معرفی سریال آفیس؛ تجربه‌ی زندگی با دوست‌داشتنی‌ترین آدم‌های دنیا

۱۵ مرداد ۱۳۹۹ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۱ دقیقه

همه چیز از دهه‌ی ۹۰ شروع شد، یعنی وقتی ریکی جرویس و استیون مرچنت کارمند بودند و در اداره‌هایشان روزهای ملال‌آوری را می‌گذراندند. همین روزهای کسالت‌بار اداری، جرقه‌ی ساخت سریالی را در ذهنشان زد درباره‌ی کارمندهای بامزه و عجیب و غریب یک اداره که زیر دست رئیسی کار می‌کردند که چهل سالش بود ولی شخصیت یک نوجوان کم‌طاقت را داشت. سریال آفیس برای  BBC ساخته شد و چند سال بعد، گرگ دنیلز تصمیم گرفت نسخه‌ای آمریکایی از آن بسازد با بازی استیو کارل  و جمعی از چهره‌های جدید.  به این ترتیب سیت‌کامی خلق شد که حالا یکی از مهم‌ترین و دوست‌داشتنی‌ترین و جایزه‌دار ترین سریال‌های کمدی است و حتی کتابی درباره‌اش چاپ شده تحت عنوان آفیس: ماجرای ناگفته‌ی بهترین سیت‌کام دهه‌ی ۲۰۰۰.

ریکی جرویس و استیون مرچنت سنگ بنای اثری را گذاشتند که موفق شد از کسالت و ملال، جذابیت و زندگی و عشق و خنده خلق کند. جرویس در همین کتاب می‌گوید: «می‌گفتند اگر لحظات کسل‌کننده و ملال‌آور زندگی را حذف کنیم و فقط ماجراها و اتفاق‌های جذاب را نشان دهیم، می‌شود درام. ولی من ذهنم درگیر همین لحظات ملال‌آور و کسل‌کننده بود.»

بین سریال‌بین‌های ایرانی، آفیس آنطور که حقش است دیده نشده. اکثرا فرندز را دیده‌اند و طرفدار پر و پا قرصش هستند. ولی کافی است چرخی در اینترنت بزنید،  حتما با پدیده‌ی قدیمی و محبوبی به اسم meme آشنایی دارید.  درصد بالایی از سوژه‌های میم‌ها از لحظات و شخصیت‌های آفیس الهام گرفته‌اند. هواداران و طرفداران بیشماری دارد و هنوز و بعد از گذشت ۱۵ سال، جادویش را از دست نداده. حتی چندی پیش و با انتشار در نتفلیکس، موفق شد به یکی از پر بیننده‌ترین سریال‌های این پلتفرم تبدیل شود.

اگر دنبال یک سریال کمدی درجه یک می‌گردید که شوخی‌هایی هوشمندانه و باحال دارد و تعدادی از به یادماندنی‌ترین شخصیت‌های تلویزیون را بهتان معرفی می‌کند، یا اگر از سیت‌کام‌های معمول و صدای خنده‌ی تماشاچی‌هایشان خسته شده‌اید، آفیس را ببینید. این سریالی است که بعد از تماشای ۹ فصل و گذراندن روزها و شب‌هایتان با کاراکترهای جذاب و بامزه و دوست‌داشتنی‌اش، جایگاه به شدت ویژه‌ای در ذهنتان پیدا خواهد کرد.

در ادامه می‌بینیم چه عواملی آفیس را به سریالی منحصر به فرد تبدیل کرد.

مایکل اسکات (بازیگر: استیو کارل)

هر چقدر از این رئیس پر جنب و جوش، مهربان، نابالغ و شدیدا دوست‌داشتنی بنویسیم، باز هم اندازه‌ی دیدن چهره‌ی استیو کارل که با چشم‌های براقش به دوربین زل زده گویا نیست. چشم‌هایی که همزمان شیطنت و مهربانی و تنهایی و آسیب‌پذیری‌ را بهمان منتقل می‌کند.

شاید بهترین قدم برای شناخت مایکل اسکات، توصیف یکی از صحنه‌های فصل ۲ باشد: کارمندهای اداره فرزندانشان را آورده‌اند که یک روز را در کنارشان در دفتر بگذرانند. مایکل همه‌ را جمع می‌کند و فیلمی از بچگی‌هایش نشانشان می‌دهد، که در یک برنامه‌ کودک شرکت کرده بود و در آن عروسکی از او می‌پرسد وقتی بزرگ شد می‌خواهد چه کاره شود. مایکل خردسال در جواب می‌گوید دلم می‌خواد ازدواج کنم و صد تا بچه داشته باشم، تا اینجوری صد تا دوست داشته باشم و دیگه هیچکی بهم نگه باهام دوست نمیشه.

همان کودک حالا بزرگ شده، و هنوز تمام تلاشش این است که با همه دوست شود، که همه دوستش داشته باشند. ولی نمی‌داند چطور، نمی‌داند باید چه کار کند که اطرافیانش او را دوست داشته باشند. برای همین هر کاری می‌کند جواب عکس می‌گیرد. از شوخی‌های زننده که همه را معذب می‌کند گرفته تا سر و صدا کردن‌ها و تلاش‌های مذبوحانه برای صمیمی شدن، همه و همه فقط فریادهای همان کودک است که می‌خواهد عضو یک گروه باشد، دوست‌داشتنی شود و صد تا رفیق داشته‌ باشد.

چنین کاراکتری خیلی لبه‌ی تیغی است، و هر بازیگری از پس به تصویر در آوردنش بر نمی‌آمد. اینجاست که جادوی استیو کارل و چشم‌های مهربانش خودش را نشان داد. به قول نویسنده‌های سریال، استیو کارل مایکل را جوری اجرا کرد که شبیه بچه‌ای معصوم شد، کسی که ممکن است کلی خرابکاری به بار آورد و اعصاب همه را خرد کند، ولی هیچوقت نمی‌توانید از او متنفر شوید.

استیو کارل درباره‌اش می‌گوید: «مایکل اسکات عمدا خودش و شخصیتی که دارد را نادیده می‌گیرد. نمی‌خواهد قبول کند چجور آدمی است و چقدر تنهاست. چون اگر حتی لحظه‌ای متوجه خودش و کارهایی که می‌کند شود، مغزش منفجر می‌شود».

در طول سریال، و هفت فصلی که استیو کارل همراه آفیس ماند، فراز و نشیب‌های زیادی را با او از سر می‌گذرانید. ذره ذره و قسمت به قسمت، مایکل اسکات ابعاد بیشتری از خودش نشان می‌دهد. می‌فهمیم همین اشتیاقش برای صمیمی شدن با آدم‌ها باعث شده در گذشته یکی از بهترین فروشنده‌ها باشد، و حالا هم که مدیر شعبه شده، به طرز غریبی داندر میفلین شعبه‌ی اسکرنتون را همیشه سودآورترین شعبه حفظ کرده. خب مگر چندتا رئیس می‌شناسید که تاریخ تولد همه کارمندانش را بداند؟ یا برای این که دلشان از تعطیلی احتمالی شرکت و بیکار شدن نلرزد، کل روز یک بازی راه بیندازد و خودش را به آب و آتش بزند تا حواسشان پرت شود؟ مایکل چون مدیر شعبه است به اداره نمی‌آید، هر روز به آن جا می‌رود تا خانواده‌اش را ببیند.

مایکل اسکات خودش را پدر کارمندانش می‌داند. در واقع داندر میفلین شعبه اسکرنتون فقط یک اداره نیست، خانه‌ای است شلوغ و پر سر و صدا و با بچه‌هایی از همه رنگ. خب آدم برای خانواده‌اش حاضر است هرکاری کند. درست است مدام دعوایشان می‌شود، حوصله‌شان سر می‌رود و با تصمیمات و کارهای مایکل (پدر) مشکل دارند، ولی در نهایت کنار هم‌اند و شعبه‌ی اسکرنتون را تا آخر سر پا نگه می‌دارند. و رمز موفقیت مایکل اسکات دقیقا در همان ضعف‌های عمیق و ناراحت‌کننده‌اش نهفته است. هر رئیس دیگری بود، خودش را بالا می‌گرفت و در دفترش را می‌بست و کسی را تحویل نمی‌گرفت. ولی مایکل اسکات، همانطور که خودش می‌گوید، در درجه‌ی اول یک دوست است، و بعد رئیس.

باور کنید اغراق نیست اگر بگوییم بعد از تماشای فصل‌های مختلف سریال، کار کردن در داندر میفلین شعبه اسکرنتون به آرزویتان تبدیل می‌شود و  مایکل اسکات به عنوان یکی از محبوب‌ترین کاراکترها برای همیشه در ذهنتان می‌ماند.

تاثیر مایکل اسکات به حدی عمیق است که در فصل هفتم، وقتی استیو کارل در یکی از غم‌انگیزترین اپیزودهای سریال برای همیشه با سریال خداحافظی می‌کند، مخاطب در یک دلتنگی همیشگی رها می‌شود. و این دلتنگی چیزی نیست که در قاب تلویزیون محدود شده باشد. هنگام فیلمبرداری آخرین سکانس‌های استیو کارل، بازیگرها که پیوند عاطفی شدیدا عمیقی با او پیدا کرده بودند نمی‌توانستند جلو اشک‌هایشان را بگیرند و مدام مجبور می‌شدند صحنه‌ها را تکرار کنند. آن اداره، آن دفتر و آدم‌هایش نه تنها در قصه و دنیای سریال، بلکه در واقعیت و برای بازیگرها هم تبدیل به خانواده‌ شده بود. و رفتن پدر برای بچه‌های سردرگمی که بدون حضور او انگار تمام جادو و سرخوشی‌‌شان محو می‌شود، هیچوقت راحت نیست.

دوایت شروت (بازیگر: رین ویلسون)

معرفی سریال آفیس

دوایت کی. شروت یکی از عجیب‌ترین و نادرترین موجوداتی است که در زندگی‌تان خواهید دید. شبیه روباتی است که دیوانه‌ترین دانشمند دنیا ساخته باشدش. زندگی‌اش در قانون‌مندی و رعایت مقررات، تلاش برای رسیدن به مدیریت شرکت و صد البته مزرعه‌ی چغندرش خلاصه شده. برای رسیدن به اهدافش از هیچ کار محیرالعقولی سر باز نمی‌زند. اگر سر راهش قرار بگیرید با بی‌رحمی از رویتان رد می‌شود،خشک و جدی  است و حس شوخ‌طبعی‌‌اش در حد نباتات هم نیست، ولی بیشتر شبیه بچه‌ای است که هیچ چیزی از دنیا و آدم‌هایش نمی‌داند.

تصور کنید ادوارد دست‌قیچی به جای این که روحیه‌ای لطیف و مهربان داشته باشد، با سیستم فکری پرورش یافته توسط خانواده‌ای شبه نازی، و بدون این که ذره‌ای تعامل با دنیای بیرون داشته باشد،‌ به ناگاه وارد جهان ما می‌شد. دوایت همه را خطر و تهدید بالقوه می‌بیند. فرق بین شوخی و اقدام خصمانه را نمی‌فهمد و فکر می‌کند در دنیایی وحشی است، که قانون جنگل بر آن حاکم است. باید همیشه آماده باشد و حملات مختلف را دفع کند.

در طول سریال کم کم خصلت‌های انسانی درونش شکل می‌گیرد و حتی عاشق هم می‌شود. این لایه‌ی خشن و وحشی که کنار می‌رود، با همان کودک وحشت‌زده طرف می‌شویم و می‌فهمیم که بر خلاف ظاهر خشن و بی‌حسی که از خودش نشان می‌دهد، به شدت آسیب‌پذیر و شکننده است و وقتی دلش می‌شکند دلتان می‌خواهد بغلش کنید. برای همین داندر میفلین تحت مدیریت مهربان‌ترین رئیس دنیا بهترین جای ممکن برای او می‌شود. مایکل که روحیه‌‌ی عجیب و قدرت طلب دوایت را درک کرده، سمتی خیالی به وجود آورده و دوایت را به عنوان نفر دوم شرکت گذاشته، تا فقط این حس او را اقناع کند. دوایت هم با تمام وجودش این سمت را جدی می‌گیرد.

خانه‌ی اصلی دوایت همیشه همین شرکت بوده، و آدم‌هایش هم خانواده‌ی واقعی او. با این که هیچوقت اقرار نمی‌کند، ولی عمیقا همه‌شان را دوست دارد و عزیزشان نگه می‌دارد، و برای حفظ امنیتشان از به کار بردن هیچ سلاحی نمی‌ترسد.

جیم و پم (بازیگران: جان کرازینسکی و جنا فیشر)

در طول ۹ فصل سریال، رابطه جیم و پم و فراز و نشیب‌های داستان عاشقانه‌شان از پیرنگ‌های اصلی و دنباله‌دار آفیس بود. احتمالا کمتر زوجی را دیده باشید که از همان دقایق اول حس کنید همه چیزشان به هم می‌آید. شیمی بی‌نظیر بین جان کرازینسکی و جنا فیشر به قدری خوب در آمده که باورتان نمی‌شود این دو در زندگی‌های واقعی‌شان با کسانی دیگر ازدواج کرده‌ باشند. جیم و پم استاد طراحی prank اند، یک مدل شوخی و شیطنت که نیاز به برنامه ریزی و اجرای عملی دارد. ۹۰ درصد این شوخی‌ها را هم بر سر دوایت هوار می‌کنند و همین باعث شده دوایت جیم را (مغز متفکر اکثر این شوخی‌ها) دشمن خونی خودش بداند.
جیم (و تا حدودی پم) یک جورهایی نماینده‌ی تماشاچی در سریال هم هستند. واکنش‌هایشان در برابر اقدام‌های عجیب و غریب و خنده دار مایکل و دوایت و نگاه‌هایی که به دوربین می‌اندازند، هم بامزگی موقعیت‌ها را بیشتر می‌کند و هم به واقع‌گرایی ماجراها می‌افزاید.
گفتیم مایکل شخصیت تنهایی است که نمی‌داند چطور با آدم‌ها رفتار کند تا دوستش شوند، و اغلب آدم‌های مقابلش دچار سو تفاهم می‌شوند. ولی جیم و پم انگار تنها کسانی هستند که موقعیت پیچیده‌ی او را درک می‌کنند. رابطه‌ی جیم و پم با مایکل در طول فصل‌های مختلف سریال به تکاملی جذاب می‌رسد و ما همراه آن‌ها درکی عمیق‌تر از شخصیت مایکل پیدا می‌کنیم. همین ماجرا در مورد دوایت هم تکرار می‌شود. رابطه‌ی آن‌ها با این موجود غریب و بامزه فقط در شوخی‌هایشان خلاصه نمی‌شود. حواسشان هست وقتی حالش خراب می‌شود یا دلش می‌شکند، سر حالش بیاورند و مراقبش باشند. از همان شوخی‌ها استفاده کنند تا از افسردگی در بیاید و دوباره به همان روبات شکست‌ناپذیر تبدیل شود.
در یک کلام، انسان‌های به غایت مهربان و بامزه‌ای هستند، از آن آدم‌هایی که دوست دارید در کنارشان وقت بگذرانید و آخر هفته‌ها مهمان خانه‌تان شوند.

نویسنده‌ها، و شخصیت‌‌های فرعی

معرفی سریال آفیس

این یک سریال کمدی است و خب داشتن موقعیت‌های کمیک از بدیهیاتش است. ولی وجه تمایز آفیس واقعی بودن آدم‌هایش است که باعث شده موقعیت‌های کمیک و شوخی‌هایش تاثیر بیشتری داشته باشد. در واقع شوخی‌های این سریال به صرف شوخی نوشته نشده‌اند، و شخصیت‌‌پردازی‌ها و روند داستانی فدای خنده گرفتن از تماشاچی نمی‌شود. نویسنده‌های سریال (که چندتایی‌شان جزو بازیگرانش هم هستند) حواسشان به تک تک کاراکترها هست. حتی فرعی‌‌ترین‌شان هم فرصت کافی پیدا می‌کنند تا بشناسیمشان و دوستشان داشته باشیم، و آفیس از حیث شخصیت‌های فرعی به یاد ماندنی هیچ چیز کم ندارد.
کجا غیر از آفیس می‌توان موجود حیرت‌انگیزی مثل کرید برَتون پیدا کرد؟ پیرمردی مرموز و افسانه‌ای که در دنیا و دوره‌ی تاریخی مخصوص خودش زندگی می‌کند و معلوم نیست از کجا آمده. یا استنلی هادسون که تنها با نگاه‌هایش می‌تواند از خنده روده برتان کند؟
در طول سریال شخصیت‌های جدیدی اضافه می‌شوند که بعضی‌هایشان در ابتدا نچسب و حتی شاید نفرت‌انگیز به نظر برسند. ولی وقتی جلو تر می‌رویم و با ابعاد بیشتری از شخصیت‌شان آشنا می‌شویم، می‌فهمیم نفرتمان از بین رفته و جای خودش را به دلسوزی و حتی علاقه داده. این رویکردی است که در کلیت سریال جاری است. همانطور که مایکل اسکات باور دارد، داندر میفلین شعبه‌ی اسکرنتون خانه‌ای گرم و صمیمی است برای هر کسی که حس می‌کند جایی در این دنیا ندارد.

ساختار مستندنما

آفیس به سبک و سیاق ریلیتی شوها ساخته شده. ماجرا از این قرار است که گروهی مستندساز تصمیم گرفته‌اند از زندگی و کار تعدادی کارمند که در شرکت کاغذ کار می‌کنند فیلمی تهیه کنند که ساختش نزدیک ده سال طول می‌کشد. این مسئله از چند جهت به واقعی‌تر شدن موقعیت‌های سریال و حس و حال آدم‌هایش کمک کرده. در لایه‌ی اول همه‌ی شخصیت‌ها یک جور خودآگاهی دارند و حضور دوربین را به رسمیت می‌شناسند، رو به دوربین صحبت می‌کنند و از خودشان می‌گویند، گاهی زیرزیرکی نگاهی می‌اندازند،‌ و گاهی هم برای خودنمایی کاری می‌کنند. اما تیم فیلمبرداری به همین‌ها قانع نیست، در موقعیت‌های مختلف سریال متوجه می‌شویم که این تیم مستندساز از لحظاتی مخفی که کاراکترها هم از آن خبر ندارند هم فیلم می‌گیرند.

به این صورت است که با جنبه‌های مختلف هر کدام از آدم‌های آفیس آشنا می‌شویم. حس نمی‌کنید کسی بازی می‌کند، واقعا انگار مشغول تماشای یک ریلیتی شو هستید و این‌ها واقعا کارمندان یک شرکت توزیع کاغذ، با همان اندازه از خودآگاهی و واقع‌نمایی. بازی‌های خیلی خوب بازیگران (در صدرشان استیو کارل، که با قابلیت‌های استثنایی‌اش طیف وسیعی از حالات چهره، تن صدا و بازی‌های زیرپوست را به نمایش گذاشته) هم به این جریان کمک کرده و هیچ‌وقت حس نمی‌کنید اثری نمایشی است. برای همین در آفیس آدم‌هایی واقعی و ملموس و گوشت و خون‌دار خلق شده‌اند که از وقت گذراندن با آن‌ها لذت می‌برید و دوست دارید هر روز سراغشان بروید.

به همین خاطر وقتی به انتهای سریال می‌رسید، دلتنگی سنگینی درونتان شکل می‌گیرد و حس می‌کنید باید با جمعی از صمیمی‌ترین و عزیزترین دوستانتان خداحافظی کنید.

راهنمای تماشای سریال
برچسب‌ها :
دیدگاه شما

۴ دیدگاه
  1. پریسا

    من طرفدار فرندز نیستم، یعنی خب یه چیز معمولیه به نظرم، مخصوصاً اون صدای خنده واقعاً رو مخ میره
    ولی آفیس…، آفیس فوق العاده است، تک تک کاراکتر ها روشون کار شده و شخصیت مختص به خودشون رو دارن، خنده های موزیانه کوین یا نگاه های آنجلا، همشون جزییات خیلی ظریفی دارن
    من برای یادگیری زبان شروعش کردم و واقعاً کمکم کرد

  2. امین

    من فقط friends دیدم و نتونستم هنوز office ببینم.با هیچ سریالی اندازه friends لذت نبردم و فک نکنم بهتر ازش سریال باشه.از چند نفری که میشناسم که کار و تفریحشون فیلم و سریال دیدنه و جفت سریالارو دیده بودن پرسیدم همه اتفاق نظر داشتن friends یه سر و گردن بالاتره
    دوست دارم اینجا ام نظراتتونو به اشتراک بزارین بدونم کدوم بهتره

    1. عماد

      مطمئن باش یه روز به این حرفت میخندی، نه اینکه فرندز ضعیف تره، ولی آفیس هم…

  3. محمدرضا

    سریال واقعا جذابیه… عاشقشم

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه