۶ رمان ایرانی برتر نشر چشمه که باید بخوانید

۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۳ دقیقه
رمان ایرانی برتر نشر چشمه

کتاب‌خوان‌های کشور نشر چشمه را بیشتر با ادبیات و آثار داستانی می‌شناسند. البته این به آن معنا نیست که این انتشاراتی در حوزه‌های دیگر دستی بر آتش ندارد اما بیش از هر چیز روی انتشار کتاب‌های ادبی تمرکز دارد تا انتشار کتاب در دسته‌های دیگر. از سوی دیگر نام این انتشاراتی در سال‌های گذشته با بخش بزرگی از بزرگان ادب و ادبیات معاصر ایران گره خورده و آن‌ها آثار بزرگانی چون محمود دولت‌آبادی، احمدرضا احمدی، فریدون مشیری، هوشنگ ابتهاج و … را به چاپ رسانده‌اند. در این مقاله به ۶ رمان ایرانی برتر نشر چشمه پرداخته‌ایم.

البته چشمه در حوزه‌ی ادبیات غیر فارسی و غیر ایرانی هم کم کار نیست. حضور مترجمان نام آشنا در دل تشکیلات آن‌ها باعث شده که نشر چشمه چنته‌ی پُری در زمینه‌ی چاپ رمان‌ها و داستان‌های ادبی سراسر جهان داشته باشد. به ویژه که برخی از آثار و کتاب‌های تازه‌ی ادبیات جهان که برای خود در سرتاسر گیتی نامی دست و پا کرده‌‌اند، خیلی زود سر از این انتشاراتی درآورده‌اند و مترجمان نتیجه‌ی نهایی کار خود را به آن‌ها سپرده‌اند.

شش رمان ایرانی برتر نشر چشمه

اما اگر قرار باشد سری به قفسه‌های فروش کتاب نشر چشمه بزنیم و رمانی ایرانی از بین خیل آثار چاپ شده توسط نشر چشمه برگزینیم، انتخاب ما چیست؟ البته که این موضوع بسته به خواننده دارد؛ این که تا چه اندازه با آثار نشر چشمه و ادبیات معاصر فارسی آشنا است و تا چه اندازه رمان ایرانی خوانده است. چنین خواننده‌ای قطعا به راهنمایی کسی نیاز ندارد اما اگر قرار است به تازگی با رمان‌های فارسی آشنا شوید و انتخاب شما هم این انتشاراتی است، فهرست ۶ رمان ایرانی برتر نشر چشمه می‌تواند برای شما راهگشا باشد.

۱. کافه پیانو

رمان ایرانی برتر نشر چشمه کافه پیانو

  • تاریخ انتشار: ۱۳۸۶
  • نویسنده: فرهاد جعفری

نشر چشمه کتاب «کافه پیانو» را در سال ۱۳۸۶ چاپ کرد. این کتاب آن قدر مورد استقبال قرار گرفت که در عرض دو سال ۲۵ بار تجدید چاپ شد. فرهاد جعفری، نویسنده‌ی کتاب آدم پر حاشیه‌ای است و سابقه‌ای طولانی هم در فعالیت‌های سیاسی دارد و حتی نامزد انتخابات مجلس هم شده. جعفری قبل از موفقیت کتاب اولش که همیمن «کافه پیانو» است، سردبیر مجله «یک هفتم» بوده است که البته انتشارش متوقف شد. متاسفانه پس از انتشتر این کتاب او اثر شاخص دیگری به ادبیات فارسی معرفی نکرده است.

«کافه پیانو» داستان زندگی مردی است که پس از شکست‌های فراوان در زندگی و جدا شدن از همسرش، کافه‌ای به نام کافه پیانو راه انداخته تا بتواند از طریق درآمد آن مهریه‌ی همسرش را که حال جدا از او زندگی می‌کند، بپردازد. روایت داستان اول شخص است و گفته می‌شود که به بخشی از زندگی خود نویسنده می‌پردازد و به نوعی اثری اتوبیوگرافی محسوب می‌شود. از سوی دیگر رمان روایتی اپیزودیک دارد و در هر بخش آن به قصه‌ی یکی از مشتریان یا بخشی از زندگی شخصیت اصلی یا همان راوی پرداخته می‌شود. «کافه پیانو» از آن کتاب‌ها است که خیلی راحت می‌توان به دیگران پیشنهادش کرد و مطمئن بود که از خواندن رمان ایرانی پشیمان نمی‌شود.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

همین که پایم را می‌گذارم توی خانه‌ی کسی؛ قبل از هر کجای دیگر، می روم سراغ کتابخانه‌ی طرف. چون که جلوی کتابخانه‌ی کسی، بهتر از هر کجای دیگر می‌شود روحیات صاحبخانه را شناخت. و از آن گذشته؛ پای یک کتابخانه و در حالی که کتابی را گرفته‌ای دستت و دست دیگرت را هم گذاشته‌ای توی جیبت، یک پز قشنگ و موقعیت معرکه ایست برای باز کردن سر بحث و گفت با یک زن.

یا در جای دیگری:

ازم پرسید: بابایی ما پولداریم؟
گفتم: نه ما طبقه متوسط رو به پایینیم.
پرسید: یعنی چی؟
گفتم: یعنی نه آن قدر داریم که ندونیم باهاش چی کار کنیم نه اون قدر ندار و بدبخت بیچاره‌ایم که ندونیم چه خاکی بریزیم سرمون.
آن وقت بهش گفتم: متوسط بودن حال به هم زنه گل گیسو. تا می‌تونی ازش فرار کن. پشت سرت جاش بذار … نذار بهت برسه.

هیچ‌ وقت‌ خدا یک‌ چیز واقعی را حالا هر چه‌ که می‌خواهد باشد پشت یک ظاهر دروغین پنهان نکرده‌ام. یعنی یاد نگرفته‌‌‌ام خودم را عکس چیزی نشان بدهم که هستم. یا؛ به‌ چیزی تظاهر کنم که به بعضی آدم‌ها منزلت معنوی می‌دهد. از این منزلت‌های معنوی دروغینی که خوب به‌شان دقیق شوی؛ تصنعی ‌بودن‌شان پیداست.

کتاب کافه پیانو اثر فرهاد جعفری نشر چشمه

۲. جای خالی سلوچ

جای خالی سلوچ

  • تاریخ انتشار: ۱۳۵۷
  • نویسنده: محمود دولت‌آبادی

تصور نمی‌کنم محمود دولت‌آبادی نیازی به معرفی داشته باشد و مثلا باید از این بگوییم که او نویسنده‌ی شناخته شده‌ای است که اثری چون «کلیدر» را نوشته یا همچو چیزهایی. فقط این که دولت‌آبادی رمان «جای خالی سلوچ» را در فاصله‌ی بین انتشار جلد دوم و جلد سوم «کلیدر» و فقط در ظرف مدت هفتاد روز نوشته است. خود دولت‌‌آبادی گفته که رمانش مبنایی عمیقا تاریخی دارد؛ همان مبنایی که در دیگر آثارش هم قابل مشاهده است.

قصه‌ی «جای خالی سلوچ» قصه زنی به نام مِرگان است که در روستایی بسیار دورافتاده و محروم زندگی می‌کند و دو پسر و یک دختر دارد. روزی به شکل ناگهانی شوهرش که سلوچ نام دارد، ناپدید می‌شود و تمام زندگی مرگان را به هم می‌ریزد. حال او باید تمام تلاشش را بکند که خانواده‌اش را حفظ کند و از پس مشکلات روزمره در حالی که غمی جانکاه را تحمل می‌کند، برآید. «جای خالی سلوچ» از آن آثاری است که نشان می‌دهد دولت‌آبادی با آن پیشینه‌اش چه شناخت عمیقی از فرهنگ ایرانی دارد و چه خوب با شیوه‌ی زندگی مردمان روستا آشنا است. از سوی دیگر این کتاب جان می‌دهد برای شناخت زندگی زنانی که به تنهایی بار یک زندگی پر از مشکل خانوادگی را بر دوش می‌کشند؛ به ویژه‌ که شیوه‌ی روایتی دولت‌آبادی رئالیستی است.

شروع کتاب بینظیر است؛ همان جا که مرگان از خواب بیدار می‌شود و متوجه جای خالی سلوچ، یعنی همسرش می‌شود:

مِرگان که سر از بالین برداشت، سلوچ نبود. بچه‌ها هنوز در خواب بودند: عباس، اَبراو، هاجر. مرگان زلف‌های مقراضی کنار صورتش را زیر چارقد بند کرد، از جا برخاست و پا از گودی دهنه‌ی در به حیاط کوچک خانه گذاشت و یک‌راست به سر تنور رفت. سلوچ سر تنور هم نبود.

یا در جای دیگری از کتاب می‌خوانیم:

گاه عشق گم است؛ اما هست، هست، چون نیست. عشق مگر چیست؟ آن چه که پیداست؟ نه، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست، که نیست. پیدا نیست و حس می‌شود. می‌شوراند. منقلب می‌کند. به رقص و شلنگ‌اندازی وا می‌دارد. می‌گریاند. می‌چزاند. می‌کوباند و می‌دواند.

کتاب جای خالی سلوچ اثر محمود دولت آبادی نشر چشمه

۳. سالتو

رمان ایرانی برتر نشر چشمه سالتو

  • تاریخ انتشار: ۱۳۹۵
  • نویسنده: مهدی افروزمنش

این یکی کتاب است جنایی- معمایی. «سالتو» را مهدی افروزمنش نوشته که خیلی زود پس از انتشار مورد توجه قرار گرفت و حتی در سینما و تلویزیون ایران که اقتباس از ادبیات در آن‌ها چندان محلی از اعراب ندارد، منبع اقتباس مجموعه‌ای برای شبکه پخش نمایش خانگی قرار گرفت: مجموعه‌ی «یاغی» به کارگردانی محمد کارت و بازی بازیگرانی چون علی شادمان، پارسا پیروزفر، طناز طباطبایی، امیر جعفری، فرهاد اصلانی و …

مهدی افروزمنش بیش از هر چیز سابقه‌ی کار مطبوعاتی دارد و با روزنامه‌هایی چون شرق، فرهیختگان و اعتماد کار کرده است. کتاب دیگرش یعنی «تاول» هم جایزه‌ی ادبی «هفت اقلیم» را از آن خود کرده است. «سالتو» داستان جوانی است به نام سیاوش که عاشق کشتی است اما همه چیز اطرافش بوی فقر و تعفن می‌دهد. پدر معتادی دارد و مادرش هم در خانه‌ای درست و حسابی زندگی نمی‌کند. حتی رفقایش هم آدم‌های سر به راهی نیستند. در چنین قابی ناگهان فردی مرموز در برابر سیاوش ظاهر می‌شود و از او درخواستی می‌کند. این درخواست آغازگر سلسله حوادثی است که روایت داستان را به سمت ادبیات جنایی هل می‌‌دهد.

در بخشی از داستان می‌خوانیم:

ساعت ۱۰:۵۰، سه‌شنبه، شانزده آذرماه ۱۳۷۸. اکسیژن انگار بعد از رد شدن از لوله‌ی اگزوز ماشین‌های اسقاطی به زمین می‌رسید و قلب من بیخ دهنم می‌زد. روی پل عابرپیاده‌ی میدان توحید ایستاده بودم و بازی‌های جورواجوری اختراع می‌کردم؛ اگر سومین ماشینی که از زیر پل رد بشود رنگ روشنی داشته باشد یعنی که نادر و سیا می‌آیند؛ اگر پنجمین ماشین پیکان باشد کل داستان رویایی بیش نبوده؛ یا اگر راننده‌ی چهارمین ماشینی که از ستارخان توی چمران می‌پیچد دختر باشد، من امروز نادر را دوباره می‌بینم.

یا:

بهترین لباس‌هام را پوشیده بودم: کتانی پارچه‌ای سُرمه‌ای‌رنگی که کنارش را مادرم وصله کرده بود و شلوار مخملی که سرزانوی سوراخ راستش را عکس پارچه‌ای یک گاو شاخ‌دار گرفته بود. مردم از کنارم رد می‌شدند و من به ‌دقت اطرافم را می‌پاییدم که یک وقت نکند نادر بیاید و من نبینمش. هم‌زمان مراقب بچه‌ها هم بودم.

این کارم ربطی به نادر و کشتی نداشت، من رییس میدان بودم، بپای بچه‌ها، این‌که پول‌ها را کش نروند، جیم نزنند و مهم‌تر از همه این ‌که رقیبی وارد حریم نشود. هر روز بچه‌های جزیره و دو سه نفری را که از جاهای دیگری می‌آمدند سروسامان می‌دادم و خودم روزنامه ‌به‌ دست گوشه‌ای منتظر مشتری‌هایی می‌شدم که داوود می‌فرستاد. دخترها و پسرها، مردها و زن‌ها، پیرها و جوان‌هایی که پشت چراغ ‌قرمز اسم رمز را می‌گفتند و پول را کف دستم می‌گذاشتند.

کتاب سالتو اثر مهدی افروزمنش نشر چشمه - با امضا نویسنده اثر

۴. من، شماره سه

من، شماره سه

  • تاریخ انتشار: ۱۳۹۸
  • نویسنده: عطیه عطارزاده

عطیه عطارزاده خیلی زود توانست برای خود نامی در ادبیات فارسی معاصر دست و پا کند. کتاب «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» یکی از متفاوت‌ترین نوشته‌های داستانی فارسی در چند وقت گذشته است که خبر از استعداد ذاتی نویسنده می‌دهد. او در دومین اثر خود یعنی همین رمان ایرانی «من، شماره سه» هم به سراغ داستانی رفته که روایتش در یک آسایشگاه روانی می‌گذرد و یکی از آثار برتر نشر چشمه را خلق کرده است. انگار او هیچ علاقه‌ای ندارد که قصه‌هایش در فضایی معمول جریان داشته باشند. همین هم او را به نویسنده‌ای مهم در ادبیات ایران تبدیل می‌کند.

داستان در دهه‌ی پنجاه شمسی می‌گذرد و قهرمان قصه دچار جنون است. او از طریق کشیدن خطوطی عجیب یا نقاشی‌هایی عجیب‌تر با دیگران ارتباط برقرار می‌کند. نکته این که این قهرمان هیچ آشنایی با جهان بیرون ندارد و هر چه که به خاطر دارد به چارچوب‌های همین آسایشگاه روانی محدود می‌شود. در چنین قابی است که عطیه عطارزاده طوری داستان را پیش می‌برد که به تفاسیر مختلفی راه می‌‌دهد.

در مجموع فضای قصه سوررئال است اما در کنار قصه‌ی قهرمان اصلی، داستان شخصیت‌های فرعی هم جریان دارد که یکی دو تا از این روایت‌ها بسیار جذاب هستند و می‌توانند توجه مخاطب را به خود جلب کنند. در کل این که قصه‌ای به تمامی در یک آسایشگاه روانی جریان داشته باشد و شخصیت‌هایش به نوعی با چنین فضایی دست در گریبان باشند، چیز تازه‌ای است که در ادبیات و رمان‌های ایرانی سابقه‌ی چندانی ندارد.

در بخشی از کتاب آمده است:

توی عمرت چه‌ قدر راه رفته‌ای شماره‌‌ی سه؟ توی این پنج سال چند بار از تختت بلند شده‌ای و رفته‌ای بخش زن‌ها؟ چه‌قدر دم ‌در منتظر مانده‌ای تا کسی آشغال‌ها را بیاورد؟ چند بار از لای در نگاه کرده‌ای بلکه آسو را ببینی و ندیده‌ای؟ شاید دیده‌ای. شاید آسو آمده و در آهنی را باز کرده. تو که اصلا نمی‌دانی آسو چه شکلی هست. حالا زن‌ها اجازه دارند موی‌شان را بلند کنند. شاید آسو آن زن مو سیاهی بوده که کنار در بافتنی می‌بافته؟ چند بار ندیدیش و در آهنی روت بسته شد؟ چه ‌قدر آشغال‌ها را برداشتی و برگشتی؟ چند بار؟ چند قدم؟ تمام شد. دیگر تمام شد. حالا همه ‌چیز آن‌جاست. آن جلو. توی آن خیابان که همه تویش داد می‌زنند و می‌دوند. تو فقط باید به گاراژ برسی. باید سوار اتوبوسی بشوی که می‌رود پاوه. حالا سرت را بیاور بالا. نترس. نگفتم ترس دهان شیطان است؟

کتاب من، شماره سه اثر عطیه عطارزاده نشر چشمه

۵. پاییز فصل آخر سال است

رمان ایرانی برتر نشر چشمه پاییز فصل اخر سال است

  • تاریخ انتشار: ۱۳۹۳
  • نویسنده: نسیم مرعشی

نسیم مرعشی نامی شناخته شده در ادبیات فارسی و داستان‌نویسی ایرانی است. همین رمان «پاییز فصل آخر سال است» نوشته او موفق شد که جایزه‌ی جلال آل احمد را دریافت کند. نسیم مرعشی کتاب دیگری به نام «هرس» هم دارد که اثر خوبی است و خواننده را راضی می‌کند. مرعشی هم مانند بسیاری از نویسندگان هم‌نسل خود سابقه‌ی کار مطبوعاتی دارد و روزنامه‌نگار است.

مرعشی علاقه‌ی زیادی به تصویرسازی دارد و به گونه‌ای می‌نویسد که مکان وقوع اتفاقات در جریان روایت به یکی از عناصر کلیدی داستان تبدیل می‌شود. همین از او نویسنده‌ای متفاوت در این روزهای رمان‌نویسی ایرانی کرده است. البته او از مکان وقوع حوادث استفاده می‌کند تا روایتی از دردهای اجتماعی را روی کاغذ ثبت کند.

در چنین قابی داستان «پاییز فصل آخر سال است» به قسمت‌هایی از زندگی سه دختر می‌پردازد که همه‌ی آن‌ها در آستانه‌ی ورود به دهه‌ی چهارم زندگی خود به سر می‌برند. از سوی دیگر این کتاب از دو بخش با نام‌های پاییز و تابستان تشکیل شده و نویسنده در هر بخش به زندگی دختران قهرمانانش می‌پردازد که از زمان دانشجویی با هم آشنا شده‌اند و حال در زمان قدم گذاشتن به دوران بزرگسالی و مسئولیت‌پذیری تلاش می‌کنند که با هم در ارتباط بمانند. همین هم فرصتی برای نویسنده فراهم کرده تا نگاهی به جامعه بیاندازد و از آن چه که در زیر پوست شهر جریان دارد، بگوید.

در جایی از کتاب چنین آمده است که:

فکر این که چرا به این جا رسیدیم. کجا را اشتباه کردیم. کجای خلقت و با کدام فشار شالوده‌مان ترک خورد که بدون این که بدانیم برای چه، با یک باد، طوری آوار شدیم روی خودمان که دیگر نمی‌توانیم از جایمان بلند شویم. نمی‌توانیم خودمان را بتکانیم و دوباره بایستیم و اگر بتوانیم، آنی نیستیم که قبل از آوار بوده‌ایم. اشتباه کدام طراح بود که فشارها را درست محاسبه نکرد و سازه‌مان را طوری غیرمقاوم ساخت که هر روز می تواند برای شکستن‌مان چیزی داشته باشد؟ فکر زندگی بی‌خنده و بی‌آرزو تکه تکه‌ام می‌کند. مثل لکه‌ی زشت زرد ماست، روی پیشخان آشپزخانه.

کتاب پاییز فصل آخر سال است اثر نسیم مرعشی

۶. عشق و چیزهای دیگر

عشق و چیزهای دیگر

  • تاریخ انتشار: ۱۳۹۶
  • نویسنده: مصطفی مستور

مصطفی مستور نویسنده‌ی باسابقه‌ای است. او اولین داستانش را در سال ۱۳۶۹ چاپ کرد و هنوز هم به کارش ادامه می‌دهد. البته اولین کتابش در سال ۱۳۷۷ چاپ شد و داستان «دو چشمخانه خیس» مربوط به سال ۱۳۶۹ در مجله کیان به چاپ رسید. «داستان روی ماه خداوند را ببوس» دیگر کتاب مهم او است که به بیان افکار دینی و مذهبی نویسنده از زبان شخصت‌هایش می‌پردازد و در سال ۱۳۷۹ چاپ شده است.

قهرمان رمان «عشق و چیزهای دیگر» جوانی است به نام هانی که پس از تحصیل در اهواز به تهران مهاجرت می‌کند. او عاشق دختری به نام پرستو می‌شود و حال تمام تلاشش را می‌کند که علی‌رغم مشکلات بسیار بتواند سدها را یکی یکی کنار بزند و به معشوق برسد. البته شیوه‌ی تلاش هانی چندان هم معقول نیست و این رفتار عجیب در کنار نحوه‌ی نگارش مستور از کتاب «عشق و چیزهای دیگر» رمانی پر کشش ساخته که هم خواننده را تا به انتها می‌کشاند و هم این اثر را به کتابی خوب برای معرفی به دیگران تبدیل می‌کند. به ویژه که با اثری طرف هستیم که داستانی عاشقانه دارد و می‌تواند برای علاقه‌مندان به رمان‌های رمانتیک جذاب باشد. البته در پس‌زمینه روایت‌هایی از جنگ و جامعه هم وجود دارد تا با یک کتاب معمول و ژنریک صرف طرف نباشیم.

در قسمتی از داستان «عشق و چیزهای دیگر» آمده است:

فکر می‌کنم اگر پیش از مرگم کاری -کار مفیدی- برای من باقی مانده باشد، نوشتن همین گزارش است. در واقع از این نظر فکر می‌کنم مفید است چون برای آن‌ها که دوست دارند زندگی را کمی جدی بگیرند، خواندن این گزارش دست کم پنج عبرت بزرگ به همراه دارد. من به یقین درباره‌ی هیچ کدام از این عبرت‌ها حرفی نخواهم زد. چون حوصله‌اش را هم ندارم و هم توضیح این جور چیزها مطلقا کار جذابی نیست. با این حال، این کار به نظر من کاملا اخلاقی است. منظورم نوشتن چیزهایی است که اسباب عبرت دیگران شود. این را هم خوب می‌دانم که اخلاق و عبرت، سال‌ها است که از مد افتاده‌اند اما این موضوع ابدا اهمیتی ندارد چون به قول مراد سرمه، این روزها دنبال مد رفتن هم از مد افتاده است.

کتاب عشق و چیزهای دیگر اثر مصطفی مستور نشر چشمه

منبع: دیجی‌کالا مگ

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه