس می‌کشند. در چنین بستری ظهور یک منجی رهایی بخش شرایط را جور دیگری رقم می‌زند.

ترکیب تفکرات چپ و آشکارا مارکسیستی و اندیشه‌های مذهبی و در هم آمیزی آن با احساسات هنرمند در جای جای فیلم دیده می‌شود. شورش رومانتیک هنرمند برای نمایش ذات حقیقی زندگی انسان مدرن‌، تبدیل به کابوسی متعفن شده که عرق سرد بر پیشانی مخاطب می‌نشاند. شهر نماد تن انسان است، فرهیختگان نماد مغزش و کارگران دست‌هایش. جای یک قلب در این میان خالی است تا هارمونی کاملی میان تمام اجزا شکل بگیرد و شهر خالی از احساس فیلم، جلوه‌ای انسانی با احساسات انسانی به خود بگیرد. ظهور منجی حکم حضور قلب در سینه خالی این شهر را دارد.

کارگران چون توده‌ای بی‌شکل غلامان حلقه به گوش هر کسی هستند که جایی را نشان آن‌ها دهد و فرهیختگان هم این را خوب می‌دانند. آن‌ها آینده‌ای برای این غلامان می‌سازند که در آن هیچ خاطره‌ای از هیچ جایی نیست تا هر فرد خارج از این توده صاحب هویتی یکه شود و شخصیتی یگانه پیدا کند. چون آنچه که انسان را تعریف می‌کند، همان خاطره است و آدم بی‌خاطره به هیچ جایی تعلق ندارد.

فریتس لانگ چنین فضای جهنمی و هراسناکی را در اوج قله اکسپرسیونیسم و با به کارگیری تمام تجربیات خود در این جنبش ساخته است. کنتراست میان تاریکی و روشنایی به درستی موقعیت خیر و شر را ترسیم می‌کند و هویتی یکه از شهر شیطان ‌زده فیلم به دست می‌دهد. تفکرات مارکسیستی، لایه‌های مذهبی و افسانه‌ها و اسطوره‌های داستان زمانی به درست شکل می‌گیرد که تقابل میان دنیای بالا و دنیای زیرین ساخته شود؛ شهر مظلومان و شهر ظالمان باید شخصیت‌پردازی شود و در نهایت همه این‌ها زمانی برای مخاطب قابل باور می‌شود که «شهر» درست و به اندازه ساخته شود.

به همین دلیل است که نام فیلم متروپلیس یا کلان‌شهر است. لانگ خوب می‌دانست که این شهر از همه شخصیت‌های انسانی فیلم مهم‌تر است و برای تأثیرگذار شدن فیلم اول باید شهری قابل باور، با جهانی منحصر به فرد بسازد؛ حتی اگر داستان فیلم در آینده بگذرد.

متروپلیس اوج دستاورد فریتس لانگ به عنوان یک فیلم‌ساز خیال پرداز است. البته خیال پردازی او خالی از رنگ و نور و شادی و زیبایی‌های تصنعی است. در این جهان همه چیز تاریک است اما در هر صورت هنوز امیدی وجود دارد؛ امید به ظهور یک منجی تا همه چیز را درست کند و عدالت را برقرار سازد. هنوز زمانی مانده بود تا فریتس لانگ احساس خطر کند و از ظهور هیتلر در قالب یک ویرانگر بترسد؛ هنوز زمانی باقی بود تا او در امید را به طور کامل بر مخاطب خود ببندد.

«شهری در آینده و در سال ۲۰۲۶. مردم به دو دسته‌ی اندیشنده و کارگر تقسیم شده‌اند. کارگرها زیر زمین و در محله‌هایی ویران‌شده و نکبت‌زده و اندیشمندان در برج‌هایی باشکوه زندگی می‌کنند. مردم زیر زمین یا همان کارگرها تحت آموزش‌های زنی حق و حقوق خود را فرا می‌گیرند. آن‌ها منتظر ظهور یک منجی هستند تا آن‌ها را از شر این زندگی مصیبت زده نجات دهد …»

۱. ام (M)

فیلم ام

  • بازیگران: پیتر لوره، اوتو ورنیک
  • محصول: ۱۹۳۱، آلمان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

این نخستین فیلم ناطق فریتس لانگ است. تصویرگر داستان یک قاتل بی‌رحم که به جان شهری مدرن افتاده و دختربچه‌های بی‌گناه را می‌کشد. تأثیر ترس حضور او در سطح شهر باعث می‌شود تا فشار بر عاملین برقراری نظم زیاد شود. تراژدی زمانی رقم می‌خورد که حتی خلافکاران شهر هم برای حضور کمتر پلیس به جستجوی قاتل می‌پردازند.

تصویر شهر در این فیلم، نماد جامعه‌ای در حال فروپاشی ست. لانگ نبض مردم کشورش را در دست داشت و احساس می‌کرد چیزی کشورش را تهدید می‌کند. فیلم ام همان هشداری است که او در قالب یک اثر هنری ارائه می‌دهد. آن تهدید درست دو سال بعد به وقوع پیوست و جهان را در شوک فرو برد: قدرت گرفتن حزب نازی‌ و آغاز زمام‌داری هیتلر و حذف یک به یک رقبا و در نهایت آغاز کابوس جنگ دوم جهانی.

شرایط آلمان پس از جنگ اول جهانی و شکست خفت بار در آن جنگ، قرارداد ننگین ورسای و اجبار صنایع کشور به پرداخت غرامت به دولت‌های پیروز در جنگ، فقر افسار گسیخته، بیکاری روز افزون و در نهایت ابر تورمی کم نظیر در دنیا سبب شده بود تا جامعه‌ی آلمان تا مرز انفجار پیش برود. اگر هنرمندان و فیلم‌سازان جنبش اکسپرسیونیسم در لفافه این خشم فرو خورده، این فریاد خفته در گلو را بازگو می‌کردند و بر پرده‌ی سینما نمایان می‌ساختند، فریتس لانگ گویی خسته از آن حرف‌های غیرمستقیم، از آن اعتراض‌های هنرمندانه، فیلم ام را ساخت تا بی‌پرده از اضمحلال یک فرهنگ، یک کشور و مردمانش بگوید. تمام خشم فرو خورده‌ی جنبش اکسپرسیونیم به فریادی تبدیل شده بود که می‌توان آن فریاد را در همین فیلم دید.

در فیلم ام بازی با نور و سایه‌ی معروف جنبش اکسپرسیونیم به کمالی هنرمندانه رسیده و تنش موجود در فضا از طریق فضاسازی بی‌نظیر فیلم‌ساز به درستی منتقل شده است. در دل داستان کمتر اثری از حضور خیر احساس می‌شود و به نظر می‌رسد در شهر مورد نظر فریتس لانگ مدت‌ها است که شر پیروز شده و تاریکی بر نور پیروز گشته. این مضمون فیلم را به وضوح می‌توان در بافتار فیلم و هم‌چنین در فرم اثر مشاهده کرد. حتی دادگاه پایانی فیلم و نحوه‌ی حضور شخصیت‌ها در آن هم نشان از پیروزی سایه‌ها بر روشنایی است و از همین منظر می‌توان فیلم ام را اثری بسیار تلخ با پایانی تلخ‌تر نامید؛ چرا که کارگردان هیچ علاقه‌ای به امید دادن الکی به مخاطب خود ندارد.

قاتل سریالی فیلم از معروف‌ترین قاتلین تاریخ سینما است و اغلب فیلم‌های پس از ام، چه مستقیم و چه غیرمستقیم تحت تأثیر این فیلم و بازی درخشان پیتر لوره در نقش قاتل ساخته شده‌اند. فریتس لانگ فیلم ام را بسیار دوست داشت و خودش آن را بهترین فیلم خود می‌نامید.

بالاخره آن اتفاق تلخ برای فریتس لانگ افتاد و او چنان از آدمی و جهانی که ساخته، ناامید شد که در پایان این فیلم در امید را بر مخاطب خود بست. او چنان به آدمی و سرنوشتش بدبین شده بود که از این پس سایه‌ی یک تقدیرگرایی شوم بر تمام آثارش سایه افکنده بود. آدمیان او از این پس مانند قربانی‌هایی بودند که در مردابی گرفتار آمده‌اند و هر چه دست و پا می‌زدند، بیشتر فرو می‌رفتند.

«قاتلی روانی به کشتن کودکان در شهر برلین مشغول است و سایه‌ی وحشت زندگی مردم را مختل کرده است. پلیس در تلاش برای دستگیری او است اما سرنخی در دست ندارد. مردم آنقدر وحشت زده هستند که پلیس حضور خود را در شهر روز به روز افزایش می‌دهد. در چنین شرایطی حتی خلافکارهای شهر برلین هم برای کم شدن نظارت پلیس، دست به دست هم می‌دهند تا قاتل را پیدا کنند و راحت‌تر به زندگی خلافکارنه‌ی خود برسند.»

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه