نظریه روانشناختی اسپینوزا از چه میگوید؟

در بخش سوم کتاب اخلاق اسپینوزا، با عنوان «درباره منشأ و ماهیت عواطف»، اسپینوزا به دو چالش مهم در نگرش طبیعتگرایانه خود میپردازد. او ابتدا تلاش میکند نشان دهد که انسانها نیز بخشی از نظم طبیعت هستند. به باور اسپینوزا، انسانها طبیعتی علّی مشابه دیگر اشیاء معمولی دارند و به زبان فنی کتاب اخلاق، از جمله «صورتهای متناهی» به شمار میروند. بنابراین، باید به همان شیوهای که دیگر اجزای طبیعت تحلیل میشوند، مورد بررسی قرار گیرند.
در گام بعد، اسپینوزا بر آن است که مفاهیم اخلاقی همچون خیر و شر، فضیلت و کمال، ریشه در روانشناسی انسان دارند. او تأکید میکند همانطور که انسانها تفاوت بنیادینی با طبیعت ندارند، مفاهیم اخلاقی نیز از دیگر مفاهیم جدا نیستند. توصیف دقیق اسپینوزا از عواطف انسانی — شامل کنشها و انفعالات ذهن — نقش کلیدی در هر دو موضوع ایفا میکند. موفقیت دیدگاه او منوط به آن است که نظریه عواطف، هم تبیینی قابل قبول از روانشناسی انسان ارائه دهد و هم مبنایی معتبر برای اخلاق فراهم آورد.
انسان به عنوان بخشی از طبیعت
در مقدمه بخش سوم کتاب اخلاق، اسپینوزا دیدگاهی متفاوت و جسورانه ارائه میدهد. او معتقد است که همه پدیدهها باید بر اساس قوانین طبیعت تبیین شوند:
قوانین و قواعد طبیعت، که بر اساس آنها همه چیز رخ میدهد و از شکلی به شکل دیگر تغییر میکند، همیشه و همه جا یکسان هستند. بنابراین، برای درک طبیعت هر چیزی، از هر نوع، باید از قوانین کلی طبیعت استفاده کرد.
برخلاف بسیاری از فیلسوفان که ذهن انسان را استثنایی بر قوانین طبیعت دانستهاند و آن را موجودی آگاه، توانمند در خیر و شر، یا علت بدون علت میدانند، اسپینوزا بر این باور است که انسانها نیز بخشی از طبیعت هستند. از دیدگاه او، هر ویژگی یا عملی که در انسان استثنایی به نظر میرسد، باید بر اساس قوانین طبیعی و کلی توضیح داده شود. به بیان دیگر، اگر بتوان انسان را موجودی آگاه، فاعل خیر و آزاد دانست، این ویژگیها نیز باید از طریق قوانین طبیعی توجیه شوند.
قضیه هفتم
اسپینوزا در تز معروف خود (گزاره ۷، بخش سوم) بیان میکند که ذات هر صورت متناهی، از جمله ذهن انسان (گزاره ۹، بخش سوم)، چیزی جز تلاشی (کوناتوس) برای حفظ وجود خود نیست. او با این نظریه تلاش میکند تا انسان را، با تمام ویژگیهای ظاهراً استثناییاش، همچنان بخشی از طبیعت معرفی کند. طبق استدلال او، همه صورتهای متناهی برای حفظ وجود خود میکوشند (گزاره ۶، بخش سوم).
اسپینوزا با تحلیل تلاش انسانی، مفاهیمی مانند تجربه آگاهانه میل، آزادی انسان و خیر و شر را توضیح میدهد و این مفاهیم را در چارچوبی قرار میدهد که برای سایر صورتهای متناهی نیز قابل استفاده باشد. او میل را چیزی میداند که از تلاش همراه با آگاهی از آن تلاش ناشی میشود (حاشیهنویسی گزاره ۹، بخش سوم).
بخش دوم: آزادی، خیر و شر از نگاه اسپینوزا
از نظر اسپینوزا، عمل ذهن انسان نمیتواند آزاد باشد اگر آزادی به معنای ارادهای بدون علت باشد (گزاره ۴۸، بخش دوم). اما آزادی انسان به معنای رهایی از دخالتهای بیرونی قابل تعریف است. او معتقد است که فرد در صورتی آزاد است که اثر یا عملی از ذات و تلاش او ناشی شود. اما اگر عمل فرد نتیجه عوامل بیرونی باشد، او آزاد نیست (برای توضیحات بیشتر، به تعریف دوم در بخش سوم و مقدمه بخش پنجم مراجعه کنید).
در این نگاه، مفاهیمی مانند «خیر» و «شر» نیز برچسبهایی هستند که ویژگیهای طبیعی را توصیف میکنند. این مفاهیم تغییراتی را توضیح میدهند که ممکن است در هر چیزی رخ دهند، هرچند اغلب برای انسانها به کار میروند. اسپینوزا معتقد است که افزایش قدرت تلاش ذهن، خیر است و کاهش آن، شر (حاشیهنویسی گزاره ۱۱ و گزاره ۳۹، بخش سوم، و مقدمه بخش چهارم).
از آنجا که نظریه تلاش نقشی کلیدی در تبیین اسپینوزا از آگاهی، آزادی انسان و مفاهیم خیر و شر دارد، جایگاه ویژهای در روانشناسی و اخلاق او دارد. البته پرسشهایی درباره اعتبار این نظریه و توانایی آن در توضیح طبیعت انسان و اشیاء خاص مطرح است که در بخشهای بعدی به آنها پرداخته خواهد شد.
استدلال برای نظریه تلاش در فلسفه اسپینوزا
اسپینوزا در کتاب اخلاق، در بند شش از بخش سوم نظریهای ارائه میکند که تا حد زیادی از دیگر بخشهای این اثر جدا است. استدلال او در این بند بهطور عمده بر دو گزاره پیشین، یعنی چهار و پنج از بخش سوم استوار است. اسپینوزا گزاره چهار از بخش سوم را امری بدیهی میداند و گزاره پنج از بخش سوم را نتیجهای مستقیم از آن معرفی میکند. علاوه بر این، این استدلال به گزارههای دیگری مانند ضمیمه بیست و پنج از بخش اول و سی و چهار از بخش اول نیز وابسته است:
- گزاره بیست و پنج از بخش اول: امور جزئی چیزی جز تأثرات صفات خدا نیستند؛ به عبارت دیگر، حالاتی که صفات خدا را به شکلی معین بیان میکنند.
- گزاره سی و چهار از بخش اول: قدرت خدا عین ذات اوست.
- گزاره چهار از بخش سوم: هیچ چیزی نمیتواند نابود شود مگر بهواسطه علتی بیرونی.
- گزاره پنج از بخش سوم: چیزهایی که طبیعتی متضاد دارند، یعنی نمیتوانند همزمان در یک موضوع وجود داشته باشند، در صورتی که یکی قادر به نابودی دیگری باشد، نمیتوانند با هم بقا داشته باشند.
- نتیجه شش از بخش سوم: هر چیز، تا جایی که در توان آن باشد، تلاش میکند که در وجود خود باقی بماند.
توضیح استدلال اسپینوزا
اسپینوزا بر این باور است که ذات هر چیز ممکن است کاملاً معادل طبیعت آن نباشد؛ چراکه مثلاً چیزی مانند یک دایره مربعشکل طبیعتی دارد اما نمیتواند وجود داشته باشد (Ip11). با این حال، او ذات و طبیعت را در اینجا برای توصیف موجودات واقعی قابل تعویض میداند. اگر این فرض درست باشد، ممکن است استدلال اسپینوزا اینگونه پیش برود:
استدلال اسپینوزا
- امور جزئی بیانهایی از قدرت هستند، چراکه حالاتی از صفات خدا به شمار میروند.
- صفات خدا ذات او را تشکیل میدهند و ذات خدا قدرت اوست.
- بدیهی است که هیچ چیزی نمیتواند نابود شود مگر بهواسطه علتی بیرونی.
- بنابراین، اگر چیزی ظاهراً خودنابودگر باشد، در واقع حداقل دو چیز است.
- از این رو، قدرتی که یک چیز خاص واقعی بیان میکند، باید معطوف به حفظ وجود آن باشد.
چالشهای استدلال اسپینوزا
با این حال، ادعای IIIp4 که هیچ چیزی جز بهواسطه علتی بیرونی نابود نمیشود، لزوماً بدیهی نیست. حتی اگر IIIp4 درست باشد، ممکن است پرسشهایی درباره استدلال اسپینوزا مطرح شود. چرا صرفاً به این دلیل که چیزی نمیکوشد خود را نابود کند، باید تلاش کند تا در وجود خود باقی بماند؟ ممکن است چیزی برای هیچ چیز تلاش نکند، یا تلاش کند کاری انجام دهد که نه حفظ وجود باشد و نه خودنابودی.
رد احتمال نخست و استفاده اسپینوزا از گزارهها
برای رد احتمال نخست، اسپینوزا از Ip34 و Ip25c استفاده میکند. اصطلاح «بیان» (exprimere) که اسپینوزا بهکار میبرد، ممکن است به معنای «شکل خاصی از» باشد. بنابراین، از آنجا که امور جزئی بیانهایی از ذات خدا و قدرت او هستند، نمیتوان چیزی را متصور شد که هیچگونه تلاشی نکند.
چالشهای باقیمانده
اما احتمال دوم همچنان چالشی برای خوانندگان همدل اسپینوزا باقی میماند. ممکن است چیزی وجود داشته باشد که برای چیزی غیر از خودنابودی یا حفظ وجود تلاش کند. رد IIIp6 و اصرار بر اینکه حداقل برخی چیزها برای حفظ وجود خود تلاش نمیکنند، با IIIp4 سازگار است؛ چراکه تلاش نکردن برای حفظ وجود همان تلاش برای نابود کردن خود نیست.
تفسیرهای ممکن و چالشهای جدید
یک خواننده همدل میتواند این مشکل را با تفسیری از معنای تلاش برای حفظ وجود حل کند؛ تفسیری که در آن این تلاش به معنای تلاش برای انجام هر کاری است که نابود کردن خود نباشد، بهویژه تلاش برای حفظ وضعیت فعلی. این تفسیر استدلال از IIIp4 به IIIp6 را معتبرتر جلوه میدهد، اما مسئله جدیدی را مطرح میکند: چگونگی تطبیق این تفسیر با روایتهای اسپینوزا از انگیزه انسانی.
چالشهای اصلی اسپینوزا
اسپینوزا انسانهای عاقل را بهعنوان حالتهای متناهی میداند که فراتر از صرفاً تلاش نکردن برای نابودی، فعالانه میکوشند تا خود را حفظ کنند. انسانها فقط در برابر تغییرات وضعیت فعلی مقاومت نمیکنند؛ بلکه برای تغییر وضعیت خود بهمنظور دانستن بیشتر و زیستن با قدرت بیشتر تلاش میکنند. یکی از چالشهای اصلی اسپینوزا، تطبیق معقولترین نسخه از IIIp6 بهعنوان تفسیری از طبیعت اشیاء عادی (که IIIp6 را بهعنوان اصلی از اینرسی در نظر میگیرد) با معقولترین نسخه از IIIp6 بهعنوان تفسیری از طبیعت انسان است (که IIIp6 را نسخهای از خودمحوری روانشناختی میداند).
۱.۲ آموزه تلاش بهعنوان شرحی از طبیعت اشیای خاص
اگرچه ممکن است نگرانیهایی در مورد صحت استدلال اسپینوزا وجود داشته باشد، اما آموزه او حداقل در برخی جنبهها میتواند بهعنوان یک توضیح معقول از طبیعت اشیای خاص مطرح شود. در «اتیکا»، نیاز مبرمی به توضیح ماهیت حالتهای متناهی وجود دارد و گزاره ۴ پ در بخش سوم یکی از راههای جالب برای تمایز میان اشیای واقعی و ساختگی را ارائه میدهد: اگر چیزی خود را نابود کند، آن چیز یک شیء واقعی نیست. به عبارت دیگر، طبق گزاره ۴ پ، چیزی که خود را از بین میبرد (مانند شمع روشن یا بمب زمانی) یک شیء واقعی نیست، اما اگر چیزی خود را نابود نکند، آن را یک شیء واقعی میدانیم. این گزاره تا حدی با دیدگاههای معمولی تطابق دارد، اما اگر برخی از چیزهایی که بهطور شهودی بهعنوان اشیای واقعی شناخته میشوند، مانند شمعها و بمبهای زمانی، رد شوند، این یک تز فلسفی بحثبرانگیز خواهد بود.
بررسی خود-تخریبی و علتهای خارجی
برای دفاع از صحت گزاره ۴ پ، میتوان بررسی کرد که اسپینوزا در اینجا مفهوم «علت خارجی» را چگونه میفهمد. تفکرات مختلف اسپینوزا درباره ذاتها، خواص و حوادث نشان میدهند که برخی از مواردی که ما خود-تخریب میدانیم، برای اسپینوزا تخریب بهدلیل علتهای خارجی هستند. این نظریه در شرح اسپینوزا درباره خودکشی در «اتیکا» نیز تقویت میشود. بنابراین، ممکن است کلاس اشیایی که تمایل به خود-تخریب دارند، متفاوت از آنچه که در ابتدا تصور میکنیم، باشد.
آموزه تلاش در گزاره ۶ پ
گزاره ۶ پ بخش سوم ممکن است تزی متفاوت از آنچه که یک شیء خاص است، ارائه دهد: شیء خاص چیزی است که در تلاش است تا به موجودیت خود ادامه دهد. همانطور که در بخش قبلی اشاره کردیم، وابستگی گزاره ۶ پ به گزاره ۴ پ نشان میدهد که این به معنای این است که هر شیء تنها در صورتی تغییر میکند که علتهای خارجی بر آن تأثیر بگذارند. این گزاره شبیه به یک اصل کسالت است و در واقع اسپینوزا در عباراتی که در گزاره ۶ پ بهکار میبرد، اشاره به همین اصل دارد. واژه «تلاش» در فیزیک دکارتی به حرکت اشیاء اشاره دارد و اسپینوزا این واژه را در توضیح اصول دکارت به همین معنا استفاده کرده است.
اصل کسالت و زبان اسپینوزا
اسپینوزا در گزاره ۶ پ علاوه بر استفاده از واژه «تلاش»، از عبارتی مشابه با عبارتی که در شرح دکارت بهکار برده است، استفاده میکند: «تا جایی که میتواند با قدرت خود» (quantum in se est). این عبارت همچنین توسط دکارت در «اصول» به کار رفته است. این نکات نشان میدهند که اسپینوزا در گزاره ۶ پ بهطور منطقی به اصل کسالت اشاره کرده است.
بررسی تطبیق اصل کسالت با روانشناسی انسانی
در کنار سؤال در مورد چگونگی تطبیق اصل کسالت با فهم طبیعت انسانی، این تفسیر از گزاره ۶ پ یک پرسش پیچیده در مورد استفاده اسپینوزا از آموزه تلاش ایجاد میکند. ممکن است اعتراضی مطرح شود که گزاره ۶ پ، بهعنوان بازگویی اصل کسالت، یک اصل فیزیکی را بدون توضیح کافی به ذهن انسان تعمیم میدهد. اسپینوزا در تعریف «تلاش برای حرکت» در شرح دکارت تأکید میکند که این اصل مربوط به ویژگیهای جسمی است. اما در گزاره ۶ پ، اسپینوزا بهطور اساسی در حال بیان اصولی در مورد ماهیت ذهن و روانشناسی انسانی است.
نیاز به توضیح بیشتر در مورد ذهن و تلاش
در فیزیک، «تلاش» بهعنوان تمایل به نوعی حرکت در نظر گرفته میشود که مختص بدنها است. بنابراین، اسپینوزا باید توصیفی از ارتباط ذهن با این «تلاش برای حرکت» ارائه دهد. اما گزاره ۶ پ هنوز توضیح نمیدهد که چه معنایی برای «تلاش» در مورد ذهن وجود دارد. این موضوع نشان میدهد که آموزه تلاش از زبان استعاری استفاده میکند و برای توضیح ویژگیهای ذهن نیاز به شرح دقیقتری دارد.
۱.۳ آموزه تلاش بهعنوان شرحی از طبیعت انسانی
طبیعت گرایی اسپینوزا از نظر بلاغی از استفاده او از واژه «تلاش» برای توصیف ذات انسانها و سایر حالتهای متناهی مشابه بهرهمند میشود. این واژه علاوه بر اینکه یک اصطلاح فنی در فیزیک دکارتی است، در متنهای دیگر نیز معنای روانشناختی دارد. سیسرون در کتاب «دِ ناتورا دِوروم» و هابز در فیزیولوژی خود از این واژه برای اشاره به تمایلات انسانها استفاده میکنند. بنابراین، «تلاش» هم معنای فیزیکی و هم معنای روانشناختی دارد که به طور مؤثری فاصله بین حالتهای متناهی دیگر و ذهن انسانی را کمرنگ میکند.
گزاره ۹ پ از بخش سوم
اسپینوزا در گزاره ۹ پ بخش سوم به این موضوع پرداخته که ذهن انسان در جهت پایدار ماندن در بودن خود تلاش میکند، چه ایدههای روشن و متمایز داشته باشد و چه ایدههای مبهم. این گزاره بهطور ضمنی بیانگر این است که انسانها به طور آگاهانه به دنبال حفظ منافع خود (که در اینجا بهعنوان «پایدار ماندن در بودن» تعبیر میشود) هستند.
تحلیل خودخواهی روانشناختی اسپینوزا
با توجه به گزاره ۹ پ، ممکن است نتیجهگیری شود که اسپینوزا نوعی خودخواهی روانشناختی دارد، به این معنا که انسانها تمایل دارند تنها به دنبال منافع خود باشند. در این صورت، هر فرد تنها چیزی را که برای خودش سودمند است میخواهد و هیچ تمایلی به چیزهایی که برای دیگران سودمند است ندارد.
تفسیر اسپینوزا از تمایل انسانی
اسپینوزا در ادامه مینویسد که تمایل انسانها بهطور طبیعی در جهت پایدار ماندن در بودن است. با این حال، گاهی اوقات این تمایل در قالب ایدههای مبهم بروز میکند که باعث میشود فرد برای حفظ بودن خود، کاری انجام دهد که به واقع مفید نیست. این میتواند ناشی از اشتباهات در فهم و آگاهی باشد.
بررسی انتقادی خودخواهی ارتودوکس
دیدگاه خودخواهی ارتودوکس بیان میکند که انسانها همیشه آگاهانه و صرفاً برای منافع شخصی خود عمل میکنند. اسپینوزا در گزاره ۹ پ توضیح میدهد که در حالی که انسانها به طور کلی در تلاش برای حفظ بودن خود هستند، در برخی مواقع ایدههای مبهم و نادرست باعث میشود که آنها به اشتباه عمل کنند. این نکته با دیدگاه خودخواهی ارتودوکس که فقط به منافع فردی تاکید دارد، در تضاد است.
مفهوم «دیوانگی» و ارتباط آن با خودخواهی غالب
در بخشهایی از آثار اسپینوزا مانند گزاره ۴۴ پ از بخش چهارم، اسپینوزا به این نکته اشاره میکند که انسانها در بعضی مواقع تحت تأثیر یک عاطفه خاص قرار میگیرند که باعث میشود از پایدار ماندن در بودن غافل شوند. این حالتها از جمله طمع، شهوت و بلندپروازی را به عنوان گونههایی از دیوانگی توصیف میکند. این دیدگاه اسپینوزا را از خودخواهی ارتودوکس متمایز میکند، زیرا او معتقد است که بسیاری از تمایلات انسانها نتیجه ابهام و عدم آگاهی است.
خودخواهی غالب اسپینوزا
با توجه به تحلیلهای فوق، میتوان نتیجه گرفت که اسپینوزا در واقع به جای خودخواهی ارتودوکس، دیدگاه خودخواهی غالب را دارد. در این دیدگاه، بیشتر افراد به طور ناخودآگاه و در بسیاری از مواقع تلاش میکنند که در بودن خود پایدار بمانند. بهویژه در مواقعی که انسانها با ایدههای مبهم و اشتباه مواجه میشوند، آنها به اشتباه به دنبال اهداف دیگری غیر از حفظ بودن خود میروند.
نتیجهگیری و تحلیل بیشتر
در نهایت، اسپینوزا در پی بیان این نکته است که انسانها بهطور عمده بهدنبال حفظ بودن خود هستند، اما در مواقعی که تحت تأثیر ایدههای نادرست قرار میگیرند، ممکن است اهداف غیرمعمولی را دنبال کنند. این موضوع نشان میدهد که خودخواهی انسانها نه تنها ناشی از خودآگاهی کامل بلکه گاهی اوقات به دلیل ابهام در شناخت و درک است
۲. احساسات
شرح اسپینوزا از احساسات (affectus) ذهن انسان پاسخی به یکی از مشکلات اساسی طبیعتگرایی او است. این تلاشی است برای نشان دادن اینکه چگونه دامنه وسیع خواستهها و احساسات ذهنی انسان میتواند از چیزی ناشی شود که طبق نظم طبیعت عمل میکند.
نقد شرحهای سنتی
در ابتدای بخش سوم «اتیکا»، اسپینوزا اشاره میکند که شرحهای سنتی از احساسات، به جز دکارت، بر فرضیهای نادرست استوار بودهاند. طبق این فرضیه، انسانها به عنوان یک “پادشاهی” جداگانه در طبیعت به شمار میروند که اجزای متفاوتی دارند و تحت قوانین خاصی قرار میگیرند. اسپینوزا این باور را رد کرده و تلاش میکند تا بر اساس طبیعتگرایی خود، درکی جدید از احساسات ارائه دهد.
ادامه نوآوری دکارت
اسپینوزا با ادامه دادن نوآوری دکارت، بهویژه در تلاش برای توضیح احساسات انسانی از طریق علل نخستین، به معرفی نظریه خود درباره احساسات میپردازد. او در این راستا به تفاوت میان دیدگاههای خودش و دکارت اشاره میکند و نشان میدهد که نظر او طبیعتگرایانهتر است. اسپینوزا با رد مفهوم آزادی اراده، بازنگری جدیتری در توضیح احساسات از دیدگاه طبیعی ارائه میدهد.
احساسات و تلاش
برای اسپینوزا، احساسات انسانی جزئی از طبیعت هستند، زیرا هر احساس را میتوان بهطور اساسی بهعنوان یک تلاش یا حرکت در نظر گرفت، ویژگیای که در همه موجودات طبیعی مشترک است. او توضیح میدهد که خواستهها و انواع مختلف آن در واقع نوعی تلاش هستند که بهطور خاص به انسانها تعلق دارد.
ارتباط خواسته و آگاهی
اسپینوزا خواسته انسانی را با ماهیت انسان و آگاهی از آن پیوند میزند. او خواسته را بهعنوان تلاشی برای حفظ موجودیت خود معرفی میکند. بر اساس این توضیح، خواسته در انسانها بهطور همزمان یک فرآیند روانشناختی و فیزیکی است که در آن آگاهی از خواسته نقشی اساسی ایفا میکند.
چالشهای نظری
یکی از چالشهای اصلی اسپینوزا این است که چگونه میتواند خواستهها و احساسات انسانی را تنها از طریق علل طبیعی توضیح دهد، در حالی که بسیاری از افراد باور دارند که برای توضیح این موارد نیاز به علل نهایی و هدفگرایانه داریم. اسپینوزا در مواجهه با این اعتراضات، تلاش میکند تا نشان دهد که چنین خواستههایی در واقع از علل کارآمد سرچشمه میگیرند، نه از هدفگرایی.
توضیح علتهای کارآمد
در ادامه، اسپینوزا توضیح میدهد که چرا باور به علل هدفگرایانه برای عمل انسان نادرست است. طبق نظر او، در واقع خواستهها و احساسات نه بهعنوان هدفهای نهایی، بلکه بهعنوان علل کارآمد درونی عمل میکنند. به این ترتیب، او نشان میدهد که علتهای واقعی برای اعمال انسانها در تلاشها و خواستههای آنها نهفته است، نه در اهداف نهایی.
اسپینوزا با توضیح احساسات بهعنوان فرآیندهای طبیعی و مرتبط با تلاش، نظریهای جامع از خواستهها و احساسات انسانی ارائه میدهد که آنها را از هر نوع اراده آزاد یا علل هدف گرایانه جدا میکند. در نتیجه، او شرحی جدید و دقیقتر از احساسات انسانی بهعنوان بخشهای ذاتی از طبیعت معرفی میکند.
تنوع عواطف
ممکن است دیدگاه روانشناختی اسپینوزا که در گزارهی ۲۸، بخش سوم معرفی شده، مستعد اعتراضاتی باشد که معمولاً علیه لذتگرایی روانشناختی مطرح میشود. لذتگرایی روانشناختی به این معنا است که انسانها تنها خواهان لذت، اجتناب از درد و آنچه که به این دو منتهی میشود، هستند.
برخی ممکن است گزارهی ۲۸ را در تناقض با تجربهی شخصی خود از انگیزههای عملی بدانند. بهعنوان مثال، فردی با احساس قوی عدالت ممکن است چنین بگوید:
«این نیست که من از دیدن جونز خوشحال میشوم یا از آزادی او لذت میبرم. من فکر میکنم او یک آدم بی ادب است و از این که او را در خیابان ببینم متنفرم. اما میخواهم او از زندان آزاد شود. او عملاً آنچه که به آن محکوم شده را انجام نداده و باید آزاد شود.»
این گونه مشاهدات درونی میتوانند به این نتیجهگیری منجر شوند که حتی اگر نظریهی اسپینوزا درباره عواطف با دیدگاه عمومی او دربارهی کوشش، در گزارهی ۶، سازگار باشد، باز هم نظریهی عواطف او نمیتواند پیچیدگیهای میل انسانی را بهدرستی تبیین کند.
اعتبار دیدگاه اسپینوزا در گرو این است که آیا میتوان میلهای پیچیدهای مانند میل به عدالت یا همدردی را در چارچوب گزارهی ۲۸ توجیه کرد یا خیر.
پاسخ اسپینوزا به تنوع عواطف و دفاع از نظریه خود
اسپینوزا برای پاسخ به این اعتراض تلاش میکند نشان دهد که تنوع گستردهای از عواطف انسانی وجود دارد. او ممکن است چنین استدلال کند که توصیف فرد از موقعیت بهطور دقیق منعکسکنندهی انگیزههای درونی او نیست. بهعنوان مثال، فردی که ادعا میکند جونز را دوست ندارد و حتی از او متنفر است، ممکن است همچنان شادیای از آزادی جونز پیشبینی کند. این شادی میتواند ناشی از عواملی نظیر:
- احساس عدالت اجتماعی: دانستن اینکه جامعه در این مورد خاص عادلانه عمل کرده، ممکن است آرامشی برای فرد فراهم کند.
- امید به عدالت شخصی: این امید که جامعه در آینده نیز منصفانه با خود او رفتار کند (به تعبیر اسپینوزا در شرح گزارهی ۱۸).
- همدردی یا مهربانی انسانی: تمایل به رضایت دیگران یا نگرانی برای رفاه همشهریان (شرح گزارههای ۲۹ و ۵۹).
اسپینوزا تأکید میکند که تنوع عواطف بیشمار است و مینویسد:
گزارهی ۵۶، بخش سوم: انواع شادی، غم و میل به همان اندازه که برای هر چیزی که ما را تحت تأثیر قرار میدهد، وجود دارد.
همچنین، بر اساس گزارهی ۵۱، همان شیء میتواند افراد مختلف، یا حتی همان فرد را در زمانهای مختلف، به روشهای متفاوت تحت تأثیر قرار دهد.
بنابراین، اسپینوزا از گزارهی ۲۸ دفاع میکند، حتی اگر این دفاع شامل پذیرش پیچیدگیهایی باشد که به نظر میرسد از تنوع گسترده انگیزههای انسانی ناشی میشود. او بر این باور است که تمام این عواطف در چارچوب نظریهی او بهعنوان گونههایی از شادی، غم یا میل قابل تبیین هستند.
ترحم
ترحم (commiseratio) از نظر اسپینوزا نوعی غم است که از آسیب به دیگری ناشی میشود (IIIp22s)، بنابراین احساس ترحم بهنظر اسپینوزا به معنای کاهش قدرت خود برای پایداری در وجود است. اگر پایداری در وجود هدفی باشد که افراد virtuous (فاضل) به دنبال آن هستند، اسپینوزا به این نتیجه میرسد که ترحم فضیلت نیست. در واقع، اسپینوزا در IVp50c مینویسد: «انسانی که طبق دستورات عقل زندگی میکند، تلاش میکند تا جایی که میتواند تحت تأثیر ترحم قرار نگیرد.»
عزت نفس
عزت نفس (acquiescentia in se ipso) که اسپینوزا در IIIp30 بهعنوان شادیای همراه با ایدهای از خود بهعنوان علت درونی معرفی میکند، بخش مهمی از نظریه اخلاقی اسپینوزا است و نوعی آن حتی خوشبختی (beatitudo) را بهعنوان بالاترین فرم خوشبختی انسانی تشکیل میدهد.
ترس و شگفتی
ترس (metus) و شگفتی (admiratio)، همراه با نظریه تقلید عواطف، مفاهیمی هستند که نقش بنیادی در توضیحات اسپینوزا از جامعه انسانی دارند.
شادی و میل فعال
شادی فعال و میل فعال که اسپینوزا در IIIp58 معرفی میکند، یک کلاس جداگانه از عواطف را تشکیل میدهند که هم از نظر نوآوری در مقایسه با توضیحات سنتی عواطف و هم از نظر اهمیت آنها در استدلالهای اخلاقی اسپینوزا قابل توجه هستند.
۳. مبنای روانشناختی نظریه ارزش
اصرار اسپینوزا بر اینکه انسانها نباید به عنوان قلمروی مستقل در میان سایر قلمروها در نظر گرفته شوند، تعهدی به طبیعتگرایی اخلاقی نیز در بر دارد. همانطور که او بر این نکته تأکید میکند که ذهن انسان باید بر اساس قوانین حاکم بر طبیعت توضیح داده شود، معتقد است که ویژگیهای اخلاقی نیز، که گاهی آنها را بهعنوان «شیوههای تفکر انسانی» توصیف میکند، باید بر اساس مفاهیم طبیعی توضیح داده شوند.
نظریه عواطف اسپینوزا از طبیعت گرایی اخلاقی او حمایت میکند، زیرا مفاهیمی اخلاقی نظیر خیر، شر و کمال را با استفاده از اصول روانشناختی تبیین میکند. در اخلاق خود، اسپینوزا بهنوعی از این مفاهیم استفاده میکند، هرچند ممکن است آنها را با اصلاح یا بازبینی رسمی همراه سازد (رجوع شود به مقدمه بخش چهارم). از این رو، بحثهای اسپینوزا در مورد خیر، شر و کمال انسانی در بخش سوم پایهای برای استدلال اخلاقی رسمی او در بخشهای چهارم و پنجم فراهم میآورد.
۳.۱ خیر و شر بهعنوان شیوههای تفکر
اسپینوزا پیش از تعریف رسمی «خیر» و «شر»، در مقدمه بخش چهارم آنها را برچسبهایی میداند که انسانها به اشیاء میزنند؛ اما این برچسبها واقعاً چیز زیادی درباره اشیائی که به آنها اطلاق میشوند آشکار نمیکنند:
«در مورد خیر و شر، اینها نیز هیچ چیز مثبت در اشیاء، در ذات خود، نشان نمیدهند و چیزی جز شیوههای تفکر یا مفاهیمی که ما به دلیل مقایسه اشیاء با یکدیگر شکل میدهیم، نیستند. یک چیز میتواند برای یک نفر خیر، برای دیگری شر، و برای نفر سوم بی تفاوت باشد. برای مثال، موسیقی برای کسی که افسرده است خوب است، برای کسی که عزادار است بد است، و برای کسی که ناشنوا است نه خوب است و نه بد.»
هیچ چیز مثبت در اشیاء
عبارت «هیچ چیز مثبت در اشیاء» شاید به این معنا باشد که ناظر رفتار انسانها درمییابد که «خیر» و «شر» همانگونه که به کار میروند، در واقع رابطهای دوطرفه را نشان میدهند نه یک ویژگی ذاتی. اگر مارتا موسیقی را بد بنامد، این موضوع بیشتر دربارهی مارتا آشکار میکند تا دربارهی موسیقی. چون موسیقی یکسان ممکن است برای افراد مختلف، یا حتی برای یک فرد در شرایط مختلف، خوب یا بد باشد، درک این برچسبها نیازمند توجه به وضعیت درونی فرد است نه به ویژگیهای خود آن چیز.
اسپینوزا در IIIp9s این نکته را روشن میکند که برچسب خیر یا شر مستقیماً از وضعیت انگیزشی فرد نشئت میگیرد:
«واضح است که ما به چیزی میل پیدا نمیکنیم، آن را نمیخواهیم یا آرزو نمیکنیم چون آن را خوب میدانیم؛ برعکس، ما چیزی را خوب میدانیم چون به آن میل داریم، آن را میخواهیم یا آرزو میکنیم.»
بنابراین، اسپینوزا معتقد است که وقتی مارتا موسیقی را بد مینامد، این ناشی از بیزاری او از موسیقی است. اگر موسیقی برای شخص دیگری خوب باشد یا حتی خود مارتا در شرایطی دیگر آن را خوب بداند، این به دلیل تغییر در خود موسیقی نیست، بلکه ناشی از تغییر در وضعیت انگیزشی او است. این تحلیل از مفهوم خیر شباهت زیادی به دیدگاه هابز در کتاب «لویاتان» (فصل ششم) و نیز تحلیلهای مشابهی از فیلسوفان دیگری نظیر ابنمیمون در کتاب «دلاله الحائرین» (بخش سوم، فصل ۱۳) دارد.
قضیه 39 در فصل سوم
اسپینوزا در قضیه 39 در فصل سوم دیدگاه خود را توسعه میدهد. او در اینجا مینویسد:
«هر کسی از طریق عاطفههای خود درباره خوب و بد قضاوت میکند… بنابراین، انسان طماع فراوانی ثروت را بهترین و فقر را بدترین چیز میداند. انسان جاهطلب چیزی جز احترام نمیخواهد و از چیزی جز شرم نمیهراسد.»
اما او در همین بخش، با استفاده از نظریه عواطف خود، تعریفهای جدیدی از خیر و شر ارائه میدهد:
«در اینجا خیر را هر نوع شادی و هر چیزی که به آن منجر شود، و بهویژه هر چیزی که هر نوع اشتیاقی را ارضا کند، تعریف میکنم. و شر را هر نوع اندوه و بهویژه هر چیزی که اشتیاقی را ناکام کند.»
اسپینوزا در IIIp28، با اثبات این گزاره که انسانها به هر چیزی که شادی بیاورد میل دارند و از هر چیزی که اندوه به همراه دارد گریزانند، رابطه میان اشتیاقهای انسانی و شادی یا اجتناب از اندوه را برقرار میکند. بنابراین، اگر درست باشد که ما چیزی را خوب مینامیم که به آن میل داریم. پس درست است که هر چیزی که آن را خوب مینامیم، شادی یا چیزی است که به آن منجر میشود.
۳.۲ مبنای روانشناختی کمالگرایی
معنای «کمال» (perfectio) در بخشهای مختلف «اخلاق» اسپینوزا به دلیل استفاده از این واژه در دو معنای متفاوت، مبهم است. در برخی مواضع مانند مقدمه بخش چهارم، اسپینوزا کمال را مانند خیر و شر، برچسبی میداند که انسانها به اشیاء اطلاق میکنند و این برچسب بر اساس استفاده انسانها از آن باید تبیین شود. بهطور مثال، انسان چیزی را کامل میداند که با الگویی که برای آن چیز ساخته است، تطابق داشته باشد. اما در مواضع دیگر، اسپینوزا کمال را چیزی «مثبت» یا «واقعی» در یک چیز تعریف میکند (IId6).
این دو معنا در تحلیل اسپینوزا از کمال انسانی نیز دیده میشوند. او در مقدمه بخش چهارم، کمال را بر اساس مدلی از طبیعت انسانی که برای خودمان ترسیم میکنیم، مطرح میکند. اما اسپینوزا در IIIp11 کمال ذهن انسان را بر حسب قدرت تفکر آن توصیف میکند: قدرت تفکر ذهن، کمال آن است؛ شادی افزایشی در این قدرت یا گذار به کمال بیشتر است؛ و غم کاهشی در این قدرت یا گذار به کمال کمتر است.
نتیجهگیری
این تحلیلها بیانگر ارتباط بین روانشناسی اسپینوزا و زبان اخلاقی او هستند و چالشی جدی برای تفسیرکنندگان ایجاد میکنند: آشتی دادن تزهای روانشناختی اسپینوزا در بخش سوم با تزهای غنیتر اخلاقی او در بخشهای چهارم و پنجم.
(برای مطالعه بیشتر به منابعی چون Curley 1988، Delahunty 1985 و Garrett 1996 رجوع کنید.)