مفیستو؛ داستان بازیگری که روحش را به شیطان نازیسم فروخت

۳۰ خرداد ۱۴۰۰ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۶ دقیقه

عهد بستن با شیطان یکی از مضامین اصلی داستان‌های مردم‌پسند یا فولکلور اروپای قرون وسطی است. فروختن روح به شیطان در حال حاضر نیز مضمونی جالب و محبوب در بین عموم مردم به حساب می‌آید. نویسندگان مختلفی در اروپا به فاوست‌نویسی روی آورده‌اند. در این داستان‌ها افراد برای دستیابی به قدرت، ثروت، آگاهی یا دستیابی به رموز جهان با شیطان هم‌پیمان می‌شوند و در پایان وضعیتی عذاب‌آور پیدا می‌کنند. فاوست را معمولا با نام گوته می‌شناسند ولی همان‌طور که اشاره کردیم، فاوست‌نویسی ریشه در قرون‌وسطی دارد. در این یادداشت قصد داریم پس از آشنایی مختصر با نویسنده برجسته آلمانی، کلاوس‌ مان به معرفی کتاب مفیستو بپردازیم‌.

درباره کلاوس مان

کلاوس مان در سال ۱۹۰۶ در شهر مونیخ به دنیا آمد. پدرش توماس مان نویسنده مشهور آلمانی بود. او دومین فرزند خانواده پرجمعیت‌شان بود و ۵ خواهر و برادر دیگر نیز داشت. کلاوس مان از کودکی تمایل داشت که مانند پدرش بنویسد. انشاهای دوران کودکی او، موجب تحسین معلمانش می‌شد. با توجه به شهرت پدرش، او نیز از کودکی در محافل روشنفکری حضور پیدا می‌کرد و آشنایی زیادی با هنرمندان، نویسندگان و اندیشمندان آلمانی داشت.

کلاوس‌مان از کودکی‌اش به تئاتر علاقه‌مند بود و با خواهر و دوستانش گروه تئاتری در مدرسه خود درست کرده بود. کلاوس مان به تدریج بزرگ می‌شود و فعالیت حرفه ای خود در حوزه نوشتن را آغاز می‌کند‌. ولی چیزی موجب ناراحتی اوست، این نویسنده احساس می‌کند که تحلیل دیگران از آثارش، متاثر از نگاه آن‌ها به پدرش، توماس مان است و همین مسئله او را ناراحت می‌کرد. کلاوس مان زندگی شخصی پر دردی را تجربه می‌کرد و از تنهایی رنج می‌برد.

در سال‌های پایانی دهه بیست، اولین آثار و نوشته‌های او منتشر شد. کلاوس مان در آثار خود به نقد اخلاقیات حاکم بر جمهوری وایمار و قدرت گرفتن نگرش‌های ناسیونالیستی می‌پرداخت. اولین مقاله سیاسی او در سال ۱۹۲۷ که امروز و فردا نام داشت و حاوی مضامین انتقادی بود، منتشر شد‌.

کلاوس مان در تبعید

با روی کارآمدن حزب نازی و قدرت گرفتن هیتلر، عرصه برای فعالیت اندیشمندان و روشنفکران و نویسندگان آلمانی تنگ شد و بسیاری به مهاجرت و تبعید خودخواسته روی آوردند. کلاوس مان نیز در مارس سال ۱۹۳۳ و پس از واقعه به آتش کشیده شدن رایشتاگ( پارلمان آلمان)، میهنش را ترک کرد‌. کلاوس از اولین نویسندگانی بود که درباره خطر رشد ایده‌های ناسیونالیستی هشدار داد، او در دوران تبعید دست از نوشتن و آگاهی‌بخشی برنداشت و فعالیتش تداوم یافت. کلاوس مان با بسیاری از نویسندگان و اندیشمندان دیگر مکاتبه می‌کرد و از آن‌ها می‌خواست که خطر رشد نازیسم و فاشیسم را به جهانیان گوشزد کنند.

کلاوس مان دوران تبعید خود را در کشورهای سوئیس، مجارستان، چکسلواکی، اسپانیا و ایالات متحده آمریکا گذراند و به دلیل سختی‌های زندگی‌اش یکیار دست به خودکشی زد اما نجات یافت. او در سال ۱۹۴۳ شهروندی آمریکا را پذیرفت و پس از آن به عضویت ارتش آمریکا در آمد. اما روحیات خود را با فضای حاکم بر ارتش ناسازگار یافت. او در دوران تبعید خود کتاب‌ها و نمایشنامه‌های فراوانی نظیر فرار به سوی شمال، سمفونی پاتتیک، آتشفشان، فرار به سوی زندگی، الهه هفتم، نقطه بازگشت و مفیستو را نوشت.

کلاوس مان پس از پایان جنگ جهانی دوم به آلمان بازگشت و جز ویرانی چیزی ندید. او به عنوان خبرنگار اختصاصی ارتش آمریکا به آلمان آمد و محاکمه برخی از رهبران حزب نازی را پوشش داد. پس از آن کارش را از دست داد و به مدت سه سال میان اروپا و آمریکا سرگردان بود. در سال ۱۹۴۸ به خانه پدری‌اش بازگشت زیرا نمی‌توانست هزینه‌های مالی خود را تامین کند. کلاوس مان در ۲۱ می سال ۱۹۴۹ با مصرف قرص‌های آرام‌بخش به زندگی خود پایان بخشید و جهان یکی از برجسته‌ترین نویسندگان خود را از دست داد.
در ادامه قصد داریم به معرفی یکی از پرمخاطب‌ترین رمان‌های کلاوس مان که در تبعید نوشته شده است و مفیستو نام دارد، بپردازیم‌.

مفیستو

کلاوس مان برای نوشتن این داستان از رویدادی واقعی الهام گرفته است. مان و خواهرش اریکا در گروه تئاتری فعالیت می‌کردند؛ در هنگام به قدرت رسیدن هیلتر این گروه تئاتر برای اجرای برنامه‌ای در اسپانیا به سر می‌برد. در چنین شرایطی کلاوس مان به اعضای گروه پیشنهاد می‌کند که با توجه به سابقه سیاسی خود به آلمان بازنگردند اما یکی از همراهانشان که گروندگنس نام دارد به آلمان بازمی‌گردد او برای کسب جایگاه بهتر، با نازی‌ها همکاری می‌کند. همین رویداد انگیزه‌ای به کلاوس مان می‌دهد تا داستانی به نام مفیستو را بنویسد. این رمان در سال ۱۹۳۶ یعنی ۳ سال پیش از آغاز جنگ جهانی اول نوشته شد. اما از آن‌‌جاییکه داستان به گروندگنس اشاره داشت، فرزند وی برای جلوگیری از چاپ این داستان تلاش فراوانی کرد اما در نهایت مفیستو در ساب ۱۹۵۶ در آلمان دموکراتیک اجازه انتشار پیدا کرد.

اما ۱۰ سال پس از آن انتشار آن در آلمان شرقی، دادگاهی در آلمان فدرال، مانع از منتشر شدن این کتاب شد. دعواهای حقوقی بر سر چاپ قانونی این کتاب در آلمان تا دهه هشتاد میلادی به طول انجامید.

شخصیت اصلی این داستان، هندریک هوفگن نام دارد. هندریک در ابتدا انسانی بااستعداد با قلبی پاک و افکاری انقلابی است و می‌خواهد در حرفه تئاتر موفق باشد. او برای پیشرفت در تئاتر، رنج‌ها و زحمات فراوانی را تحمل می‌کند. او شهرتی به دست می‌آورد و برای اجرای تئاتر به برلین و شهرهای بزرگ اروپایی می‌رود. اما احساس می‌کند که این پیشرفت‌ها برای او کافی نیست. هر چند دست به کاری نمی‌زند. در داستان مفیستو، حضور بسیاری از افراد ماهیتی نمادین دارد. هوفگن که در ابتدای امر همسر و خانواده‌اش را به دلیل داشتن نگرش لیبرالی، غیرانقلابی می‌دانست؛ پس از روی کارآمدن هیتلر، آن‌ها را در تبعید تنها می‌گذارد و به آلمان بازمی‌گردد تا بتواند در حرفه تئاتر پیشرفت کند. حتی همسرش را به خاطر فعالیت‌های سیاسی‌ای که علیه حزب نازی می‌کرد به صورت غیابی طلاق می‌دهد.

اشاره کردیم که در این داستان، بسیاری از شخصیت‌ها ماهیتی نمادین دارند. در ابتدای کتاب با جوانی عاصی و فقیر مواجه می‌شویم که به سختی می‌تواند شکم خود را سیر کند و افکاری ناسیوناب سوسیالیستی پیدا کرده است. این جوان پس از روی کارآمدن حزب نازی جایگاه شغلی کوچکی را کسب می‌کند اما احساس می‌کند که آن وعده‌های داده شده برای بهبود اوضاع جامعه و مبارزه با اشرافی‌گری رخ نخواهد داد. برای همین سر به طغیان و شورش برمی‌دارد و نهایتا سربه‌نیست می‌شود‌. جالب است که هوفگن که این جوان را به خاطر افکارش سرزنش می‌کرد تدریجا موقعیتی بدتر از او پیدا می‌کند. کلاوس مان در مفیستو به ماهیت حکومت نازی می‌پردازد که چگونه سازوکارهای آن می‌تواند روح و ذهن افراد سالم را تغییر دهد. جالب است که در این داستان، هوفگن تلاش می‌کند تا جان برخی از یهودیان و دوستان سوسیالیست خود را نجات دهد؛ او در ابتدا موفقیتی هم دارد اما همه دوستانش را از دست می‌دهد و آن‌ها کشته می‌شوند. در این‌جاست که چهره و ماهیت حکومت نازی عریان و عیان می‌شود. اصولا یکی از دلایل زنده نگه‌داشتن دوستان سوسیالیست و یهودی هوفگن، با هدف تحت کنترل و شناسایی قرار گرفتن محافل آن‌ها صورت گرفته است.
در مفیستو تغییر خلق‌وخوی بسیاری از شخصیت‌ها نمایش داده می‌شود. برخی از نقش‌های داستان که کسی از آن‌ها انتظاری نداشت به مخالفان حکومت نازی می‌پیوند و رنج تعقیب و تبعید را تحمل می‌کنند و برخی دیگر مانند هوفگن با شیطان نازیسم هم‌پیمان می‌شوند.

آه آسمان بر فراز این سرزمین تیره و تار شده است. خداوند از این سرزمین روی گردانده. سیلی از اشک و خون در کوچه‌های این شهر جاری‌ست.
آه! این سرزمین آلوده است و کسی نمی‌داند چه زمانی دوباره خواهد توانست از آلودگی پاک شود- با چه توبه و با چه تاوان بزرگی خواهد توانست از خوش‌اقبالی بشریت، این‌همه ننگ را از دامان خود پاک کند؟ خون و اشک و کثافت از تمام خیابان‌های شهرهایش فوران می‌کند. زیبایی‌ها آلوده شده‌اند و حقایق با دروغ فریاد زده می‌شوند.
دروغ اختیار این سرزمین را حق خود می‌داند. در سالن‌های اجتماعات، از پشت میکروفون، در ستون‌های روزنامه‌ها و از روی پرده سینما فریاد می‌کشد. دهانش را باز می‌کند و از گلویش بوی تعفنی، همچون بوی چرک و طاعون خارج می‌شود: این بو مردم بسیاری را از این سرزمین فراری می‌دهد، اما اگر مجبور به ماندن باشند، این‌جا برای‌شان مثل زندان می‌شود- مثل سیاه‌چالی پر از بوی تعفن.
خرید کتاب مفیستو از دیجی‌کالا
برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه