نقد فیلم «زنی در محوطه»؛ کمی سرگرمکننده، کمی ترسناک!
اگر بپذیریم که ساختن یک فیلم ترسناک مبتنی بر کلیشههای زیرگونههای وحشت روانشناختی یا وحشت جسمانی ، سختتر از زیرگونههای دیگر ژانر وحشت است، آن گاه متوجه خواهیم شد که فیلم «زنی در محوطه» به دلیل وابستگیاش به کلیشههای هراس روانشناختی، اثری است که راه سختی را برای قصهگویی انتخاب کرده است. وحشت روانشناختی با روح و روان شخصیتها سر و کار دارد و هراس جسمانی با بدن آنها. اولی باید راهی پیدا کند که ترسهای نادیدنی ریشه دوانده در روح و روان افراد حاضر در قاب را به شکلی عینی تجسم بخشد و دومی باید دست به نمایش تغییر شکل بدن آدمی به شکلی اغراق شده بنا به دلایلی متفاوت بزند. به همین دلیل هم فیلمسازان ژانر وحشت اساسا کمتر سراغ این دو زیرگونه میروند. نقد فیلم «زنی در محوطه» (The Woman In The Yard) را با تمرکز بر همین استفادهی سازندگان از خصوصیات سینمای وحشت روانشناختی آغاز میکنیم.
هشدار: در نقد فیلم «زنی در محوطه» خطر لو رفتن داستان وجود دارد!
زیرگونهی روانشناختی مانند زیرگونهی جسمانی چندان بین مخاطب عام سینما و همچنین فیلم سازان محبوب نیست. فیلمسازان به این دلیل سراغ این دو زیرگونه نمیروند که کاربلدی و توانایی بسیار میخواهد و باید بتوانند دنیایی ویژه خلق کنند که هم قابل باور باشد و هم ترسناک. در سال گذشته فیلم «ماده» (The Substance) به کارگردانی کورالی فارژا یا «کفنها» (The Shrouds) به کارگردانی دیوید کراننبرگ تنها فیلمهای ترسناک مهم وابسته به زیرگونهی هراس جسمانی بودند و تعداد فیلمهای ترسناک روانشناختی هم به همین میزان کم بود. از آن سو مخاطب هم چندان میلی به سینمای ترسناک از این جنس ندارد؛ چرا که تمرکز بسیار میخواهد و برخلاف دیگر ترسناکها خبری از قصههای تک خطی و ساده و سکانسهای ترسناک مفصل نیست.

مخاطب عام سینما – نه آنهایی که دلباختهی سینمای وحشت هستند – عموما به فیلم های ترسناک وابسته به زیرگونهی وحشت فراطبیعی علاقه دارند؛ همان فیلمهای موسوم به خانههای جن زده یا افراد تسخیر شده توسط شیاطین خبیث. آثار زامبی محور هم این روزها خوب مورد استقبال قرار میگیرند. اسلشرها گرچه به دلیل نمایش خون و خونریزی زیاد هستند اما باز هم توجه بیشتری از مخاطبان را نسبت به زیرگونههای مورد اشاره جلب میکنند. دلیل این امر هم ساده بودن قصهی این فیلمها است. در تمام آثار وابسته به این زیرگونهها، داستانی لاغر و کم بسامد وجود دارد که یک سرش قربانی است و سمت دیگرش هیولایی که باید از پا دربیاید. در چنین شرایطی میتوان با خیال راحت در صندلی امن سینما به تماشای آنها نشست و مزهی گس ترس را چشید.
اما آن دو زیرگونه راه دیگری میروند. حال که سازندگان فیلم «زنی در محوطه» تصمیم گرفتهاند که از کلیشههای ترسناکهای روانشناختی استفاده کنند، قطعا باید متوجه چالشهای پیش رو باشند. با شنیدن نام این زیرگونه مخاطب علاقهمند به تاریخ سینما بلافاصله به یاد فیلمی چون «بچه رزمری» (Rosemary’s Baby) ساختهی باشکوه رومن پولانسکی میافتد که در دههی 1960 میلادی ساخته شده است. میتوان بلافاصله متوجه قرابتهای این شاهکار با فیلم مورد بحث ما شد؛ در هر دو اثر با قصهی زنانی سر و کار داریم که از چیزی هراس دارند و روح و روان آنها را در انزوا میخراشد. این هراس در فیلم رومن پولانسکی در قالب یک هزارتوی نادیدنی تصویر میشود اما سازندگان «زنی در محوطه» تصمیم گرفتهاند که به این روان به هم ریخته جلوهای عینی ببخشند و هیولایی که از درون، روح و روان زن را میخراشد، نمایش دهند.

تقریبا یک دهه قبل کارگردانی به نام جنیفر کنت فیلمی به نام «بابادوک» (The Babadook) ساخت که دقیقا از همین الگو پیروی میکرد و قصهاش شباهت بسیاری به قصهی «زنی در محوطه» دارد. در آن جا هم زنی بعد از مرگ شوهرش توان نگهداری از فرزندش را ندارد و حسابی به هم ریخته و خود را حبس کرده است. حال ترس او از ادامهی زندگی در قالب موجودی شرور و ترسناک تصویر میشود که هم مادر و هم فرزند را آزار میدهد. جنیفر کنت تلاش نداشت که این قصهی پیچیده را سادهسازی کند اما کارگردان «زنی در محوطه» تمام تلاشش را کرده که چنین کند. آن زن غریب حاضر در حیاط خانه از همان ابتدا هویت مشخصی دارد و نیاز چندانی نیست که برای فهم این هویت زیاد از حد خود را به دردسر بیاندازیم.
از همان ابتدا که کارگردان بر نمایش گذشتهی زن و علاقهاش به شوهرش و دلتنگیهایش تاکید میکند و سپس پای آسیب دیدهی وی را در قاب قرار میگیرد و پس از آن هم تقلاهایش برای ادامهی زندگی تصویر میشود، میتوان حدس زد که با یک فیلم ترسناک روانشناختی سر و کار داریم که در آن قرار است این زن با دیوها و شیاطین درونش دست و پنجه نرم کند. به همین دلیل هم با دیدن زن مشکیپوش و مرموز درون حیاط خانه اصلا جا نمیخوریم. البته انتخاب شیوهی ترسیم این هیولای ذهنی بسیار هوشمندانه است و باید بابت این انتخاب اعتباری برای سازندگان قائل شد. چرا که هر تماشاگری میتواند آن را لمس کند و این ملموس بودن یکی از راههای اصلی ترساندن تماشاگر است.
هر مخاطبی -حتی اگر قدرت تخیل متوسطی هم داشته باشد میتواند با دیدن «زنی در محوطه» خود را جای شخصیتها بگذارد و برای لحظهای تصور کند که اگر در همان لحظه زنی مرموز را نشسته روی یک صندلی بیرون پنجرهی خانهاش ببیند، چه حالی خواهد داشت؟ اما مشکلات فیلم پس از این یکی یکی از راه میرسند و گریبانش را میگیرند؛ فیلمساز آن قدر درگیر سادهسازی همه چیز میشود و مخاطب خود را دست کم میگیرد که سعی میکند همه چیز را توضیح دهد یا اصلا چیزی را مرموز برگزار نکند. این چنین است که آن زن خیلی زود هویت مرموز خود را از دست میدهد. هیچ آفتی هم بدتر از این برای یک فیلم ترسناک وجود ندارد؛ این که هیولای داستان از آن برج و باروی دست نیافتنی به زیر کشیده شود و دیگر مرموز جلوه نکند. از چنین هیولایی نمیتوان ترسید و در بهترین حالت میتوان قصهاش را دنبال کرد.

از آن سو شخصیتهای حاضر در قصه هم چندان پیچیده نیستند. چرا که فیلمساز همین جا هم سعی دارد همه چیز را ساده و معمولی برگزار کند. برخلاف دیگر زیرگونههای ژانر وحشت که عدم شخصیتپردازیهای پیچیده میتواند به نقطه قوتشان تبدیل شود، در زیرگونهی روانشناختی این موضوع قطعا به ضرر فیلم تمام خواهد شد. چرا که بالاخره آن روان به هم ریخته نیاز به معرفی شخصیتهایی طراحی شده دارد؛ شخصیتهایی که اول ترسهایشان درست ترسیم شود. وقتی این روان به هم ریخته به درستی در برابر مخاطب قرار گرفت، پس از آن میتوان از جلوهی عینی آن هم ترسید و نگران سرنوشت شخصیتها شد. شخصیتی که سرنوشتش برای مخاطب مهم نباشد، بلاهای آوار شده بر سرش هم مهم نخواهند بود.
دلیل این شخصیتپردازی ضعیف در سمت قهرمان قصه هم به تلاش برای ساختن شخصیتی خاکستری بازمیگردد. در اکثر فیلمهای ترسناک روانشناختی قربانی ( در این جا قربانی/ قهرمان) ماجرا بیش از هر چیزی درگیر روان آشفتهای است که پس از یک واقعه یا تروما با آن دست در گریبان است. اما در این جا فیلمساز تلاش کرده که مورد دیگری را هم به فیلمش اضافه کند؛ زن پریشان فیلم با یک عذاب وجدان هم دست و پنجه نرم میکند. به نظر میرسد که او در زمان مرگ شوهر و آن تصادفی که تمام زندگیاش را به هم ریخته با یک نوع سهلانگاری تلاش داشته (حتی اگر فقط فکرش برای لحظهای از ذهنش گذشته باشد) خودش را هم به همراه با شوهرش از بین ببرد و حال متوجه شده که نتیجهی آن عملش فقط شوهرش را کشته است.
این موضوع را از چند نکته میتوان متوجه شد؛ اول حرفهای شوهر مبنی بر عدم رضایت او از زندگی در تمام مراحل و افسردگیهای دائمی زن و دوم تلاشش برای فرستادن بچهها به مزرعهای در نزدیکی و سپس گرفتن جان خودش. این دو موضوع نشان میدهد که در واقع آن زن سیاهپوش مرموز فرشتهی مرگی است که این بار سراغ خودش آمده و کاری به دیگران ندارد و البته میتواند نمادی از عذاب وجدان شخصیت اصلی هم باشد. اما متاسفانه آن معمولی برگزار کردن همه چیز این جا هم به ضرر فیلم تمام شده و این شخصیت خاکستری چند وجهی به شکلی دفرمه و غیرقابل باور از کار در آمده است.

در کنار همهی اینها پایانبندی فیلم هم چنگی به دل نمیزند و بیشتر به جمع کردن سرسری قصه میماند. زن ناگهان تصمیم میگیرد که به زندگی ادامه دهد و خود را وقف فرزندانش کند و به عشق آنها ادامه دهد و همین تصمیم کافی است که آن زن مرموز هم دست از سر آنها بردارد و برود تا احتمالا زندگی کمی روی خوش به آنها نشان دهد. در واقع پایان فیلم چنین تصوری را در ذهن ایجاد میکند که همه چیز صرفا سوگواریهای خانوادهای برای از دست دادن مرد زندگیشان بوده و حال این سوگواری تا حدی پشت سر گذاشته شده و میتوان رو به جلو حرکت کرد. این تقلیل دادن تمام ماجرا به چنین نتیجهای، مانند آب سردی است که تماشاگر پیگیر فیلم را هم تا حدی دلسرد میکند.
اما تمام فیلم «زنی در محوطه» عیب و ایراد نیست. فیلمساز در ایجاد ترسهای لحظهای و غافلگیر کننده یا همان Jump Scare موفق است. به عنوان نمونه زمانی که زن فرزند دخترش را در آغوش گرفته و ناگهان ناخواسته چاقویی در کمرش فرو میکند و بلافاصله دوربین به آینه کات میخورد و معلوم میشود که دختر در آغوش مادر نبوده و این چاقو زدن صرفا زاییدهی خیال مادر است، مخاطب ناگهان دستهی صندلی را میچسبد. یا در زمانی که ناگهان آن زن مرموز سر از اتاق زیرشیروانی در میآورد و دوباره با همان ژست مخصوصش روی صندلی مینشیند. یا در زمان دیگری که جای این دو زن با هم عوض میشود و حال قهرمان قصه است که سر از دنیای سایهها درآورده و آن زن سیاهپوش جایش را میگیرد و البته دخترک را با خود به جهان دیگر میبرد.
- وجود چند سکانس ترسناک خوب!
- زمان کوتاه فیلم
- شخصیتپردازی نه چندان دقیق
- لو رفتن هویت هیولای قصه از همان ابتدا
این موارد خبر از توانایی کارگردان در خلق سکانسهای ترسناک میدهد. این توانایی میتوانست در کنار یک قصهی جذاب و البته ساختن چند شخصیت جذاب به نقطه قوت فیلم تبدیل شود و کاری کند که خاطرات آثار ترسناک روانشناختی درجه یکی مانند «بابادوک» در ذهن مخاطب زنده شود. در نهایت این که مهمترین نکته مثبت فیلم جمع و جور بودن و زمان کوتاه آن است. یکی از آفتهای فیلمهای ترسناک افتادن به ورطهی تکرار سکانسهای شبیه به هم است. در این حالت کارگردان تصور میکند که با افزایش میزان خشونت در هر نوبت، میتواند مخاطب را بترساند. سازندگان «زنی در محوطه» چنین تصمیمی ندارند و به همین دلیل هم فیلم آنها زمانی طولانی ندارد و چندان اتفاقات حاضر در قاب را کش نمیدهد تا دست کم با فیلمی سرگرم کننده طرف باشیم.
شناسنامه فیلم «زنی در محوطه» (The Woman In The Yard)
کارگردان: ژائومه کولت سرا
بازیگران: دانیله ددویلر، راسل هورزنبی و پیتون جکسون
محصول: 2025، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: 5.1 از 10
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 42٪
خلاصه داستان: رامونا زنی معلول است که شوهرش را در یک تصادف اتوموبیل از دست داده و خودش نیز صدمه دیده است. او باید از دو فرزند خود یعنی تیلور و انی محافظت کند و مدتها است که دست به این کار نزده و به ندرت از اتاقش خارج میشود. این در حالی است که پس از مرگ شوهرش چندان نمیتواند با فرزندانش کنار بیاید و به لحاظ روانی هم شدیدا به هم ریخته است. روزی زنی مرموز با لباسی مشکی و توری مشکی روی صورت در برابر خانهی آنها ظاهر شده و اعلام میکند که رامونا خودش او را فراخوانده و «امروز همان روز است» اما نمیگوید چه روزی؟ زن ناگهان با استفاده از قدرتی جادویی حیوانات حاضر در مزرعه را میکشد و سگ نگهبان خانه را هم فراری میدهد. حال رامونا که به نظر میرسد زن را شناخته و میداند که کیست، باید فکری به حال اسین وضعیت کند، وگرنه جان خود و فرزندانش در خطر خواهد بود و …
منبع: دیجیکالا مگ

