کتاب «هویت» فوکویاما؛ از پرفروش‌ترین کتاب‌های جامعه‌شناسی نیویورک‌تایمز

۱ خرداد ۱۴۰۲ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۲ دقیقه
کتاب هویت فوکویاما

فرانسیس فوکویاما یکی از آن نویسندگانی است که بسیار مورد استناد قرار می‌گیرد و متاسفانه بسیار کمتر کتابهایش خوانده می‌شود. این مساله حداقل تا حدی به بحث و جدل پیرامون اولین و بهترین کتاب او، پایان تاریخ و انسان واپسین و مقاله منافع ملی که قبل از آن نوشته بود، مربوط می‌شود. علی‌رغم شرح نسبتاً بدبینانه‌ی کتاب از دنیای «آخرین انسانها» که در پایان تاریخ زندگی‌های مصرف گرایی دلخراشی را سپری می‌کنند و ادعای به ظاهر پیشگویانه آن مبنی بر اینکه نارضایتی جناح راست باعث تولد دوباره جنبش تاریخی می‌شود، فوکویاما بخاطر تشویق مخاطبانش به نوعی دگراندیشی نامتعارف نسبت به وضعیت موجود بارها و بارها مورد حمله قرار گرفته است.

کتاب او توسط طیف وسیعی از اندیشمندان، از نظریه پردازان پست مدرن و چپ گرایان – که به ادعای آن‌ها نظام سرمایه داری لیبرال به طور اجتناب ناپذیری پیروز شده است – تا نومحافظه‌کاران مانند ساموئل هانتینگتون که ادعا کرده است آینده ما با «برخورد تمدن ها» مشخص خواهد شد، مورد انتقاد قرار گرفته است. فوکویاما از دهه ۱۹۹۰ به انتشار گسترده آثار و اندیشه‌های خود ادامه داد و حتی از پیشروترین ادعاهای خود در کتاب‌هایی مانند «آینده فراانسانی ما» عقب نشینی کرد و تبرا جست. اما، با توجه به ماهیت تحریک‌آمیز اولین حمله بزرگ او به نظریه پردازی‌های سیاسی معاصر، به نظر اجتناب ناپذیر می‌آمد که او به برخی از موضوعات اصلی مربوط به عصر ترامپ حمله نکند.

اثر جدید فوکویاما، « کتاب هویت: سیاست هویت کنونی و مبارزه برای به رسمیت شناخته شد» عموما به عنوان یک تحلیل عمده از رویدادهای جاری توسط یک روشنفکر مطرح در جامعه در نظر گرفته می‌شود. این کتاب بسیار خواندنی است و به وضوح برای مخاطبان وسیع‌تری نسبت به مثلاً جامعه‌ی مخاطبین کتاب «سرچشمه‌های نظم سیاسی» در نظر گرفته شده است. به عنوان مثال این قسمت از مقدمه کتاب که در زیر آورده شده نشان می‌دهد که چرا فوکویاما عمیقاً نگران آینده لیبرال دموکراسی و تهدیدات ناشی از «سیاست مبتنی بر خشم» ترامپی است. در حالی که کتاب مطمئناً به دلایل عمیق‌تر ظهور چنین رئیس‌جمهور بحث‌برانگیزی می‌پردازد، واضح است که فوکویاما از طرفداران این مرد نیست:

اگر دونالد جی. ترامپ در نوامبر ۲۰۱۶ به عنوان رئیس جمهور انتخاب نمی‌شد، این کتاب نوشته نمی‌شد. در حقیقت من هم مانند بسیاری از آمریکایی‌ها از این نتیجه شگفت زده شدم و از پیامدهای آن برای ایالات متحده و جهان ناراحت شدم. این دومین غافلگیری بزرگ انتخاباتی آن سال بود، اولین مورد رای بریتانیا به خروج از اتحادیه اروپا در ژوئن گذشته بود. من بخش زیادی از چند دهه گذشته را صرف فکر کردن در مورد توسعه نهادهای سیاسی مدرن کرده ام: چگونه دولت، حاکمیت قانون، و پاسخگویی دموکراتیک برای اولین بار به وجود آمدند، چگونه تکامل یافتند و چگونه تعامل می‌کنند، و در نهایت، چگونه می‌توانند از بین بروند. خیلی قبل از انتخاب ترامپ، من نوشته بودم که نهادهای آمریکایی در حال زوال هستند، زیرا این کشور به تدریج توسط گروه‌های ذینفع قدرتمند تسخیر شده و در ساختاری سفت و سخت محبوس شده است که قادر به اصلاح خود نیست. خود ترامپ هم محصول آن فروپاشی بود و هم یکی از آن‌ها.

اینها سخنان قوی و تا حدودی تعجب برانگیز از زبان مردی است که سی سال پیش‌تر، اغلب (به طور غیررسمی) به عنوان یک عذرخواهی آشکار، مطالبی را در ارتباط با نظام نئولیبرالی آمریکا نوشته است. فوکویاما ترامپ را به «روند گسترده‌تری در سیاست بین‌الملل به سمت آنچه که ملی‌گرایی پوپولیستی نامیده می‌شود» متهم می‌کند. او در «کتاب هویت» تلاش می‌کند توضیح دهد که چرا این روند مخرب پدید آمده است. در حالی که این کتاب کوتاه در برخی جاها نظریاتی خنثی و بی‌طرفانه ارائه داده است، ادعاهای قابل توجهی هم در آن وجود دارد، به ویژه در مورد خطرات ناشی از گروه‌های ذینفع پولدار و نیاز به جدی‌تر گرفتن نابرابری اقتصادی.

هویت و سیاست شناخت

کتاب هویت فوکویاما

فوکویاما همیشه مجذوب گئورگ هگل، فیلسوف پروس قرن نوزدهمی بوده است که به خاطر رویکرد دیالکتیکی‌اش به تاریخ و آزادی مشهور است. فوکویاما به ویژه بر رابطه بین نیاز انسان به شناخت و احساس کرامت شخصی و جمعی که همه ما مایلیم از آن لذت ببریم تأکید می‌کند. این مسأله به بهترین وجه در فصل دوم، در مورد «قسمت سوم روح» بررسی شده است.

این عبارت به یک قطعه کلیدی در جمهوری افلاطون اشاره دارد که در آن سقراط و همکارش آدیمانتوس روح انسان را به دو قسمت تقسیم می‌کنند. بخش اول، بخش خواستنی است که به دنبال برآورده کردن اساسی‌ترین نیازهای ما مانند غذا و آب است. بخش دوم، بخش عقلانی است که با محاسباتی در مورد به حداکثر رساندن فایده شخصی، تعقیب غیرمنطقی میل را تعدیل می‌کند. به گفته فوکویاما، این مدل دوگانه روح با «الگوی اقتصادی مدرن» مطابقت دارد. این امر انسان‌ها را در شرایط صرفاً اقتصادی قرار می‌دهد. اما فوکویاما از افلاطون پیروی می‌کند و اصرار می‌ورزد که بخش سومی از روح داریم که مشتاق تیموس است و به قضاوت‌های ارزشی توجه دارد. مطابق با محاسبات اقتصادی در مورد به حداکثر رساندن مطلوبیت، ما بیش از ارضای نیازهای اساسی خود میل می‌کنیم. انسان‌ها همچنین «خواهان قضاوت مثبت در مورد ارزش یا منزلت خود» از سوی دیگران هستند.

برای فوکویاما، این میل تیموسی ریشه سیاست هویتی است. در حالی که بسیاری از ما بر سر مسائل اقتصادی می‌جنگیم، مبارزات سیاسی اولیه شامل مطالباتی برای به رسمیت شناختن منزلت خود به عنوان اعضای گروه‌های مختلف است. فوکویاما به جنبش‌های ضدروانپزشکی و #MeToo به عنوان نمونه‌هایی از این موضوع اشاره می‌کند. همه این گروه‌ها درگیر انواع مبارزات تاریخی توصیف شده توسط هگل هستند و در تلاش برای به رسمیت شناختن حیثیت خود هستند، انگیزه‌ای که او آن را محرک اصلی سیاست مدرن می‌دانست. همانطور که فوکویاما می‌گوید:

هگل به یک حقیقت اساسی در مورد سیاست مدرن اشاره کرد و آن این بود که احساسات بزرگ ناشی از رویدادهایی مانند انقلاب فرانسه در نبرد با پستی بر سر عزت بود. خود درونی فقط موضوع بازتاب شخصی نبود. آزادی آن باید در حقوق و قانون تجسم یابد. خیزش دموکراتیکی که در دو قرن پس از انقلاب فرانسه رخ داد، توسط مردمی هدایت شد که خواستار به رسمیت شناختن شخصیت سیاسی خود بودند، که آن‌ها یعنی کارگزاران اخلاقی قادر به سهیم شدن در قدرت سیاسی بودند.

این همان ادعایی است که از فوکویاما (و در واقع هگل) که هرگز از کلان روایت‌ها دوری نکرده است، انتظار می‌رود. قابل توجه است که روایت در اینجا دموکراتیک‌تر و شاید کمتر به فردگرایی لیبرال تملک‌گرا گره خورده است تا استدلال‌های فوکویاما در کتاب «پایان تاریخ و انسان واپسین». در حالی که آن کتاب در مورد نیهیلیسم بالقوه ناشی از مدرنیته لیبرال خودمحور محتاط بود، اکنون به نظر می‌رسد فوکویاما کاملاً با پروژه مدرنیستی موافق است. این نشان دهنده انحراف پیچیده‌ای در تفکر اوست که در پایان کتاب واضح‌تر می‌شود.

مشکل هویت

کتاب هویت فوکویاما

از دید فوکویاما، چند قرن گذشته شاهد «دموکراتیزه شدن کرامت» بوده است. در جوامع مگالوتیمیاتیک پیشین، فقط «عده‌ای از نخبگان» از کرامت برخوردار بودند، اما اکنون این باور در حال افزایش به «ایزوتایمیا» وجود دارد که همه به همان اندازه خوب هستند. فوکویاما با تکیه بر سایر فیلسوفان هگلی، مانند چارلز تیلور، انقلاب‌های بزرگ در ایالات متحده و فرانسه تا جنبش حقوق مدنی را ترسیم می‌کند تا نشان دهد که چگونه کرامت از تعلق به عده معدود به تعلق به بسیاری تا زمان کنونی تبدیل شده است، به طوری که امروز «هر گروه به حاشیه رانده شده حق انتخابی دارد که خود را در قالب هویتی گسترده‌تر یا محدودتر ببیند. در واقع هر گروه اجتماعی می‌تواند از جامعه بخواهد که با اعضایش به همان شکلی رفتار کنند که با گروه‌های مسلط در جامعه رفتار می‌شود، یا می‌تواند هویت جداگانه‌ای را برای اعضای خود قائل شود و خواستار احترام به آن‌ها به‌عنوان گروهی متفاوت از جریان اصلی جامعه باشند.»

تا اینجا به نظر می‌رسد که این اثر یک روایت پیروزمندانه صادقانه باشد، اما در فصل یازدهم، شکاف‌ها شروع به شکل گیری می‌کنند. سیاست هویتی که مشخصه تولد مدرنیته بود، به رهبری چپ، «هم مزایا و هم معایبی» داشته است. فوکویاما مدعی است که «نفس وجودی سیاست هویتی هم قابل درک و هم ضروری بود» زیرا تجارب زیسته گروه‌های مختلف و هویت آن‌ها باید به رسمیت شناخته می‌شد و اشکال مختلف بی‌عدالتی که آن‌ها را از بیان این هویت‌ها منع می‌کرد، باید تضعیف می‌شد. با این حال، برای فوکویاما، سیاست هویتی «فقط زمانی مشکل‌ساز می‌شود که هویت به روش‌های خاصی تفسیر یا برداشت می‌شود.»

فوکویاما در ابتدا ادعای قابل توجهی را مطرح می‌کند که شکل هویت طبقه متوسط رو به بالا را در نظر گرفته است – با تمرکز بر آشفتگی موجود در محیط دانشگاهی و پیرامون مسائل فرهنگی – تأثیر نابرابری فزاینده و «شفاف» بین «۱ درصد برتر و ۹۹ درصد باقی‌مانده» را نادیده می‌گیرد. این بازخوانی از تم محبوب تسخیر وال استریت قابل توجه است. دوم، فوکویاما استدلال می‌کند که تمرکز بر «گروه‌های حاشیه‌نشین جدیدتر و با تعریف محدودتر» توجه را از گروه‌های قدیمی‌تر و بزرگ‌تر که مشکلات «جدی» آن‌ها نادیده گرفته شده‌اند، منحرف کرده است.

فوکویاما به طور خاص به وضعیت بد طبقه کارگر سفیدپوست اشاره می‌کند و بیان می‌کند که «امروزه مترقی‌ها هیچ استراتژی بلندپروازانه‌ای برای مقابله با از دست دادن مشاغل بالقوه عظیمی که همراه با پیشرفت اتوماسیون خواهد بود، یا تفاوت‌های درآمدی که فناوری ممکن است برای همه آمریکایی‌ها به ارمغان بیاورد، ندارند». سوم، فوکویاما مدعی است که سیاست هویتی اغلب آزادی بیان را تهدید کرده است، به ویژه زمانی که «مشغولیت با هویت» در برابر نیاز به گفتگو در حوزه عمومی قرار می‌گیرد. او در ادامه ادعا می‌کند که «تمرکز بر تجربه‌های زیست‌شده توسط گروه‌های هویتی، به جای بررسی عقلانی، درونیات تجربه‌شده از نظر عاطفی را ارزش‌گذاری می‌کند».

سرانجام، فوکویاما مدعی است که مشکل‌آفرین‌ترین جنبه مسأله این است که سیاست هویتی جناح چپ سیاسی باعث ایجاد سیاست هویتی در جناح راست سیاسی شده است. این سیاست واکنش شدید «رسانه‌های محافظه‌کار» را برانگیخته است، که ادعا می‌کنند چپ‌ها، متحد با گروه‌های اقلیت مانند مکزیکی‌ها، کشور را خراب می‌کنند و حتی اجازه صحبت در مورد آن را ندارد. این امر ظهور چهره‌هایی مانند دونالد ترامپ را تسهیل کرد که به نمایندگی از سیاست‌های هویتی راست‌گرا به‌عنوان یک جنگجو علیه صحت سیاسی صحبت می‌کرد و با تغییرات در ساختار ملی، قومی و نژادی ایالات متحده مخالف بود.

این چالش‌ها منجر به ظهور یک سیاست نارضایتی ترامپیستی شده است. اکثریت غالب پیش از این، که احساس می‌کردند حقوق و منزلت خود را در برابر گروه‌های مختلف رو به رشد رها می‌کنند، به سوی تصمیماتی متضاد کشیده شدند. این احساسات با ناامنی اقتصادی بیشتر همراه شد، که – به جای ایجاد حس همبستگی با فقرا – بسیاری از طبقه متوسط را وادار کرد تا افراد محروم – مانند مهاجران در مشاغل کم‌درآمد – را متهم کنند که آن‌ها کشور را خراب می‌کنند. همانطور که فوکویاما می‌گوید:

شهروندان خشمگین از ترس از دست دادن موقعیت طبقه متوسط، انگشت اتهام را به سمت نخبگان، که برای آن‌ها نامرئی هستند، نشانه می‌گیرند، اما همچنین به سمت فقرا که احساس می‌کنند مستحق نیستند و به‌طور ناعادلانه مورد حمایت قرار می‌گیرند… ناراحتی اقتصادی اغلب توسط افراد به عنوان محرومیت از منابع، درک نمی‌شود، اما در عوض به عنوان از دست دادن هویت تلقی می‌شود. سخت کوشی باید به یک فرد وقار بدهد، اما این حیثیت به رسمیت شناخته نمی‌شود – در واقع محکوم است، و به افرادی که تمایلی به اجرای قوانین ندارند، امتیازات ناروا داده می‌شود. این پیوند بین درآمد و موقعیت به توضیح اینکه چرا گروه‌های محافظه‌کار ملی‌گرا یا مذهبی برای بسیاری از مردم جذاب‌تر از گروه‌های چپ سنتی مبتنی بر طبقه اقتصادی بوده‌اند، کمک می‌کند. ناسیونالیست می‌تواند از دست دادن موقعیت نسبی اقتصادی را به از دست دادن هویت و موقعیت ترجمه کند. شما همیشه یکی از اعضای اصلی ملت بزرگ ما بوده اید، اما خارجی ها، مهاجران و هموطنان نخبه شما توطئه کرده‌اند تا ما را سرکوب کنند. کشور شما دیگر متعلق به شما نیست و شما در سرزمین خود مورد احترام نیستید.

کتاب هویت اثر فرانسیس فوکویاما انتشارات روزنه

نکته‌ی پایانی

غنای تحلیل فوکویاما تا حدودی با راه حل‌های نسبتاً ساده او کمرنگ می‌شود. او دو پیشنهاد را مطرح می‌کند. اول، فوکویاما به این نتیجه می‌رسد که باید تأکید بیشتری بر ایجاد حس هویت ملی که قوی‌تر از آن چیزی است که توسط نهادهای جهانی مانند اتحادیه اروپا و چپ آمریکایی ترویج می‌شود، صورت گیرد. در همین حال فوکویاما می‌پذیرد که تنوع ارزشمند است، «تنوع نمی‌تواند به خودی خود مبنایی برای هویت [ملی] باشد». اما در این صورت هیچ کدام از قومیت‌ها نمی‌توانند – چه رسد به نژاد – که هر دو خطرات و ابتذال خود را به دنبال دارند. فوکویاما ادعا می‌کند که پذیرش مجموعه‌ای از ارزش‌های مشترک – یک اعتقاد – گام اول خوبی خواهد بود، اگرچه به خودی خود کافی نیست. همچنین مهاجران باید در نظام ارزشی ملی ادغام شوند و تعداد مهاجران باید محدود شود.

با این حال، فوکویاما همچنین ادعا می‌کند که «لیبرال دموکراسی‌ها از مهاجرت، هم از نظر اقتصادی و هم از نظر فرهنگی سود زیادی می‌برند» و مشخص نمی‌کند که معیارها و محدودیت‌های همسان‌سازی چقدر باید سخت‌گیرانه باشد. او با اشاره به تعدادی از مطالعات موردی مانند فرانسه و ایالات متحده شروع به توضیح این موضع می‌کند، اما این پیشنهاد هنوز به طرز ناامیدکننده‌ای مبهم است. دوم، فوکویاما خواستار «سیاست‌های اجتماعی جاه طلبانه» برای کمک به فقرا و محرومان است. با این حال، آنچه که این سیاست‌ها باید متضمن باشند تا حد زیادی تعریف نشده باقی مانده است. فوکویاما استدلال می‌کند که قانون «مراقبت مقرون به صرفه اوباما» گام اول خوبی بود، اما باید کارهای بیشتری انجام شود. متأسفانه، چه گام‌های بعدی باید برداشته شود، به‌ویژه در کشورهایی که قبلاً از پوشش بهداشت عمومی همگانی برخوردار هستند اما هنوز با نابرابری و پوپولیسم ملی‌گرایانه سروکار دارند، مبهم باقی مانده است.

کتاب فوکویاما کتابی جاه طلبانه و فوق العاده خواندنی است. او هنگام بحث در مورد روابط بین هویت، شناخت تیموتیک و منزلت در دقیق‌ترین حالت خود قرار دارد. او ادعای قانع‌کننده‌ای دارد که ظهور پوپولیسم ناسیونالیستی حداقل تا حدی نتیجه نارضایتی شدید طبقات متوسط است که خشم آن‌ها علیه فقرا و به حاشیه رانده‌شده شدنشان دلیل این امر است و در عوض باید خواهان اصلاحات ساختاری باشند. این کتاب در هنگام بحث در مورد اینکه این اصلاحات چگونه باید باشند، در ضعیف‌ترین حالت خود را دارد. این کتاب همچنین در مورد ظهور چیزی که من در جای دیگر آن را «چپ درگیر» نامیده‌ام، که در تقابل با سیاست خشم‌آلود ناسیونالیستی شکل گرفته است، صحبت نمی‌کند.

علاوه بر این، فوکویاما زمان بسیار کمی را صرف بحث در مورد موضوعاتی می‌کند که در «سیاست سایر مردم» اثر جی. ای. اسمیت، که اشاره می‌کند که سندرز، کوربین و وارن زمان زیادی را صرف تمرکز بر مسائل اقتصادی‌ای کرده‌اند که فوکویاما ادعا می‌کند چپ‌ها عمدتاً نادیده می‌گیرند. همچنین عجیب است که او زمان اندکی را صرف بررسی مارکس و مارکوزه می‌کند، که کارشان می‌تواند به فرمول‌بندی یک روایت چپ از منزلت و شناخت از درون سنت دیالکتیکی کمک کند. در نهایت، نوع سوسیال دموکراسی ناسیونالیستی پیشنهادی فوکویاما نه چندان جذاب است و نه حتی ضروری. در حالی که من تا حد زیادی موافقم که یک هویت مشترک برای حفظ جامعه لازم است، مشخص نیست که چرا این هویت باید فراتر از یک عقیده مشترک باشد.

با وجود این نقاط ضعف، کتاب «هویت» ارزش خواندن را دارد. برای یک متفکر جاه طلب، این یک گام مهم، جالب و گاه شگفت‌انگیز رو به جلو است.

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه