۱۰ قاتل زنجیره‌ای سریال دکستر از بهترین تا وحشی‌ترین!

۱۴ دی ۱۴۰۰ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۲ دقیقه
دکستر

سریال دکستر محصول شبکه‌ی Showtime به خاطر شخصیت‌های چندلایه، به نمایش کشیدن ذات پیچیده و رازآلود انسان و غافلگیری‌های هیجان‌انگیز و تمام‌نشدنی‌اش حسابی طرفدار پیدا کرد و در طول هشت فصل پرهیجانش تماشاگران زیادی را پای تلویزیون نشاند. ولی نکته‌ی دیگری که این سریال را معروف و محبوب کرده، فهرستی از قاتل‌های زنجیره‌ای خون‌خوار و خطرناک است که مردم شهر میامی را فصلی بعد از فصل دیگر تهدید می‌کردند و جسدهای بی‌شماری را پشت سر خودشان به جا می‌گذاشتند. حالا که با سریال «دکستر: خون تازه» (Dexter: New Blood) با یکی دیگر از این قاتلین سریالی جذاب آشنا شده‌ایم،‌ بد نیست نگاهی بیندازیم به تمام جنایت‌کارهای وحشتناکی که در طول فصل‌های گوناگون این سریال دیده‌ایم.

از آنجایی که در سریال دکستر با ده‌ها قاتل و جنایت‌کار گوناگون آشنا شده‌ایم، فهرست کردن تمامشان ممکن نیست. برای همین در این مقاله سراغ قاتل‌هایی رفته‌ایم که حداقل ۳ نفر را کشته‌اند و حداقل در سه قسمت سریال حضور داشته‌اند. همچنین تعدادی از قاتل‌ها را کنار هم زیر یک عنوان آورده‌ایم چون با هم کار می‌کردند.

هشدار – در این مقاله داستان سریال دکستر لو می‌رود

۱۰. برادران فوئنتس – فصل ۵

فصل پنجم دکستر فصل شلوغ و پر هیاهویی بود. کلاید فیلیپس خالق و سازنده‌ی اصلی دکستر از گروه جدا شده بود و حالا تیم نویسنده‌ها مجبور بودند خودشان راهی برای کنار آمدن دکستر با مرگ ریتا (جولی بنز) پیدا کنند. آن‌ها تصمیم گرفتند که دکستر مورگان در طول نیمه‌ی اول این فصل، گوشه‌گیر و منزوی باشد. برای همین تهدیدی جدید معرفی کردند که اهالی شهر میامی را به وحشت می‌انداخت. این تهدید، برادران فوئنتس بود. دو قاتلی که با یک قمه، سر قربانیان خودشان را از بدن جدا می‌کردند و این سرهای قطع شده را در انظار عمومی به نمایش می‌گذاشتند.

در نهایت مشخص می‌شود که برادران فوئنتس، مردم را برای به دست آوردن پول تهدید می‌کردند، و تازه می‌خواستند از این پول برای پارتی گرفتن استفاده کنند. بله، به همین سادگی، این دو برادر کلی آدم می‌کشتند و مراسم ترسناک و عجیب‌وغریب برگزار می‌کردند تا پول برای خوش گذرانی در کلاب‌های شبانه جمع کنند. برادران فوئنتس علاوه بر اینکه انگیزه‌ی به‌شدت احمقانه‌ای برای کشتار داشتند، بدون هیچ هشدار قبلی از سریال حذف می‌شدند. کارلوس فوئنتس به دست دبرا کشته می‌شد، و هیچ‌کس دیگر اشاره‌ای به مارکو فوئنتس نمی‌کرد. شاید او را دستگیر کردند، شاید هم فرار کرد، در هر صورت سریال در ادامه هیچ اشاره‌ای به این دو برادر نمی‌کند.

۹. جراح مغز – فصل ۸

اولیور ساکسون ملقب به جراح مغز در فصل آخر دکستر به ما معرفی می‌شد، که همین نشان می‌دهد قاتل چندان جذابی نیست چون فصل هشتم و آخر دکستر بدترین فصل این سریال بود. البته ایده‌ی قاتلی سریالی که بخش‌هایی از مغز قربانیانش را بر می‌داشت تا پیامی برساند، روی کاغذ غیرمنتظره و درگیرکننده بود، اما نحوه‌ی شخصیت‌پردازی و به‌ویژه نقش‌آفرینی بازیگر متوسط‌الحالش باعث شد تا آن تأثیر لازم را نگذارد و یک شخصیت منفی بی‌مایه باشد.

جراح مغز پسر روان‌پزشک دکستر بود و از این نظر چیز جدیدی به سریال اضافه نمی‌کرد (در فصل اول دکستر هم با قاتلی سریالی که با دکستر ارتباط شخصی داشت آشنا شده بودیم). در همان فصل اول، تضاد و تقابل بین دکستر و قاتل سریالی مورد اشاره، ما را به این نتیجه می‌رساند که قهرمان اصلی داستان یعنی دکستر خودش هم یک شخصیت پلید است، و در فصل هشتم هم سعی کرده‌اند دوباره با همین ایده بازی کنند.

این قاتل سریالی از جهات زیادی شخصیت غیرجذابی است، ولی حداقل پرداخت درستی هم ندارد که کمی عمق پیدا کند و ما از جنبه‌ها متفاوت او باخبر شویم. نویسنده‌ها یک فصل کامل وقت داشتند تا تماشاگران را با انگیزه‌های برایان آشنا کنند، ولی تنها در چند اپیزود نگاهی گذرا به او می‌اندازیم و مدتی ناپدید می‌شود، تا اینکه در نهایت دوباره او را می‌بینیم و خیلی زود پرونده‌اش بسته می‌شود. فصل ۸ دکستر پر بود از داستان‌های فرعی و اصلی غیرضروری و وقت پرکن و شخصیت پلید جدیدش هم در نهایت شبیه یک سرخوردگی تمام‌عیار به نظر می‌رسید.

۸. پوست‌کن – فصل ۳

دکستر در فصل سوم با مردی به نام میگل پرادو دوستی و رفاقت خطرناکی را ترتیب می‌دهد که به نتایج فاجعه‌باری ختم می‌شود. میگل قانون و قاعده‌ی هری را یاد می‌گیرد، ولی آن را به شدیدترین حالت ممکن اجرا می‌کند و دردسرهایی به وجود می‌آورد. رابطه‌ی بین دکستر و میگل از بخش‌های جذاب کل سریال بود چون روی بخش احساسی ماجرا دست می‌گذاشت. همه می‌دانیم که دکستر چقدر آدم تنهایی است و تمایلات عجیب و غیرمتعارفش باعث شده تا نتواند خود واقعی‌اش را به کسی نشان دهد. وقتی بالاخره یک دوست پیدا می‌کند که می‌تواند اسرارش را با او شریک شود، اتفاق‌های ناگواری رخ می‌دهد و همه چیز فرو می‌پاشد. میگل به مسیر پلیدی و تاریکی کشیده می‌شود و انسان‌های بی‌گناهی را که سر راهش قرار می‌گیرند به قتل می‌رساند، و تمام مدت این کارهای وحشتناکش را با این تفکر غلط که به دنبال «هدف والاتر» است، توجیه می‌کند. اما در کنار این شخصیت پیچیده و درگیرکننده، قاتل دیگری هم در فصل سوم دکستر حضور دارد که اصلا متقاعدکننده نیست؛ جرج کینگ ملقب به پوست‌کن (با بازی جسی بورگو).

جرج کینگ قبلا شکنجه‌گر ارتش بوده و حالا قاتل سریالی شده، و در حد و اندازه‌ی خودش دردسرهایی را برای پلیس میامی به وجود می‌آورد. اما هر جوری حساب کنیم، پوست‌کن هم یکی دیگر از آن قاتل‌های سریالی بی‌مایه است که انگیزه‌ی درست‌وحسابی ندارد و داستان زندگی‌اش هم کم‌عمق و کلیشه‌ای نوشته شده. هیچ‌وقت اطلاعات چندانی از او و زندگی‌اش به دست نمی‌آوریم و برای ما مهم نمی‌شود، و از سوی دیگر هم قدرت زیادی ندارد که تهدید بزرگی برای دکستر به حساب بیاید.

۷. قاتل روز رستاخیز – فصل ۶

دکستر

در فصل ششم، نویسنده‌ها تمام تلاش خودشان را کردند تا تماشاگران شوکه و غافلگیر شوند، حتی به قیمت زیر سؤال رفتن منطق داستان. در بیشتر اپیزودها صحنه‌ها و موقعیت‌ها را جوری چیدند که مخاطب گمان کند دو قاتل با هم کار می‌کنند، یعنی پروفسور جیمز گلار (ادوارد جیمز الموس) و شاگردش تراویس مارشال (کالین هنکس). اما مدتی می‌گذرد و ما متوجه می‌شویم که تراویس تنها قاتل ماجراست و گلار اولین قربانی او بوده و چون مبتلا به اسکیزوفرنی است، استادش را همه جا در تصوراتش می‌بیند. با توجه به اینکه در بخش‌هایی از این فصل، پروفسور گلار را به تنهایی و بدون حضور کالین هنکس می‌دیدیم،‌ این افشاگری با عقل و منطق جور در نمی‌آمد.

از طرفی باور اینکه تراویس به تنهایی موفق شده این قتل‌های الهام‌گرفته از انجیل را مرتکب شود، واقعا سخت است. تراویس که باور داشت با کشتن این آدم‌ها آخرالزمان سر می‌رسد و جهان را از گناه پاک می‌کند، جسد قربانی‌هایش را به شکلی فجیع در معرض نمایش می‌گذاشت تا به‌عنوان قربانی پیشکشی برای درگاه الهی باشند. این ایده به خودی خود برای یک قاتل سریالی جذاب است، اما چطور می‌شود توجیه کرد که یک نفر بتواند چند اسب را که تکه‌های جسد آدم‌ها به آن‌ها چسبیده، روانه‌ی خیابان کند بدون اینکه کسی متوجه شود؟ با این حال، هر چه تراویس از نظر منطق لنگ می‌زند، از آن‌سو کارهای نمایشی و دراماتیکش جذاب از آب در آمده.

۶. گروه جوردن چیس – فصل ۵

دکستر

این گروه جنایتکار، شامل پنج قاتل و متجاوز سریالی بود که ده‌ها زن را آزار و اذیت کردند و در نهایت به قتل رساندند و بدون شک شیطان‌صفت‌ترین و کثیف‌ترین دشمن‌هایی بودند که دکستر با آن‌ها مواجه شد. جنایت‌هایی که این گروه مرتکب شدند به حدی فجیع و ناراحت‌کننده بود که دل هر آدمی را به درد می‌آورد. اما خود این ۵ مرد، شخصیت‌های خاص و ویژه‌ای نداشتند و اتفاقا شبیه معمولی‌ترین آدم‌ها بودند.

بیشتر اعضای این گروه، مرد‌های عادی ظاهرا بی‌دردسری بودند که زندگی روزمره‌ای مثل همه‌ی آدم‌ها داشتند. یکی‌شان دندان‌پزشک کودکان بود و دیگری کارمند بانک. سریال از این طریق می‌خواست به تماشاگرش بفهماند که خیلی وقتی‌ها وحشتناک‌ترین هیولاها ظاهری مثل آدم‌های عادی دارند و خیلی راحت در کنار ما زندگی می‌کنند. کسانی که حتی فکرش را هم نمی‌کنیم قادر به انجام چنین جنایت‌های ناگواری باشند. اما از طرفی دیگر، رهبر این گروه جوردن چیس (جانی لی میلر) ذهن قدرتمندی دارد و می‌تواند با حقه‌های گوناگون، روی روح و روانی بقیه تأثیر بگذارد و آن‌ها را به بازی بگیرد تا تاریک‌ترین و ترسناک‌ترین امیال خودشان را رها کنند.

۵. انجمن برادری کوشکا – فصل ۷

دکستر

انجمن برادری کوشکا یک سازمان جنایی اوکراینی است که کارش قاچاق انسان و مواد مخدر است و برعکس بقیه‌ی شخصیت‌های منفی این سریال، قاتل‌های سریالی درونش ندارد. وقتی دکستر یکی از اعضای رده‌بالای آن‌ها را می‌کشد، ناخواسته با این سازمان جنایتکار درگیر می‌شود. بعدا مشخص می‌شود مردی که دکستر کشته، معشوق آیزاک سیرکو بوده. سیرکو خلافکاری بی‌رحم است که از قضا یکی از رهبران این انجمن مخفوف هم به حساب می‌آید.

آیزاک مرد به‌شدت خشنی است، و هر کسی که در کسب‌وکار قاچاق انسان باشد موجود نفرت‌انگیزی خواهد بود. اما با این حال، هر چه فصل ۷ بیشتر جلو می‌رفت، ما نسبت به آیزاک علاقه‌ی خاصی پیدا می‌کردیم و حتی انگیزه‌هایش هم برایمان قابل درک می‌شد. یک شخصیت منفی که ظاهرا بدذات و کثیف است، ولی هر چه بیشتر می‌شناسیمش همدلی‌برانگیزتر می‌شود و حتی دلمان گاهی برایش می‌سوزد. متوجه می‌شویم که او از خشونت و واکنش‌های ناگهانی ترسناک به‌عنوان پوشش استفاده می‌کند تا واقعیت خودش پنهان شود و کسی از گرایش جنسی او باخبر نشود. تنها کسی که شخصیت حقیقی و واقعی او را می‌شناخت،‌ معشوقش بود که او هم به دست دکستر کشته شد.

آیزاک یک هیولای بی‌ملاحظه و حیوان‌صفت نبود و به‌عنوان یک شخصیت شرور، احترام خاصی برای دشمنانش قائل بود و خودش را برتر از آن‌ها نمی‌پنداشت. او یکی از پیچیده‌ترین و چندلایه‌ای‌ترین شخصیت‌های کل دکستر بود و به همین دلیل است که انجمن برادری کوشکا چنین جایگاهی در فهرست پیدا کرده.

۴. هانا مک‌کی – فصل ۷ و ۸

دکستر

دکستر و هانا مک‌کی یکی از عجیب‌ترین رابطه‌های عاشقانه‌ی کل سریال را با هم داشتند. هانا بر خلاف دیگر قاتل‌های سریالی دکستر، این تمایل عمیق و سیری‌ناپذیر را برای کشتن ندارد و صرفا کسانی را که سر راهش قرار می‌گیرند می‌کشد و تقریبا تمام قتل‌هایش را به خاطر حفظ جان خودش مرتکب می‌شود. به خاطر همین هانا شخصیتی خودخواه به نظر می‌رسد، ولی تمام آدم‌کش‌های این فهرست خودخواه هستند. همه فقط می‌خواهند به نیازهای خودشان برسند و عطش سیری‌ناپذیرشان را خاموش کنند، اما هانا با خودش صادق است و سعی نمی‌کند قتل‌هایش را با تفکرات و اعتقادهای پیچیده توجیه کند، چون می‌داند تمام کارهایش را با انتخاب خودش انجام داده. به خاطر همین هم هست که دکستر و تمایلات ویژه‌‌اش را بدون هیچ قضاوتی می‌پذیرد.

هانا همچنین انسان واقعا حرفه‌ای و کاربلدی است. مهارتش در پرورش گیاهان متفاوت و متنوع باعث شده تا بتواند انواع سموم مرگ‌بار و غیر قابل ردگیری را بسازد و با آن‌ها قربانیانش را بکشد و قسر در برود. درست است که هانا در فصل هشتم قوت اولیه‌اش را ندارد، ولی فصل هشتم به طور کلی مشکلات زیادی داشت و خیلی از شخصیت‌ها تکلیفشان با خودشان معلوم نبود. هانا در فصل هفتم یک همکار درجه‌یک و جذاب برای دکستر بود و موقعیت‌های واقعا زیبایی را خلق می‌کرد.

۳. برایان موزر – فصل ۱

برایان موزر، برادر دکستر، به بهترین شکل ممکن بازتابی از قهرمان اصلی داستان ما را نمایش می‌داد تا بفهمیم دکستر مورگان اگر طبق قانون و قاعده‌ی هری پیش نمی‌رفت، به چه هیولای مهیبی تبدیل می‌شد. مثل هانا، برایان موزر هم بدون اینکه سعی کند روحیات جنون‌آمیز و خشونت‌طلبش را زیر لایه‌ای از عقاید عجیب و غریب بپوشاند، خیلی راحت ذات خودش را پذیرفته بود. او از آزادی بی حدوحصرش نهایت لذت را می‌برد، اینکه بدون هیچ قید‌وبندی می‌تواند هر کاری می‌‌خواهد بکند و هیچ وجدان و فکر مزاحمی هم نداشته باشد. در حالی که دکستر مدام تلاش می‌کند تا شخصیت واقعی‌اش را از همه پنهان کند، برایان با آغوشی باز همه ویژگی‌های ترسناک خودش را پذیرفته و به دنبال این است تا دکستر را هم مثل خودش رها و آزاد و بی قید و بند بکند.

جرایم برایان و نحوه‌ی به اجرا در آمدنشان، به خوبی هوش و استعداد شگفت‌انگیز او را نشان می‌دهد. او قربانیانش را با دقت و ظرافت قطعه‌ قطعه می‌کند، حواسش حسابی جمع است و تمیز کار می‌کند، و اگر دکستر نبود،‌ می‌توانست دهه‌ها از دست پلیس بگریزد و کسی متوجه او نشود. با اینکه برایان در همان فصل اول کشته می‌شود، ولی حضور و تأثیرش را می‌توانید در بقیه‌ی فصل‌ها حس کنید. در ادامه دکستر مدام با این وسوسه که بیخیال قانون هری شود و آزاد و رها آدم بکشد و بپذیرد که صرفا یک آدم‌کش تشنه‌ی خون است و از کشتن لذت می‌برد، دست‌وپنجه نرم می‌کند، وسوسه‌ای که برایان در سرش انداخته.

۲. آرتور میچل – فصل ۴

دکستر

دشمن قسم‌خورده‌ی دکستر مورگان، کسی که پابه‌پای او پیش آمد و ضربه‌ای مهلک و اساسی زد کسی نیست جز آرتور میچل. او مثل دکستر آدم بسیار دقیقی است و تمام قتل‌هایش را با ظرافتی مثال‌زدنی طراحی می‌کند تا مطمئن شود دست پلیس هیچ‌گاه به او نمی‌رسد. آرتور در کنار تمام این‌ها، یک مرد خانواده‌دوست است که در کنار همسر و فرزندانش زندگی آرامی را سپری می‌کند. اما چون دهه‌هاست به کشتن آدم‌ها مشغول است، حسابی در این کار ماهر شده و توانسته امنیت خانواده‌اش را هم تأمین کند.

اما این خانواده و این همسر و فرزندان، در چشم آرتور حکم پوشش و سپری توخالی را دارند چون خودش عملا از انسانیت تهی است. آرتور این خانواده و تصویر رؤیایی آن را ایجاد کرده تا کسی به او شک نکند و زندگی دوگانه‌اش را بدون مشکل خاصی پیش ببرد. بخواهیم خلاصه بگوییم، آرتور مثل دکستر است منتهی بدون اینکه وجدان او را داشته باشد.

دکستر هم‌زمان که به دنبال آرتور افتاده، به اعمال خودش و تأثیری که این کار روی خانواده و اطرافیانش می‌گذارد فکر می‌کند. بعد از آشنایی با آرتور، او مجبور می‌شود تا بین تمایلات وحشیانه‌ی خودش و مراقبت از خانواده یکی را انتخاب کند. دکستر در نهایت موفق می‌شود آرتور میچل را به چنگ خودش در آورد، اما در همین حین همسر خودش را هم به دردناک‌ترین و فجیع‌ترین حالت ممکن از دست می‌دهد و بهایی تلخ می‌دهد. هیچ‌کدام از قاتل‌های کل سریال موفق نشده بودند این‌چنین به دکستر ضربه بزنند و او را ویران کنند. دردناک‌ترین بخش قضیه این است که، دکستر هم به اندازه‌ی آرتور در کشته شدن ریتا مقصر است و این احساس گناه هرگز رهایش نمی‌کند.

۱. قصاب لنگرگاه – تمام فصل‌ها

سریال دکستر بدون دکستر مورگان معنا و مفهومی ندارد. با اینکه بسیاری قاتل زنجیره‌ای گوناگون در هشت فصل سریال دکستر ظاهر شدند، قصاب لنگرگاه از همه مرگ‌بارتر، حقه‌بازتر و باهوش‌تر و قدرتمندتر است. دکستر مورگان یک‌تنه ده‌ها نفر از مجرمین خون‌خوار را به قتل رساند و هم هیولایی بی‌رحم و خطرناک بود و هم قهرمانی خودسر. میل و عطش دیوانه‌واری درون دکستر جریان دارد،‌ میلی برای کشتن و خون ریختن. او با کمک ناپدری‌اش هری موفق شده این میل جنون‌آمیز و خطرناک را کنترل و جهت‌دهی کند تا صرفا آدم‌هایی را بکشد که سزاوار مرگ هستند.

درست است که دکستر از فرآیند کشان و کل آن مراسم عجیبی که برگزار می‌کند لذت می‌برد، اما چیزی که باعث شده این قاتل سریالی شخصیتی چنین تأثیرگذار و همدلی‌برانگیز داشته باشد تقلای او برای ارتباط گرفتن با بقیه‌ی آدم‌هاست. همه‌ی ما گاهی احساس کرده‌ایم که نمی‌توانیم با بقیه ارتباط بگیریم و تنهایی و انزوا سراغمان آمده. سفری که تمام انسان‌ها طی می‌کنند چیزی نیست جز جست‌وجوی درونی برای درک و پذیرفتن سایر آدم‌ها. با اینکه مسیر دکستر پر است از خون و خون‌ریزی و اجساد قطعه قطعه شده، ولی کمبودها و احساسات درونی‌ او دقیقا همان چیزی است که خود ما هم حس می‌کنیم. دکستر در کنار تمام ویژگی‌های عجیب و غیرمتعارفش، یک انسان تنهاست، عمیقا تنها. کسی که نمی‌تواند شخصیت واقعی خودش را نزد هیچ انسانی برملا کند.

منبع: Collider

راهنمای تماشای سریال
برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه