نقد فیلم بلفاست؛ آن‌هایی که می‌روند و آن‌هایی که می‌مانند

۱۵ آذر ۱۴۰۰ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۶ دقیقه
نقد فیلم بلفاست

آخر فیلم «بلفاست» کنت برانا نویسنده و کارگردان فیلم آن را تقدیم کرده به: «همه‌ی آن کسانی که ماندند، همه‌ی آن کسانی که رفتند و همه‌ی آن‌هایی که گم شدند». صالح تسبیحی در مقاله‌ی اول از کتاب «پایان‌بندی: وقتی مگس‌ها در گوشت فاسد تخم‌گذاری می‌کنند» در باب «بازگشت» با به یاد آوردن آمدن بهرام اردبیلی شاعر برای مردن به ایران می‌نویسد: «شهودی که در بازگشت به سبک شاعر هست زیستن اوست با مرگش، در کنار مرگش، و طراحی نهایی کلمات به دست مهاجری که با سبک مردنش فریاد زد در هر رفتنی بازگشتی هست الا رفتن از این جهان».

محصول اصلی فیلم «بلفاست» ماندن در خانه یا هجرت است. فیلم همان سبک و سیاق «روما» اثر آلفونسو کوارون را دارد اما دلپذیرتر است شاید چون وقایع را این‌بار از نگاه پسربچه‌ای بامزه و شیرین به جای آن خدمتکار جوان می‌بینیم. اما به جز آن روابط بین شخصیت‌های اصلی خانواده و حتی کاراکترهای فرعی همسایه و دخترخاله و بقیه هم به لحاظ دراماتیک شیرین‌تر و گرمتر از فیلم «روما» است.

ایرلند شمالی سال ۱۹۶۹ در اوج التهاب است. پروتستان‌ها تاب تحمل محله‌های کاتولیک‌نشین را ندارند و هر چند خانواده‌ی بادی، پسربچه‌ی قهرمان فیلم خودشان پروتستان هستند اما روابط خوبی با همسایه‌های کاتولیک‌شان دارند. بلفاست شهر کوچکی است و برای خانواده‌ی بادی که پدر و مادرش از بچگی در همان محله بوده‌اند امن‌ترین نقطه‌ی جهان محسوب می‌شود تا اینکه مالیات‌ها و شورش‌های پروتستان‌ها و به آتش کشیدن محله امنیتشان را به هم می‌زند.

بادی در حقیقت خود کنت براناست. کارگردان ایرلندی که سال ۱۹۶۰ در بلفاست متولد شده و پدرش هم درست مثل پدر بادی نجاری می‌کرده. کنت برانا به‌عنوان فیلم‌ساز علایق متنوعی دارد. از متخصصان متون شکسپیر در تیاتر و سینماست. به کتاب‌های پلیسی و آگاتا کریستی علاقه دارد و خودش هم در نقش هرکول پوآرو ظاهر شده. «سیندرلا» ساخته اما «بلفاست» شخصی‌ترین فیلم اوست نه فقط به این دلیل که تا حد زیادی اتوبیوگرافیک است بیشتر به این دلیل که به نظر می‌رسد دغدغه‌هایی که در فیلم مطرح می‌شود از نوستالژی گرفته تا مهاجرت و مفهوم وطن چیزهایی هستند که برانا را احساساتی می‌کنند و می‌تواند سکانسی مثل آن مجلس بعد از ترحیم خلق کند. وقتی بعد از به خاک سپردن پدربزرگ دور هم جمع می‌شوند و آواز می‌خوانند و می‌رقصند و به نظر می‌رسد مرگ را پذیرفته‌اند و حالا می‌خواهند زندگی را در آغوش بکشند.

خانواده‌ی فیلم «بلفاست» یکی از معدود خانواده‌های سینمایی این سال‌ها کنار «میس‌ سان‌شاین کوچولو» و «نبراسکا» است که اعضای خانواده با وجود همه‌ی کم و کاستی‌ها کنار یکدیگر باقی می‌مانند و مفهوم امن و اصیل خانواده را القا می‌کند. پدر در پرداخت قسط‌ها دچار مشکل است و به مادر نگفته. مادر با پرس‌وجو از اداره‌ی مالیات خرابکاری می‌کند. دعوایشان می‌شود. پدر مجبور است برای کار خارج از بلفاست برود. مادر مجبور است با کم‌پولی بسازد اما بادی و ویل با ارزش‌های اخلاقی و خانوادگی بزرگ شده‌اند. عاشق پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگشان هستند. این راستش از آن نکته‌های خیلی ایرلندی است. ایرلندی‌ها مشهورند به وفاداری به خاک و خانواده.

بلفاست

رابطه‌ی میان اعضای خانواده نکته‌ی دلپذیر فیلم بلفاست است که آن را تبدیل به اثری دلگرم‌کننده می‌کند.

قطعا حضور بازیگرانی دلچسب یکی از عوامل موفقیت در به تصویر کشیدن این خانواده‌ی طبقه‌ی کارگر است. جیمی دورنان که با سریال پلیسی «Fall» او را به خاطر می‌آوریم در نقش پدر در حضورهای کوتاه اما موثرش به عنوان مردی که بخاطر زندگی بهتر می‌خواهد تن به مهاجرت بدهد درخشان است. اما از او بهتر کایتریونا بلفی در نقش مادر خانواده است. عاشق خانواده‌اش است و از رفتن وحشت دارد. برایش همه‌ی جهان در بلفاست و بلفاست در همان محله خلاصه شده است. حتی وعده‌ی زندگی راحت‌تر برای خودش و بچه‌هایش نمی‌تواند او را وسوسه به کندن و رفتن کند. هیچ‌چیز مگر دزدیدن یک پودر لباسشویی توسط پسر کوچکش.

آن بخش مربوط به عاشق شدن بادی و رابطه‌ی او با پدربزرگ و مادربزرگش و دغدغه‌های همه‌ی آن‌ها در مورد زندگی در بلفاست و شورش‌ها بخش تماشایی فیلم است. در بخش نقب تاریخی به شورش‌های پروتستان‌ها فیلم به همین موفقی عمل نمی‌کند گرچه کارگردانی شورش اول گیراست. وقتی از دریچه‌ی چشم بادی انگار همه چیز اسلوموشن می‌شود. جهان امنش به هم می‌ریزد. آدم‌ها فریاد می‌زنند و ماشین به آتش می‌کشند. اجرایی دیدنی دارد اما بعد از آن دیگر اینکه هر از چند گاهی سر و کله‌ی آن شورشی که از قضا با پدر بادی همکلاسی بوده، پیدا می‌شود و او را تهدید به همکاری می‌کند وصله‌ی نچسبی است. بعد از شورش دیدنی اولیه صحنه‌ی هجوم به سوپر مارکت به‌خوبی آن طراحی نشده. آن خبرهایی که از تلویزیون درباره‌ی دخالت نیروهای انگلستان پخش می‌شود برای کسی که درباره‌ی تاریخچه‌ی بلفاست چیزی نداند گنگ است. بنظرم برانا برعکس کوارون عمل کرده. او نخواسته از درام خانوادگی به عنوان بستری برای نشان دادن وضعیت اجتماعی و سیاسی آن سال‌ها استفاده کند بلکه این وضعیت ایرلند شمالی سال ۱۹۶۹ بوده که به او کمک کرده تا داستان مهاجرت خانواده‌اش را به تصویر بکشد یا لااقل قسمتی که برانا در آن موفق عمل می‌کند این قسمت تصمیم و تردید بر سر مهاجرت است.

«بلفاست» به لحاظ بصری فیلمی تماشایی است. به اندازه‌ی برانا و بازیگران، نقش هریس زامبارلوکوس به عنوان مدیر فیلمبرداری هم پررنگ است. فیلم‌ساز و فیلم‌بردارش با همفکری یکدیگر به این نتیجه رسیده‌اند که بلفاست تماما سیاه و سفید باشد اما نمای ابتدایی فیلم پیش از اینکه به پشت دروازه‌های شهر برسیم یک تراولینگ باشکوه از آسمان رنگی داریم. به محض رسیدن به محله‌ی بادی در بلفاست همه چیز سیاه و سفید می‌شود و بعد از آن هم تنها رنگی که می‌بینیم در دل فیلم‌های سینمایی است. نشانه‌ای آشکار بر اینکه برای آن خانواده سینما محل رویاپردازی بوده. جایی که زندگی سختشان در عالم رویا رنگارنگ می‌شده و حتی انعکاس آن رنگ را در شیشه‌ی عینک مادربزرگ هم می‌بینیم. نه فقط قاب‌ها که حرکت دوربین و به‌خصوص تیلت‌هایی که از آسمان به خیابان داریم و حرکت نرم دوربین به سرزندگی قهرمان‌مان بادی است.

عنصر مهم دیگر موسیقی است. «بلفاست» را از یک نقطه‌نظر می‌شود فیلمی موزیکال دید. موسیقی ون موریسون فقط برای تشدید احساسات سکانس‌ها استفاده نمی‌شود بلکه ترانه‌ها بخشی از مفهومی را منتقل می‌کنند که در راستای درام است. جدا از اینکه حال و هوای شوخ‌طبعانه دارد و از تلخی واقعیت داستان کم می‌کند.

واقعیت «بلفاست» داستان آدم‌هایی است که مجبور می‌شوند از خانه‌شان دل بکنند. از خانواده‌شان دور شوند. آدم‌هایی که مجبورند تن به مهاجرت بدهند. امثال مادربزرگ که پای رفتن ندارند می‌مانند و بادی و خانواده‌اش می‌روند.

جای دیگری از کتاب «پایان‌بندی» تسبیحی نوشته:‌ «اما نوعی از مهاجرت هست که بازگشتش را نه برگشتن و تماشای پشت سر، بلکه بازگشت به آینده و جای دیگری از جهان قرار داده…این گروه از مهاجران تا حد امکان به پشت سر خود نگاه نمی‌کنند. آن‌ها از همسر لوط نبی درس گرفته‌اند که در مهاجرت‌های سخت و اجباری، مهاجرت‌هایی که از سر فرار و گریز از عذاب صورت می‌گیرد، برگشتن و تماشای پشت سر مترادف است با سنگ شدن آن هم سنگی از نمک.» احتمالا مادربزرگ هم قصه‌ی به عقب برگشتن و تبدیل شدن به سنگ نمک را می‌داند که زیر لب خطاب به نوه‌اش زمزمه می‌کند: «به پشت سرت نگاه نکن.»

شناسنامه‌ی فیلم بلفاست

نویسنده و کارگردان: کنت برانا
بازیگران: جود هیل، کایتریونا بلفی، جیمی دورنان، جودی دنچ، سیاران هیندس، لوئیس مک‌اسکی
مدیر فیلم‌برداری: هریس زامبارلوکوس
موسیقی: ون موریسون
خلاصه داستان: در بلفاست ایرلند شمالی سال ۱۹۶۹ نیروهای شورشی پروتستان حقوق مدنی کاتولیک‌ها را زیر پا می‌گذارند و به محله‌های کاتولیک‌نشین حمله می‌کنند. آن‌ها از پدر بادی که خودش پروتستان است اما در این محله کار می‌کند می‌خواهند همکاری کند که او قبول نمی‌کند. پدر بادی کاری در نزدیکی لندن پیدا می‌کند و می‌خواهد خانواده‌اش را به آن‌جا ببرد اما زندگی آن‌ها و دوستان و عزیزانشان همه در بلفاست هستند.
امتیاز IMDB به فیلم: ۷٫۷ از ۱۰
امتیاز متاکریتیک: ۸۲ از ۱۰۰
امتیاز نویسنده: ۳ از ۵

نقد فیلم «بلفاست» دیدگاه شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجی‌کالا مگ نیست.
برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه