۲۰ سکانس خداحافظی برتر در تاریخ سینما

۹ آبان ۱۴۰۰ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲۰ دقیقه
خداحافطی

آیا خداحافظی همیشه معنای رفتن و بازنگشتن دارد یا رفتن برای زمانی کوتاه و به معنای به امید دیدار است؟ و آیا هر خداحافظی یک خوش‌آمدگویی به آدم‌ها و موقعیتی جدید است یا صرفا نقطه پایان؟ و بالاخره آیا همیشه با یک موسیقی آرام و غروب خورشید همراه است یا بی‌صدا و با دلی شکسته؟ هرچه که باشد، خداحافظی و رفتن و دل کندن بخش جدایی‌ناپذیر داستان‌هایی است که کارگردان‌ها به اشکال مختلف آن را در فیلم‌هایشان به تصویر می‌کشند. در این مقاله ۲۰ سکانس خداحافظی برتر سینما را نام بردیم که می‌توانند دلیلی برای شروع دوباره، وداعی تلخ برای همیشه و یا تنها راه نجات شخصیت‌های محبوب داستان‌های آن باشند.

سینمای سراسر جهان (و به‌ویژه آمریکا) از ابتدا به ترکیب یک صحنه خداحافظی زیبا و در عین حال معنادار پرداخته است. شخصیت‌های مورد علاقه ما می‌روند، بسیاری هم شخصیت‌های مورد علاقه ما را ترک می‌کنند و ما در هیبت و غم و اندوه رها می‌شویم.

اما وقت آن رسیده است که با این مقدمه درباره خداحافظی و با ۲۰ لحظه و سکانس مورد علاقه‌مان از دنیای سینما، جایی که قطارها منتظر بوسه‌های خداحافظی منتظر می‌مانند، جایی که مرگ تنها زمانی که مونولوگ تمام می‌شود فرا می‌رسد، و جایی که آهنگساز زمان را برای شروع آکوردها مناسب می‌داند تا قلب ما را تکه تکه کند، ادامه دهیم.

۲۰. عزیمت‌ها (Departures)

عزیمت ها

صحنه خداحافظی: گروهی از زنان هنگام تشییع جنازه مرد متوفی و محبوبشان صورت او را می‌بوسند و با بوسه‌های رژ لبی جذاب پر می‌کنند.

اهمیت آن: گروهی از زنان تصمیم می‌گیرند معشوق خود را برای خداحافظی و در «آخرین اقامتگاه» او ببوسند و صورت او را با بوسه‌های رژ لبی پر کنند که باعث سردرگمی و خنده هیستریک آن‌ها می‌شود.

این یک خداحافظی پیروزمندانه هالیوودی و نشانه‌ای اساسی از مجموعه‌ای از نکات داستانی که باید با این حرکت مشخص شوند نیست، اما زیبایی این صحنه خداحافظی در سادگی آن یافت می‌شود. زن‌ها با دیدن چهره‌ی پر از رنگ رژ معشوقشان که باعث می‌شود نتوانند جلوی اشک‌هایشان را بگیرند شروع به خنده‌های تلخ می‌کنند.

مشخص نیست که چرا واقعا می‌خندند، آیا تماشای آن را مضحک می‌دانند، یا اینکه رسمی بودن چنین مراسمی و نیاز به مراقبت بیش از حد از جسمی که مدت‌هاست روحش از بین رفته است، بیهوده است. اما خنده آن‌ها یک لحظه انسانی نادر در تاریخ سینما و یکی از تاثیرگذارترین خداحافظی‌های تابوتی است که برای مدت‌های طولانی روی پرده بزرگ نقش بسته است.

۱۹. هارولد و ماد (Harold and Maude)

هارولد و ماد

صحنه خداحافظی: یک زن مسن در حال مرگ به دوست صمیمی جدیدش، که پسری جوان است، توصیه‌های پی‌در‌پی درباره ادامه دادن زندگی می‌کند.

اهمیت آن: هارولد وسواس زیادی نسبت به مرگ دارد، بنابراین وقتی در اولین رویارویی خود با مرگ مجبور می‌شود برای همیشه با دوست جدیدش، ماد هفتاد ساله، خداحافظی کند، برایش غافلگیری بزرگی است. ماد در داخل آمبولانس در حال مرگ است، و اشک در چشمان هارولد حلقه زده است، زیرا سرانجام متوجه شده است که یک چیز هیجان‌انگیزتر و اعتیادآورتر از مرگ وجود دارد، یعنی عشق.

اما ماد که تنها چند قدم با واقعیت تلخ زندگی فاصله دارد، به او انگیزه خوبی می‌دهد تا او را فراموش کند و بیشتر به عمق زندگی‌اش بپردازد. وقتی هارولد به او می‌گوید دوستش دارد، ماد با خوشحالی این را می‌پذیرد و فقط او را تشویق می‌کند که به دنیای واقعی برود و بیشتر عشق بورزد.

۱۸. منهتن (Manhattan)

منهتن

صحنه خداحافظی: مردی در فرودگاهی شلوغ به عشق تقریبا زیر سن قانونی خود تعظیم می‌کند و از درس زندگی که توسط این دختر به شکل یکی از بهترین نقل قول‌های وودی آلن تا به امروز می‌آید استقبال می‌کند.

اهمیت آن: ایزاک آلن و تریسی با بازی ماریل همینگوی چمدان‌های زیادی دارند که جلوی چمدان واقعی او که قرار است به مدت شش ماه با خود به هواپیما ببرند، خالی کنند. اما این نیز باید یک خداحافظی کوتاه باشد که اکنون برای هر دو شخصیت دشوار است.

آیزاک یک فرد تغییر یافته است و متوجه می‌شود که تریسی به همان اندازه که یک بزرگسال بالغ است تنها یک کودک نابالغ هم هست. آیزاک به راهنمایی و روشنگری او نیاز دارد و تریسی آن را برای شش ماه از آیزاک محروم می‌کند.

او برای اولین بار در طول مدت فیلم التماس می‌کند. اما تریسی راه بهتری به جای تسلیم شدن در برابر بی‌قراری کودکانه آیزاک می‌داند و به زیبایی به او دلداری می‌دهد: «تو باید کمی به آدم‌ها باور داشته باشی.» بله، او قرار نیست عشق خود را به آیزاک فراموش کند، و نه، این یک خداحافظی همیشگی نیست. و اکنون آیزاک برای اولین بار لبخند می‌زند، همانطور که برای اولین بار عاشق شده بود.

۱۷. ای تی (E.T.)

ای تی

صحنه خداحافظی: پسر جوانی با رفیق بیگانه فضایی خود که قرار است برای همیشه به سیاره‌اش باز گردد خداحافظی می‌کند.

اهمیت آن: دوران کودکی چه کسی با دوچرخه‌های پرنده ای تی نگذشته است؟ و چه کسی از اولین ظهور یک بیگانه فضایی، برای کودک بیچاره‌ای که می‌بایست با آن روبرو شود، احساس اندوه نکرد و قلب چه کسی از گرمای دوستی بین کهکشانی شکل گرفته در این فیلم فشرده نشد؟

«من همینجا خواهم بود» این مفهوم صحنه‌ای است که ای تی با انگشت خود سر الیوت را به جای قلبش لمس می‌کند. زیرا خاطره چیزی است که یک دوستی واقعی را، آن هم در دوره‌ای که اسکایپ و هر نرم‌افزار تماس تصویری به اندازه شخصیت اصلی فیلم ناشناخته بود، برای دوستی‌هایی که به دلیل کیلومترها فاصله بین دو نفر باید به پایان برسد زنده نگه می‌دارد.

این یک جدایی فیزیکی است، اما ای تی به ما آموخت که تاثیری که خود عمل خداحافظی بر ما می‌گذارد می‌تواند برای همیشه در ذهنمان نقش ببندد.

۱۶. کازابلانکا (Casablanca)

کازابلانکا

صحنه خداحافظی: قهرمان داستان تصمیم می‌گیرد برای مبارزه با نیروهای رایش سوم به گروه مقاومت بپیوندد، بهترین را برای عشق زندگی‌اش انتخاب کند و یک دوستی زیبا با یک افسر محلی آغاز کند.

اهمیت آن: ریک مردی دلشکسته و در عین حال مغرور است و به همین دلایل است که تصمیم خودش را برای خداحافظی ابدی با معشوق سابقش می‌گیرد تا او به معشوق جدیدش بپیوندد و به هدف مشترکشان در لیسبون، دست پیدا کنند. این یک صحنه خداحافظی نیست، این تسویه حسابی است که در تمام مدت فیلم «کازابلانکا» یکی از تحسین شده‌ترین آثار کلاسیک هالیوود دیده می‌شود.

ریک تصمیم می‌گیرد که هدف بزرگ‌تری در زندگی داشته باشد، ایلسا گذشته مشترک خود را با ریک جبران می‌کند و مسیر درست را به سمت مقاومت دنبال می‌کند و کازابلانکا در آستانه تبدیل شدن به مکانی امن‌تر و کمتر فاسد است. و همه اینها به خاطر تصمیم قهرمان ماست که نفس و خواسته‌های شخصی خود را کنار گذاشت و گذشته را پشت سر رها کرد.

بله، ریک و ایلسا همیشه پاریس را خواهند داشت، اما برای ادامه زندگی فردی‌شان، آن‌ها باید راه خود را از هم جدا کنند و شروع جدیدی را در آغوش بگیرند. و چه تصمیم تلخ و شیرینی!

۱۵. داگویل (Dogville)

داگویل

صحنه خداحافظی: یک زن، با کسی که دوستش دارد و درست قبل از کشتنش خداحافظی می‌کند، چرا که این مرد به همراه تمام ساکنین شهری که قرار بود برایش دریچه‌ی تازه‌ای به زندگی باشد، به او خیانت کردند.

اهمیت آن: «خداحافظ، تام!». این جمله همانقدر سرد است که خداحافظی‌ها و سنگ نوشته‌های قبر می‌توانند باشند. تام به خاطر تجاوز نکردن به گریس بی‌گناه نیست. عشق افلاطونی او به گریس تمام شهامت لازم را به او داد تا به خاطر سکوت در مقابل اعمال وحشتناکی که مجبور شد تحمل کند، انتقامش را بگیرد. سکوت تام قانونی شدن اعمال شیطانی بود.

و کارگردان لارس فون تریه، از طریق تام تصمیم می‌گیرد تا تمام افراد معنوی از هر قشری را که از نظر تئوری از نیکی و خیر تبعیت می‌کنند، مجازات کند تا عملا در مقابل شر این جهان بی‌طرف بمانند.

در یک حرکت وحشیانه بومرنگ‌گونه، تام با گانگسترهایی که گریس از آن‌ها در وهله اول به داگویل پناه برده بود، تماس می‌گیرد تا او را به آن‌ها پس دهد و پول نقدش را بگیرد.

در طنز شیرینی که تنها بدبینی این فیلم می‌توانست ارایه کند، گریس اکنون به تمام آنچه نیاز دارد مسلح است تا یک بار برای همیشه مردم پستی را که از او در شهری که حومه‌های آمریکا را از دریچه دوربین فون تریه به نمایش می‌گذارد « استقبال کردند»، به سزای اعمالشان برساند.

گریس یک دیالوگ آموزنده با پدرش در مورد شباهت طبیعی بین سگ‌ها و مردم و یک تفنگ دستی هم داشت تا با تام، خود واقعی‌اش و به طور کل امیدش به نسل بشر خداحافظی کند.

۱۴. اندکی ادویه (A Touch of Spice)

اندکی ادویه

صحنه خداحافظی: یک قطار معمولی برای بازآفرینی مجدد تمثیل کلاسیک همسر لوط (داستانی در تورات درباره سفر پیدایش) آماده می‌شود و این همسر لوط منحصر به فرد به فرمان او که گفته بود هرگز به عقب برنگرد گوش نمی‌دهد.

اهمیت آن: در دنیای «اندکی ادویه»، نگاه کردن به ایستگاه‌های قطار گناه بزرگی است، این یک اشتباه غیراخلاقی نسبت به کسانی است که پشت سر ایستاده‌اند.

به این ترتیب، قهرمان داستان سال‌ها پس از خداحافظی با عشق دوران کودکی‌اش، که اکنون بزرگ شده است، همراه با زندگی جدیدش، برای او دست تکان می‌دهد و با اشکی که در چشمان هر دوشان حلقه زده دستور می‌دهد که در حالی که از او دور می‌شود، به عقب نگاه نکند. او اطاعت می‌کند و آن‌ها دیگر هرگز یکدیگر را نمی‌بینند.

۱۳. پیش از طلوع (Before Sunrise)

پیش از طلوع

صحنه خداحافظی: قطاری که در حال حرکت است، زوجی که تازه با یکدیگر آشنا شدند و عشقشان محکوم به شکست است، و زندگی‌های متفاوتی که منتظر بازگشت این دو نفر هستند، اما از هم جدا شده‌اند.

اهمیت آن: ظاهرا مشخص شده است که هیچ یک از قهرمانان داستان نمی‌خواهند دیگری را پشت سر بگذارند. و بر خلاف خداحافظی تلخ در ایستگاه قطار فیلم «اندکی ادویه»، این یکی در واقع به منظور یک دیدار برای آینده انجام می‌شود.

هر دو به عقب نگاه می‌کنند، یکی از پنجره قطار و دیگری از سکوی قطار به یکدیگر نگاه می‌کنند و می‌دانند و مخفیانه قول می‌دهند که این خداحافظی همیشگی نیست و صرفا کلامی است. و اکنون ما می‌دانیم که این آغاز یک رابطه پر فراز و نشیب زیبای سینمایی است.

۱۲. گمشده در ترجمه (Lost in Translation)

گمشده در ترجمه

صحنه خداحافظی: عشق افلاطونی که حتی فروید را انگشت به دهان می‌گذارد، نه با یک غریو، بلکه با یک زمزمه به پایان می‌رسد.

اهمیت آن: این واقعا به ما بستگی دارد که تشخیص دهیم این یک «خداحافظ» است یا «به امید دیدار مجدد». بیل موری و اسکارلت جوهانسون راه خود را از هم جدا می‌کنند و هر کدام با همراه خود در دریایی از چهره‌های ناشناخته در سرزمینی با زبان‌های ناشناخته خداحافظی می‌کنند. اما گمانه‌زنی‌های زیادی در مورد محتوای زمزمه‌های نامفهومی که موری به جوهانسون ارایه می‌دهد صورت گرفته است که آیا این یک قول، یک خداحافظی یا یک «مراقب خودت باش» است؟

ما ممکن است هرگز ندانیم و مطمئنا هرگز نیازی به دانستن آن هم نداریم، زیرا این فیلم صرفا به عنوان فرصتی برای تماشای ارتباط این دو روح سرگردان بود که عشقشان در ژاپن بزرگتر و بزرگتر می‌شود، اما پس از پایان فیلم، زمان بازگشت آن‌ها فرا می‌رسد. حریم خصوصی داستان، کارگردان و نویسنده سوفیا کاپولا به آن‌ها اجازه می‌دهد تا این کار را انجام دهند و به آن‌ها (و ما) این فرصت را می‌دهد که به هر طریقی که دوست داریم انتخاب کنیم و پایان خودمان را داشته باشیم. چه یک خداحافظی باشد، چه شروع بسیاری از داستان‌های دیگر، هر دو قهرمان داستان برای همیشه پذیرای یکدیگر باقی خواهند ماند.

۱۱. لیست شیندلر (Schindler’s List)

لیست شیندلر

صحنه خداحافظی: یک تاجر سابقا مغرور آلمانی با تمام کارگران یهودی که در طول جنگ جهانی دوم از اردوگاه‌های کار اجباری نجات داده بود خداحافظی می‌کند، اما کمی دیر متوجه می‌شود که می‌توانست جان انسان‌های بیشتری را نجات دهد.

اهمیت آن: پشیمانی از رفتار آن هم زمانی که برای همیشه می‌خواهید بروید، یک نفرین بزرگ در هنگام خداحافظی است، و این همان احساس اسکار شیندلر در فیلمی است که به تمام آثار سینمایی با مضمون هولوکاست برای همیشه پایان می‌دهد.

همه قربانیان یک فاجعه تاریخی به کمک یک تاجر سودجو نجات یافته‌اند و هنگام خداحافظی از کارفرمای خود تشکر می‌کنند، اما این کارفرما با بازی لیام نیسون ناگهان پشیمان می‌شود و برای خود تاسف می‌خورد و حقیقت برایش مجسم می‌شود.

اشیا طلا بی ارزش او می‌توانست جان صدها نفر دیگر را نجات دهد، اگر او واقعا جایی برای آن‌ها به منظور کار در صنعت خود ایجاد می‌کرد. اما تغییر اوضاع برای او خیلی دیر شده است، و شکست و درک ناگهانی او چیزی است که باید بعد از این خداحافظی تا پایان روزهای زندگی‌اش به دوش بکشد.

۱۰. بر باد رفته (Gone With the Wind)

بر باد رفته

صحنه خداحافظی: اسکارلت اوهارا اسطوره‌ای در عشق شکست می‌خورد، فقط برای رسیدن به خودآگاهی.

اهمیت آن: با وجود حماسی بودن، خداحافظی نابخشودنی کلارک گیبل و اطمینان خاطر از اینکه نفرینی شامل حال او نمی‌شود، تقریبا در پنج سکانس خداحافظی برتر سینما جای می‌گیرد.

اما ماهیت این خداحافظی خشن بین این زوج طوفانی، صحنه پرآوازه بستن درب عمارت قدیمی جنوبی برای همیشه نیست، بلکه لحظه‌ای است که اسکارلت تصمیم می‌گیرد خود را جمع و جور کند، دوباره برای همیشه به دوران اوج خود بازگردد و زندگی جدید خود را همانطور که می‌خواهد آغاز کند، نه از روی اندوه، بلکه از روی پیروزی و عزم راسخ.

در این لحظه است که یک خداحافظی ناخواسته به ابزاری سخت‌تر تبدیل می‌شود که قهرمان ما آن را در آغوش می‌گیرد، و این صحنه به درس ابدی برای جدایی‌هایی که در آرزوی بازگشت هستند، تبدیل می‌شود.

۹. دختری با خالکوبی اژدها (The Girl With the Dragon Tattoo)

دختری با خالکوبی اژدها

صحنه خداحافظی: زن جوانی برای اولین مردی که احتمالا برای همیشه در دام او افتاده است، هدیه‌ای می‌خرد، اما پس از دیدن او با دوست دختر سابقش، هدیه را در سطل زباله می‌اندازد.

اهمیت آن: لیزبث سالاندر پس از گذراندن روزهای سخت زندگی‌اش، از جمله نازی‌های سابق، مردان بدسرپرست، و یک شور عشق افراطی، به یک فتح غیرقابل کنترل دیگر دست می‌یابد و آن هم یافتن عشق در چهره مایکل بود، روزنامه‌نگار جنجالی که در طول فیلم به او کمک می‌کرد. او که آماده است کمی آرامش در فراموشی پیدا کند، برای او یک ژاکت قدیمی به عنوان هدیه کریسمس می‌خرد و آماده است تا با او شروعی جدید داشته باشد.

او نمی‌دانست، این یک خداحافظی خاموش و زیرپوستی بود که هیچ یک از آن‌ها حاضر به «گفتن» آن نبودند. لیزبث با دیدن او با عشق سابقش، تصمیم می‌گیرد در شیوه زندگی غیرطبیعی خود پنهان بماند، به روش‌های قدیمی و موتورسیکلت خود بازگردد و اولین نشانه محبت خود را نسبت به یک همنوع در زباله‌ها پرتاب می‌کند و ناپدید می‌شود.

۸. جایی که موجودات وحشی هستند (Where the Wild Things Are)

جایی که موجودات وحشی هستند

صحنه خداحافظی: پسر جوانی با دوستان نامریی و سرزمین خارق‌العاده و پر ماجرایش خداحافظی می‌کند و هر دو طرف را ناامید می‌کند.

اهمیت آن: «لطفا نرو، من تو را می‌خورم، پس دوستت دارم» یکی از راه‌های جهنمی برای خداحافظی با پادشاه است. و بنابراین، تمام موجودات افسانه‌ای که در قلب و سر مکس زندگی می‌کنند نزدیک است ارتباط چشمی با او را از دست بدهند، اما هیچ‌ کدام از آن‌ها در واقع یکدیگر را از دست نخواهند داد، نه واقعا، نه هرگز.

مکس باید بزرگ شود و تصاویر موجودات خزدار زیبا و سرزمین افسانه‌ای آن‌ها از جنگل‌ها و شن‌ها و موسیقی متن جادویی را پشت سر بگذارد، به جز خاطرات تمام چیزهایی که به او آموخته‌اند و تمام چیزهایی که در میان آن‌ها احساس کرده است که حتما به این زودی‌ها ار خاطرش نخواهند رفت. برای همیشه جایی برای چیزهای وحشی در درون مکس وجود خواهد داشت، اما اکنون زمان آن است که او به خانه برگردد.

۷. داستان اسباب‌بازی ۳ (Toy Story 3)

داستان اسباب بازی 3

صحنه خداحافظی: اندی با ورود ماشینی که قرار است او را سوار کند و به کالج ببرد، سرانجام با سه گانه انیمیشن مورد علاقه ما، وودی و دوستان، دوران کودکی‌اش و چشمان پر اشک ما خداحافظی می‌کند.

اهمیت آن: «شریک قدیمی» تمام چیزی است که وودی به کودکی می‌گوید که او را از جایزه‌ای که در یک مسابقه برنده شده بود به یک دوست همیشگی تبدیل کرد. اما بزرگ شدن یک موضوع شخصی برای اندی نیست. پیکسار با داشتن اندی و در واقع ما که جای خود را به نسل جدید می‌دهد تا با دسته اسباب بازی‌های قدیمی سرگرم شوند، نبوغ خود را به نمایش می‌گذارد.

همانطور که جوانان امروزی در آینده این سه گانه را به عنوان والدین جوان به فرزندان خود نشان خواهند داد، اندی اسباب‌بازی‌های قدیمی خود را به دختر بچه‌ای زیبا نشان می‌دهد که به نظر می‌رسد هیچ نقشه‌ای شیطانی برای همدم قدیمی در نظر ندارد. منحصر به فرد بودن این خداحافظی چیزی جز اجتناب‌ناپذیر بودن آن نیست. رها کردن، حرکت به جلو، بزرگ شدن.

۶. نمایش ترومن (The Truman Show)

نمایش ترومن

صحنه خداحافظی: خداحافظی دردناک و منکوب کننده‌ی ترومن در این فیلم با موسیقی متن فیلیپ گلس می‌تواند هر بیننده‌ای را به فکر فرو ببرد و برای مدت‌های طولانی در ضمیر نا خودآگاه او نقش ببندد.

اهمیت آن: ترومن نقل قول خداحافظی زیبایی را به خالق خود ارائه می‌کند. آن هم پس از پایان فیلم، که متوجه شده است در دنیایی جعلی زندگی می‌کند، یک محیط ساختگی که برای خشنود کردن تماشاگران تلویزیونی خسته در سراسر جهان ساخته شده است.

زندگی او تا به حال تقلیدی کسل کننده، بی‌نشاط و بی‌عشق از یک واقعیت روزمره حومه شهری بود، و هر روز و در واقع هر قسمت آن با همان دیالوگی آغاز می‌شد که کریستف قبل از خروج از این زندگی غیر واقعی برای پیوستن به عشق ابدی خود می‌گوید؛ خوب «از آنجا که شما را نبینم، بعد از ظهر، عصر و شب بخیر!» و خداحافظ اقتدار ساختگی! ترومن از مجموعه خارج می‌شود، بینندگان نادان به گشت و گذار در کانال ادامه می‌دهند و ما یک دی وی دی دیگر را وارد دستگاه می‌کنیم!

۵. کوهستان بروکبک (Brokeback Mountain)

کوهستان بروکبک

صحنه خداحافظی: دو گاوچران که سال‌ها عاشق یکدیگر بودند، هر بار که تنها پناهگاه عشق ممنوع خود را ترک می‌کنند تا به زندگی عادی خانوادگی ازلی و ابدی خود برگردند با یکدیگر خداحافظی می‌کنند.

اهمیت آن: «کوهستان بروکبک» همیشه چیزی فراتر از یک داستان عاشقانه ساده بوده که مورد استقبال مخاطبان ال‌جی‌بی‌تی در سراسر جهان قرار گرفته است. این سرودی است مملو از کلامی که عاشقان را از هم دور می‌کند و همه چیزهایی را که این عاشقان برای غلبه بر آن‌ها به وجود خواهند آورد.

از عشق و از دست دادن صحبت می‌کند، از سال‌هایی که می‌گذرد و ما هرگز کاری نمی‌کنیم تا شرایط ناخوشایندی را که عشق ما در آن تلاش می‌کند شکوفا شود تغییر دهیم، یعنی مکان‌ها، لباس‌ها و بوهایی که نیمه دیگر ما را در بر می‌گیرد.

تمام خداحافظی‌هایی که انیس و جک در طول سال‌ها گفته‌اند، تنها آخرین لایه از بسیاری از احساسات و کلمات پنهانی است که باید توسط یکی به دیگری گفته می‌شد و در مدت کوتاه اقامتشان در کوهستان بروکبک بر آن‌ها گذشت. جایی که به آن‌ها اجازه می‌دهد تا شور عشق ممنوعه خود را تجربه کنند. نهایت  تراژدی آن‌ها این است که هیچ یک نمی‌دانند که این پایان، پایان واقعی رابطه هر دوشان خواهد بود، همانطور که سرنوشت نابخشودنی که برای جک در نظر گرفته شده به او تحمیل می‌شود.

و بزرگترین تراژدی خداحافظی هر کدام از آن‌ها این است که هیچ یک واقعا مجبور به خداحافظی نبودند و هیچ یک از صمیم قلب این را نمی‌خواستند.

۴. کنار من بمان (Stand By Me)

کنار من بمان

صحنه خداحافظی: پسربچه‌ای برای اولین دوست صمیمی‌اش در آخرین تابستانی دوران کودکی‌اش به نشان خداحافظی دست تکان می‌دهد، در حالی که آینده‌اش ما را با صدایی که بر تصویر نقش بسته از قتل دوستش آگاه می‌کند.

اهمیت آن: قهرمان داستان ما انتخاب می‌کند که به صورت ذهنی با بهترین دوست سابقش، و به خاطر مرگ متعاقب او خداحافظی کند و آخرین خداحافظی واقعی خود را باخون و گوشتش به یاد آورد.

این فرصتی برای این کاراکتر است تا عمیقا در دوران کودکی خود فرو رود و برای آخرین بار با آن خداحافظی کند و فقط با بازی کودکانه با پسرش به شکلی جدید در زمان حال از آن استقبال کند.

این به عنوان یک حرکت نوستالژیک به دنبال این درک مالیخولیایی است که ما هرگز دوستانی بهتر از آن‌هایی که در کودکی داشتیم  پیدا نمی‌کنیم. و تنها صدای بن ای کینگ و اولین ترانه‌اش در این سکانس کافی است تا اشک ما را در آورد و اعتباری دو چندان به آن ببخشد.

۳. پسرانگی (Boyhood)

پسرانگی

صحنه خداحافظی: مرد جوانی قبل از رفتن به دانشگاه با مادرش خداحافظی می‌کند و مادرش متوجه می‌شود که او نیز باید با پسرش برای همیشه خداحافظی کند.

اهمیت آن: دلیل پاتریشیا آرکت برای برنده شدن جایزه اسکار یک افزونه‌ی بسیار ضروری به این صحنه است، زیرا به صورت شفاهی و عملی یکی از رایج‌ترین واکنش‌ها را به یک سخنرانی خداحافظی بیان می‌کند که اکثر ما تجربه کرده‌ایم؛ «ما نمی‌خواهیم خداحافظی کنیم». فرزند او اکنون یک مرد بالغ است که باید به دانشگاه برود، بله، بچه‌ها بزرگ می‌شوند و زندگی ادامه دارد، اما آیا واقعا اینطور است؟

اولیویا در طول مونولوگ شکسته خود متوجه می‌شود که نه تنها ارتباطش با یک کودک را از دست می‌دهد، بلکه معنایی را که در تمام این سال‌ها به زندگی روزمره خود داده بود نیز از دست می‌دهد. چگونه زبری و اجتناب ناپذیر بودن «زمان همه چیز را می‌گیرد» را در حالی که زندگی ادامه دارد، تنها با دست دادن برای خداحافظی آن هم با شخصی که بیشتر از همه در جهان دوستش دارید، می‌پذیرید؟

نه به این دلیل که مرد جوان در حال مرگ است، بلکه به این دلیل که باید مانند شما زندگی کند. ما پاسخی نداریم، کارگردان پاسخی ندارد و میسون صرفا به حرکت خود ادامه می‌دهد زیرا زندگی همین است. و اساسی‌ترین و غالب‌ترین داستان فرعی «پسرانگی» که خیلی دیر آشکار شد، «مادر بودن» است.

۲. انتخاب سوفی (Sophie’s Choice)

انتخاب سوفی

صحنه خداحافظی: یک زن دو راه برای خداحافظی دارد که هر کدام بار غیرقابل تحملی بر دوشش می‌گذارند.

اهمیت آن: مریل استریپ باید آن انتخاب دشوار را انجام دهد، قبل از اینکه کاراکتر خود را از یک مرحله بازیگری غیرممکن به مرحله بعدی منتقل کند، همه نشان دهنده جاده آجری زرد قدیمی بودند که او را به سمت مجسمه طلایی دومش هدایت کردند.

اول، می‌بینیم که سوفی باید دشوارترین انتخاب دنیا را می‌کرد: کدام یک از فرزندانش را ترجیح می‌داد یک سرباز نازی سادیست اعدام کند؟ و سپس، او باید انتخاب کند که آیا با قهرمان داستان ما، شاعر جوانی که عاشق اوست، خداحافظی کند یا نه، تا به معشوق همیشگی خود که از نظر ذهنی ناپایدار اما عمیقا سزاوار است بازگردد.

نکته فوق‌العاده جالب این است که انتخاب اول در واقع نقش بزرگی در انتخاب دوم ایفا کرده است زنی که انتخاب وحشتناکی را برای مرگ یکی از فرزندانش انجام داده است، اکنون باید خود را مجبور کند در چرخه معیوب سرنوشت قرار بگیرد و مرگ را به جای زندگی انتخاب کند، بارها و بارها بی‌ثباتی ذهنی و تنبیه را به جای یک زندگی شاد خانوادگی انتخاب کند، زیرا این جایی است که زندگی او از اولین تا آخرین خداحافظی دردناک پیش می‌رود. و با خداحافظی خود مرگ را برمی‌گزیند و سرانجام آرام می‌گیرد.

۱. دیوانه از قفس پرید (One Flew Over the Cuckoo’s Nest)

دیوانه از قفس پرید

صحنه خداحافظی: مردی سرسخت و ساکت بهترین رفیق لوبوتومی (برداشتن تکه‌ای از مغز) شده خود را، قبل از اینکه او را تا حد مرگ خفه کند و از آسایشگاه روانی که هر دو در آن نگهداری می‌شدند فرار کند، برای آخرین بار در آغوش می‌گیرد.

اهمیت آن: چیف با پایان وحشتناکی که توسط پرستار سادیستی که از او متنفر است بوجود آمد مواجه می‌شود. او رفیق فوق‌العاده‌اش با بازی جک نیکلسون را می‌بیند که به خاطر لوبوتومی دچار زندگی نباتی شده است. او را در آغوش می‌گیرد و چند کلمه برای خداحافظی زمزمه می‌کند.

اما این تنها نشانه عشق به دوستش نیست که چیف نشان می‌دهد. او همچنین به وسیله یک بالش او را خفه می‌کند و از زندگی نکبت‌بار رهایی می‌بخشد و باعث رستگاری‌اش می‌شود. پس از آن، فواره آب درمانی را که قبلا دوستش در حال استراحت در فیلم در مورد آن صحبت کرده بود، بالا می‌برد تا پنجره موسسه را بشکند و به کانادا فرار کند.

این خداحافظی بسیار مهم است، زیرا زنگ بیداری برای همه ما است. ما به عنوان بیننده در جایگاه چیف قرار می‌گیریم. ما مک حیله‌گر را تحسین می‌کنیم، اعمال وحشتناکی را که در موسسه انجام می‌شود را تماشا می‌کنیم، با این حال، مانند چیف غول پیکر، قادر نیستیم و نمی‌خواهیم وضعیت را تغییر دهیم.

ما تمام وحشت‌های زندگی روزمره خود را می‌بینیم و بینندگان و رهگذران ساکتی باقی می‌مانیم تا لحظه‌ای برسد که قهرمان ما سقوط کند و ما باید به آن قهرمان تبدیل شویم.

ما باید شخصی را که هر روز به روح ما آرامش می‌دهد نجات دهیم و باید تمام قدرت‌های بی‌حد و حصر خود را جمع‌آوری کنیم و شرایط را به روشی آسان و ساده که از همان ابتدا قرار بوده باشد تغییر دهیم.

و مهمتر از همه، خداحافظی غرورآمیز چیف با تنها دوست واقعی‌اش در این موسسه، نمونه نادری است که در سینمای آمریکا نشان داده شده است؛ از عشق واقعی و شجاعانه، از داشتن شجاعت برای به آرامش رساندن قهرمان داستان وقتی بالاخره نقطه ضعفش آشکار می‌شود.

منبع: taste of cinema

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

۱۸ دیدگاه
  1. رضا

    خداحافظی آخر فیلم پاپیون هم واقعاً ماندگار بود

  2. Mini

    خداحافظیه هیکاب از بی دندون تو انیمیشن اژدها سواران

  3. Ftm

    خداحافظی رز از جک..

  4. Haji

    ۷و ۴و ۱ واقعا بینظیرن. واقعا قلب آدم سوراخ میشد صحنه رو میدید. 😖

  5. پوریا اوجی

    خدا حافظی محشر ستاره بخت پریشان که گریه هر شخصی دررمیاره

    خدا حافظی جان اسنو با برادرش و پدرش تو بازی تاج و تخت

  • 1
  • 2
loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه