۱۳ لحظه‌ی غم‌انگیز فیلم‌های هری پاتر که اشک همه را در آورد

۱۴ دی ۱۴۰۰ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲۲ دقیقه

در فیلم‌های هری پاتر با کلی صحنه‌ی اکشن، موقعیت بامزه و اتفاق جادویی آشنا شدیم که سر ذوقمان آوردند. اما این مجموعه‌فیلم شگفت‌انگیز و پرطرفدار لحظات تلخ و تاریک و غم‌انگیز بسیاری هم دارد که قلب تماشاگرانش را به درد آورده. خیلی‌ها با شخصیت‌های هری پاتر و بازیگرهایی که نقش آن‌ها را بازی کردند بزرگ شدند و لحظه‌های زندگی‌شان را در کنار آن‌ها تجربه کردند. تماشاگران بی‌شماری در سراسر دنیا سفر پرماجرای شخصیت‌های فیلم را دنبال کردند که از شور و شوق و شگفتی دنیای جادوگری، سمت نبرد حماسی و عظیم خیر و شر کشیده شدند. به خاطر همین ماجراجویی‌های پر فراز و نشیب، در فیلم‌های هری پاتر موقعیت‌های احساسی قدرتمند و به‌شدت تأثیرگذاری وجود دارد که تا مدت‌ها بعد از تماشای فیلم‌ها هم از یادمان نخواهند رفت.

حالا که ۲۰ سال از اولین فیلم هری پاتر گذشته، تأثیرگذاری این موقعیت‌های احساسی به خاطر نوستالژی و خاطره‌بازی بیشتر از قبل هم شده است. وقتی با اطلاعات الانمان سراغ بعضی از این صحنه‌ها و لحظه‌ها می‌رویم، بیشتر احساساتی می‌شویم چون می‌دانیم در ادامه‌ی داستان چه اتفاق‌هایی قرار است بیفتد و هر کدام از این تصاویر چه معانی پنهانی دارند.

جی کی رولینگ جهانی سرشار از شگفتی و سحر و جادو به ما هدیه کرد، اما مهم‌تر از همه شخصیت‌هایی دوست‌داشتنی و ملموس به ما معرفی کرد که دغدغه‌ها و بحران‌ها و غم‌هایی مشابه‌مان داشتند و می‌توانستیم خودمان را درون آن‌ها ببینیم. بسیاری از لحظه‌هایی که در این فهرست آمده‌اند به همین دلیل این قدر تأثیر گذار و عمیق هستند و وقتی نگاهی دوباره به آن‌ها می‌اندازیم حسابی احساساتی می‌شویم.

هشدار- در ادامه بخش‌های زیادی از فیلم‌های هری پاتر لو می‌رود

۱. هری پدر و مادرش را در آینه‌ دید

در فیلم «هری پاتر و سنگ جادو» (Harry Potter and The Sorcerer’s Stone) ما متوجه می‌شویم هری پاتر پسربچه‌ی معمولی نیست و نه‌تنها یک جادوگر است، بلکه در دنیای جادوگری به‌عنوان پسری که زنده ماند شناخته می‌شود و چون تنها کسی است که توانسته از حمله‌ی لرد ولدمورت جان سالم به در ببرد، شهرتی جهانی دارد. وقتی هری نوزاد بود، پدر و مادر او لیلی و جیمز پاتر مقابل ولدمورت ایستادند تا از جان او محافظت کنند، ولی خودشان کشته شدند و هری یتیم شد.

هری در تولد یازده سالگی‌اش باخبر می‌شود که یک جادوگر است و مردی غول‌پیکر و مهربان به نام هاگرید سراغش می‌آید تا او را برای رفتن به مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز آماده کند. حالا هری بعد از تحمل یک زندگی سخت و طاقت‌فرسا در کنار خاله و شوهرخاله و پسرخاله‌ی بی‌رحم و از خودراضی‌اش، به جهانی وارد می‌شود که خانه‌ی واقعی اوست و دوستانی پیدا می‌کند که خیلی زود تبدیل به خانواده‌اش می‌شوند.

یک شب وقتی هری در راهروهای قلعه‌ی هاگوارتز سردرگم شده، به آینه‌ای اسرارآمیز بر می‌خورد که بعدا می‌فهمد نامش آینه‌ی ایرایزد است (Erised وارونه شده‌ی کلمه‌ی Desire به معنی میل و آرزوی باطنی است). وقتی هری به آینه نگاه می‌کند، چیز حیرت‌انگیزی می‌بیند: پدر و مادرش کنارش ایستاده‌اند. اما وقتی پشت سرش را نگاه می‌کند، خبری از آن‌ها نیست. هری که کل عمرش آرزوی دیدار با پدر و مادر فقیدش را داشته، شب‌های متمادی جلو این آینه می‌نشیند و با حسرت و اندوه تصویر پدر و مادرش را کنار خودش تماشا می‌کند. تا اینکه دامبلدور سراغش می‌آید و حرف مهمی به او می‌زند تا از قید و بند این آینه‌ی خطرناک خلاص شود. دامبلدور با خرد همیشگی‌اش به هری می‌گوید: «درست نیست که خودت رو غرق رؤیا کنی و زندگی کردن از یادت بره هری».

درک چنین واقعیت تکان‌دهنده و ویران‌گری برای هری با این سن کمش واقعا سخت است، اما دامبلدور حق دارد. هیچ سحر و جادویی قادر نیست پدر و مادر هری را به زندگی برگرداند و هر چقدر هم او از ته قلبش آرزو کند و کل عمرش را جلو این آینه بنشیند، واقعیت تغییری نخواهد کرد. صداقتی که در این لحظه جاری است باعث شده تا غم‌انگیزتر و تأثیرگذارتر شود، و نقطه‌ای مهم و حیاتی برای شخصیت هری به حساب بیاید. از این مقطع به بعد، او تصمیم می‌گیرد به جای اینکه خودش را در آرزویی محال غرق کند، برای نابودی نیروی پلیدی که پدر و مادرش را از او گرفت تلاش کند.

۲. سیریوس بلک از هری خواست تا پیش او زندگی کند

لحظات غم‌انگیز هری پاتر

خانواده یکی از مضامین اصلی و اساسی کل مجموعه‌ی هری پاتر است و برای شخص هری اهمیت ویژه‌ای دارد. او که در نوزادی پدر و مادرش را از دست داده، نمی‌تواند با خویشاوندان خونی‌اش یعنی دورسلی‌ها ارتباط بگیرد و آن‌ها همیشه با او مثل یک بیگانه رفتار می‌کنند. با اینکه ویزلی‌ها همیشه با او مثل پسر خودشان رفتار می‌کنند و هری هم بی‌اندازه آن‌ها را دوست دارد، ولی همیشه از ته دل می‌خواهد که خانواده‌ای از آن خودش داشته باشد تا آن تعلق خاطری را که تمام عمر به دنبالش بود حس کند.

در «زندانی آزکابان» (The Prisoner of Azkaban) و وقتی او با سیریوس بلک آشنا می‌شود و حقیقت را درباره‌ی او می‌فهمد، کورسوی امیدی در دلش روشن می‌شود. در ابتدا همه گمان می‌کنند که سیریوس بلک قاتلی روانی و خطرناک است که مسبب مرگ لیلی و جیمز پاتر بوده و حالا می‌خواهد خود هری را هم بکشد. اما بعد می‌فهمیم که برایش پاپوش دوخته‌اند و او در واقع مردی دوست‌داشتنی و قابل اعتماد است و چون پدرخوانده‌ی هری هم محسوب می‌شود، هری می‌تواند کنار او زندگی کند.

پیش از آنکه هری و سیریوس فرصتی برای نزدیک شدن به هم پیدا کنند، فاجعه‌ی دلخراشی رخ می‌دهد و همه چیز به هم می‌ریزد. اما در لحظه‌ای کوتاه، هری و سیریوس گفت‌وگویی دلنشین با هم ترتیب می‌دهند. سیریوس از هری تمجید می‌کند که از جان پیتر پتی‌گرو، مردی که باعث و بانی کشته شدن پدر و مادر هری بود، گذشت. او سپس با خجالت و رودربایستی از هری می‌پرسد که آیا دوست دارد پیش او بیاید و با هم زندگی کنند یا نه. هری که حسابی ذوق‌زده و غافلگیر شده، می‌خواهد پاسخ او را بدهد که در همین لحظه ریموس لوپین تبدیل به گرگینه می‌شود و فجایع بعدش پیش می‌آید. هری هیچ‌وقت فرصت پیدا نکرد تا حس واقعی‌ خودش را به سیریوس بگوید (حتی در لحظه‌ای، سیریوس هیجان و ذوغ‌زدگی او را بد متوجه می‌شود چون فکر می‌کند شرایط هری در خانه‌ی خاله‌اش ایده‌آل است و لابد از اینکه از او خواسته پیش پدرخوانده‌ی فراری از زندانش زندگی کند جا خورده) اما با این حال برای دقایقی کوتاه، این دو لحظاتی گرم و صمیمی را با هم تجربه می‌کنند و هری هم کورسوی امیدی از یک آینده‌ی هیجان‌انگیز می‌بیند.

۳. مرگ سدریک دیگوری

در فیلم «جام آتش» (The Goblet of Fire) هری پاتر برای اولین بار با مرگ یکی از افراد نزدیکش مواجه می‌شود و ولدمورت هم بازمی‌گردد و فرم فیزیکی به خودش می‌گیرد. حالا می‌دیدیم که ارباب تاریکی دیگر مثل یک انگل از بدن یک جادوگر دیگر تغذیه نمی‌کند و صرفا نامی هراس‌آور در گذشته نیست، بلکه موجودی تجسم‌یافته و وحشتناک است که قادر به اجرای مرگبارترین طلسم‌هاست و می‌خواهد شر مطلق را بر دنیا حاکم کند.

فیلم چهارم روی رقابت‌های سه‌جادوگر تمرکز دارد، مسابقاتی بین سه مدرسه‌ی جادوگری هاگوارتز، بوباتون و دورمسترانگ. در این رقابت‌ها همیشه از هر مدرسه یک دانش‌آموز انتخاب می‌شود، اما در این سال‌ به‌خصوص اتفاق بی‌سابقه‌ای می‌افتد و نفر چهارمی هم به رقابت‌ها اضافه می‌شود و او کسی نیست جز هری پاتر. هری ناخواسته وارد این رقابت شده، ولی بقیه فکر می‌کنند که او به هوای کسب شهرت نام خودش را در جام انداخته و به این ترتیب تبدیل به رقیبی برای شرکت‌کننده‌ی اصلی هاگوارتز یعنی سدریک دیگوری شده است. در نتیجه دودستگی‌هایی در هاگوارتز به وجود می‌آید و اکثر بچه‌ها از سدریک طرفداری می‌کنند.

در آخرین چالش و مرحله‌ی این مسابقه، شرکت‌کننده‌ها باید در یک هزارتوی خطرناک به دنبال جام بگردند. هری و سدریک که هم‌زمان با هم به جام رسیده‌اند، تصمیم می‌گیرند هر دو با هم آن را بگیرند و برنده اعلام شوند. اما خیلی زود می‌فهمند که جام اصلی را با یک پورت‌کی (جسمی جادویی که برای جابه‌جایی و تله‌پورت کردن استفاده می‌شود) عوض کرده‌اند و هری و سدریک بی‌خبر از همه جا، به یک قبرستان منتقل می‌شوند. در اینجا ولدمورت که هنوز در فرم سابق و نحیف و کوچک خودش است، به پیتر پتی‌گرو دستور می‌دهد که سدریک را بکشد و او هم سدریک را جلو چشمان هری به قتل می‌رساند.

با اینکه این صحنه به خودی خود تکان‌دهنده و شوک‌آور است، اما لحظه‌ای که قلب ما را حسابی به درد آورد وقتی بود که هری بعد از مبارزه با ولدمورت، بدن بی‌جان سدریک را با خودش به محوطه‌ی هاگوارتز بازمی‌گرداند. تماشاگرها و گروه موسیقی با خوشحالی و هیجان و گمان اینکه رقابت‌ها به پایان رسیده، سر و صدا می‌کنند. اما هری زخمی و ویران و مستأصل، روی جسد سدریک گریه می‌کند و حواسش به جمعیت نیست. کم‌کم بقیه متوجه فاجعه می‌شوند و سکوتی سهمگین همه جا را می‌گیرد. وقتی پدر سدریک بالاسر جسد پسرش ضجه می‌زند و گریه می‌کند، سخت است که جلو اشک‌های خودمان را بگیریم.

۴. مرگ سیریوس بلک

لحظات غم‌انگیز هری پاتر

در «محفل ققونس» (The Order of the Phoenix) جهان جادوگران تحت تأثیر خبر بازگشت لرد ولدمورت قرار گرفته و اکثرا نمی‌دانند چه واکنشی نشان دهند. وزارت سحر و جادو تصمیم گرفته به کل منکر ماجرا شود و کورنلیوس فاج برای اینکه می‌ترسد شرایط سیاسی به هم بریزد، هر کاری می‌کند تا حرف‌های هری پاتر را ادعایی بی‌پایه و اساس نشان دهد. اما دامبلدور که به خوبی می‌داند دوران تاریکی جدیدی در راه است، محفل ققنوس را بار دیگر فعال می‌کند تا مقابل نیروهای پلید بایستند. اعضای محفل تا مدتی به شکل مخفیانه و زیرزمینی فعالیت می‌کنند تا وزارت‌خانه مانعی برایشان ایجاد نکند.

در این میان خبرهایی شنیده می‌شود مبنی بر اینکه لرد ولدمورت به دنبال سلاحی مرموز است، سلاحی که قبلا نداشته و حالا به دنبالش است. کسی چیزی به هری نمی‌گوید چون معتقد هستند جان او در خطر است، با این حال تنها کسی که به او اطمینان دارد و می‌داند که هری از پس خودش بر می‌آید، سیریوس بلک است. سیریوس که حس می‌کند همان خون ماجراجویی جیمز پاتر در رگ‌های هری هم جاری است، با او مثل یک بزرگسال برخورد می‌کند و همین باعث می‌شود پیوند بین او و هری از قبل هم مستحکم‌تر شود و هری حس کند پدری که هیچ‌وقت نداشته را پیدا کرده.

در نهایت و بعد از ماجراهای بسیار، پای هری به دپارتمان اسرار در وزارتخانه‌ی سحر و جادو باز می‌شود. بخشی عجیب و مرموز که مثل اسمش پر از رمز و راز است. در جایی از این دپارتمان، سالنی عظیم قرار دارد که در آن پیشگویی‌ مهمی پنهان شده، یک پیشگویی در مورد هری پاتر و لرد ولدمورت با این مضمون که هر دو نمی‌توانند زنده بمانند و در نهایت یکی باید دیگری را نابود کند.

وقتی مرگ‌خوارها به هری و دوستانش حمله می‌کنند، نبردی دراماتیک و نفس‌گیر در می‌گیرد و اعضای محفل ققنوس به کمک آن‌ها می‌آیند. در حین این نبرد، سیریوس و هری شانه به شانه‌ی همدیگر مبارزه می‌کنند و مرگ‌خوارها را از میان برمی‌دارند. همه چیز نشان از صحنه‌ای اکشن و پرهیجان دارد تا اینکه بلاتریکس لسترنج با آن خنده‌های دلهره‌آورش سر می‌رسد و با طلسم مرگ‌آورش، سیریوس را هدف قرار می‌دهد. سیریوس درون پرده‌ی اسرارآمیز می‌افتد و دیگر اثری از او نمی‌بینیم. سکوت آزاردهنده‌ای که بلافاصله بعد از این اتفاق حاکم می‌شود، غم و ناراحتی موقعیت را چندین برابر می‌کند و ما با چشمانی متحیر و غم‌زده، فریادهای بی‌صدای هری را نگاه می‌کنیم.

۵. رنج و درد دامبلدور بعد از نوشیدن معجون

در «شاهزاده‌ی دورگه» (The Half-Blood Prince) مرگ‌خوارهای لرد ولدمورت همچنان در دنیا آشوب و ویرانی به بار می‌آوردند و اوضاع روز به روز خطرناک‌تر می‌شد. هری و دامبلدور به لطف خاطرات پروفسور اسلاگهورن از واقعیتی تکان‌دهنده پرده برمی‌داشتند؛ اینکه ولدمورت روحش را به هفت تکه تقسیم کرده و هر کدام از این تکه‌ها را در شیئی جادویی  به نام جان‌پیچ (طبق ترجمه‌ی ویدا اسلامیه) گذاشته تا از این طریق به جاودانگی برسد، که یعنی برای نابودی ولدمورت باید هر هفت جان‌پیچ را پیدا کنند و از بین ببرند.

دو تا از این جان‌پیچ‌ها قبلا نابود شده‌اند و هری و دامبلدور برای پیدا کردن سومین‌شان، به غاری دورافتاده سفر می‌کنند و در آنجا قدحی را می‌بینند که باور دارند ولدمورت یکی از جان‌پیچ‌ها را درونش گذاشته. منتهی برای رسیدن به آن، داملبدور باید محتویات این قدح را که معجونی خطرناک و زجرآور است، بنوشد. دامبلدور به هری می‌گوید که هر طور شده، او را مجبور کند تمام این معجون را بنوشد چون ممکن است در میانه‌ی کار و به خاطر درد و رنج فراوان، به هری التماس کند که متوقف شوند.

این لحظه‌ی دردناک با توجه به اتفاق‌های تلخی که در گذشته‌ی دامبلدور افتاده، تأثیر عمیقی روی تماشاگر می‌گذارد. ما عادت داشتیم آلبوس دامبلدور را همیشه به‌عنوان شخصیتی قدرتمند و بزرگ ببینیم که هیچ‌چیزی نمی‌تواند شکستش دهد. ولی در این صحنه فروپاشی او را می‌بینیم و اینکه چطور عاجزانه از هری تقاضا می‌کند متوقف شود.

۶. مرگ دامبلدور

لحظات غم‌انگیز هری پاتر

با اینکه در هری پاتر و شاهزاده‌ی دورگه با موقعیت‌های بامزه‌ای هم سروکار داشتیم، ولی بیشتر دقایق فیلم غم و اندوهی گیرا جریان دارد و تعدادی از تلخ‌ترین و دردناک‌ترین موقعیت‌های کل مجموعه را در همین فیلم می‌بینیم. یکی از تکان‌دهنده‌ترین و شوک‌آورترین این لحظه‌ها، مرگ دامبلدور است. دامبلدور و هری پاتر از همان ابتدا رابطه‌ای عمیق و نزدیک با هم داشتند، و همیشه می‌دانستیم که این جادوگر بزرگ علاقه‌ای خاص نسبت به هری دارد و هری هم احترامی ویژه برای مدیر مدرسه‌اش قائل بود و همیشه او را به‌عنوان نماد امید و مقاومت می‌دید. حتی در تاریک‌ترن و تلخ‌ترین لحظات هم، هری با فکر به اینکه دامبلدور هنوز حضور دارد و حتی ولدمورت هم با تمام تشکیلات و قدرت‌هایش نمی‌تواند مقابل او قد علم کند، خودش را دلداری می‌داد. خیلی‌ها گمان می‌کردند که دامبلدور قرار است تا انتهای ماجراجویی‌های هری پاتر کنار او بماند، اما در هری پاتر و شاهزاده‌ی دورگه اتفاق غیرمنتظره‌ای افتاد و دامبلدور به دست سوروس اسنیپ کشته شد.

ولدمورت به دراکو مالفوی دستور داده تا دامبلدور را بکشد، اما نارسیسا مادر دراکو که ترس جان بچه‌اش را دارد، نزد اسنیپ رفته و او را وادار کرده که پیمان ناگسستنی ببندد تا در صورت موفق نشدن دراکو، او به جایش این کار را بکند. هم‌زمان که دامبلدور و هری در آن غار مرموز مشغول پیدا کردن جان‌پیچ هستند، دراکو مخفیانه تعدادی از مرگ‌خوارها را وارد مدرسه می‌کند. وقتی دامبلدور به هاگوارتز بازمی‌گردد، دراکو مقابلش می‌ایستد. از حالت دراکو می‌فهمیم که او نمی‌تواند از پس این کار مهیب بر بیاید و مدام با خودش کلنجار می‌رود، چون ولدمورت او را تهدید کرده که اگر دامبلدور را نکشد، خودش را خواهد کشت.

با اینکه بلاتریکس مدام دراکو را تشویق می‌کند که دامبلدور را بکشد، او نمی‌تواند خودش را راضی به این کار کند و سرانجام اسنیپ وارد ماجرا می‌شود و خودش شخصا دامبلدور را به قتل می‌رساند. صحنه‌ای که در آن دامبلدور از بالای برج ستاره‌شناسی به پایین سقوط می‌کند و موسیقی غم‌انگیز و ویران‌گر پخش می‌شود، قلب تماشاگران را حسابی به درد می‌آورد. این وداعی بود با یکی از جذاب‌ترین و محبوب‌ترین شخصیت‌های دنیای هری پاتر، مردی بزرگ که از ابتدای ماجرا همراه ما بود و حالا به شکلی غیرمنتظره حذف می‌شد. در انتها و وقتی پروفسور مک‌گوناگل و سایر اساتید و دانش‌آموزهای هاگوارتز بالای سر جسد دامبلدور جمع شده‌اند و چوب‌دستی‌هایشان را سمت آسمان می‌گیرند تا نشان شوم مرگ‌خوارها را پاک کنند، صحنه‌ی تأثیرگذار دیگری خلق می‌شود که برای همیشه در یاد و خاطره‌ی هواداران هری پاتر ماندگار شده.

۷. هرمیون حافظه‌ی پدر و مادرش را پاک کرد

بعد از اتفاق‌های مخوف و غم‌انگیز و ویران‌گر هری پاتر و شاهزاده‌ی دورگه، قسمت بعدی یعنی «یادگاران مرگ: بخش اول» (The Deathly Hallows: Part 1) از همان ابتدا با حس‌وحالی تهدید‌آمیز و غم‌بار آغاز شد و به تماشاگرانش فهماند که این بار قرار نیست مثل همیشه به هاگوارتز بازگردیم. در همان دقایق اولیه‌ی فیلم، لحظه‌ی واقعا ناراحت‌کننده‌ای قرار دارد که هر بار تماشایش کنید بغضتان می‌گیرد. هرمیون که می‌داند قدم در مسیری خطرناک گذاشته و قرار است به همراه هری و رون جان‌پیچ‌های باقیمانده‌ی ولدمورت را پیدا کنند، تصمیم می‌گیرد حافظه‌ی پدر و مادرش را پاک کند تا این‌طور به نظر برسد که او اصلا به دنیا نیامده.

برای همین با چشمانی اشک‌بار پشت سر پدر و مادرش می‌رود و طلسم فراموشی را اجرا می‌کند، و ما می‌بینیم که تصاویر او یکی یکی از قاب عکس‌های خانوادگی‌شان حذف می‌شود و آن‌ها فرزندشان هرمیون را به فراموشی می‌سپارند. این فداکاری دردناک و عمیق تنها از دختری مثل هرمیون گرنجر بر می‌آمد و دیوید ییتس هم موفق شده با هنرمندی تمام این صحنه را به نمایش بکشد و تماشاگرانش را حسابی متأثر کند. نقش‌آفرینی اما واتسون هم در این لحظه واقعا تحسین‌برانگیز است و با ظرافتی مثال‌زدنی، غم و اندوهش را به بیننده منتقل می‌کند، ولی هم‌زمان اراده‌ی قوی و هدف بزرگی را که در سرش دارد هم حس می‌کنیم.

۸. رون هری و هرمیون را تنها گذاشت

لحظات غم‌انگیز هری پاتر

وقتی سه یار همیشگی در هری پاتر و یادگاران مرگ بخش اول به دنبال جان‌پیچ‌های ولدمورت می‌گردند و هم‌زمان دنبال راهی برای نابودی قاب‌آویز هستند، افکار تاریکی روی رون سایه می‌اندازد. شرایط پیچیده است و هر روز خبرهای تلخ و ناگواری از کشته یا مفقود شدن افراد منتشر می‌شود و رون مدام نگران است روزی نام پدر و مادر یا خواهر و برادرهایش را در میان لیست کشته‌ها یا مفقودین بشنود. وقتی رون قاب‌آویز نفرین‌شده را (که بخشی از روح شرور ولدمورت درونش است) دور گردنش می‌اندازد، این افکار پلیدش شدت بیشتری پیدا می‌کند و او روز به روز نسبت به همه چیز بدگمان می‌شود، حتی به دوست‌های وفادارش هری و هرمیون. رون که مدت‌هاست به هرمیون علاقه پیدا کرده ولی آن را به زبان نیاورده، مدام حس می‌کند رابطه‌ی بین هری و هرمیون صمیمی‌تر از حالت عادی شده و فکر می‌کند می‌خواهند او را دور بزنند. همین باعث می‌شود که در نهایت کنترل خودش را از دست بدهد و حرف‌های دردناکی بزند.

جر و بحث بین رون و هری حسابی بالا می‌گیرد و در نهایت رون از گروه جدا می‌شود و می‌رود. جوی سنگین و غم‌بار روی شانه‌های هری و هرمیون سنگینی می‌کند و این دو تا مدت‌ها بدون رون ویزلی سر می‌کنند و ما گمان می‌کنیم او دیگر قرار نیست برگردد. اما هری و هرمیون چاره‌ای ندارند و باید هر طور شده جان‌پیچ‌های ولدمورت را پیدا و نابود کنند. برای همین با دلی گرفته و غمگین به سفرشان ادامه می‌دهند.

اینکه سه یار همیشگی از هم جدا شدند به خودی خود ناراحت‌کننده و غم‌انگیز بود، ولی این اتفاق به طور ویژه روی هرمیون تأثیر دردناک‌تری می‌گذاشت. هری و هرمیون که حس می‌کنند دیگر قرار نیست دوست صمیمی‌شان را ببینند، همیشه ناراحت و گرفته هستند و دیگر انرژی سابق را ندارند. در یکی از لحظات ماندگار فیلم، هری که می‌بیند هرمیون  به‌شدت ناراحت و افسرده است، می‌خواهد او را سر حال بیاورد. برای همین از او دعوت می‌کند تا با آهنگ O Children از نیک کیو با هم برقصند تا مگر برای دقایقی از این غم بزرگ جدا شوند.

۹. هری و هرمیون به دره‌ی گودریک رفتند

هری و هرمیون در میانه‌ی جست‌وجویشان برای پیدا کردن جان‌پیچ‌های ولدمورت، به دره‌ی گودریک می‌روند. روستایی که زادگاه هری است و پدر و مادرش هم در آن کشته شدند. حالا برای اولین بار بعد از آن اتفاق ناگوار، به این روستا بازمی‌گردد تا با گذشته‌‌ی تلخ خودش رو در رو شود.

وقتی هری و هرمیون از کنار کلیسای این روستا رد می‌شوند، صدای گروه کُر را می‌شنود و در می‌یابند که شب کریسمس است. هری که حدس می‌زند پدر و مادرش را در گورستان کلیسا دفن کرده باشند، به همراه هرمیون واردش می‌شود و سنگ مزار جیمز و لیلی را پیدا می‌کند. هرمیون با چوبدستی‌اش حلقه‌ی گلی روی سنگ مزار ظاهر می‌کند و هری بار دیگر با غم از دست دادن پدر و مادرش مواجه می‌شود و برای اولین بار فرصت ادای احترام به مزارشان را به دست می‌آورد.

مرگ پدر و مادر هری اتفاقی مهم و تأثیرگذار در زندگی او بود و با اینکه تا قبل این صحنه لحظاتی دیده بودیم که او به خاطر نبودشان غمگین و ناراحت است، ولی حس‌وحال این صحنه کاملا متفاوت است. هری برای اولین بار پا در جایی گذاشته که پدر و مادرش کشته شدند و عظمت این ماجرا را با عمق وجودش حس می‌کند.

زیبایی فیلم‌ها و کتاب‌های هری پاتر در همین لحظات زیبا و ریز نهفته است. لحظاتی مثل همین، وقتی که در میان یک جنگ تمام‌عیار، دقایقی را برای ادای احترام هری و هرمیون به مزار پدر و مادر هری صرف می‌کنند و ارتباط بین شخصیت‌ها را به عمقی بیشتر از قبل می‌رسانند.

۱۰. مرگ دابی

لحظات غم‌انگیز هری پاتر

این جن خانگی بانمک و دردسرساز، از همان دقیقه‌ی اولی که در «تالار اسرار» (The Chamber of Secrets) ظاهر شد، قلب هواداران هری پاتر را تسخیر کرد و حسابی محبوب شد. لحظه‌ای که هری پاتر با جورابش آزادی او را می‌خرید، یکی از به‌یادماندنی‌ترین موقعیت‌های کل مجموعه بود و در یاد همه مانده. برای همین وقتی در هری پاتر و یادگاران مرگ: بخش اول طی یک فداکاری جانش را از دست می‌داد، اشک خیلی‌ها را در آورد. صحنه‌ی مرگ دابی به قدری تأثیرگذار و ناراحت‌کننده است که حتی با یادآوری آن اشکی در چشمان ما حلقه می‌زند.

بعد از اینکه رون دوباره به جمع برمی‌گردد، هر سه گرفتار تعدادی از قاپ‌زن‌های پلید می‌شوند و آن‌ها را تحویل عمارت مالفوی می‌دهند. بلاتریکس لسترنج بدنام و شرور در عمارت مالفوی انتظارشان را می‌کشد و حتی در مقطعی سعی می‌کند با شکنجه از هرمیون حرف بکشد.

دابی با اقدام‌هایی قهرمانانه، هری و رون و هرمیون را از مهلکه نجات می‌دهد و در همینجاست که اتفاق تراژیک و غم‌انگیز رخ می‌دهد. بلاتریکس لسترنج که از فرار آن‌ها حسابی خشمگین شده، درست در لحظه‌ای که هری و رون و هرمیون و دابی غیب و ظاهر می‌شوند که از آنجا بگریزند، خنجری سمتشان پرتاب می‌کند و این خنجر به دابی می‌خورد. وقتی کنار ساحل، دابی لرزان روی زمین می‌افتد استیصالی آزاردهنده حس می‌کنیم و از اینکه جن خانگی محبوب و دوست‌داشتنی‌مان آخرین نفس‌هایش را می‌کشد غصه می‌خوریم. و بعد وقتی دابی آخرین جملاتش را می‌گوید، بغض همه می‌ترکد: «دابی خوشحاله که در کنار دوستاشه، هری پاتر.»

۱۱. تلفات جنگ

در هری پاتر و یادگاران مرگ: بخش دوم لحظات غم‌انگیز و ناراحت‌کننده‌ی بسیاری وجود دارد که قلب تماشاگرانش را به درد می‌آورد. یکی از این موقعیت‌ها و لحظات، وقتی است که بعد از نبرد ویران‌گر و مرگ‌بار هاگوارتز، با عواقب آن مواجه می‌شویم و ابعاد مرگ‌ومیر و خرابی‌ها را با چشمان خودمان می‌بینیم. هم‌زمان که نبرد عظیم شدت می‌گرفت و سنگین و سنگین‌تر می‌شد، همه حس می‌کردیم که اتفاق‌های تلخ بسیاری در انتظارمان است و احتمالا تعدادی از شخصیت‌های محبوب ما جان سالم به در نخواهند برد.

تالار اصلی و بزرگ هاگوارتز قلب تپنده‌ی بسیاری از لحظات جادویی و جذاب و لذت‌بخش فیلم‌های هری پاتر بود، به‌ویژه در قسمت‌های اول که در آن ضیافت‌های پرشور می‌دیدیم و غذاهای جورواجور میزها را پر می‌کردند و زندگی جاری بود. اما حالا وقتی هری به تالار بزرگ قدم می‌گذارد، با ویرانه‌ای تکان‌دهنده مواجه می‌شود، با بدن بی‌جان کسانی که حین نبرد کشته شدند، و با غمی خفقان‌آور.

بعد از صحنه‌های هیجان‌انگیز و نفس‌گیر نبرد، با این لحظه مواجه می‌شویم و تراژدی و فقدان ناشی از جنگ را می‌بینیم. در یکسو خانواده‌ی ویزلی را می‌بینیم که در غم کشته شدن فرِد عزاداری می‌کنند و همدیگر را در آغوش می‌کشند، و در سویی دیگر لوپین و تانکس را می‌بینیم که بیجان روی زمین افتاده‌اند و دستشان نزدیک هم است.

۱۲. خاطرات اسنیپ

لحظات غم‌انگیز هری پاتر

شاید کلمات برای توصیف میزان احساس و غم جاری در این صحنه کافی نباشند. فصلی آمیخته با حسرت و تراژدی و عشق‌های از دست رفته، فصلی که شاید تأثیرگذارترین بخش کل فیلم‌های هری پاتر باشد. از همان اولین باری که قهرمان‌های داستان با سوروس اسنیپ، استاد درس معجون‌سازی آشنا می‌شوند، به این باور می‌رسند که او شخصیتی پلید و بدذات است. اسنیپ از گذشته هم با پدر هری خصومت شخصی داشته و حالا به نظر می‌رسید با حضور پسر جیمز پاتر در مدرسه می‌خواهد انتقام بگیرد. هر چقدر دامبلدور به هری اطمینان می‌داد که اسنیپ انسانی درستکار است، او باور نمی‌کرد. تا اینکه در هری پاتر و شاهزاده‌ی دورگه، شاهد کشته شدن دامبلدور به دست سوروس اسنیپ بودیم و همه به این باور رسیدیم که او به همه پشت کرده و از ابتدا هم شخصیت قابل اعتمادی نبود.

در دنیای هری پاتر، ابزاری به نام قدح اندیشه وجود دارد که با آن می‌توانند  به خاطرات افراد دسترسی داشته باشند و به دل آن بروند، جوری که انگار در آن لحظه حضور داشته‌اند و می‌توانند از نزدیک همه چیز را ببینند. در بخش دوم هری پاتر و یادگاران مرگ،‌ اسنیپ در حال مرگ از هری می‌خواهد که خاطراتش را به قدح اندیشه ببرد تا از واقعیت باخبر شود. وقتی هری وارد خاطرات اسنیپ می‌شود، یکی از غم‌انگیزترین و تأثیرگذارترین لحظات کل فیلم‌های هری پاتر رقم می‌خورد و از واقعیاتی پرده‌برداری می‌شود که هیچ‌کس فکرش را هم نمی‌کرد.

در خاطرات اسنیپ متوجه می‌شویم که او تمام مدت با دامبلدور هماهنگ بوده و حتی کشتن او را هم بر اساس نقشه‌ی خودش انجام داده. دامبلدور که می‌دانسته وقت زیادی برای زندگی ندارد، از اسنیپ خواسته بوده تا به جای مالفوی، وارد عمل شود و او را بکشد تا به این طریق ولدمورت اعتماد صد در صدی به او پیدا کند. بخش مهم دیگر این خاطرات، داستان عاشقانه‌ی بین اسنیپ و لیلی، مادر هری پاتر است. اسنیپ از سالیان پیش عاشق لیلی بوده و بعد از مرگ او حسابی قلبش شکسته. در طول این سال‌ها، او از هری محافظت می‌کرده چون هنوز هم عشق لیلی را در قلبش زنده نگه داشته بود. وقتی تماشاگر با واقعیت اسنیپ رو در رو می‌شود، شوکی عجیب و عظیم تجربه می‌کند. می‌فهمیم که تمام این سال‌ها تصور اشتباهی راجع به او داشتیم، و سوروس اسنیپ یکی از پیچیده‌ترین قهرمان‌های کل داستان بوده.

ضربه‌های احساسی این بخش هری پاتر تمامی ندارد، بعد از تمام این افشاگری‌های خیره‌کننده و غیرمنتظره، متوجه می‌شویم که بخشی از روح ولدمورت درون هری زندگی می‌کند و او شبی که پدر و مادر هری را کشت، ناخواسته یک جان‌پیچ دیگر به وجود آورد و تکه‌ای از روح خودش را درون هری جا گذاشت، و علت آن زخم صاعقه مانند روی پیشانی هری هم همین است، و همچنین دلیل ارتباط عجیب ذهن ولدمورت و او. هری پاتر بعد از اینکه می‌فهمد سوروس اسنیپ نه‌تنها شخصیت شروری نبوده بلکه نقش قهرمانی خاموش و فداکار را ایفا می‌کرده، باید با این واقعیت کنار بیاید که برای نابودی ولدمورت، خودش هم باید از بین برود.

۱۳. هری بعد از ملاقات با روح عزیزانش، مقابل ولدمورت ایستاد

هری بعد از دیدن خاطرات اسنیپ، می‌داند که خودش هم یکی از جان‌پیچ‌های اوست و برای نابودی ولدمورت، باید خودش را فدا کند و حتما هم شخص ولدمورت باید او را بکشد. هری که حالا آماده است تا با سرنوشت محتومش روبه‌رو شود، توپ اسنیچ را که از دامبلدور به ارث برده به دستش می‌گیرد و می‌گوید : «من آماده‌م تا بمیرم». اسنیچ باز می‌شود و می‌بینیم که سنگ رستاخیز درونش پنهان شده. این شیء جادویی قدرت بازگشت مرده‌ها را به زندگی دارد، و هری از آن استفاده می‌کند تا با تعدادی از عزیزان از دست‌رفته‌اش صحبت کند، از جمله سیریوس، لوپین، و پدر و مادرش.

هری که مرگ خودش را پذیرفته، از سیریوس می‌پرسد مردن دردناک است یا نه، که سیریوس در پاسخ می‌گوید: «از خوابیدن هم سریع‌تره». در یکی از تلخ‌ترین لحظات فیلم‌های هری پاتر، هری از این ارواح عذرخواهی می‌کند و می‌گوید که هیچ‌وقت نمی‌خواسته آن‌ها به خاطرش کشته شوند. بعد از آن‌ها می‌خواهد که هنگام رو در رویی نهایی با ولدمورت،‌کنارش بمانند. بعد از تمام درد و رنج‌هایی که هری متحمل شد، وقتی با عزیزان از دست‌رفته‌اش و به‌ویژه پدر مادرش صحبت می‌کند، به یاد تمام بلاهایی می‌افتیم که تا این لحظه سر او آمد. ما طی چندین سال همراه او آمدیم و سفر دور و درازش را تجربه کردیم، و وقتی در لحظات نهایی‌اش قرار می‌گیرد و با پای خودش سمت مرگ می‌رود، احساساتش را بیش از پیش درک می‌کنیم.

منبع: Looper

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

۱۷ دیدگاه
  1. فلور؛

    همشون پدر در آر دردناک بودن..

  2. .

    من سر هدویگ داغون شدم

  • 1
  • 2
loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه