۴ کتاب از نویسندگان زن برنده‌ی جایزه‌ی نوبل که حتما باید بخوانید

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۳ دقیقه

بسیاری از نویسندگان آرزو دارند تا بتوانند جایزه نوبل ادبیات را به دست بیاورند و با این کار نام و آثار ادبی خودشان را جاودانه کنند. اما همواره درباره کمیته اصلی جوایز آکادمی نوبل بحث و گفت‌وگو وجود داردو برخی آن را به جانبداری متهم می‌کنند. تاکنون تعداد کمی از زنان این امکان را داشته اند که برنده جایزه نوبل شوند. در بخش ادبیات نیز تنها ۱۷ زن این امکان را یافته‌اند تا جایزه نوبل را به دست بیاورند. برخی آکادمی نوبل را به نگاه جنسیت زده متهم می‌کنند اما خب اعضای آکادمی نگاه دیگری دارند. در این یاددشت قصد داریم با تعدادی از آثاری آشنا شویم که توسط نویسندگان زن برنده جایزه نوبل ادبیات نوشته شده‌اند.

بر استخوان‌های مردگان

این کتاب نوشته اولگا توکارچوک نویسنده، فیلم نامه نویس و شاعر اهل لهستان است. او در سال ۱۹۶۲ به دنیا آمد و بسیاری وی را یک روشنفکر و فعال اجتماعی صاحب نفوذ در کشورش می‌دانند که توانسته با آثارش تاثیر چشمگیری بر افکار عمومی مردم کشورش بگذارد. این نویسنده در آثار خود از نوعی لحن اسطوره‌ای استفاده می‌کند که باعث جذابیت بیش از پیش کتاب‌هایش می‌شود. اولگا نهایتا به دلیل خلق آثار ارزشمند و الهام بخشش برنده جایزه نوبل ادبی سال ۲۰۱۸ شد.

گاهی اوقات ممکن است شما نیز به انزوا و گوشه‌نشینی فکر کنید. داستان بر استخوان‌های مردگان، درباره زندگی فردی به نام انینا‌ دوشیکو‌ است که به دهکده‌ای دورافتاده در غرب لهستان رفته است تا در آن‌جا به بخشی از دغدغه‌های خود بپردازد. انینا، در این روستا به مطالعه در حوزه اخترشناسی‌ مشغول می‌شود و سراغ ترجمه اشعار ویلیام بلیک، می‌رود. او در آن‌جا از خانه‌های ویلایی‌ زیبایی نیز که وجود دارد، نگهداری می‌کند.
انینا، شخصیتی خاص و متفاوت دارد، او تلاش می‌کند که به جای ارتباط برقرار کردن با انسان‌ها، با حیوانات خانگی تعامل کند و چنین چیزی برای همه ما عجیب و شگفت‌آور است. به تدریج شخصیت اول داستان به گوشه‌گیری مشهور می‌شود. اما در این دهکده‌ اتفاق عجیبی می‌افتد که آرامش آن را به هم می‌زند. قتل همواره هولناک و مایه هراس است در این دهکده به نظر می‌رسد که قاتل یا شاید قاتل‌های سریالی آمده‌‌اند و به همین دلیل جنایت‌های مرموزی رخ می‌دهد که کسی از منشاء و دلیل آن هیچ خبری ندارد. اما انینا تلاش می‌کند که با توجه به جهان‌بینی خاص خود به این پرونده وارد شود و پلیس‌ها را راهنمایی کند. هر چند به نظر می‌رسد که کسی دوست ندارد به حرف‌های او توجه چندانی نشان دهد.

در این داستان می‌توان آثار و نشانه‌های رعب و ابهام را دید و هیجان را به خوبی حس کرد. اثر فوق بر مرز باریک میان عقل و جنون و اختیار و تقدیر حرکت می‌کند. همین ابهام و حرکت ظریف است که داستان را جذاب و هیجان‌انگیز می‌کند.

سرآهو را روز بعد در گورستان خصوصی ام کنارخانه دفن کردم. تقریباً تمام چیزهایی را که از منزل «پاگنده» برداشته بودم توی حفره ای در زمین جا دادم. ساک پلاستیکی را هم که بر آن ردی از خون باقی مانده بود. به یاد او به شاخه درخت آلو آویختم. بلافاصله برف داخلش بارید و کاهش دمای شبانه آن را به یخ تبدیل کرد. خیلی به زحمت افتادم تاتوانستم در آن زمین یخ زده و سنگلاخ چیزی شبیه چاله حفر کنم. قطره های اشک بر گونه هایم منجمد می شدند.
به عادت همیشه سنگی بر قبر گذاشتم. در گورستان خصوصی ام از این سنگ های کوچک کم نبودند. این جانوران آن جا آرام گرفته بودند: گربه ی پیری که وقتی این خانه را خریدم لاشه اش را توی زیرزمین پیدا کردم؛ ماچه گربه ای وحشی که سر زا رفت و نوزادهایش هم عمرشان به دنیا نبود؛ روباهی که به دست چند کارگر جنگلی به قتل رسید که مدعی بودند هاری گرفته؛ چند موش کور و آهویی که زمستان پیش از زخم دندان های سگ ها جان باخت. این ها
فقط بخشی ازحیوان ها بودند. آن هایی را که لاشه شان را توی جنگل در تله های«پاگنده»پیدا می کردم به جایی دیگر می بردم تا لااقل کسی شکمش را با آن ها سیر کند.

از گورستان کوچک و دلپذیر کنار برکه که بردامنه ی تیه ای با شیب ملایم واقع شده سراسر فلات را می توان دید. من هم دلم می خواهد این جا به خاک سپرده شوم و تا ابد همه چیز را زیر نظر داشته باشم.

خرید کتاب بر استخوان‌های مردگان از دیجی‌کالا

نیایش چرنوبیل

سوتلانا آبکسویچ نویسنده کتاب نیایش چرنوبیل روزنامه نگار بلاروسی- اوکراینی است که در سال ۱۹۴۸ متولد شد. او به دلیل انتقاد نسبت به حکومت بلاروس بیشتر عمر حرفه‌ای خود را در تبعید و دور از وطن گذرانده است. این نویسنده در سال ۲۰۱۵ به علت خلق آثاری که توانسته اند رنج و محنت دنیتی ما را نشان دهند، توانست جایزه نوبل ادبی را دریافت کند و به اولین شهروند بلاروسی تبدیل شود که نوبل ادبیات را به دست می‌آورد.

حتما درباره حادثه هولناک انفجار نیروگاه چرنوبیل شنیده‌اید، با ذوب شدن یکی از راکتورهای این نیروگاه، حجم زیادی مواد هسته‌ای و تشعشات‌ خطرناک به صورت غیرایمن‌ به بیرون راه یافت. این فاجعه در سال ۱۹۸۶ صورت گرفت و دولت شوروی تلاش کرد تا در ابتدا این حادثه را کتمان کند، اما خیلی زود تمامی کشور‌های اروپای غربی و مرکزی نسبت به وقوع این فاجعه خبردار شدند و بی‌مسئولیتی حکومت اتحاد جماهیر شوروی بابت مخفی‌کاری اعتراض کردند. محوطه‌ای چند صد کیلومتری که در نزدیکی نیروگاه قرار داشت‌ تخلیه شد و بسیاری به شهرهای دیگر انتقال یافتند. نیروگاه چرنوبیل در حال حاضر در کشور اوکراین قرار دارد و هنوز نیز آن محوطه قابل سکونت نیست.

کتاب نیایش چرنوبیل روایتی بی‌طرفانه و مبتنی بر گزارش ساکنان و شاهدانی است که این حادثه را از نزدیک دیده‌اند. نویسنده تلاش کرده تا با جمع‌آوری تمام این روایت‌ها، چهره‌ای واقعی از حادثه و رفتار دولت، نشان دهد. از آن‌جایی‌که فاجعه چرنوبیل در قلمروی اتحاد جماهیر شوروی رخ داد دسترسی آزادانه و بی‌طرفانه خبرنگاران به آن ناممکن بود و هنوز به طور دقیق از ابعاد فاجعه و تعداد جان‌باختگان رقم دقیقی وجود ندارد. این روایت‌ها به شرایط آوارگان چرنوبیل نیز اشاره می‌کند. سرعت انتقال افراد لز مناطق آلوده‌شده به قدری سریع بود که بسیاری از آن‌ها وسایل ضروری‌شان را نیز با خود نیاورده‌ بودند و تصور می‌کنند این یک انتقال موقتی است، به همین دلیل حیوانات خانگی‌شان در منازلشان باقی مانده بود.

مصاحبه شوندگان در کتاب به گروه‌ها و طبقات اجتماعی گوناگونی تعلق دارند، شغل‌ها و سن‌هایشان نیز متفاوت است و هر کدام از منظر خود این فاجعه را روایت می کنند اما این همه ماجرای نیایش چرنوبیل نیست. کتاب در خلال داستان هولناک نابودی نیروگاه به نقد حکومت اتحاد جماهیر شوروی و مشکلات مردم این سرزمین می‌پردازد. ساختار استبدادی حکومت را نقد می‌کند و از فقر فزاینده حاکم بر آن‌جا می‌گوید.

«من اخیرا خیلی خوشبخت بودم. چرا؟ فراموش کردم… همه چیز جایی در زندگی دیگری جا ماند. من نمی‌فهمم… نمی‌دانم. چه طور توانستم دوباره زنده بمانم. شروع به خواستن زندگی کردم. حالا می‌خندم. حرف می‌زنم. من این قدر غمگین بودم… انگار فلج شده بودم… دلم می خواست با یکی صحبت کنم. اما نه با یکی از مردم، وارد کلیسا می شوم. آن جا ساکت ساکت است. چنین سکوتی فقط توی کوه ها وجود دارد. سکوت محض. آن جا می شود همه ی زندگی را از یاد برد. صبح بیدا می شوم… با دست دنبالش می گردم… او کجاست؟ متکای او بوی او این جاست… پرنده ی ناآشنای کوچکی با زنگوله ی کوچکی روی طاقچه ی پنجره می دود و بیدارم می کند. هیچ وقت قبلاً چنین صدایی راء چنین آوایی را نشنیده بودم. او کجاست؟

 من نمی‌توانم همه چیز را منتقل کنم. همه‌ی چیزها هم به زبان نمی آید. درک نمی‌کنم چه طور زنده ماندم. شب دخترم پیشم می‌آید: «مامان! درس هایم را خواندم و یاد گرفتم.» این جاست که یادم می آید من بچه ای دارم. اما او کجاست پس؟ مامان ! دکمه‌ام کنده شده. بدوزش.” چه طور پشت سرش روانه شوم؟ ببینمش. چشم‌هایم را می بندم و به او فکر می‌کنم. تا وقتی که خوابم نبرده است. بعد توی خوابم می‌آید اما کوتاه و سریع. زود ناپدید می‌شود. من حتی صدای قدم‌های او را می‌شنوم… کجا غیب می‌شود؟ چه قدر دلش نمی‌خواست بمیرد. از پنجره نگاه می‌کند و نگاه می‌کند. به آسمان… اولین متکا را برایش می‌گذارم. دومی ره سومی… که بالا باشد. طولانی و سخت جان داد…یک سال کامل… ما نمی‌توانستیم از هم جدا شویم…(مدتی طولانی سکوت می کند.)

خرید کتاب نیایش چرنوبیل از دیجی‌کالا

سرزمین گوجه‌های سبز

هرتا مولر نویسنده و شاعر رمانیایی آلمانی تبار در ۱۷ اوت سال ۱۹۵۳ در تیمیش رومای دیده به جهان گشود. او به خانواده‌ای ثروتمند تعلق داشت اما با شکل گیری نظام کمونیستی اموال آن‌ها نیز مصادره شد. هرتا به نوشتن علاقه زیادی داشت اما به دلیل عدم همکاری با پلیس مخفی این شانس را پیدا نکرد تا کتاب‌ها و آثارش داخل کشور و بدون سانسور منتشر شوند. به همین دلیل از وطنش اخراج شد. این نویسنده در سال ۲۰۰۹ توانست جایزه نوبل ادبیات را به دست بیاورد.

مهاجرت از کشوری که به آن تعلق داریم کار چندان ساده‌ای نیست. علی‌الخصوص اگر مجبور به تجربه آن شده باشیم. کتاب سرزمین گوجه‌های سبز داستانی درباره سختی‌های مهاجرت است.
این اثر در کشور رومانی در دوران تسلط دیکتاتور مخوف آن، چائوشسکو اتفاق می‌افتد. این کشور دارای یک اقلیت آلمانی‌تبار است، داستان به این صورت رقم می‌خورد که چهار دانشجوی رومانیایی‌ آلمانی‌تبار که در شرف کشته شدن به دست ماموران حکومتی هستند، تلاش می‌کنند تا بتوانند از کشورشان خارج شوند. رومانی قرار بود که روزی بهشتی سوسیالیستی باشد اما به جهنمی تبدیل شده که فرار کردن از آن با وجود خطرات بی‌شمارش از باقی ماندن بهتر است.
در جریان این داستان می‌توان به چیزی که بر افکار و باورهای غالب مردم رومانی حاکم شده است، پی برد. در سطوح مختلفی خیانت، بی‌رحمی و خشونت دیده می‌شود و جان انسان‌ها ارزش چندانی ندارد.

دیکتاتور رومانی یکی از کنترل‌گر‌ترین حکومت‌های جهان را ایجاد کرده بود و حتی در خصوصی‌ترین و جزئی‌ترین مسائل زندگی اتباع کشورش دخالت می‌کرد. آرزوها و خیالات او سبب شده بود تا مردمش در یکی از سخت‌گیرانه‌ترین جیره‌بندی‌های غذا و انرژی زندگی کنند و ساعت‌های فراوانی از روز را برق نداشته باشند. به همین دلیل بخش زیادی از زندگی مردم به حضور در صف و شنیدن شایعاتی تحسین‌آمیز درباره زندگی دیکتاتورشان‌ می‌گذشت. اما این چهار دانشجوی جهان تصمیم گرفته بودند که هر طور شده، کشورشان را ترک کنند تا بتوانند در محیطی آزاد و بدون سرکوب و به دور از جوی خفقان‌آور روزگار بگذرانند.

این اثر علاوه بر نقد حکومت دیکتاتوری چائوشسکو تلاش می‌کند تا اخلاقیات و فرهنگ ایجاد شده در این سرزمین را نیز نشان دهد. به نظر می‌آید که این استبداد سبب زوال و فروافتادن ارزش‌های اخلاقی شده باشد. تملق نیز جای حقیقت را گرفته و دیگر از اعتماد اثری وجود ندارد.

خبلی ها را سوال نکردم. زیرا اکثر آنها را ازیاد برده بودم. چیزهائی هم بخاطر داشتم. اصلاً نهراسیدم.زیرا دوست نداشتم که ترزا فکرکند که برای من بسیار مهم است. من آن سوال ها را برای زمان معینی گذاشتم. بعد ها هم همین که فرصتی پیدا کردم. اطمینان نداشتم که وقتش شده‌ یا نه. من مخصوصاً وقت کشی می کردم تا ترزا به یک مسئله دیگری
بپردازد .هر زمان که فرصتی بدست می آمد. مناسب نبود و من باز انتظار وقت مناسبی را می کشیدم. ترزا ازجواب دادن به بعضی سوال ها خودداری می کردو به موضوع دیگری می پرداخت. زیاد حرف زدن به او مجال

نمی داد که ساکت باشد و فکر کند. ترزا نمی توانست بگوید که من بلد نیستم .هرلحظه که می خواست این را بگوید دهانش را بازمی کرد و یک چیز دیگر می گفت. بطورمثال هنگامی که سروان پجله به محل کار من تلفن کرد و مرا برای بازجوئی خواست. هنوز نمی دانستم که پدر ترزا همراه سگ خود به تماشای مجسمه ها می رود یا نمی رود.

ناراحت از آن بودم که نکند سروان پجله یه کارخانه برود. بعد از تلفن او بلافاصله کتابها را از خانه باغ به دفتر کار ترزا انتقال دادم.او که با همکارانش مشغول حرف زدن وخندیدن بود. بدون معطلی بسته را از من گرفت و در کمد خودش
گذاشت. او حتی سوّال نکرد که این بسته چیست؟

ترزا به من اطمینان داشت و بسته را گرفت؛ ولی من به او اعتماد نداشتم.


خرید کتاب سرزمین گوجه‌های سبز از دیجی‌کالا

بن در جهان

دوریس می لسینگ نویسسنده کتاب بن در جهان در ۲۲ اکتبر سال ۱۹۱۹ در شهر کرمانشاه ایران متولد شد. پدر و مادر او انگلیسی بودند اما به دلیل ماموریت در ایران اقامت داشتند. این نویسنده زندگی پر فراز و فرودی داشته و بارها افکارش تغییر و تحول یافته اند. او در سال ۲۰۰۷ موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات شد و در ۱۷ نوامبر سال ۲۰۱۳ در شهر لندن و در سن ۹۴ سالگی درگذشت. دوریس مسن تر فردی است که توانسته به جایزه نوبل ادبیات دست پیدا کند. در آثار او مضامینی نظیر نقد دنیای مدرن و سرزنش تمدن دیده می‌شود.

دوریس لسینگ این رمان را در ادامه داستانی به نام فرزند پنجم نوشته است. در داستان فرزند پنجم همه چیز به صورت عادی پیش می‌رود و ما با خانواده‌ای روبرو هستیم که خوشبختی را در مهمانی‌ گرفتن، معاشرت با دیگران و تربیت در فرزندان پیدا می‌کند. اما اتفاقی عجیب رخ می‌دهد و با اضافه شدن فرزند پنجم به این خانواده، مسیر آن‌ها نیز عوض می‌شود، گویی خانواده نظم و انسجام پیشین خود را از دست داده است.

اما حالا در کتاب بن در جهان قرار است که بن لوات به عرصه اجتماعی پابگذارد‌. خانواده‌ او نسبت به این فرزندشان‌ حس خوبی ندارند و تلاش دارند تا او را از چشم دیگران مخفی نگه‌دارند. بن انسانی با نقص‌ها و ضعف‌های جدی مادرزادی است و از طرفی رفتارهای او با هنجارهای حاکم بر جامعه هیچ سازگاری‌ای ندارد و حتی مقداری بدوی و غیرعادی به نظر می‌رسد. اما حالا این پسر هجده ساله شده است و با همه ضعف‌ها، ناتوانی‌ها و بی‌اعتمادی‌هایی که از جانب خانواده‌اش دریافت می‌کند، به دنبال آن است که صاحب شغلی شود و تجربه‌هایی جدید در زندگی‌اش داشته باشد‌. اما با مشکلات عجیب و غریبی در همین راه روبرو می‌شود و چیزهایی تعجب‌آور را تجربه می‌کند که بهت خوانندگان را به همراه می‌آورد.

در این کتاب با مواجهه جامعه با فردی که نقصی مادرزادی دارد، آشنا خواهیم شد و پی می‌بریم که چقدر نوع نگاهمان می‌تواند نادرست و آسیب‌رسان باشد. بن در جهان تلاش می‌کند تا جامعه و هنجارهای حاکم بر آن را به نقد بکشد. در واقع بن از دست خانواده خود فرار کرده اما از جامعه نیز هراس و وحشت دارد‌. بسیاری از شخصیت‌های داستان تلاش می‌کنند تا از او سوء‌استفاده کنند، انسان‌های ثروتمند از او برای ایجاد هراس و حذف رقبا کمک می‌گیرند و حتی شخصیت‌های علمی نیز او را فریب می‌دهند. در واقع بسیاری از کسانی‌که باید به دلیل جایگاه اجتماعی خود، مبلغ ارزش‌ها و باورهایی نظیر احترام به همنوع باشند، خود قصد اخاذی و سوء‌استفاده‌ را از انسان‌های مطرود و آسیب‌دیده دارند و در عوض از کسانی‌که به طبقات پایین شغلی تعلق دارند و شغل‌هایشان مناسب نیست، با بن مهربان هستند و او را استثمار نمی‌کنند. کتاب سعی می‌کند این را نشان دهد که بسیاری از ما با وجود گفتن این‌که تفاوت‌ها را می‌پذیریم و می‌گوییم همه انسان‌ها دارای حقوق برابری هستند اما رفتاری شفقت‌آمیز نسیت به کسانی‌که با ما متفاوت‌اند، نداریم.

بن گرسنه اش بود. پول نداشت. قدری خرده نان برای کبوترها روی زمین ریخته بودند. به عجله آن ها را جمع کرد و نگاهی به دورو برش انداخت: قبلا هم از این بابت سرزنشش کرده بودند. حالا پیرمردی آمد و روی نیمکت نشست و نگاه طولانی خیره ای به بن انداخت. اما تصمیم گرفت برخلاف حکم غریزه اش خود را به دردسر نیندازد. چشم هایش را بست. آفتاب روی دانه های ریز عرق صورتش می درخشید. بن همچنان نشست و به فکر افتاد که چطور باید سراغ پیرزن برود. چون ازبن مأیوس می شود. او گفته بود بن برود به این اداره و حقوق بیکاری بگیرد. یاد او لبخند به بش آورد – این لبخند با پوزخندی که کفر کارمند را درآورده بود خیلی فرق می کرد. لبخند بر لب نشست. لبخند خفیفی که دندان هایش را ازلای ریش می نمایاند و تماشا کرد که چطور پیرمرد بیدار شدء عرق را که روی صورتش راه افتاده بود پاک کرد و گفت: «چیه؟ این دیگه چیه؟» انگار که او را یاد چیزی انداخته باشد. و بعد یرای آن که خود را از تک وتا نیندازد به تندی به بن گفت:«خیال می کنی به چی می خندی؟»
خرید کتاب بن در جهان از دیجی‌کالا
راهنمای خرید کتاب
برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما