نقد و بررسی فیلم مرده‌ها نمی‌میرند (The Dead Don’t Die)؛ شبح آقای پست مدرن!

۱۳ آبان ۱۳۹۸ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۸ دقیقه
نقد فیلم مرده ها نمی میرند

فیلم مردگان نمی‌میرند (The Dead Don’t Die) جدید‌ترین فیلم جیم جارموش در افتتاحیه جشنواره کن امسال اکران شد و بر خلاف انتظار بازخورد مثبتی نداشت. ریویونویس‌های امروز جهان که اکثرا ثابت کرده‌اند هنگام مواجه شدن با آثار فیلمسازان اسم و رسم‌دار با سینما کاری ندارند و معیار ارزیابی‌هایشان چیز دیگری است، این بار هر قدر تلاش کردند نتوانستند نقدهای مثبت خود را روانه فیلم جدید جارموش کنند و به نظر می‌رسد حتی دوست‌داران جارموش نیز شکست فیلم را قبول کرده‌اند.

«مردگان نمی‌میرند» داستان شهری به نام “سنترویل” و ساکنینش را روایت می‌کند که درگیر مسائل عجیبی شده است. ساعت‌های روزانه در این شهر به‌ هم ریخته است و روزها بسیار طولانی شده‌اند. حیوانات خانگی همه پا به فرار گذاشته‌اند و به نظر می‌رسد که هیچ‌کس دلیل این اتفاقات را نمی‌داند. در این میان هنگامی که شب فرا می‌رسد مردگان از قبرها بیرون آمده و به ساکنین حمله می‌کنند.

جارموش برای جدید‌ترین فیلم خود موضوع زامبی‌ها را در نظر گرفته است تا با نمایش دادن زامبی‌های دکوراتیو خود و در بستر آن‌ها پیام‌های سیاسی و اجتماعی مورد نظر خود را به مخاطب بدهد. اما متاسفانه متوجه این موضوع نشده که سینما پیام و بیانیه دادن نیست. هاوارد هاکس جمله‌ای دارد که می‌گوید “اگر می‌خواهید پیام دهید به تلگراف خانه بروید!”‌. شخصا تا این حد به شکل رادیکال به مسئله پیام در سینما نگاه نمی‌کنم و معتقدم پیام داشتن بد نیست و برای پیام دادن باید از راه “فرم” وارد شد، اتفاقی که در فیلم جارموش ابدا نمی‌افتد. «مردگان نمی‌میرند» اثری به شدت فرامتنی است که گویا فیلمسازش مدیوم سینما را با مدیومی مثل هیپ‌هاپ اشتباه گرفته است و در نتیجه فیلم در طول یک ساعت و چهل دقیقه زمان خود به تیکه‌پرانی به ترامپ و دیگر سیاسیون آمریکا مشغول است. همین موضوع سبب می‌شود تا فیلم به شدت تاریخ مصرف دار باشد و از همین ابتدا مشخص می‌شود که فیلم “یک بار مصرف” است. از سوی دیگر فیلمساز جرئت ساخت یک فیلم اعتراضی را نیز نداشته و در لفافه و با ترس و ماسک زامبی‌ها به شکلی محافظه‌کارانه طوری با همه چیز شوخی می‌کند که نه به کسی بر بخورد و نه به منفعل بودن متهم شود. برای مثال جارموش کلاه استیو بوشمی را با شعاری نژادپرستانه مزین کرده و ما هم سریع باید او را با ترامپ هم‌سان فرض کنیم و به نبوغ او درود بفرستیم. این هم از آن دست شوخی‌های عجیب روزگار است.

اما فارغ از این بحث‌های فرامتنی و غیر سینمایی، «مردگان نمی‌میرند» در تمام ابعاد خود پا در هواست. پا در هوا به این معنا که روی هیچ اصولی نایستاده و هر کجای آن قابل تغییر است. فیلم یک دو جین شخصیت بدون پرداخت و منفعل دارد که نقش آنان را بازیگران (در بعضی موارد سلبریتی‌ها!) معروف از جمله سلنا گومز، تام ویتس، استیو بوشمی و ایگی پاپ ایفا می‌کنند. می‌توان نیمی از این شخصیت‌ها را از فیلم حذف کرد بدون این که کوچکترین خللی به داستان وارد شود. این اتفاق از آن جهت بروز می‌دهد که اساسا فیلم قصه‌ای برای روایت ندارد. شخصیت‌ها صرفا در یک محیط بدون جغرافیای مشخص در حال رفت و آمد هستند و بدون این که پیشبردی برای درام داشته باشند به راحتی حذف یا اضافه می‌شوند. برای اثبات این موضوع لازم است که چند نمونه از شخصیت‌های موجود در فیلمنامه را بررسی کنیم تا متوجه شویم چرا فیلم تا این حد بد از آب در آمده است.

شخصیت‌های اصلی فیلم را سه پلیس شکل می‌دهند. کلیف (بیل مورای) که رئیس اداره پلیس است و دو زیر دست او رانی (آدام درایور) و میندی (کلویی سوینی). هر سه شخصیت نه شمایلی از پلیس هستند و نه موفق می‌شوند اعمالی منطقی را در شرایط حاد از خود بروز دهند. شاید احساسی‌ترین و احمقانه‌ترین رفتارها را از سوی این پلیس‌ها خصوصا میندی شاهد هستیم. می‌توان این‌طور اثبات کرد که فیلم تمایل دارد تا در ادامه نگاه انتقاد‌آمیزش به مقوله جامعه آمریکا تصویری ابزورد از پلیس را به نمایش بگذارد. پس در این صورت مرگ قهرمانانه آن‌ها چه توجیهی دارد؟ آن نمای اسلوموشن پیش از مرگ که کلیف و رانی مانند یکی از نماهای معروف فیلم «این گروه خشن» اثر سم پکین‌پا به شکلی اسطوره‌ای در حال حرکت به سوی مرگ هستند، چه کارکردی دارد؟ به راستی موضع فیلمساز نسبت به پلیس‌های فیلمش یک شمایل اسطوره‌وارانه است؟ از این دست تناقضات در فیلم فراوان یافت می‌شود؛ همین مسئله نیز فیلم را تبدیل به ملغمه‌ای بدون انسجام و یکپارچگی می‌کند.

یکی از عجیب‌ترین و بدون پرداخت‌ترین شخصیت‌های فیلم زلدا (تیلدا سوئینتون) است که به نظر ‌می‌رسد ارجاعی به شمایل اوما تورمن در فیلم «بیل را بکش» کوئنتین تارانتینو باشد. یک سامورایی عجیب با موهای بلوند که مسئول کفن و دفن جنازه‌های شهر است. او که به نظر به آیین خاصی از بودا‌ییسم گرایش دارد بر خلاف دیگر شخصیت‌های فیلم با استفاده از شمشیر کاتانای خود به راحتی از خود دفاع می‌کند و ترسی از زامبی‌ها ندارد. رفتارهای زلدا از ابتدای فیلم مانند ربات است و دیگران نیز به چشم موجودی عجیب غریب به او می‌نگرند. در نهایت در یکی از احمقانه‌ترین پیچش‌های فیلمنامه که تا به حال دیده‌ام متوجه می‌شویم که او یک موجود فضایی بوده و توسط یک سفینه که با استفاده از کامپیوتر پلیس آن را احضار کرده است به سیاره خود باز می‌گردد. واقعا مشخص نیست بود و نبود این شخصیت ماورایی چه تاثیری در پیشبرد داستان فیلم دارد یا پیچش پایانی سرنوشت او با توجه به چه پیش زمینه‌ای و از آن مهم‌تر با چه هدفی انجام می‌پذیرد.

سیر شخصیت‌های بی کارکرد فیلم با گروه جوانان هیپی کلیولند ادامه می‌‌یابد. سه جوانی که سلنا گومز در صدر آن‌ها قرار دارد و به دلایل نامعلومی تصمیم گرفته‌اند تا به شهر سنترویل سفر کنند. آن‌ها تصمیم می‌گیرند در متل شهر که متعلق به شخصی به نام دنی پرکینز (لری فسندن) است، شب را بگذرانند. در نهایت می‌بینیم که هر سه آن‌ها به همراه دنی توسط زامبی‌ها خورده شده‌اند و در قفل شده اتاق نیز نتوانسته جان آن‌ها را حفظ کند. مشخصا جارموش به هیچ عنوان کارکرد آن‌ها را داخل فیلم نفهمیده و آن‌ها نیز جزو پرشمار شخصیت‌های اضافه فیلم قرار می‌گیرند. مخاطب حتی ذره‌ای نسبت به این سه جوان احساس سمپاتی پیدا نمی‌کند و در نتیجه مرگشان الکن است و حضورشان در فیلم نیز بی دلیل.

اما اوج کار آماتورگونه جارموش در پرداخت شخصیت سه نوجوان سیاه پوست فیلم است. نخستین جایی که با آن‌ها ملاقات می‌کنیم هنگامی است که جلوی تلویزیون نشسته‌اند و مشغول تماشای اخبار در مورد خروج کره زمین از مدار خود و در نتیجه اتفاقات عجیبی که در پی آن رخ خواهد داد، هستند. به نظر می‌رسد آن‌ها در جایی مثل مرکز بازپروری زندانی شده‌اند. تا پایان نیز نه مشخص می‌شود این مرکز چیست و نه مشخص می‌شود چرا این سه نفر در آن‌ جا زندانی شده‌اند. فیلم حتی در حد یک جمله نیز اطلاعاتی در باب گذشته شخصیت‌هایش به ما نمی‌دهد و ما مجبوریم با تیپ‌هایی که حتی خصوصیات تیپ را نیز ندارند همراه شویم. در نهایت در اقدامی فاجعه‌بار جارموش آن‌ها را از قصه کنار می‌گذارد و حتی پایانی درست برای آن‌ها نمی‌سازد. بر عکس دیگر شخصیت‌ها که اکثرا می‌میرند به نظر می‌رسد که جارموش از جایی به بعد این سه شخصیت را فراموش می‌کند و از روند فیلم خارج می‌شوند.

از سوی دیگر فیلم شخصیت هرمیت باب (تام ویتس) را دارد که مردی به دور از تمدن است که سال‌هاست در جنگل زندگی می‌کند و با خوردن حشرات تغذیه می‌کند. ریش بلند و چهره کثیف او در ابتدا اندکی برای مخاطب جالب توجه است اما جارموش در پرداخت او به قدری خام دستانه عمل می‌کند که جذابیت پلاستیک مانند شخصیتش را نیز از بین می‌برد. هرمیت باب وظیفه دارد تا تک تک جملات بیانیه جارموش را بدون این که در دهانش بگنجد به زبان بیاورد و در نتیجه در فیلم تبدیل به طوطی فیلمساز می‌شود. در پایان فیلم که او بی دلیل در نقش راوی قرار می‌گیرد، سعی می‌کند تا پیوندی بین دنیای امروز و مصرف‌گرایی آمریکایی‌ها و زامبی‌های داخل فیلم برقرار کند. ارتباطی که به قدری غیر منطقی است که باعث شده تا جملات و تصاویر کاملا از یکدیگر منفک باشند.

یکی از مسائلی که معدود علاقه‌مندان فیلم از آن به عنوان نقطه قوت فیلم یاد می‌کنند، ارجاعات پرشمار فیلم به سینمای پیش از خود است. جارموش در بسیاری لحظات از «مردگان نمی‌میرند» دست به دامن ارجاعاتی سینمایی و غیر سینمایی به هنرمندان بزرگ تاریخ می‌شود تا شاید کشتی غرق شده خود را با توسل به اسامی بزرگ نجات بخشد. در این‌جا قصد دارم برای نشان دادن الکن بودن این ارجاعات، مقایسه‌ای بین ارجاعات این فیلم و فیلم «روز برای شب»، اثر یکی از بزرگ‌ترین اساتید ارجاع دادن در هنر سینما یعنی فرانسوا تروفوی فرانسوی انجام دهم. تروفو که به خاطر زندگی خاص خود همواره از سینما به عنوان نجات بخش‌ترین عنصر زندگی‌اش یاد کرده، مردی بود که عشق به سینما در تمام آثارش هویدا بود. در «چهارصد ضربه» او تنها راه نجات را سینما معرفی می‌کند و ارجاعات بسیار زیادی از جمله ارجاع به فیلمی از ژاک ریوت،‌ تابستان با مونیکای برگمان و حتی چرخ شیطان که یکی از اولین اختراعات سینمایی است می‌دهد. او بعدها فیلم «روز برای شب» را جلوی دوربین برد که از جهاتی شباهت زیادی به فیلم جدید جارموش دارد. هر دو فیلم به نوعی فیلم در فیلم هستند. در «مردگان نمی‌میرند» شخصیت رانی با نوعی خود ارجاعی به سینما می‌گوید از انتهای فیلمنامه فیلم با خبر است. در واقع شخصیت‌های فیلم می‌دانند که در فیلمی از جیم جارموش مشغول بازی هستند. مسئله فیلم در فیلم به شکلی دیگر در فیلم روز برای شب تکرار می‌شود. در آن‌جا خود تروفو در نقش یک فیلمساز که می‌خواهد فیلم جدیدی را جلوی دوربین ببرد، ایفای نقش می‌کند و محوریت فیلم حول موضوع خود سینما می‌چرخد. پس ارجاعاتی که تروفو به تاریخ سینما می‌دهد (مانند ارجاع به همشهری کین هنگامی که رویا می‌بیند) کارکرد روایی و قرابت معنایی با کلیت اثر دارد. اما در اینجا جارموش بدون ایجاد این قرابت صرفا با آوردن چند اسم و تصویر سعی می‌کند تا سینه‌فیل‌ها را به سمت فیلم خود جذب کند. به راستی ارجاع دم دستی و خامی که یکی از شخصیت‌های فیلم به فیلم «روانی» هیچکاک می‌دهد، چه کارکردی جز سمپات کردن سینه‌فیل‌ها نسبت به فیلم دارد؟

دنیای «مردگان نمی‌میرند» دنیایی است پلاستیکی، که انسان‌هایش به قدری منفعل عمل می‌کنند که انسان بودن همه آن‌ها زیر سوال است. از سوی دیگر همان‌طور که در متن اشاره شد اگر بخواهیم این انفعال و عدم منطق فیلم را عامدانه بدانیم آن‌گاه تناقض‌های اثر هویدا خواهد شد و موضع فیلمساز نسبت به شخصیت‌هایش مورد سوال قرار خواهد گرفت. «مردگان نمی‌میرند» فیلمی باسمه‌ای و پر از اشکال از فیلمسازی است که آثار خوبی مانند «شب روی زمین» را در کارنامه خود دارد.

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

۳ دیدگاه
  1. زانیار

    هاوارد هاکس یا هر کس دیگه زاده (زایش منظورم نیست!) یه آمریکای سرمایه داری و بورژواپرست ، مذهبی ، جامعه کوته فکر ( کل آمریکا واطرافش و طرفداراش) ، فک میکنن باید عین فیلمهای وسترنشون بیان تو صدم ثانیه هفت تیر بکشن و تو افق محو بشن ! طرز حرف زدنشون هم دقیقا همینطوری در اوج حماقته حرف چنین آدمی مدرک نیست و متاسفم برای رفرنس قرار دادنش ! کلا هم دارید کار اشتباهی میکنید هاکس تو کار خوش خدا هم باشه ربطی به جارموش نداره ( جدا از اینکه عددی نیست در مقابل جارموش). مثل اینه که بخوایم برای نقد رونالدو حرف از جردن بزنیم ! من فیلمهای هاکس هم دوست دارم ولی سرگرم ان ! میدونید یعنی چی ؟ یعنی هیچ تفاوتی با یه دست فیفا ندارن بلکه کمتر چون فقط سرگرمی ان و حتی یه سلول از مغزت کار نمیکنه!

  2. علی فرقانی

    سلام
    کاملاً با نقد نویسنده محترم هم عقیده و هم نظر هستم.
    علاوه بر موضوعات گفته شده در متن، لازم میدونم اضافه کنم:
    اینکه جارموش از نظر اعتقادی بیننده را مورد هدف قرار داده و بی‌کفایتی دین مذهب در دنیای «مردگان نمی‌میرند» کاملاً به چشم می‌خورد.
    جایی که مردگان از خاک برمی‌خیزند، تنها یک بودایی (زلدا)، یک جامعه ستیز (کشاورز میلر)، یک ناتورالیسم (هرمیت باب) که از قضا منقتد به رفتار جامعه و نصیحت گر فیلم هم اوست، سه هیپی از کلیولند، سه مامور پلیس و دو فروشنده ابزار فروشی و پمپ بنزین که همگی منفعل اند و هیچ کدوم نگاهی به مذهب ندارند.
    تنها جایی که اسم خدا در فیلم آورده میشه، جایی است که باید لعنت بر کسی فرستاده شود.
    البته بی اعتماد کردن مردم نسبت به دولت هم پوشیده نیست که در فیلم تمام نقل قول هایی که مجریان رادیو و تلویزیون از مسئولین وقت میکنند، همگی دروغ و اشتباه از آب درآمدند.

  3. Hamidreza aghdam

    سلام
    به نظرم منتقد محترم دیجی مگ کلا دنیای جارموش رو نمی شناسه، بله فیلمنامه و فیلم مردم پسند نیست و البته منتقد پسند، ولی شما باید ببینید با چه کسی طرف هستین، جیم جارموش، فیلم های قبلی اون هم بسیاری شخصیت ها داره که اگه حذف بشن اتفاق خاصی نمی افته یا سرنوشت خیلی ها معلوم نمیشه، این نقد یعنی نویسنده محترم چیزی از دنیای جاموش نمیدونه این که فیلم به قولی فیلمنامه نداره و یا ناگهان با به فضا رفتن یه شخصیت به شما پوزخند میرنه تماما عامدانه است چون با کسی طرف هستین که عادی فیلم نمیسازه، وقتی پیام هایی رو بسیار ساده از دوصفر یک روی کاپوت پلیس تا شعار روی کلاه کشاورز و به قول خودتون از زبان مرد جنگلی میگه داره همه رو مسخره میکنه اینجا ما با ماتریکس طرف نیستیم که اگه بخواد میتونه اونجوری فیلم بسازه اون با مایه کمدی فیلم همه چیز رو حتی اصول فیلم سازی رو به استهزا میکشه

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه