۱۰ فیلم برتر به کارگردانی هوارد هاکس از بدترین تا بهترین

۱۶ آبان ۱۴۰۰ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۳۵ دقیقه
فیلم خواب ابدی

هوارد هاکس از مهم‌ترین فیلم‌سازان تاریخ سینما است. تأثیرگذاری او بر گسترش دستور زبان سینما غیرقابل انکار است اما اگر بخواهیم سینمای یگانه‌ی او را به همین نکات تکنیکی تقلیل دهیم، جفای بزرگی به بخشی از مهم‌ترین دوره‌های تاریخ هنر هفتم کرده‌ایم. سینمای هاکس با مفاهیمی مانند عشق، رفاقت، احساس و جذابیت پیوند عمیقی داشت و همین باعث شد که او در میان مخاطبان جدی سینما جایی فراتر از بزرگان عقل‌گرای سینما بنشیند. وی امروز به جایی آن بالاها، در آن دورست‌ها، جایی در میان پانتئون‌نشین‌های هنرمندان قرن بیستم تعلق دارد. حال قرار است در این لیست ۱۰ فیلم مهم هوارد هاکس را با هم بررسی کنیم؛ با ذکر این نکته‌ی بدیهی که به‌راحتی می‌توان جای این ۱۰ فیلم را با هم عوض کرد.

کمتر فیلم‌سازی در تاریخ سینما توانسته هنر و سرگرمی را چنین با هم عجین کند و هم مخطبان نخبه را غرق در لذت کند و به فکر وادارد و هم عامه‌ی سینماروها را برای چند ساعت سرگرم کند. هوارد هاکس توانایی بسیار زیادی در استفاده از تکنیک‌های مکتب تداومی سینما داشت؛ تا بدان جا که حتی مخاطب سخت‌گیر سینما هم به‌سختی متوجه جلوه‌گری‌های تکنیکی او می‌شود و اصلا گاهی کارگردانی را نمی‌بیند. همین عامل باعث می‌شود تا مخاطب غرق شده در قصه با تمرکز بر شخصیت‌های جا افتاده در داستان او، از داستان فیلم لذت ببرد و به معنی دقیق کلمه گذر زمان را از یاد ببرد.

از همین‌جا نکته‌ی دوم مهم فیلم‌سازی هوارد هاکس به چشم مخاطب می‌آید؛ اهمیت شخصیت‌ها، روابط و انگیزه‌های آن‌ها در جهان‌بینی هاکس. او حتی به لحاظ تکنیکی هم ترجمان تصویری برای جان بخشیدن به این موضوع دارد؛ اگر سینمای هوارد هاکس را برای یک‌ بار در ذهن خود مرور کنید، متوجه خواهید شد که با انبوهی نمای متوسط و مدیوم شات روبه‌رو هستید که برای تمرکز بر شخصیت‌ها طراحی شده‌اند. او حتی در سینمای وسترن که عموما با نماهای باز و حضور خط افق به‌عنوان جداکننده‌ی آسمان فیلم از زمین نشانه‌گذاری می‌شود، از استفاده‌ی مکرر از نماهای بسته‌تر و متوسط دست نکشید. کافی است فیلم‌هایی مانند ریوبراوو، رودخانه سرخ و یا ریو لوبو (rio lobo) را به خاطر بیاورید که او چگونه با استفاده از همین تمهید، روابط درخشان میان پرسوناژها را می‌سازد و آن‌ها را حتی بر محیط و قصه مقدم می‌داند.

هوارد هاکس به‌راحتی از ژانری به ژانر دیگری می‌رفت و مدام شاهکار خلق می‌کرد. وسترن‌هایش درخششی در حد بهترین‌ وسترن‌های جان فورد دارد و موزیکال‌هایش هنوز هم از بهترین‌ها در تاریخ سینما است. به علاوه او از قریحه‌ای بی‌بدیل در خلق فیلم‌های کمدی برخوردار بود که شاید فقط بزرگانی مانند پرستن استرجس و بیلی وایلدر توانایی‌هایی در حد او داشتند. اما امان از سینمای گنگستری او و شم بی‌بدیلش در خلق کارآگاهان تک‌رو و زندگی پر دست‌انداز آن‌ها. چنین استعدادی است که باعث شده بود نویسندگان بزرگی مانند ارنست همینگوی و ویلیام فاکنر هم دوستش داشته باشند و البته به رفقای ثابتش تبدیل شوند.

زندگی هوارد هاکس پر است از ماجراجویی. او هم خلبان بود و هم شکارچی، هم از اتوموبیل‌های مسابقه‌ای لذت می‌برد و هم از شرکت در مهمانی تا دیر وقت. آدمی خوش‌گذران و اهل معاشرت که سعی داشت تا می‌تواند زندگی کند و از بودن در این دنیا لذت ببرد؛ شاید به همین دلیل است که بخشی از مواجهه‌ی شخصیت‌های خلق شده توسط وی با زندگی، به تجربه کردن آن اختصاص دارد و البته به تلاش برای بهتر کردن آن.

شاید هیچ ایدئولوژی در سینمای هاکس به اندازه‌ی ارزش قائل شدن پرسوناژها نسبت به فردیت خود مهم نباشد. شخصیت‌های او با توسل به انگیزه‌های فردی است که محیطی بهتر برای دیگران هم فراهم می‌کنند. اوج این درخشش در دو شاهکار مسلم او بیش از همه قابل ردیابی است؛ چه در ریو براوو و چه در فقط فرشتگان بال دارند، افراد با به چنگ زدن به انگیزه‌های خود و تلاش برای رسیدن به هدفی شخصی است که به جمع هم منفعت می‌رساند و شاید این پیامی در دل فیلم‌های هاکس باشد که اگر انگیزه‌های فردی به‌درستی انتخاب شوند، جمع هم کم‌کم درست خواهد شد و راهش را پیدا خواهد کرد.

زمانی که به‌عنوان نگارنده‌ی این سطور تصمیم گرفتم ۱۰ فیلم از سینمای درخشان هاکس انتخاب کنم و سری به انبان ذهن خود بزنم، تصور هم نمی‌کردم انتخاب فقط این تعداد فیلم از سینمای وی تا به این میزان سخت باشد. باید آثاری را حذف می‌کردم که بخشی از خاطره‌ی عمر سینمایی من را تشکیل می‌دهد. ولی خوبی شکل دادن به این چنین لیست‌هایی و دست زدن به بازی جذاب انتخاب‌ها هم همین است؛ سر زدن به خاطراتت، نشستن و فکر کردن به عمر رفته در محضر استادی چون هوارد هاکس و یافتن معنایی برای زندگی با فهم انگیزه‌ها، غم‌ها و شادی‌های شخصیت‌های خلق شده در سینمای او.

۱۰. آقایان مو طلایی‌ها را ترجیح می‌دهند (gentlemen prefer blondes)

فیلم آقایان

  • بازیگران: مرلین مونرو، جین راسل
  • محصول: ۱۹۵۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷٫۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

همان‌گونه که در مقدمه به آن اشاره شد، هوارد هاکس توانایی ساختن هر فیلمی، در هر ژانری را داشت و اساسا چند شاهکار هر ژانر دست‌ پرورده‌ی خود او است. ژانر موزیکال هم از ژانرهایی بود که او مانند یک حرفه‌ای تمام عیار در آن طبع آزمایی کرد و دست پر خارج شد. آقایان موطلایی‌ها را ترجیح می‌دهند دومین فیلم موزیکال هوارد هاکس پس از فیلم ترانه‌ای به وجود می‌آید (a song is born) و بهترین کار او در این ژانر از دست رفته است.

حضور دو ستاره‌ی درخشان عالم سینما یعنی جین راسل و مرلین مونرو یکی از دلایل اهمیت فیلم در نزد مخاطبان عام سینما است اما دلیل اصلی موفقیت فیلم، توانایی هوارد هاکس در جان بخشیدن به شخصیت‌هایی است که علاوه بر جذابیت ذاتی، امکان همذات‌پنداری را برای مخاطب فراهم می‌کنند و باعث می‌شوند تا ما ارتباطی عمیق با آن‌ها پیدا کنیم.

علاوه بر آن هوارد هاکس توانایی غریبی در جان بخشیدن و زنده کردن روابط میان زنان و مردان فیلمش دارد. روابطی عمیقا انسانی و البته پر دست‌انداز که برخلاف نمونه‌های مشابه، همین اختلافات ریز و کوچک یا بسیار بزرگ سبب زیبایی آن‌‌ها می‌شود؛ نه اینکه از گرمای روابط انسانی بکاهد و تلخی را جای شیرینی زندگی کند. به همین دلیل است که مردان و زنان سینمای هاکس عمیقا قدر لحظات کنار هم بودن را می‌دانند و از تجربه‌های زندگی فرار نمی‌کنند.

هوارد هاکس در جان بخشیدن به زنان مستقل و قابل باور ساختن محیطی که این زنان را مانند مردان می‌بیند، در تاریخ سینما پیشرو است و شاید با شنیدن نام فیلم چنین تصور کنید که با فیلمی خلاف‌آمد مطلب گفته شده روبه‌رو هستید. قطعا اینگونه نیست و هاکس می‌داند چگونه و به چه شکل مردان و زنان فیلمش را رستگار کند و همان مضمون طلایی سینمایش را به رخ بکشد؛ سینمای او، سینمای مردان و زنانی است که با اتخاب درست انگیزه‌های فردی، نه تنها به خود، بلکه به دیگران هم سود می‌رسانند.

نکته‌ای که کلید درک چنین جهانی است و البته فیلم آقایان مو طلایی‌ها را ترجیح می‌دهند را جذاب می‌کند، اضافه شدن مایه‌هایی از کمدی رومانتیک به جهان داستانی اثر است که علاوه بر ایجاد موقعیت‌های شوخ و شنگ و طنز، باعث شده تا ستارگانی مانند مرلین مونرو و جین راسل در قالب نقش‌های خود بدرخشند. نکته‌ی دیگر برای قوت بخشیدن به این درخشندگی، استفاده از جادوی خاص تصاویر خوش رنگ و لعاب تکنی‌کالر است که به رنگ‌های گرم و تند فیلم کیفیتی انتزاعی و تا حدودی فانتزی بخشیده است. به این‌ها اضافه کنید روات داستانی عاشقانه که چونان یک روایت قصه‌ی پریان پیش می‌رود. همه‌ی این‌ها دست به دست هم می‌دهند تا مخاطب در جهان خیال‌انگیز فیلم غرق شود و با شخصیت‌های آن اشک بریزد یا بخندد و شاد باشد.

«دوروتی دختری است با موهای قهوه‌ای و لورلای موهایی طلای دارد؛ این دو دوست یکدیگر هستند. هر دو ظاهربین هستند و به مسائل مادی مردان توجه دارند، البته با تفاوتی به ظاهر کوچک؛ دوروتی ظاهر و قیافه‌ی مرد آینده‌اش بیشتر برایش اهمیت دارد و لورلای قصد دارد با مردی ثروتمند ازدواج کند…»

۹. داشتن و نداشتن (to have and have not)

فیلم داشتن و نداشتن

  • بازیگران: همفری بوگارت، لورن باکال و والتر برنان
  • محصول: ۱۹۴۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷٫۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

هوارد هاکس از رفقای نزدیک ارنست همینگوی بود. او روزی با همینگوی شرط بست که می‌تواند از بدترین رمان او فیلمی خوب بسازد. جولز فورتمن و ویلیام فاکنر را به خدمت گرفت و کاری کرد کارستان. نتیجه فیلمی شد که گرچه از نیمه به بعد چندان به رمان ارنست همینگوی وفادار نیست اما هنوز هم به‌عنوان یکی از بهترین اقتباس‌های تاریخ سینما به آن رجوع می‌شود. روایت جدال اخلاقی مردی که چندان کاری با سیاست ندارد و تلاش او برای کمک به قسمت خیر داستان از فیلم داشتن و نداشتن، اثری ساخته که مناسب همه‌ی زمان‌ها و مکان‌ها است و این همه با حضور خوب همفری بوگارت بر پرده‌ی سینما است که جان می‌گیرد.

شخصیت اصلی فیلم مانند بسیاری از مردان هاکسی در ظاهر از احساسات تهی است و البته زبان تندی هم برای متلک انداختن به دیگران دارد و گاهی در حاضر جوابی هم افراط می‌کند. اما او می‌داند کی و چگونه احساساتش را بروز دهد و قدر رفیق پاک‌باخته‌اش را بداند و برای او سنگ تمام بگذارد و رفیق هم به موقع پای رفاقتش می‌ماند و در بزنگاه‌ها دینش را ادا می‌کند. از سویی دیگر سر و کله‌ی زنی در زندگی شخصی این قهرمان پیدا می‌شود و حضور همین زن و همچنین نزدیک شدن ظلم موجود در شهر به زندگی انزواطلبانه‌ی او، تمام ماجرا را برایش شخصی می‌کند و همین موتور محرکه‌ی فیلم تا پایان می‌شود.

داشتن و نداشتن از الگویی آشنا در روایت‌پردازی استفاده می‌کند که همان کشیده شدن پای انسانی به دل ماجرایی تلخ به شکلی ناخواسته است. در واقع قهرمان داستان نمی‌خواهد نقش قهرمان را بازی کند اما از جایی به بعد تنها راه نجات دیگران در برهوت حاکم بر شهر از او می‌گذرد. قرار گرفتن در چنین موقعیتی است که انتخاب شخصیت اصلی را تبدیل به انتخابی قهرمانانه می‌کند و از او قهرمانی بدون مقدمه و بدون حساب و کتاب می‌سازد؛ کسی که به فکر خودش به تنهایی نیست و منفعتی اساسی به جمعی بزرگ و شاید اجتماع می‌رساند، منفعتی که فقط یک قهرمان گم‌نام می‌تواند ارزانی دارد.

فیلم از برخی جنبه‌ها شبیه به کازابلانکا است؛ حضور مردی که در طول جنگ دوم جهانی تصمیم گرفته کاری به جنگ نداشته باشد اما پایش به معرکه باز می‌شود، وجود یک مثلث عشقی در میانه‌ی ماجرا و تلاش عده‌ای برای ترک شهر که در نهایت فقط به مدد همفری بوگارت امکان پذیر است. در این میان آنچه فیلم را متفاوت می‌کند توجه بیشتر هوارد هاکس روی شخصیت اصلی داستان خود است.

درخشش فیلم فقط به همین نکته محدود نمی‌شود؛ فیلم داشتن و نداشتن برخوردار از سه بازیگر توانا بر قاب تصویر خود است؛ همفری بوگارت، والتر برنان و لورن باکال. والتر برنان بزرگ آن‌قدر نقش درخشان در کارنامه‌ی خود دارد که به‌راحتی می‌توان او را بازیگری برای تمام فصول نام نهاد؛ گرچه از فیزیک و ظاهر ستاره‌گونه‌ای بهره نمی‌برد و همین هم باعث شده بود تا عموما نقش‌ شخصیت‌های فرعی را بازی کند. از آن سو شیمی همفری بوگارت و لورن باکال آن‌قدر خوب کار می‌کرد و باکال به‌خوبی بوگارت سرکش را مهار می‌زد، که نمی‌شد جدایی آن‌ها را بعد از تمام شدن فیلم تصور کرد و شاید آن‌ها هم به همین دلیل در زندگی واقعی با هم ازدواج کردند.

«هری مورگان در بحبوحه‌ی جنگ جهانی دوم و زمان اشغال فرانسه در شهر مارتینیک، ثروتمندان را با قایق خود به ماهیگیری می‌برد. او دستیاری الکلی دارد که همه‌ی زندگی خود را باخته است و مدام برای هری دردسر درست می‌کند. در این شرایط او با زنی آشنا می‌شود. این در حالی است که صاحب هتل محل اقامت وی به‌تازگی از هری خواسته تا عده‌ای از اعضای جنبش مقاومت فرانسه را از شهر خارج کند و…»

۸. گروهبان یورک (sergeant york)

فیلم داشتن و نداشتن

  • بازیگران: گاری کوپر، والتر برنان، جوآن لزلی و وارد باند
  • محصول: ۱۹۴۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷٫۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۸٪

فیلم گروهبان یورک از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما با محوریت جنگ جهانی اول است و روایتگر داستان واقعی گروهبانی به نام آلوین سی یورک است که موفق به کسب نشان افتخار شد؛ البته اثر با اقتباس از دو کتاب درباره‌ی وی ساخته شده است. می‌توان جلوه‌هایی از فیلم جنگی موفق این سال‌ها یعنی ستیغ هاکسا (hacksaw ridge) به کارگردانی مل گیبسون را در نیمه‌ی ابتدایی آن دید؛ در آنجا که شخصیت اصلی حضور در جنگ را خلاف اعتقاداتش می‌داند.

در همین نیمه‌ی اول فیلم‌ساز در ترسیم روابط میان افراد مانند همیشه درخشان است و هوارد هاکس به‌خوبی می‌تواند هم فضایی جذاب از محیط روستایی ایالت تنسی خلق کند و هم تنش نزدیک شدن جنگ به قهرمانش را به‌خوبی منتقل کند. رابطه‌ی به اندازه‌ی قهرمان فیلم با مادرش و همچنین با زنی که عاشقانه دوستش دارد از خلق درست همین فضای ساده‌ی روستایی سرچشمه می‌گیرد و هاکس باز هم ثابت می‌کند که در خلق و به تصویر کشیدن زیبایی نزدیکی و همراهی آدم‌ها تا چه اندازه توانا است.

از آن سو با آغاز جنگ و قرار گرفتن قهرمان در موقعیتی که چندان دوستنش ندارد، هوارد هاکس به درخشانی از پس ساخت یک فیلم جنگی بر می‌آید. شاید تصور کنید که این بخش فیلم زیادی شعاری است و هاکس در نمایش اعتقادات سربازان آمریکایی و همچنین دلاوری‌های قهرمان داستانش اغراق کرده است؛ اما فراموش نکیند که توقع دیگری هم نباید از یک فیلم‌ساز عمیقا آمریکایی مانند هوارد هاکس داشت؛ بالاخره او داستان‌سرای ارزش‌هایی بود که می‌ستود و در آن بالیده بود.

در بخش جنگی فیلم، هوارد هاکس به‌خوبی قدر حرکت را می‌داند و گاهی برخلاف شیوه‌ی همیشگی خود رفتار می‌کند و دوربینش را به تکاپو می‌اندازد. همین حرکت مضمون قهرمانانه‌ی فیلم را به افسانه پیوند می‌زند تا در پایان فیلم‌ساز بتواند قهرمانش را مانند فاتحی در مقابل دیدگان مخاطب نمایان کند؛ به چنین استفاده‌ی درستی از تکنیک هماهنگی کامل میان فرم و محتوا می‌گویند، کاری به‌شدت سخت که هوارد هاکس به گونه‌ای انجامش می‌داد که گویی ساده‌ترین کارها است.

در اینجا باز هم با قهرمانی تک‌رو طرف هستیم که نمی‌خواهد نقش قهرمان را بازی کند و بدون مقدمه در موقعیتی قرار می‌گیرد که باید دست به انتخاب بزند؛ اما این انتخاب فقط یک انتخاب معمولی زندگی و حتی انجام عملی قهرمانانه اما دشوار نیست، بلکه انتخابی اخلاقی است که بقیه‌ی زندگی فرد در صورت ادامه‌ی حیات بر اساس آن شکل می‌گیرد و در صورت مرگ و بازنگشتن از میدان جنگ هم با آن به خاطر سپرده می‌شود و در یادها می‌ماند؛ پس قهرمان در موقعیتی خطیر قرار دارد.

نقش این قهرمان را بازیگری بزرگ و ستاره‌ای که نماد مردانگی آمریکای عصر سینمای کلاسیک است، بازی می‌کند؛ گاری کوپر افسانه‌ای که فقط تعداد کمی از بازیگران در تاریخ سینما به جایگاه ستاره‌ای او رسیده‌اند. همین که او نقش قهرمان داستان را بازی می‌کند، مخاطب آشنا با کاریزمای وی به‌خوبی می‌داند که جایی برای نگرانی نیست و این قهرمان همه ‌فن حریف آمریکایی از پس مشکلاتش بر می‌آید.

از آن سو هوارد هاکس باز هم از یک والتر برنان درجه یک در فیلم خود بهره می‌برد که به تنهایی می‌تواند جذابیت هر نمایی را افزایش دهد و البته در کنار او یک وارد باند بی‌نظیر هم هست که دست هاکس را برای جان بخشیدن به شخصیت مردان ویژه‌ی خود باز می‌گذارد.

گروهبان یورک برنده‌ی ۲ جایزه‌ی اسکار از مجموع ۹ نامزدی خود به خاطر بهترین تدوین و همچنین بهترین بازیگر نقش اول مرد به دلیل بازی معرکه‌ی گاری کوپر شد. بنیاد فیلم‌ آمریکا امروزه گروهبان یورک را جزیی از تاریخ سینمای خود می‌داند و آن را در لیست صد فیلم برتر تاریخ هالیوود قرار داده است و البته قهرمانش را هم جزئی از پنجاه قهرمان برتر تاریخ سینما می‌داند.

«آلوین یورک بنا به دلایل اعتقادی، پس از آغاز جنگ اول جهانی تمایلی به شرکت کردن در آن ندارد. او دوست دارد تکه زمینی بخرد و به همراه دختر دلخواه خود و همچنین مادرش در آن زندگی کند. اما بنا به دلیلی و با شکل‌گیری سلسله اتفاقاتی در جنگ شرکت می‌کند و در آنجا دست به اعمال مهمی می‌زند…»

۷. بزرگ کردن بیبی (bringing up baby)

فیلم بزرگ کردن بیبی

  • بازیگران: کری گرانت، کاترین هپیورن
  • محصول: ۱۹۳۸، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷٫۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

کمتر فیلم‌سازی توانسته تا این حد نسبت به نمایش رابطه‌ی زن با مرد متفاوت عمل کند. در دهه‌ی ۱۹۳۰میلادی مرسوم بود که در فیلم‌های عاشقانه زن‌ها محجوب باشند و مردها برای به دست آوردن آن‌ها تلاش کنند. در جهان امروز هم اگر استثناها را کنار بگذاریم تا حدودی در سینمای عاشقانه بر همین پاشنه می‌چرخد؛ اما بزرگ کردن بیبی اینگونه نبود. هوارد هاکس مشغول نمایش رابطه‌ی زن و مردی است که در آن مرد تا آنجا که می‌تواند سعی در حفظ وقار خود دارد، اما زن اجازه‌ی این کار را به او نمی‌دهد.

نتیجه‌ی چنین کاری همان چیزی است که عموما در سینمای هاکس با آن مواجه هستیم؛ یعنی فهم مرد از اینکه دنیا چیزهایی زیادی برای تجربه کردن و لذت بردن دارد و او دارد با این شکل زندگی روزهای عمرش را بر باد می‌دهد؛ پس باید تا می‌تواند عشق بورزد و زندگی کند.

برای به ثمر رسیدن چنین روندی، هوارد هاکس تا می‌تواند در یک سلسله اتفاقات خنده‌دار مرد داستانش را تحقیر می‌کند. زن دست برتر را در هر عمل فیلم دارد و این همانجا است که هیچ فیلم‌ساز عصر کلاسیک آمریکا توان برابری با هوارد هاکس را ندارد؛ یعنی نمایش جهان جذاب زنانه و پرداخت شخصیت‌های زن مقتدر آن هم در عصری که هنوز جنبش‌های برابری خواهانه همه‌گیر نشده بود.

کمدی اسکروبال از ژانرهایی است که هاکس توانایی بسیاری در اجرای آن‌‌ها داشت. داستان زنان و مردانی که سعی دارند بدون کمترین تغییر و همچنین التماسی به هم بفهمانند که یکدیگر را چقدر دوست دارند اما برای بیان این ابراز عشق عملا به خل‌بازی و اعمال دیوانه‌وار دست می‌زنند. کمدی اسکروبال بیش از هر چیزی محصول دوران رکود اقتصادی بزرگ آمریکا بود و مخاطبان فراری از محیط جهنمی پیرامونشان را هدف گرفته بود؛ اما با گذشت این همه سال هنوز هم مخاطبانی جدی در سرتاسر دنیا برای این نوع سینما وجود دارد و خوشبختانه هوارد هاکس دو تا از شاهکارهای مسلم آن را ساخته است؛ همین فیلم و منشی همه کاره او.

زوج کری گرانت و کاترین هپبورن برگ برنده‌های دیگر فیلم هستند. هر دو توان آن را دارند که قاب را از آن خود کنند و اجازه‌ی عرض اندام به هیچ بازیگر دیگری را ندهند. حال هر دو را در کنار هم تصور کنید که یکی نقش مرد مظلومی را بازی می‌کند و دیگری زن ظالمی که هر بلایی که می‌خواهد بر سر او آوار می‌کند. حضور این دو در قاب فیلم‌ساز آرزوی هر کارگردانی برای جان بخشیدن به شخصیت‌های زن و مرد فیلمش هستند.

هوارد هاکس قبلا در جایی به‌راحتی کار با کری گرانت و همچنین دردسر سر و کله زدن با کاترین هپبورن اشاره کرده است. حال چه راحت باشد و چه سخت این دو اسطوره‌ی مسلم بازیگری چنان توانا هستند و هاکس هم چنان در جان بخشیدن به روابط زنان و مردانش استاد است، که محال است پس از تماشای فیلم تصویر این دو نفر را به‌راحتی فراموش کنید.

«هاکسلی مردی است با شغلی عجیب. او دایناسورشناس است و کمی هم خل به نظر می‌رسد؛ رفتارهای او عادی نیست و گاهی کمی کم‌حافظه هم است. وی قصد دارد با زنی بسیار باهوش ازدواج کند اما زن دیگری به نام سوزان وارد زندگی او می‌شود و همه چیز را به هم می‌ریزد…»

۶. صورت زخمی (scarface)

فیلم صورت زخمی

  • بازیگران: پل مونی، جرج رفت و آن دووراک
  • محصول: ۱۹۳۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷٫۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

اگر کسی از سما پرسید سینمای گانگستری از کجا شروع شد باید به سال‌های ۱۹۳۰، ۱۹۳۱ و ۱۹۳۲ میلادی برگردید و فیلم‌هایی مانند سزار کوچک (little caesar) به کارگردانی مروین لیروی و هنرنمایی ادوارد جی رابینسون یا فیلم دشمن مردم (the public enemy) به کارگردانی ویلیام ولمن و بازی جیمز کاگنی افسانه‌ای و یا همین فیلم صورت زخمی هوارد هاکس را به او معرفی کنید.

هوارد هاکس شاید با ساختن صورت زخمی اولین فیلم مستقل تاریخ سینما را هم ساخته باشد. او به همراه هوارد هیوز استودیویی قدیمی پیدا کردند و بدون آنکه از کسی برای چیزی اجازه بگیرند فیلم خود را ساختند، پس صورت زخمی نه تنها از اولین فیلم‌های گانگستری تاریخ سینما، بلکه از اولین فیلم‌های مستقل سینمای آمریکا در زمان سلطه‌ی استودیوهای بزرگ هم هست.

ژانر گانگستری فرزند زمانه‌ی خود بود. در دوران منع مصرف مشروبات الکلی، قاچاق و توزیع غیرقانونی این اجناس باعث می‌شد تا آدم‌ها پول زیادی به جیب بزنند و از آن سو بحران بزرگ اقتصادی و مصادره‌ی اموال مردم توسط بانک‌ها سبب شده بود تا مردم دیدی بدبینانه به نهادهای قدرت داشته باشند. همه‌ی این‌ها سبب شد تا گانگسترها با کمک کردن به مردم و همچنین دزدی از اموال زورمندان، روزبه‌روز محبوب‌تر شوند و از سویی دیگر دولت در فکر راهی بود تا آن‌ها را متوقف کند؛ پس سازمان پلیسی اف بی آی متولد شد.

حال در چنین شرایطی ساختن فیلمی با محوریت یک شخصیت منفی که روزگار سیاه و تلخ خود را با اعمال خلاف تاخت می‌زند و پله‌های ترقی مادی را یک شبه طی می‌کند، می‌توانست سخت و البته پر خطر باشد. چون نهادهای قدرت نظارت بسیای بر شیوه‌ی ارائه‌ی شخصیت اصلی چنین فیلم‌هایی داشت و اجازه نمی‌داد که ضد قهرمان چنین فیلم‌هایی در پایان اثر رستگار شود.

هاکس به‌خوبی توانسته بود این موضوع را دور بزند و شخصیت درجه یک جذابی بسازد که هنوز که هنوزه منبع درک سینمای گانگستری و سناریوهای متکی بر تراژدی ظهور و سقوط آن است. تا بدان جا که سال‌ها و دهه‌ها بعد فیلم‌ساز بزرگ دیگری پیدا شود و با الهام از آن فیلم دیگری با همین نام و البته بازی آل پاچینو بسازد. حتی آن شعار بالای سر آل پاچینو در آن فیلم از فیلم صورت زخمی هوارد هاکس آمده است.

فیلم در سال ۱۹۳۰ ساخته شد اما به دلیل مبارزه با سانسور به همان دلایلی که گفته شد دو سال دیرتر پخش شد. البته که اداره‌ی سانسور چیزهایی هم به فیلم اضافه کرد که مورد تأیید هوارد هاکس نبود تا از این طریق لبه‌ی تند انتقاد به وضع موجود را از برندگی بیاندازد. ولی باور بفرمایید صورت زخمی هوارد هاکس از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما است و البته فیلم محبوب خودش هم از میان سیاه‌ی کارنامه‌اش بود.

هوارد هاکس معتقد است که برخلاف باور عمومی گانگسترها شخصیت‌های رشدنیافته‌ای هستند که بچه مانده‌اند و حالا دارند بازی‌های دوران کودکی را در واقعیت زندگی می‌کنند. همین تصویر دیگرگونه و البته جذاب و درخشان است که صورت زخمی را به اثری یگانه در طول تاریخ سینما تبدیل می‌کند. صورت زخمی از کتابی با الهام از زندگی آل کاپون ساخته شده است.

«تونی کامونتی جنایتکاری است که از راه خلاف روزگار می‌گذراند. او آهسته آهسته در دنیای جنایت شهر شیکاگو صعود می‌کند و تبدیل به فرد قدرتمندی در این شهر می‌شود. او دل‌باخته‌ی زن رییس خود است اما زندگی بی‌بند و بار خواهرش باعث دردسر و عذابش می‌شود…»

۵. خواب ابدی (the big sleep)

فیلم خواب ابدی

  • بازیگران: همفری بوگارت، لورن باکال
  • محصول: ۱۹۴۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷٫۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

هوارد هاکس و اقتباس درخشان دیگری. این بار از کتاب یکی از اساتید سینمای کارآگاهی یعنی رمان خواب ابدی ریموند چندلر. چندلر در این کتاب داستان دیگری از کارآگاه معروف خود یعنی فیلیپ مارلو بازگو می‌کند که به قصد انجام یک کار راحت و در‌آوردن پولی ساده، وارد کار به ظاهر معمولی و کوچکی می‌شود اما داستان هرچه پیش می‌رود ابعادی بزرگ‌تر و پیچیده پیدا می‌کند. فیلیپ مارلو در کتاب ریموند چندلر و فیلم هوارد هاکس مردی است بدبین، خوش مشرب، حاضر جواب، باهوش، برخوردار از زبانی تند و رک که در عین حال با زن‌ها هم خوب کنار می‌آید.

همفری بوگارت جلوه‌ای جذاب به شخصیت فیلیپ مارلو داده و آن را به تیپ همیشگی سینمای کارآگاهی تبدیل کرده است. مردی که می‌تواند در یک تب و تاب دیوانه‌وار دوام بیاورد و گلیم خود را از آب بیرون بکشد و در عین حال عاشق هم بشود. رابطه‌ی او با زنان و مردان حاضر داستان همواره از زاویه‌ی بالا به پایین است؛ گرچه چندان باهوش نیست و گاهی هم کم می‌آورد اما اعتماد به نفس بسیارش باعث می‌شود تا دشمنان متوجه نقاط ضعف او نشوند. چنین تصویری بر پرده از یک آدم گیر کرده در یک گوشه اما سرحال و قبراق و در نهایت پس زدن یک به یک مشکلات، به شمایلی ابدی در تاریخ سینما برای پلیس‌ها و کارآگاهان تبدیل شد تا حتی پلیس‌ها و کارآگاهان سینمای عصر حاضر هم با الهام از رفتار و ظاهر بوگارت در فیلم‌هایش ساخته شود. گرچه در فیلم نوآر همیشه جای زخمی عمیق بر پیکر قهرمان داستان در پایان باقی می‌ماند.

علاوه بر آن خواب بزرگ در کنار یکی دو فیلم دیگر مانند شاهین مالت (the maltese falcon) با بازی خود همفری بوگارت و کارگردانی جان هیوستون یا غرامت مضاعف (double indemnity) با بازی فرد مک‌مورای و باربارا استنویک و البته کارگردانی بیلی وایلدر، از نمادهای سینما نوآر است. سینمایی که با سایه روشن‌ها تند و پر کنتراست، زوایای غریب دوربین و البته ترسیم شهری جهنمی همراه بود که در آن فردی در جست‌وجوی عدالت به هزارتویی برخورد می‌کند که هیچ راهی برای بیرون آمدن از آن وجود ندارد. البته درباره‌ی خواب بزرگ تنها برای شخصیت‌ها چنین اتفاقی شکل نمی‌گیرد؛ حتی سازندگان فیلم و نویسنده‌ی کتاب هم به درستی نمی‌دانند گاهی چه اتفاقی افتاده است؛ در سکانسی از فیلم جنازه‌ی مردی پیدا می‌شود و تا پایان هم مشخص نمی‌شود که او مرده یا خودکشی کرده، حال آنکه وقتی هوارد هاکس این سؤال را از ریموند چندلر به‌عنوان نویسنده‌ی رمان می‌پرسد، او هم از جواب باز‌می‌ماند و البته چه درخشان که نه هاکس و نه چندلر این بخش را از دل داستان خود بیرون نکشیدند تا بر فضای پیچیده‌ی داستان خود تأکید داشته باشند.

به‌سختی می‌توان با تماشای فیلم به همه چیز آن پی برد و گاهی تعقیب کردن سرنخ‌هایی که فیلیپ مارلو پیدا می‌کند حتی برای شخصیت اصلی هم سخت می‌شود، اما چیزی غریب در فیلم وجود دارد که باعث می‌شود نتوان تا پایان چشم از آن برداشت، همه چیز آن قدر جذاب است و کار هوارد هاکس چنان در اوج است و رابطه‌ی لورن باکال و همفری بوگارت چنان دل‌ها را می‌برد که خواب بزرگ را به تجربه‌ای فراموش‌نشدنی پس از تماشا تبدیل می‌کند.

«فیلیپ مارلو کارآگاهی خصوصی است که به عمارت ژنرالی خوش‌نام و ثروتمند می‌رود تا بدهی‌های دختر کوچک او را به یک صاحب کتاب فروشی بپردازد. مارلو هنگام خروج از منزل با دختر بزرگتر ژنرال روبه‌رو می‌شود. او ادعا می‌کند که درخواست پدرش به خاطر پرداخت یک بدهی قمار نیست بلکه همه چیز به ماجرای یک قتل مرموز ارتباط دارد…»

۴. رودخانه سرخ (red river)

فیلم رود سرخ

  • بازیگران: جان وین، مونتگمری کلیفت و والتر برنان
  • محصول: ۱۹۴۸، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷٫۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

اگر قرار باشد بهترین بازی جان وین در تاریخ سینما را انتخاب کنیم، بدون شک نقش‌آفرینی او در قالب نقش اصلی رودخانه سرخ می‌تواند یکی از گزینه‌ها باشد. داستان به وجود آورندگان غرب و پیشگامان فتح آن پهنه‌ی وسیع در دستان هوارد هاکس تبدیل به مکاشفه‌ای برای درک چگونگی رسیدن به یک هم‌زیستی مسالمت‌آمیز می‌شود.

هوارد هاکس در هر دو شکل و شیوه‌ی داستان سینمای وسترن طبع‌آزمایی کرد؛ او هم به سراغ داستان پیشگامان غرب آمریکا رفت و رودخانه سرخ را ساخت و هم به داستان زمانی رسید که قانون داشت جایگزین بدویت و خوی وحشی مردم در آن جغرافیای خشن می‌شد. اما هاکس یک اصل را هیچ‌گاه فراموش نکرد؛ اهمیت دادن به شخصیت و روابط آدم‌ها و ارجحیت دادن مکاشفه در باب انگیزه‌های آن‌ها نسبت به هر چیز دیگر.

آنچه برای هوارد هاکس به مانند جان فورد در حین ساخت وسترن‌هایش اهمیت داشت، حفظ باور به اسطوره‌ی آمریکایی و تلاش برای زنده نگاه داشتن آن است. اما این به آن معنی نیست که هوارد هاکس همه چیز را مقدس می‌سازد یا دست به دامان شعار دادن می‌شود؛ بلکه کاملا برعکس، او اسطوره‌ی آمریکایی فیلمش را در رودخانه سرخ تا مرز فروپاشی پیش می‌برد و انتخابی سخت در مقابلش قرار می‌دهد تا مجبور شود پس از تصمیم گرفتن تا پایان عمر با آن انتخاب زندگی کند.

پس اسطوره آمریکایی از دید هوارد هاکس متفاوت از آن چیزی است که ما عموما توقع آن را داریم. اسطوره و رویای آمریکایی در ذهن او فقط از وجود فرصت‌های برابر یا انتخاب‌های ساده شکل نمی‌گیرد؛ بلکه با انتخاب‌های سخت و گذر از مسیرهای خطرآفرین و پر پیچ و خم است که قهرمان آمریکایی زاده می‌شود. ضمن اینکه این قهرمان حال باید دین خود را هم به اطرافیانش ادا کند تا شایسته‌ی رسیدن به مقام اسطوره باشد.

هوارد هاکس وسترن‌ساز متفاوتی در تاریخ سینمای آمریکا است. عادت کرده‌ایم که سینمای وسترن را با قاب‌های باز و تصویرهای فراخش از دشت‌ها و مزارع و گله‌های حیوانات ببینیم. اما او برای نزدیک ماندن به شخصیت‌هایش و کاویدن درون آن‌ها، قاب‌هایش را بسته‌تر نگه می‌دارد و آدم‌ها را موضوع اصلی داستان‌های خود قرار می‌دهد.

در این وسترن هم از این جلوه‌گری‌ها وجود دارد. شخصیت‌ها مهم‌تر از داستان هستند و تقابل دو مرد از دو نسل بسیار مهم‌تر از سفر دور و درازی است که آن‌ها و همراهانشان با گله‌‌ی گاوها طی می‌کنند. واقع‌گرایی تصاویر فیلم دیگر وجه تمایز رودخانه سرخ با دیگر آثار وسترن است. در واقع چسبیدن هاکس به واقعیت موجود در این فیلم در سینمای خودش هم کمتر وجود دارد و مثلا در دیگر وسترن نمونه‌ای او یعنی ریوبراوو اصلا دیده نمی‌شود.

ترکیب بازیگران فیلم درخشان است. دوباره والتر برنان در قالب همیشگی‌اش به‌عنوان نقش فرعی مهم فیلم ظاهر شده و البته که توانسته قاب‌هایی را که در آن حاضر است از دیگران برباید و از آن خود کند. جان وین با وجود آنکه فقط ۷ سال از فیلم دلیجان (stagecoach) گذشته و هنوز جوان است، در قالب پیرمردی سخت‌گیر مانند جواهری می‌درخشد و مونتگمری کلیفت هم در ابتدای راه خود در عالم بازیگری کم نمی‌آورد پا به پای برنان و وین تصاویر فیلم را از آن خود می‌کند.

«تام پس از آنکه محبوبش توسط مردمان قبیله کومانچی به قتل می‌رسد، بد اخلاق و کینه‌جو می‌شود. او پسری را به سرپرستی می‌گیرد که تنها بازمانده‌ی قتل عام کومانچی‌ها است. پس از سال‌ها تام تصمیم می‌گیرد که از مسیری که قبلا امتحان نشده، گله‌های گاو خود را عبور دهد و به میزوری برسد. در راه این دو مرد با هم دچار اختلافاتی عمیق می‌شوند که آن‌ها را در برابر هم قرار می‌دهد…»

۳. منشی همه کاره او (his girl Friday)

فیلم منشی همه کاره او

  • بازیگران: کری گرانت، روزالیند راسل
  • محصول: ۱۹۴۰، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷٫۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪

همان‌طور که در مطلب مربوط به فیلم بزرگ کردن بیبی گفته شد، هوارد هاکس یک شاهکار دیگر از ژانر کمدی اسکروبال هم در کارنامه‌ی خود دارد. فیلمی که به‌راحتی می‌توان آن را بهترین کمدی اسکروبال تاریخ و البته از خنده‌دارترین آن‌‌ها نامید. در این‌جا هم فیلم از یک کری گرانت معرکه در قالب نقش اصلی خود بهره می‌برد که البته تفاوتی فاحش با شخصیت ساده‌ی او در فیلم بزرگ کردن بیبی دارد؛ شخصیت گرانت در منشی همه کاره نه تنها دست و پا بسته و مظلوم نیست بلکه بسیار باهوش است و می‌تواند شرایط را به نفع خود کنترل کند.

آنچه در بار اول تماشا و برخورد با منشی همه‌ کاره‌ی هوارد هاکس توجه را جلب می‌کند ریتم سریع داستان و سرعت انتقال اطلاعات از طریق دیالوگ است و گاهی مخاطب با خود می‌گوید چگونه بازیگران فیلم از پس چنین شیوه‌ی دیالوگ گفتنی برآمده‌اند. هوارد هاکس با بازیگرانش قرار گذاشته بود که هر بازیگر وقتی طرف مقابلش به دو سه کلمه‌ی پایانی متن دیالوگ‌هایش رسید طرف مقابل توی حرف او بپرد تا شیوه‌ی گفت‌وگوها به جهان واقعی اطراف ما نزدیک‌تر شود. اما از آنجا که حتی تا به امروز ما عادت کرده‌ایم که بازیگران توی حرف هم نپرند و صبر کنند تا طرف مقابل به تمامی حرف‌هایش را بزند و سپس شروع به گفتن کنند، این شیوه‌ی گفت‌وگو سریع و گاهی سرگیجه‌آور می‌شود.

نکته‌ای که دوباره در حین تماشای فیلم منشی همه کاره او به نظر می‌رسد، شخصیت مقتدر زن داستان و همچنین محیط عادلانه و برابر تصویر شده در فیلم است. محیط اتاق خبرنگاران در زندان بسیار مردانه به نظر می‌رسد اما مردان حاضر در آنجا هیچ نگاه جنسیتی به زن همکار خود ندارند و با وی مانند یکی از جنس خودشان رفتار می‌کنند. از سویی دیگر هوارد هاکس این زن را بسیار باهوش‌تر و تواناتر از مردان شخصیت‌پردازی می‌کند و در او به سراغ اخلاقی می‌رود که چندان در سینمای آن زمان برای زنان مرسوم نبود؛ یعنی چسبیدن به کار و قبول نکردن شرایطی که در آن سال‌ها به آن زندگی طبیعی و نرمال برای زنان می‌گفتند. هاکس جایی گفته است از اینکه در بسیاری از فیلم‌ها مردها در شبی مهتابی به زنان حرف‌های احمقانه می‌زنند و زنان هم باور می‌کنند، متنفر است.

پس شخصیت زن و مرد فیلم هر دو مقتدر هستند و همین باعث می‌شود که آنان چنان سلطه‌ای بر وضع موجود داشته باشند تا علاوه بر تلاش برای رسیدن به یکدیگر، جامعه را هم به جای بهتری برای زندگی تبدیل کنند و همان‌طور که گفته شد این درون‌مایه‌ی همیشگی سینمای هوارد هاکس است؛ حال اگر کمی خل‌بازی هم چاشنی کار جهان فیلم شده باشد که دیگر چه بهتر.

منشی همه کاره بر اساس نمایش‌نامه‌ای به قلم بن هکت ساخته شده، نمایش‌نامه‌ای که حداقل دوبار دیگر هم به فیلم تبدیلش شده است و یکی از این نسخه‌ها را بیلی وایلدر بزرگ ساخته. اما تفاوت فیلم هوارد هاکس در این است که او یکی از شخصیت‌ها را برخلاف نمایش‌نامه به زن تبدیل کرده و مایه‌های عاشقانه به فیلم اضافه کرده است.

«هیلدی جانسون یک روز قبل از ازدواجش به دفتر روزنامه‌ی محل کار سابق خود مراجعه می‌کند تا با شوهر سابقش والتر که سردبیر روزنامه هم هست، خداحافظی کند. والتر هنوز هم عاشقانه هیلدی را دوست دارد. در همان لحظه خبر داغی درباره‌ی یک زندانی اعدامی که به نظر بی‌گناه است منتشر می‌شود و والتر وانمود می‌کند که کسی را برای پوشش خبر ندارد و از هیلدی تقاضا می‌کند تا برای آخرین بار با روزنامه همکاری کند و…»

۲. ریو براوو (rio bravo)

فیلم ریوبراوو

  • بازیگران: جان وین، والتر برنان، دین مارتین و انجی دیکنسون
  • محصول: ۱۹۵۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

هوارد هاکس از ساخته شدن فیلم نیمروز (high noon) فرد زینه‌مان حسابی عصبانی بود. زینه‌مان در آن فیلم با شرکت گاری کوپر در قالب نقش مشهور کلانتر ویل کین، شهری را تصویر کرده بود با اهالی ترسو و بزدل و مردمانی که پشت کلانتر شجاع خود را خالی کرده‌اند و او مجبور است به تنهایی با جنایتکارن بجنگد و نظم و شادی و آرامش را به شهر بازگرداند. ترسیم یک ساعت و نیم جهنم کامل با تمرکز بر تنهایی کلانتر و مردم ترسان، چیزی نبود که هوارد هاکس از غرب وحشی توقع داشته باشد. او معتقد بود زینه‌مان به نحوی از ظن خود تصویری غلط از مردم کشورش را در فیلم نیمروز ارائه داده است و نمی‌توانست چنین چیزی را تحمل کند.

به همین دلیل وقتی که پس از چند سال زندگی در اروپا به آمریکا بازگشت، در دوران افول سینمای وسترن تصمیم به ساخت فیلمی گرفت که جوابیه‌ای به فیلم نیمروز فرد زینه‌مان باشد. پس جان وین را صدا زد تا بازیگری هم تراز با گاری کوپر آن فیلم داشته باشد، والتر برنان هم که همیشه با او بود و یکی دو بازیگر جوان هم به‌عنوان نماینده‌ی نسل جوان کشورش را به کار گرفت و حتی سهمی هم برای مکزیکی‌تبارها قایل شد و بهترین وسترنش را ساخت. امروزه دیگر زمان بحث‌های حاشیه‌ای حول محور جوابیه هوارد هاکس به فرد زینه‌مان گذشته و به تاریخ پیوسته اما خوشبختانه هر دو فیلم از دل آزمون سخت زمان سربلند خارج شده‌اند و امروز دو شاهکار مسلم هنری و سینمایی برای لذت بردن باقی مانده‌اند.

در این فیلم شخصیت‌ها پشت و پناه یکدیگر هستند و با وجود اینکه نیرویی ترسناک اهالی را تهدید می‌کند اما هیچکس جا نمی‌زند و همه آماده برای نبرد نهایی باقی می‌مانند. کلانتر شهر با بازی جان وین دو همراه در کنار خود دارد؛ او همانقدر که نگران حمله به شهر است، هوای این دو همراه خود را هم دارد . از آن سو آن دو نفر هم برای او هیچ کم نمی‌گذارند. دوربین فیلم‌ساز هم مانند همیشه متمرکز بر این شخصیت‌ها و روابطشان باقی می‌ماند و آدم‌هایی معرکه خلق می‌کند که مخاطب به آن‌ها دل می‌بندد.

ریو براوو تعریف دقیقی از سینما به معنای متعالی آن است. فیلمی که به ما یادآور می‌شود بعضی کارها را فقط سینما می‌تواند انجام دهد، نه هنر دیگری. زیستن در دل شهری که حتی گذرندگان و کوچانیدگان، دل تنگ آن خواهند شد و آدم‌هایش چنان بی‌غل و غش هستند که هر شهر آرمانی می‌تواند داشته باشد. مردان و زنان فیلم نه در جلوه‌گری و نه در رفتار خود نمونه‌ی مشابهی در هیچ اثر هنری دیگری ندارند و رفاقت و هجران‌هایشان فقط و فقط در دل همین دنیا و با همین مختصات آرمانی امکان ابراز وجود دارد و اگر ذره‌ای به واقعیت‌گرایی آلوده شود، از هم خواهد پاشید و فرو خواهد ریخت.

دوباره والتر برنان در قالب یک نقش فرعی معرکه، صحنه را از آن خود می‌کند. برنان نقش‌های فوق‌العاده زیادی دارد اما اگر قرار باشد بهترین بازی او را شخصا انتخاب کنم، بازی در نقش پیرمرد زندان‌بان همین فیلم خواهد بود. از آن سو دین مارتین در قالب مردی در تقلا که سعی می‌کند گلیم خود را از آب بیرون بکشد و دوباره روی پای خود بایستد و نوش‌خواری را ترک کند، بازی درجه یکی دارد و پر بیراه نیست اگر نقش‌آفرینی او در این فیلم را بهترین بازی او هم بدانیم. اما از آن سو می‌ماند جان وین که مانند همیشه ستاره‌ی هر فیلم وسترنی است که در آن بازی می‌کند و طبعا آن را تبدیل می‌کند به فیلمی که با نام «فیلمی از جان وین» معروف خواهد شد.

«کلانتر شهری کوچک برادر فرد قدرتمند و گله‌دار محلی را به جرم تلاش برای کشتن معاونش دستگیر می‌کند. او حال منتظر است تا مارشال ایالتی از راه برسد و خطاکار را برای شرکت در دادگاه و محاکمه با خود ببرد. این در حالی است که برادر زندانی علاقه‌ای به این کار ندارد و تهدید کرده که اگر برادرش را آزاد نکنند به زندان و دفتر کلانتر حمله خواهد کرد. حال کلانتر باید با دو معاون خود که یکی همواره مست و دیگری از یک پا ناقص است، در برابر آن‌ها بایستد…»

۱. فقط فرشتگان بال دارند (only angels have wings)

فیلم فقط فرشتگان بال دارند

  • بازیگران: کری گرانت، جین آرتور و ریتا هیورث
  • محصول: ۱۹۳۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷٫۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

جهان آرمانی دیگری که افراد آن در تقلا هستند تا با چسبیدن به یکدیگر و نگه داشتن پشت هم، خطرات پیش رو را یکی یکی کنار بگذارند و علاوه بر تلاش برای رسیدن به انگیزه‌ای شخصی، جمع خود را به جایی بهتر تبدیل کنند. چنین تصویری هیچ‌گاه در هیچ فیلمی چنین در کمال نبوده است. تصویر مردان و زنانی که فقط جمع خود را درک می‌کنند و غم‌ها و شادی‌هایشان با همه چیز و همه کس فرق دارد. در چنین دنیایی حتی آن مرد تک افتاده در ایستگاهی در نوک کوه هم فقط حال رفقایش در جمع خودی را می‌فهمد و به کسی جز آن‌ها فکر نمی‌کند.

حال حلقه‌ی زنان و مردان این جمع قرار است با عضو جدیدی روبه‌رو شود. زنی که باید راه و رسم این جمع را ببیند، بشناسد و درک کند و خود را با آن تطبیق دهد تا شایستگی عضو شدن در آن را پیدا کند. نکته‌ی جالب اینکه حضور این زن در جمع دوستان باعث نمی‌شود تا جمع رفقا به هم بریزد بلکه این زن است که به هم می‌ریزد، به هدفش شک می‌کند و سپس به درک جدیدی از زندگی می‌رسد؛ او برای درک عشق مرد اول باید نحوه‌ی زندگی او را فهم کند.

در چنین چارچوبی و با چنین مردان و زنانی هوارد هاکس سرگرم‌کننده‌ترین و در عین حال عمیق‌ترین فیلم خود را می‌سازد. شاید هیچ فیلم‌سازی در تاریخ سینما نتوانسته باشد به اندازه‌ی او روابط صمیمانه‌ی مردان و زنان را درخشان و عالی تصویر کند اما خود او هم هیچ‌گاه دیگر به اوج این فیلم نرسید.

در فقط فرشتگان بال دارند باز هم زنی در مرکز قاب فیلم‌ساز حضور دارد که خودش برای خودش تصمیم می‌گیرد و هیچ مردی نمی‌تواند حضور خود را بر او دیکته کند. حتی دختر دیگری که قبلا رابطه‌ای عمیق با شخصیت اصلی درام داشته و حال ازدواج کرده، اختیار زندگی خود را در دست دارد. برای زنان هاکس عشق پدیده‌ای است که آن‌ها را از گمگشتگی خارج می‌کند و هدفی برای آن‌ها به وجود می‌‌آورد تا برای رسیدن به آن تلاش کنند و فصل مهمی از زندگی خود را آغاز کنند؛ آن‌ها از ناکجا وارد قاب فیلم‌ساز می‌شوند و پس از عاشق شدن برای همیشه در آن می‌مانند.

در آن سو مردان هاکس همواره می‌دانند از زندگی خود چه می‌خواهند و فقط تغییرات کوچکی در طول درام از آن‌ها سر می‌زند اما همین تغییرات کوچک چنان جذاب به تصویر در می‌آید که گویی زیباترین و مهم‌ترین اتفاقات است. اگر جان وین در ریو براوو چنین چیزی را تجربه می‌کند و سرانجام در فیلمی وسترن عاشق می‌شود و بدون آنکه آن را بر زبان بیاورد، قبولش می‌کند، کری گرانت این فیلم هم با وجود حضور در نقش یکی دو جین افراد عاشق پیشه، بدون اعتراف به گیر افتادن در بند عشق زن،‌ حضور او را می‌پذیرد تا طعم خوشبختی را بچشد.

طنز ظریف و ملایم هوارد هاکس در جای جای فیلم جاری و ساری است و مخاطب در عین برخورد با وقایع تلخ، گاهی شلیک خنده سر می‌دهد. هوارد هاکس استاد تعریف درام‌هایش با ته مایه‌هایی از طنز ناب بود و حتی در وسترن‌هایش هم می‌شد این را عمیقا حس کرد اما شاید هیچ‌گاه در هیچ فیلمی نتوانست حضور توأمان غم و شادی را چنین باشکوه به تصویر بکشد و ما را غرق در خیال و رویاهای آدم‌های فیلمش بکند تا لذت عمیق مواجهه با زندگی را درک کنیم؛ چنین دستاوردهایی دلیل حضور فیلم فقط فرشتگان بال دارند در این رتبه را آن هم در کارنامه‌ی کارگردان بزرگی مانند هاکس توضیح می‌دهد.

کری گرانت و جین آرتور در قالب دو شخصیت اصلی فیلم درخشان هستند و به ویژه گرانت حضوری بی‌رقیب بر پرده دارد و چنان شخصیت‌‌اش را با طیف وسیعی از صفات مختلف و رنگارنگ، رنگ‌آمیزی کرده که غم و شادی، عشق و تنفر، رهایی و مسئولیت پذیری شخصیتش به درستی و استادی به تصویر آمده است.

فقط فرشتگان بال دارند همواره در اکثر نظرسنجی‌ها از بهترین فیلم‌های دهه‌ی ۱۹۳۰ میلادی و از بهترین‌های تاریخ سینما است. فیلمی که نماد درخشان و معرکه‌ای برای قبول پایان یک دوران و آغاز جهانی تلخ‌تر برای انسان آمریکایی است؛ دورانی که همه چیز آن با ورود به جنگ دوم جهانی به هم می‌ریزد و هوارد هاکس هم به‌عنوان یکی از اعضای کشورش باید با تلخی آن مقابله کند.

«در شهری ساحلی، استوایی، گرم و همواره بارانی واقع در آمریکای جنوبی، گروهی از خلبانان آمریکایی یک شرکت کوچک پستی را می‌گردانند. آن‌ها در این آب و هوای خراب مجبورند به طور مرتب پرواز کنند تا شرکت ورشکست نشود. در این راه برخی زنده می‌مانند و برخی نه. حال زنی آمریکایی از کشتی پیاده می‌شود و در یک رفت و برگشت با رییس این شرکت هواپیمایی آشنا می‌شود و به او دل می‌بازد؛ اما زن قصد دارد با کشتی فردا صبح از آنجا برود…»

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

یک دیدگاه
  1. مهدی

    به‌نظر من ریوبراوو شاهکارهشه و جای هاتاری تو لیست خالیه هر چند کار سختیه انتخاب بین فیلم های درجه یک استاد

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه