نقد فیلم خاندان گوچی؛ سقوط خانواده‌ای که خانواده نبود

۱۰ اسفند ۱۴۰۰ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۶ دقیقه
فیلم خاندان گوچی

فیلم دوم ریدلی اسکات در سال گذشته «خاندان گوچی» همچون «آخرین دوئل» باز هم بر اساس رویدادی واقعی به گره‌گشایی از معمایی می‌پردازد که منجر به یک قتل شده است. در هر دو فیلم شاهد آن هستیم که چطور انگیزه‌های جاه‌طلبانه‌ی منفی منجر به وقوع فاجعه‌ای خونبار شده است و در هر دو فیلم می‌بینیم که تنها یک نفر عامل فاجعه نیست، حتی اگر چنین به نظر بیاید؛ دست‌کم این نگاهی است که کارگردان به هر دو واقعه دارد.

«خاندان گوچی»، بر اساس کتاب «خاندان گوچی: داستانی شورانگیز از قتل، دیوانگی، فریبندگی و طمع» نوشته‌ی سارا گی فوردن، سرگذشت تلخ خانواده‌ی گوچی، این نام بزرگ دنیای مد است که جز دنبال‌کنندگان جدی صنعت مد و زیبایی شاید کسی از آن باخبر نباشد. اینکه چطور امروز حتی یک نفر از اعضای خانواده‌ای که این برند تجاری ایتالیایی را ساختند صاحبش نیستند؛ و چه می‌شود که یک خانواده وحدت و وفاداری و در نتیجه تجارت موروثی‌اش را از دست می‌دهد.

هشدار – در نقد فیلم «خاندان گوچی» خطر لو رفتن داستان وجود دارد.

فیلم با تمرکزی که بر شخصیت پاتریسیا رجیانی (لیدی گاگا) دارد و حکمی که بعدها به جرم قتل برایش صادر شده است، می‌خواهد نشان دهد که چگونه حضور فردی از طبقه‌ی اجتماعی پایین‌تر بعد از ورود به دنیای متمول خاندان گوچی منجر به نابودی آنها شده است. پاتریسیا دختر ساده‌ای است که در کسب و کار پدرش کار می‌کند، در یک مهمانی‌ که بدون دعوت به آن راه یافته است با یکی از نوه‌های گوچی بزرگ آشنا می‌شود؛ مائوریتزیو (آدام‌ درایور) که او هم پسر ساده‌ای است و دارد وکیل می‌شود اما نام گوچی و کسب و کارش را باور ندارد. این چنین می‌شود که مسحور زیبایی پاتریسیا (که دائم او را به الیزابت تیلور تشبیه می‌کنند!) و بی‌توجه به طبقه‌ی او و مخالفت پدرش (جرمی آیرونز) که هشدار می‌دهد این دختر برای پولش به دنبال او آمده است، با پاتریسیا ازدواج می‌کند. پدر مائوریتزیو را طرد می‌کند و او می‌شود کارگر شرکت حمل و نقل پدر پاتریسیا. همه‌چیز خوب پیش می‌رود تا اینکه عموی مائوریتزیو، آلدو (آل پاچینو) که با پسر خودش پائولو (جرد لتو) اختلاف دارد، با مائوریتزیو و پاتریسیا ارتباط برقرار می‌کند و آنها را وارد کسب و کار خانوادگی می‌کند و به‌ آنها پر و بال می‌دهد.

مائوریتزیو جاه‌طلب نیست؛ در حد یک دیالوگ مشخص می‌کند کمی تمایلات چپ دارد اما چندان عمیق نیست. چون به محض آنکه همسرش که حالا باز هم به خاطر زیبایی و احتمالاً کمی هوش از حمایت عمو آلدو برخوردار است، او را به کمی بلندپروازی و سهم داشتن در کسب و کار خانوادگی تحریک و تشویق می‌کند، تمایلات چپگرایانه‌اش را فراموش می‌کند و غرق در کسب و کار می‌شود. اما آلدو به آنها فضا و‌ اجازه‌ی دخالت در امور و تصمیم‌گیری‌ها را نمی‌دهد. پدر مائوریتزیو می‌میرد و ایگوی مائوریزتیو و‌ پاتریسیا که حالا وارث نیمی از سهام گوچی هستند، بزرگ و بزر‌گ‌تر می‌شود، تا آنجا که با دسیسه پائولوی ضعیف‌النفس را علیه پدرش می‌شورانند، برای آلدو پاپوش مالیاتی درست می‌کنند و او را به زندان می‌اندازند و در غیاب او صاحب امپراتوری می‌شوند.

اما به محض به قدرت رسیدن حالا مائوریتزیو تبدیل به دیکتاتور خاندان می‌شود و دیگر به پاتریسیا که به قول خودش بال پرواز شوهرش بوده، اجازه‌ی دخالت در امور را نمی‌دهد و حتا او را با وجود دختری که دارند بعد از فرار از مأموران مالیات ترک می‌کند. پاتریسیا همان‌طور که کینه‌ از آلدو را به انتقام تبدیل کرد، کینه از مائوریتزیو را هم به انتقام تبدیل می‌کند و آدمکش استخدام می‌کند که شوهرش را بکشند. البته مائوریتزیو خود پیش از این به دلیل ولخرجی و ناتوانی در تجارت، چنان‌که پاتریسیا می‌گوید، سقوط کرده و گوچی را به وکیل کمپانی و شرکای تازه‌اش که به کمک آنها سهام آلدو را از چنگش بیرون کشید، از دست داده است.

قصه درباره‌ی وسوسه‌ی قدرت و چرخه‌ی خطرناک و بلعنده‌ی آن است؛ اینکه چطور در این چرخه‌، امروز تو با ناجوانمردی یا سوء استفاده از ضعف دیگری، او را به زمین می‌زنی و بر تخت قدرت می‌نشینی و فردا دیگری با تو چنین می‌کند؛ به خصوص اگر قوانین بازی قدرت را خوب بلد نباشی یا در این مورد بخصوص خانوا‌ده‌ و شریک بی‌وفا داشته باشی. قصه‌ی کسانی است که از میراث به جامانده از خانواده‌شان کوچک‌ترند و چون اتحاد و تعهد ندارند، در حفظ آن ناتوان. این قصه ثابت می‌کند که پایداری خانواده تنها به پشتوانه‌ی یک اسم ممکن نیست، اعتماد، حمایت و از خود گذشتگی می‌خواهد و البته هوش و ذاتی که خانواده را به پول و قدرت نفروشد. در «خاندان گوچی» همه به وسوسه‌ی قدرت دست به هر کاری می‌زنند و این میان حساس‌تر و ساده‌ترها مثل پائولو و پدرش و زنی که به خاطر طبقه‌اش هرگز در این خانواده‌ی متمول مهم پذیرفته نمی‌شود، بازنده‌ی مطلق میدا‌ن‌اند.

فیلم به لطف شیوه‌ی روایی سرراست و‌ بازی خوب و‌ در چند مورد فوق‌العاده‌ی گروه بازیگران کارکشته و مستعدش در قصه‌گویی مشکلی ندارد، ایراد از جزئیات زیادی است که در روایت حقیقی وجود دارد و طبعاً همه‌شان در یک فیلم‌ جا نمی‌شود. به همین خاطر است که ماجراهای تخلفات مالیاتی زیاد روشن نیست و تغییر مسیر ناگهانی مائوریتزیو و بی‌علاقگی‌اش به پاتریسیا باورپذیر نیست (اینکه پاتریسیا در جمع دوستان خارجی اسکی‌باز مائوریتزیو از سفرهای آن‌چنانی و تفریحات لوکسشان می‌گوید برای روی برگرداندن از او کافی نیست؛ بعدها مائوریتزیو وقتی تنها گوچی صاحب گوچی می‌شود دست به ولخرجی‌های به مراتب بیشتری می‌زند و معشوقه‌ی در نگاه اول ساده‌اش هم چندان ناراضی به نظر نمی‌آید.) انگار چیزهایی پشت‌پرده وجود دارد که ما از آن بی‌خبریم و کارگردان نیازی به بازگویی آنها ندیده و سرسری از آنها گذشته است.

البته اطلاعات به اندازه‌ای که صرفاً سیر منطقی واقعه پیش برود در فیلم‌ وجود دارد اما سؤالاتی هم در ذهن شکل می‌گیرد که بی‌جواب می‌ماند. مثل اینکه چرا به یکباره آلدو با اعتراض پاتریسیا به سیاست‌های کمپانی که معتقد است تولیدات تقلبی گوچی در بازار به ضرر کمپانی است، مخالفت می‌کند و او را غریبه می‌خواند. شاید فقط به این خاطر که او یک گوچی است (این دیالوگی است که مائوریتزیو در آخرین دیدار رو در رو با پاتریسیا به او می‌گوید.) و گویا گوچی‌ها نه خودی را می‌پذیرند نه غیرخودی. و این هم کافی نیست. دلیل عملکرد و خیانت وکیل کمپانی با بازی زیرپوستی درونگرایانه بازیگرش هم چندان مشخص نیست. انگار به شخصیت‌پردازی او چندان اهمیت داده نشده است. تنها شخصیت پاتریسیا تمام و کمال و عریان پیش روی ماست و به همین خاطر انگیزه‌های او از ارتکاب قتل قابل درک است.

اما به هر حال فیلم این توانایی را دارد که آن همه اطلاعات را طوری پشت هم بچیند که نه تنها حوصله‌ی مخاطب سر نرود که برایش گیرا هم باشد. بازیگران در این کشش نقش مهمی دارند. شیمی رابطه‌ی آل پاچینو و جرد لتو خوب درآمده و تداعی‌کننده‌ی رابطه‌ی مایکل و فردو کورلئونه‌ی «پدرخوانده» است و حتا جایی در فیلم میزانسن طوری چیده شده است که انگار به آغوش معروف آن‌ دو اشاره دارد؛ با این تفاوت که پاچینوی اینجا دلرحم است. او گرچه زیاد برای این نقش مایه نمی‌گذارد اما به هر حال پاچینوست و حضورش در صحنه کافی است. جرد لتو با گریم فوق‌العاده‌اش نقش پائولوی احساسی اما احمق را خوب درک کرده و در نمایش‌اش یک‌بار دیگر قابلیت‌های بازیگری خود را به رخ کشیده است. لیدی گاگا برخلاف اعتراضاتی که به لهجه‌ی ایتالیایی‌اش شده است آشکارا برای این نقش جنگیده و نتیجه‌اش بر صفحه‌ی نمایش پیداست. او در نقش پاتریسیا رجیانی که هرگز یک گوچی نشد کاملاً باورپذیر است.

شناسنامه‌ی فیلم «خاندان گوچی»

نویسنده و کارگردان: ریدلی اسکات
بازیگران: آل پاچینو، جرمی آیرونز، آدام داریور، لیدی گاگا، جرد لتو، سلما هایک
خلاصه داستان:این فیلم داستان زندگی پاتریسیا رجیانی و مائوریتزیو گوچی را دنبال می‌کند که تغییر در رابطه‌ی عاشقانه‌شان منجر به اختلاف و درگیری برای تحت سلطه درآوردن برند گوچی می‌شود.
امتیاز IMDb به فیلم: ۶٫۸ از ۱۰
امتیاز راتن تومیتوز: ۶۳ از ۱۰۰
امتیاز نویسنده: ۳/۵ از ۵

نقد فیلم «خاندان گوچی» بازتاب دیدگاه‌های شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجی‌کالا مگ نیست.
برچسب‌ها :
دیدگاه شما

یک دیدگاه
  1. Hossein

    حالا درسته نوجوونا اسکارلت جوهانسون و مارگو رابی و جنیفر لارنس رو دوست دارن، ولی لیدی گاگا کراش ما لجندای با تجربه‌ست! خخخ

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه