بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ سینما

۲۷ فروردین ۱۴۰۳ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۳۸ دقیقه
بهترین فیلم‌های موزیکال

سینما به گونه‌ای از همان بدو پیدایش با موسیقی پیوندی خونی داشت. به دلیل عدم امکان استفاده از صدای صحنه و بازیگران یا همان صامت بودن فیلم‌ها، یک موسیقی توسط سینماداران تهیه می‌شد تا فیلم را همراهی کند. جایی را تصور کنید که در آن فیلمی صامت پخش می‌شود و چند صد نفری هم مقابل پرده نشسته‌اند و هیچ صدایی به گوش نمی‌رسد. احتمالا چنین محیطی بیشتر به یک محیط ترسناک می‌ماند تا جایی برای وقت گذراندن. اما آن سینما در را در نهایت نمی‌توان موزیکال نامید و ذیل این ژانر دسته‌بندی کرد؛ چرا که موسیقی و ترانه، جایی در ساختار اثر نداشتند و مانند یک فیلم موزیکال امروزی از ترانه به جای کلام استفاده نمی‌کردند. پس بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ سینما را باید در بین آثار ناطق جستجو کرد.

از همان فیلم «خواننده جاز» (The Jazz Singer) محصول سال ۱۹۲۷ که اولین اثر ناطق می‌دانندش تا اواسط دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی بلترین فیلم‌های ژانر موزیکال جایی ثابت در آثار تولیدی استودیوها در آمریکا داشتند. اما رفته رفته با عوض شدن ذائقه‌ی مخاطب در آن دوران سینمای موزیکال هم آهسته آهسته به ژانری مرده تبدیل شد و جایگاهش را از دست داد. چرا که دهه‌ی ۱۹۶۰ و متقاعب آن دهه‌ی ۱۹۷۰ چنان تلخ بود و مردمانش چنان رویا گریز که نمی‌شد خوش‌باوری آثار موزیکال را باور کرد. در واقع مخاطب آن روزگار دوران خوش‌باوری و امیدهای فراوان بهترین فیلم‌های موزیکال جهان را دیگر باور نداشت و آن‌ها را سطحی‌تر از آن می‌دید که قبولشان کند.

این از آفت‌های آن دوران است که نه تنها باعث از بین رفتن تولید مداوم یک فیلم موزیکال معرکه شد، بلکه ژانر دیگری مانند سینمای وسترن با آن تاریخ باشکوه را هم از بین برد. آن ایدئولوژی‌باوری جوانان دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ چنان دیوانه‌وار بود که فراموش کردند همه چیز دنیا بازتاب حقیقت اطرافشان نیست و اصلا هنر گاهی کاری جز به تصویر کشیدن واقعیت محض دارد. به همین دلیل هم به جای بهترین فیلم‌های عاشقانه موزیکال یا بهترین فیلم‌های فانتزی موزیکال که واقعیت گریز بودند و عشق و احساس را نهایت زندگی و هدف غایی آن تصور می‌کردند، سینما پر شد از فیلم‌‌هایی که با بدبینی به احساسات قهرمانانش می‌نگریست و اسم آن را هم واقعیت می‌گذاشت.

به همین دلیل است که تعداد بهترین فیلم‌های موزیکال جدید در این لیست چنین کم است. امروزه به شکل روتین این فیلم‌ها در چرخه‌ی تولید استودیوها قرار ندارند و باید کارگردانی پیدا شود و از روی آگاهی بخواهد فیلم موزیکالی بسازد و به تمنایی درونی پاسخ دهد. دیگر مانند گذشته نیست که هر هفته یک فیلم موزیکال خارجی تازه بر پرده باشد و بتوان لیست بهترین فیلم‌های موزیکال را به دوران تازه هم گسترش داد. از سوی دیگر این ژانر اساسا یک ژانر آمریکایی است. فارغ از این که خود پدیده‌ی ژانر در سینما محصول دوران استودیوها در آمریکا است، ژانر موزیکال به دلیل اقبال بیشتر مخاطب آمریکایی در عصر کلاسیک، بیشتر در آن سوی دنیا مورد توجه قرار گرفت تا در چهارسوی دنیا. به همین دلیل هم لیست بهترین فیلم‌های موزیکال جهان بیشتر شامل آثار آمریکایی است تا آثاری از دیگر نقاط دنیا.

گفته شد که یک فیلم موزیکال خارجی از موسیقی به عنوان عنصری داستانی استفاده می‌کند و ترانه در جایگاه دیالوگ قرار می‌گیرد. اما همیشه هم این گونه نیست. در برخی مواقع شکل دیالوگ گفتن شخصیت‌ها مانند هر فیلم دیگر است و تعداد دفعاتی که شخصیت‌ها به شکلی آهنگین با هم حرف می‌زنند هم بسیار کم است. اما در نهایت به خاطر بهره بردن از عنصر موسیقی و ترانه در ساختار محصول نهایی، آن اثر یک فیلم موزیکال به حساب می‌آید. نکته‌ی بعد این که در این سینما عموما عناصر فانتزی و پر احساس جایگاهی ثابت دارند. به این معنا که بهترین فیلم موزیکال عموما از قصه‌ای احساسی تشکیل شده که لزوما شبیه به دنیای اطراف ما نیست.

در چنین دنیایی است که بروز احساسات شخصیت‌ها هم گاهی به شکلی غلوآمیز جلوه‌گر می‌شود تا من و شما خود را در محاصره‌ی افرادی ببینیم که انگار کاری ندارند جز عشق ورزیدن و دوست داشتن. حتی در بهترین فیلم‌های موزیکال دهه‌ی ۱۹۷۰ چون «کاباره» هم ، که اساسا آثاری تلخ هستند، می‌توان همین غلبه‌ی احساس بر منطق را دید. در چنین دنیایی است که انتخاب بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ سینما بیش از هر ژانر دیگری به سلیقه‌ی شخصی وابسته است. جهان سینما پر است از فیلم‌هایی این چنین که مخاطب خود را در رویا غوطه‌ور می‌کنند و ما را با دنیایی تنها می‌گذارند که آرزو می‌کنیم اطراف ما هم همه چیزش همین قدر انسانی بود و البته ساده.

۱۰. آقایان مو طلایی‌ها را ترجیح می‌دهند (Gentlemen Prefer Blondes)

بهترین فیلم‌های موزیکال آقایان مو طلایی‌ها را ترجیح می‌دهند

  • کارگردان: هوارد هاکس
  • بازیگران: مرلین مونرو، جین راسل و الیوت رید
  • محصول: ۱۹۵۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

هوارد هاکس قطعا یکی از بزرگترین کارگردان‌های تاریخ سینما است. هوارد هاکس توانایی ساختن هر فیلمی، در هر ژانری را داشت و اساسا چند شاهکار هر ژانر دست‌ پرورده‌ی خود او است. ژانر موزیکال هم از ژانرهایی بود که او مانند یک حرفه‌ای تمام عیار در آن طبع آزمایی کرد و دست پر خارج شد. «آقایان موطلایی‌ها را ترجیح می‌دهند» دومین فیلم موزیکال هوارد هاکس پس از فیلم «ترانه‌ای به وجود می‌آید» (A Song Is Born) و بهترین کار او در این ژانر از دست رفته است و البته یکی از بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ سینما.

حضور دو ستاره‌ی درخشان عالم سینما یعنی جین راسل و مرلین مونرو یکی از دلایل اهمیت فیلم در نزد مخاطبان عام سینما است اما دلیل اصلی موفقیت فیلم، توانایی هوارد هاکس در جان بخشیدن به شخصیت‌هایی است که علاوه بر جذابیت ذاتی، امکان همذات‌پنداری را برای مخاطب فراهم می‌کنند و باعث می‌شوند تا ما ارتباطی عمیق با آن‌ها پیدا کنیم و لحظه‌ی لحظه‌ی زندگی پر تلاطم آن‌ها را درک کنیم.

علاوه بر آن هوارد هاکس توانایی غریبی در جان بخشیدن و زنده کردن روابط میان زنان و مردان فیلمش دارد. روابطی عمیقا انسانی و البته پر دست‌انداز که بر خلاف نمونه‌های مشابه، همین اختلافات ریز و کوچک یا بسیار بزرگ سبب زیبایی آن‌‌ها می‌شود؛ نه این که از گرمای روابط انسانی بکاهد و تلخی را جای شیرینی زندگی کند. به همین دلیل است که مردان و زنان سینمای هاکس عمیقا قدر لحظات کنار هم بودن را می‌دانند و از تجربه‌های زندگی فرار نمی‌کنند. اصلا یکی از دلایل قرار گرفتن فیلم «آقایان مو طلایی‌ها را ترجیح می‌دهند در لیست بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ سینما همین علاقه‌ی شخصیت‌های هاکس به زندگی کردن و کسب تجربه است.

هوارد هاکس در جان بخشیدن به زنان مستقل و قابل باور ساختن محیطی که این زنان را مانند مردان می‌بیند، در تاریخ سینما پیشرو است و شاید با شنیدن نام فیلم چنین تصور کنید که با فیلمی خلاف‌آمد مطلب گفته شده روبه‌رو هستید. قطعا این گونه نیست و هاکس می‌داند چگونه و به چه شکل مردان و زنان فیلمش را رستگار کند و همان مضمون طلایی سینمایش را به رخ بکشد: سینمای او، سینمای مردان و زنانی است که با انتخاب درست انگیزه‌های فردی، نه تنها به خود، بلکه به دیگران هم سود می‌رسانند و جهان را به جای بهتری تبدیل می‌کنند.

نکته‌ای که کلید درک چنین جهانی است و البته فیلم «آقایان مو طلایی‌ها را ترجیح می‌دهند» را جذاب‌تر می‌کند، اضافه شدن مایه‌هایی از کمدی رومانتیک به جهان داستانی اثر است که علاوه بر ایجاد موقعیت‌های شوخ و شنگ و طنز، باعث شده تا ستارگانی مانند مرلین مونرو و جین راسل در قالب نقش‌های خود بدرخشند. نکته‌ی دیگر برای قوت بخشیدن به این درخشندگی، استفاده از جادوی خاص تصاویر خوش رنگ و لعاب تکنی‌کالر است که به رنگ‌های گرم و تند فیلم کیفیتی انتزاعی و تا حدودی فانتزی بخشیده است. به این‌ها اضافه کنید روات داستانی عاشقانه که چونان یک روایت قصه‌ی پریان پیش می‌رود. همه‌ی این‌ها دست به دست هم می‌دهند تا مخاطب در جهان خیال‌انگیز فیلم غرق شود و با شخصیت‌های آن غصه بخورد، اشک بریزد یا بخندد و شاد باشد. همه‌ی این‌ها در کنار هم فیلم «آقایان مو طلایی‌ها را ترجیح می‌دهند» را به یکی از بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ تبدیل می‌کند.

«دوروتی دختری است با موهای قهوه‌ای و لورلای موهایی طلای دارد؛ این دو دوست یکدیگر هستند. هر دو بسیار ظاهربین هستند و به مسائل مادی مردان توجه دارند، البته با تفاوتی به ظاهر کوچک؛ دوروتی ظاهر و قیافه‌ی مرد آینده‌اش بیشتر برایش اهمیت دارد و لورلای قصد دارد با مردی ثروتمند ازدواج کند. اما مشکلی در این میان وجود دارد …»

۹. داستان وست ساید (West Side Story)

بهترین فیلم‌های موزیکال داستان وست ساید

  • کارگردان: رابرت وایز
  • بازیگران: ناتالی وود، ریچارد بیمر و راس تامبلین
  • محصول: ۱۹۶۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

در مقدمه گفته شد که سینمای موزیکال از دهه‌ی ۱۹۶۰ راهی را پیش گرفت که در نهایت به از بین رفتنش ختم شد. در آن دوران سینما پر شده بود از آثاری تلخ و سیاه که جایی برای رویاپردازی باقی نمی‌گذاشتند. ژانر موزیکال هم از این قاعده مسنتثنی نبود و برای این که دوام بیاورد باید خود را با دوران تازه همراه می‌کرد. پس بهترین فیلم‌های موزیکال این دوران حال و هوایی تلخ، سیاه و عبوس دارند و فیلم «داستان وست ساید» هم چنین است.

سال‌ها پیش فیلم‌های موزیکال، بخشی از کارخانه‌ی رویاسازی هالیوود بودند. در آن زمان هرچه شرایط زندگی سخت‌تر می‌شد، اقبال تماشاگران نسبت به سینمای موزیکال افزایش می‌یافت. دلیل این موضوع به جنبه‌ی خیال‌انگیز سینمای موزیکال بر می‌گشت که آن را به مورد مناسبی برای فرار از جهان پیرامون تبدیل می‌کرد؛ چرا که موزیکال‌ها پر از رنگ و نور بودند و رقص و آواز و داستان‌های پر امید و آرامش بخش داشتند که مخاطب را برای ساعتی از دنیای خشن اطراف دور کرده و در سرگرمی محض غرق می‌کردند. اما آن دوران چندان دوام نیافت.

در سال ۱۹۵۷ بود که اولین بار نمایش «داستان وست ساید» بر صحنه‌ی تئاتر موزیکال ظاهر شد. موفقیت بلافاصله‌ی آن باعث شد تا هالیوود به فکر اقتباسی سنمایی از آن باشد. رابرت وایز و جروم رابینز مامور شدند تا فیلم را آماده کنند. فیلم در سال ۱۹۶۱ اکران شد و توانست موفقیت بی‌نظیری کسب کند. آرتور لاورنتز نمایش‌نامه را نوشته و آن را بر اساس روایت مدرنی از داستان رومئو و ژولیت شکسپیر به رشته‌ی تحریر درآورده است. وقتی رابرت وایز و جروم رابینز «داستان وست ساید» را روانه‌ی پرده‌ی سینماها کردند، مردم عادت نداشتند که داستان فیلم‌های موزیکال این چنین غم‌بار و خشن باشد؛ به همین دلیل فیلم را نقطه‌ی عطف سینمای موزیکال می‌دانند و البته همین موضوع دلیلی است که آن را یکی از بهترین فیلم‌های موزیکال تمام دوران بدانیم.

اصلا همین موضوع در زمان آماده شدن نمایش در سال ۱۹۵۷، باعث به هم خوردن برخی قراردادها شده بود. ظاهرا تهیه کننده‌ی آن زمان برادوی که قبول کرده بود نمایش را بر صحنه ببرد، وقتی فهمیده بود که در همان پرده‌ی اول دو نفر خواهند مرد، جا زده و از کار کنار کشیده بود تا همه مجبور شوند که کار را تعطیل کنند و کس دیگری را جای آن تهیه کننده‌ی بی وفا بنشانند. اما در نهایت خوشبختانه نمایش آمده شد و بر صحنه رفت و خیلی زود رنگ پرده‌ی سینما را هم دید.

رابرت وایز هم مانند هوارد هاکس از آن کارگردانان حرفه‌ای هالیوود بود که در همه‌ی ژانرهای طبع‌آزمایی کرده و شاهکاری از خود بر جا گذاشته است. از نقاط قوت فیلم موزیکال «داستان وست ساید» او علاوه بر پیشرو بودنش، به طراحی درخشان موسیقی و رقص‌ها بازمی‌گردد و البته اشعاری که در آن زمان چندان مناسب بهترین فیلم‌های موزیکال دانسته نمی‌شد. البته پس زمینه‌ی داستان و مسائل نژادی و درگیری و زد و خورد و قتل هم چیزهایی نبودند که در ژانر موزیکال طرفدار داشته باشند. اما طراحان قصه و فیلم در نهایت توانسته بودند که همه‌ی این‌ها را در اثری کم نقص به کار گیرند و یکی از بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ سینما را بسازند.

در سال ۲۰۲۲ با گذر بیش از ۶۰ سال، نسخه‌ی دیگری از همان روایت مدرن رمئو و ژولیت آماده شد که کارگردانش این بار استیون اسپیلبرگ بزرگ بود تا او هم به عنوان یک حرفه‌ای هالیوود تجربه‌ی ساختن فیلم موزیکال را هم به کارنامه‌ی خود اضافه کند. متاسفانه فیلم در گیشه شکست خورد اما نتیجه‌ی نهایی کار اسپیلبرگ گرچه به پای نسخه‌ی قدیمی نمی‌رسد اما همچنان دیدنی است و قابل قبول.

«در میانه‌ی درگیری‌های خیابانی گروه‌های مختلف در شهر نیویورک، تونی از گروه‌ جت‌ها (آمریکایی‌ها) عاشق ماریا از گروه کوسه‌ها (پورتوریکویی‌ها) می‌شود. تونی متوجه می‌شود که سرکرده‌ی گروه جت‌ها توسط برادر ماریا کشته شده است. او با اینکه از این درگیری‌ها خسته شده، برادر ماریا را به شکلی ناخواسته می‌کشد و بعد پنهان می‌شود. خبر می‌رسد که چینو از گروه کوسه‌ها در جستجوی تونی است تا انتقام بگیرد اما …»

۸. رقصنده در تاریکی (Dancer In The Dark)

بهترین فیلم‌های موزیکال رقصنده در تاریکی

  • کارگردان: لارس فون تریه
  • بازیگران: بیورک، کاترین دونوو و دیوید مورس
  • محصول: ۲۰۰۰، دانمارک
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۹٪

اگر قرار باشد لیستی از بهترین فیلم‌های موزیکال جدید یا قرن ۲۱ آماده کنیم، قطعا فیلم «رقصنده در تاریکی» در صدر فهرست قرار می‌گیرد و بعد از آن باید به سراغ آثاری ماننند «لا لا لند» (La La Land) ساخته دیمین شزل و با بازی اما استون و رایان گاسلینگ رفت. فیلم لارس فون تریه گرچه از عناصر روایی سینمای موزیکال استفاده می‌کند اما عمیقا اثری است که به جهان اطراف امروز ما وابسته است و چندان با دوران سینمای کلاسیک که جولانگاه ژانر موزیکال بود، کاری ندارد. ضمن این که در دنیایی که همه‌ی آثار موزیکالش آمریکایی است مگر این که خلافش ثابت شود، خوب است که سری به چهارگوشه‌ی عالم بزنیم و از یک فیلم موزیکال خارجی غیر آمریکایی هم یاد کنیم.

از سوی دیگر عادت کرده‌ایم که ژانر موزیکال را ژانری عامه‌پسند بدانیم که کمتر مناسب جشنواره‌های نخبه پسند و هنری است. این موضوع هم به همان حاکم بودن فضای سانتی مانتال حاضر در یک فیلم موزیکال بازمی‌گردد. اما لارس فون تریه با ساختن فیلم «رقصنده در تاریکی» موفق شده که به شکل باشکوهی این ژانر را با سینمای موسوم به هنری آشتی دهد و فیلمی بسازد که کمتر نمونه‌ای در تاریخ سینما دارد. البته همین موضوع تا به امروز باعث بحث‌های بسیار شده و محل مجادله بین طرفداران و مخالفان این یکی از بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ سینما باقی مانده است.

رابطه‌ی لارس فون تریه با جشنواره‌ی سینمایی کن، آمیزه‌ای از عشق و نفرت بوده است. زمانی او با ساختن فیلم «رقصنده در تاریکی» بر صدر می‌نشیند و مهم‌ترین جایزه‌ی جشنواره را دریافت می‌کند و زمانی به خاطر اظهارات عجیب و غریبش و اظهار همدردی با دیوانه‌ای چون هیتلر مورد غضب کن نشینان قرار می‌گیرد و حتی از آمدن به این شهر منع می‌شود. در دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی بود که نام لارس فون تریه در کنار بزرگ دیگری از سینمای اسکاندیناوی یعنی توماس وینتربرگ بر سر زبان‌ها افتاد. آن‌ها تبیین کننده‌ی تئوری و نظریاتی در باب سینما و نحوه‌ی ساختن فیلم بودند که با نام مکتب سینمایی دگما ۹۵ در جهان شناخته شد.

حال سال‌ها از آن زمان گذشته و لارس فون تریه و توماس وینتربرگ جداگانه کار خود را می‌کنند و هر دو البته فیلم‌های معرکه‌ای برای لذت بردن ساخته‌اند که یکی از آن‌ها همین «رقصنده در تاریکی» است. فیلمی موزیکال که تمام قواعد این ژانر عمیقا آمریکایی را می‌گیرد، وارونه می‌کند و به نفع خود مصادره به مطلوب می‌کند. همه‌ی ما می‌دانیم که سینمای موزیکال با موسیقی، رنگ و نور، رقص، داستان‌های عاشقانه و وصال‌ها و فراق‌ها تعریف می‌شود و داستان آن‌ها چندان درباره‌ی دردهای عمیق بشری (البته به جز عشق) نیست. کسی در این فیلم‌ها کشته نمی‌شود، یا از غمی بی علاج رنج نمی‌برد و در پایان با وصال دو محبوب همه چیز در نهایت زیبایی و خوشی چون یک قصه پریان به اتمام می‌رسد.

هیچ‌کدام از این موارد دغدغه‌ی لارس فون تریه نیست. او شخصیتی عاشق موسیقی و رقص در مرکز درام خود داده و از همین موضوع استفاده می‌کند تا فیلم خود را موزیکال کند. رابطه‌ی عاطفی مرکزی درام هم رابطه‌ی میان یک مادر و فرزندش است و خبری از عشق‌های پر سوز و گداز نیست و البته بیماری لاعلاجی هم آن میانه‌ها حضور دارد. فیلم «رقصنده در تاریکی» نشان از نبوغی کسی دارد که آن را ساخته است.

در سال ۲۰۰۰ لوک بسون سرشناس رییس هیات داوران جشنواره کن بود و از دیگران هم می‌توان به نام‌هایی چون جاناتان دمی، جرمی آیرونز و پاتریک مودیانو اشاره کرد. البته «رقصنده در تاریکی» رقبای مهمی در آن سال و در جشنواره کن داشت. مثلا ادوارد یانگ با فیلم «ئی ئی» (yi yi) در جشنواره بود که یکی از بهترین‌های قرن حاضر است و در نهایت هم توانست جایزه‌ی بهترین کارگردانی را از آن خود کند.

یا اثر درخشان وونگ کار وای یعنی «در حال و هوای عشق» که گرچه دست خالی جشنواره را ترک کرد اما به مرور زمان جایگاه اصلی خود را پیدا کرد و به یکی از مهم‌ترین‌های قرن حاضر تبدیل شد. اما همه‌ی این‌ها سبب نمی‌شود که فراموش کنیم ساخته‌ی لارس فون تریه هم اثر معرکه‌ای است و همین موضوع نشان می‌دهد که سال ۲۰۰۰ یکی از بهترین‌ سال‌های جشنواره کن بوده است. همه‌ی این‌ها در کنار هم از «رقصنده در تاریکی» یکی از بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ می‌سازد.

«در سال ۱۹۶۴ و در کشور آمریکا زنی مهاجر به نام سلما که در آستانه‌ی نابینایی است متوجه می‌شود که فرزندش هم از بیماری مانند او رنج می‌برد. او که در کارخانه‌ای کارگری می‌کند و به سختی روزگار می‌گذراند تلاش می‌کند تا هر طور شده فرزندش را از شر این بیماری نجات دهد و جلوی کور شدن او را بگیرد. در چنین شرایط سختی است که سلما به علاقه‌اش یعنی موسیقی و رقص پناه می‌برد …»

۷. آوای موسیقی (The Sound Of Music)

بهترین فیلم‌های موزیکال آوای موسیقی

  • کارگردان: رابرت وایز
  • بازیگران: جولی اندروز، کریستوفر پلامر
  • محصول: ۱۹۶۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

قطعا «آوای موسیقی» معروف‌ترین فیلم موزیکال خارجی در این جغرافیا است. بسیاری دوستش دارند و بیش از هر فیلم دیگری دیده شده است. قصه‌ی آن داستان ساده‌ای است که از همان ابتدا همه چیزش سر جای خود قرار دارد و البته این دومین فیلم رابرت وایز بزرگ در لیست بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ سینما است.

جنگ دوم جهانی و عواقب آن پس زمینه‌ی فیلم‌های بسیاری بوده است. از فیلم‌های جنگی که در بستر خود نبردها اتفاق می‌افتند تا فیلم‌های درامی که به زندگی سربازان پس از ترک میدان می‌پردازند. در چنین بستری برخی از فیلم‌ها هم هستند که به زندگی مردم عادی در زمانه‌ی ترس و وحشت پیشروی آلمان‌ها توجه دارند. «آوای موسیقی» یکی از همین فیلم‌ها است اما با یک تفاوت بزرگ؛ این فیلم اثری موزیکال است نه یک درام خشک و جدی که در ایران بیشتر با نام «اشک‌ها و لبخندها» شناخته می‌شود.

داستان فیلم به حضور دختر جوانی در میان اعضای یک خانواده‌ی اشرافی در کشور اتریش می‌پردازد. مادر خانواده از دنیا رفته و این دختر قرار است نگهداری بچه‌های مرد را به عهده بگیرد. در نیمه‌ی اول فیلم آهسته‌ آهسته رابطه‌ی دختر با بچه‌ها و سپس با مرد صمیمانه می‌شود. مرد به زن توجه می‌کند و پیوندی عاطفی شکل می‌گیرد. همه چیز به نظر خوب می‌رسد تا این که پای ارتش آلمان به اتریش باز می‌شود و خانواده‌ی مرد در آستانه‌ی نابودی قرار می‌گیرد. حال متوجه می‌شوید که چرا در آن زمان این فیلم با نام «اشک‌ها و لبخندها» در ایران اکران شد؛ چرا که نیمی از آن به خوبی و خوشی می‌گذرد و نیمی دیگر در دل یک ترس فزاینده.

در نیمه‌ی اول فیلم به تمامی به جولی اندروز اختصاص دارد. او با استادی از پس سکانس‌های موزیکال فیلم برمی‌آید و فیلم را به اثری مهم در باب زندگی زنی که در جستجوی ذره‌ای خوشبختی است تبدیل می‌کند. از سمت دیگر بازیگران نقش بچه‌ها هم کم نمی‌گذارند و پا به پای او در این ضیافت نور و رنگ و آواز پیش می‌آیند. در این نیمه مرد داستان تقریبا حضوری نادیدنی دارد تا این که نیمه‌ی دوم فیلم آغاز می‌شود.

در نیمه‌ی دوم مرد در تلاش است که خانواده‌ی خود را از کشور خارج کند. حضور زمخت و مقرراتی او به کارش می‌آید و البته کریستوفر پلامر هم در این چارچوب می‌درخشد. شاید تصویری که فیلم «آوای موسیقی» در این فصل از حضور ترسناک آلما‌ن‌ها ارائه می‌دهد کمی فانتزی به نظر برسد اما باید توجه کرد که همه چیز هر فیلم موزیکالی فانتزی است و این بخش هم از همین منطق فانتزی استفاده می‌کند. اصلا همین موضوع این فیلم را به یکی از بهترین فیلم‌های فانتزی موزیکال تبدیل می‌کند.

اسکار همرستاین دوم و چارلز راجرز ترانه‌های شاهکار فیلم را نوشته‌اند که هر دو سابقه‌ای طولانی در نوشتن ترانه برای فیلم‌های سینمایی و نمایش‌نامه‌های موزیکال دارند. این ترانه‌ها در همان زمان چنان غوغایی به پا کرد که حتی وارد فرهنگ عامه هم شد. از سمت دیگر نسخه‌ی دوبله‌ی آن در ایران هم چنین جایگاهی پیدا کرد. دوبلاژ فیلم زیر نظر زنده یاد علی کسمایی شکل گرفت و ابوالحسن تهامی‌نژاد و ژاله کاظمی به ترتیب به جای کریستوفر پلامر و جولی اندروز سخن گفتند و خواندند. ترانه‌های دوبله شده‌ی فیلم هم بلافاصله در ایران محبوب و ورد زبان مردم کوچه و بازار شد.

فیلم «آوای موسیقی» در آن سال توانست جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم را از آن خود کند و البته در سال ۱۹۹۸ هم توسط بنیاد فیلم آمریکا در جایگاه چهارم برترین فیلم‌های ژانر موزیکال قرار گرفت. نکته‌ی دیگر این که بخش مهمی از داستان واقعی است. همه‌ی این‌ها «آوای موسیقی» را شایسته‌ی حضور در لیست بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ سینما می‌کند.

«زالتسبورگ، اتریش، سال ۱۹۳۸. دختری که در کلیسا مشغول گذراندن دوره‌‌ای است تا به یک راهبه تبدیل شود، از سوی مدیر کلیسا به خانه‌ی مردی ثروتمند اما بسیار خشک فراخوانده می‌شود تا از فرزندان آن مرد پس از فوت مادرشان مراقبت کند. دخترک که عاشق آواز و موسیقی است در زمان کوتاهی به بچه‌ها خواندن می‌آموزد و دل مرد صاحب خانه را هم که با زنی ثروتمند رابطه دارد، نرم می‌کند. در این میان اتریش به آلمان الحاق می‌شود و ارتش آلمان مرد خانه را دعوت به حضور در ارتش می‌کند اما …»

۶. جادوگر شهر از (The Wizard Of Oz)

بهترین فیلم‌های موزیکال جادوگر شهر از

  • کارگردان: ویکتور فلمینگ
  • بازیگران: جودی گارلند، ری بوگلر و جک هیلی
  • محصول: ۱۹۳۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪

داستان «جادوگر شهر از» از آن داستان‌های سرشناس است که همه تقریبا از جزییاتش با خبر هستند. حال این قصه در دوران اوج سینمای کلاسیک و در دوران اوج سینمای معصومانه‌ی دهه‌ی ۱۹۳۰ در دستان هالیوودی‌ها و ویکتور فلمینگ به قصه‌ای چون قصه‌ی «آلیس در سرزمین عجایب» تبدیل شده است. داستان، قصه‌ی دختری است که باید بالغ شود و پا به دوران مسئولیت‌پذیری بگذارد و با ترس‌هایش روبه‌رو شود. چنین قصه‌ای را به ضیافت رنگ و نور تکنی کالر معرکه‌ی آن دوران اضافه کنید تا با یکی از بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ سینما روبه‌رو شوید.

ماجراهای دوروتی و قدم زدنش در دل یک فانتزی محض، سال‌ها بخشی از خاطرات جمعی سینمادوستان بود. مردم برای سرنوشت و ماجراهای او سر و دست می‌شکستند و ویکتور فلمینگ و جودی گارلند موفق شده بودند این فانتزی کودکانه را به بهترین شکل ممکن بر پرده‌ی نقره‌ای ظاهر کنند به نحوی که نه تنها کودکان، بلکه بزرگسالان را با خود همراه کند و به یکی از موفق‌ترین فیلم‌های تاریخ و البته یکی از بهترین فیلم‌های موزیکال تبدیل شود.

در چنین بستری بود که سفرهای پر ماجرای دوروتی معنایی تازه به سینمای ماجراجویانه بخشید. در این جا هم سفری در کار بود، هم همراهانی فانتزی و عجیب و غریب کنار دوروتی حاضر بودند، هم خطراتی در برابر شخصیت‌ها وجود داشت و هم در پایان شخصیت اصلی به استحاله‌ای دست پیدا می‌کرد که ناشی از آن سفر پر ماجرا بود و شخص دیگری می‌شد. بعدها همه‌ی این‌ها در فیلم‌های نوجوانانه دیگر تکرار شد تا این ژانر بسیار وامدار فیلم «جادوگر شهر از» باشد. البته باید توجه داشت که همه‌ی این‌ها از کتاب منبع اقتباس فیلم، اقتباس شده بود و از آن جایی که ژانرها سابقه‌ای پیشاسینمایی دارند و عموما از ادبیات به سینما راه پیدا می‌کنند، امری کاملا طبیعی در این جا روی داده است.

کتاب جادوگر شهر از به طرز حیرت‌آوری میان بچه‌های دهه‌ی ۱۹۳۰ میلادی محبوب بود. کمپانی مترو گلدوین مایر بعد از موفقیت فیلم «سفید برفی و هفت کوتوله» (Snow White And The Seven Dwarfs) به فکر اقتباسی سینمایی از این کتاب محبوب افتاد و به فیلم‌نامه نویسانش دستور ترجمان تصویری از آن داد. ضمنا دوران، دوران معجزه‌ی تکنی‌کالر هم بود؛ تکنیکی که به کارگردان امکان می‌داد تا کیفیت رنگی فیلم را به جهان خیال‌انگیز کتاب نزدیک کند و دنیای پر رنگ و لعاب بسازد که در آن نورها و رنگ‌ها کیفیتی فانتزی دارند.

رقص‌ها، موسیقی، جاده‌ی زرد رنگ، جهان پر از خیال و خوش رنگ و لعاب و حضور گرم جودی گارلند در نقش شخصیت اصلی، همه و همه در فیلم «جادوگر شهر از» باعث شد تا نتیجه‌ی نهایی فراتر از حد انتظار، بزرگسالان را هم راضی کند. کاراکتر دوروتی به همراه دوستان عجیب و غریبش که هر کدام معرف بخشی از ضعف‌های انسانی بودند و در نهایت رودررویی با جادوگری که شکست او اتحادشان را طلب می‌کرد، سبب‌ساز چنین اقبالی شد.

البته در کنار همه‌ی این‌ها، «جادوگر شهر از» فیلمی است که باعث می‌شود چه مخاطب بزرگسال و چه کودکان به یاد آورند که جهان واقعی آن‌ها به هیچ وجه رویایی و پر از خواب و خیال خوش‌باورانه نیست. دشمنان دوروتی در ابتدای کودکی او واقعا خشن و بی‌رحم هستند؛ شخصیت خانم گولچ هیچ اهمیتی به حیوانات نمی‌دهد؛ به همین دلیل او در ادامه به شکل یک جادوگر در برابر دوروتی ظاهر می‌شود. جادوگران مختلفی که سر راه قهرمانان داستان ظاهر می‌شوند فقط نگران ثروت و جلال خود هستند و همین جهان اطرافشان را پر از رویاهای نفرت‌انگیز می‌کند؛ رویاهایی که با آمدن دوروتی و دوستان عجیب و غریبش مورد تهدید قطب شر داستان قرار می‌گیرد. همه‌ی این‌ها در کنار هم از «جادوگر شهر از» یکی از بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ سینما ساخته است.

«دوروتی نوجوانی ست که به همراه سگش در خانه‌ای در ایالت کانزاس و میان یک کشتزار زندگی می‌کند. روزی طوفانی می‌آید و خانه و دوروتی و سگ را از جا می‌کند و در سرزمینی زیبا و خیال‌انگیز فرود می‌آورد. او دوستانی می‌یابد اما دوست دارد هر طور شده به خانه بازگردد …»

۵. چترهای شربورگ (The Umbrellas Of Cherbourg)

چترهای شربورگ

  • کارگردان: ژاک دمی
  • بازیگران: کاترین دنوو، نینو کاستلنوو، آن ورنون و مارک میشل
  • محصول: ۱۹۶۴، فرانسه و آلمان غربی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

قطعا «چترهای شربورگ» بهترین فیلم موزیکال ساخته شده به زبانی غیر از انگلیسی است. ژاک دمی از بزرگان سینمای فرانسه، وقتی به سراغ داستانی سراسر احساس درباره‌ی بلوغ عاطفی یک دختر نوجوان رفت، از المان‌های ژانر موزیکال استفاده کرد و شهری خیال‌انگیز و پر حسرت ساخت تا زندگی را معنا کند. همین هم در نهایت از اثر او یکی از بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ سینما ساخت.

«چترهای شربورگ» فیلم بسیار پر احساسی است؛ یک فیلم فرانسوی عاشقانه اصیل. از همان ابتدا که ژاک دمی در تیتراژ فیلم نام آهنگساز را کنار نام خودش می‌آورد تا به جایگاه موسیقی ساخته شده توسط میشل لوگران در این عاشقانه‌‌ی سرشار از حس زندگی و شوریدگی تاکید کند، تا قرار دادن آن رنگ‌های تند و آتشین در کنار هم برای بیان حال و احوال شخصیت‌ها، «چترهای شربورگ» مدام رنگ عوض می‌کند تا شبیه به زندگی باشد؛ زندگی با تمام دردها و رنج‌هایش اما نه در یک چارچوب واقع‌گرایانه بلکه در دل اثری موزیکال که چشم‌نوازی خود را اتفاقا از حذف لحظات ملال‌آور زندگی می‌گیرد.

ژاک دمی چیزهایی در قصه‌اش می‌کارد و بعدا و سر فرصت سراغ هر کدام می‌رود و به موقع برداشتشان می‌کند. هیچ چیز در این جا اضافی نیست و جنبه‌ای دکوری ندارد. همه چیز به اندازه استفاده شده و در لحظه‌ی درست در مرکز قاب قرار می‌گیرد. برای درک این موضوع فقط کافی است نگاه کنید که چگونه شخصیت مادلین آهسته آهسته خودش را از گوشه‌ی قاب به مرکزش می‌رساند تا در لحظه‌ی مناسب بار عاطفی فیلم را بر دوش بکشد. یا نگاه کنید که چگونه در نبود یار، مرد دیگری از سایه‌ها خارج می‌شود تا از فقدان و درد، زندگی تازه‌ای بسازد.

داستان «چترهای شربورگ» داستانی عاشقانه است. اما نه عاشقانه‌ای که از نفس زندگی دورافتاده مانند عموم آثار موزیکال. هیچ چیز آن قرار نیست که به نفع المان‌های ژانر مصادره به مطلوب شود تا فیلم‌ساز به اثری بازاری برسد. ژاک دمی می‌داند که در حال تعریف کردن قصه‌ای به وسعت زندگی است و قرار نیست که چیزی از عظمت آن بکاهد، حتی اگر آن چیز، خود سینما و مولفه‌هایش باشد. اما جالب این که او تمام این کارها را به وسیله‌ی خود ابزار سینما انجام می‌دهد. به این معنا که از سینما می‌گیرد تا به زندگی برسد، نه برعکس.

جایگاه میشل لوگران آهنگساز، همان طور که از تیتراژ فیلم برمی‌آید، جایگاهی هم‌تراز ژاک دمی کارگردان است. ترکیب موسیقی او با تصاویر دلنشین فیلم، ترکیبی هوش‌ربا است. موسیقی او مکمل قاب‌های فیلم‌ساز نیست، بلکه همسنگ‌ آن است. در نبود این موسیقی «چترهای شربورگ» از هم می‌پاشد و چیزی از آن باقی نمی‌ماند. نکته این که نه می‌توان قاب‌های فیلم را بدون این موسیقی تصور کرد و نه می‌توان بر چهره‌ی بازیگرانش متمرکز شد. ژاک دمی می‌توانست مانند هر کارگردان دیگری تیتراژ ابتدایی را به شکلی مرسوم برگزار کند. به این معنا که نام آهنگساز را سر جای معمولش، جایی آن میانه‌ها قرار دهد. اما او متواضعانه و البته هوشمندانه می‌داند که لوگران یکی از بهترین‌ موسیقی‌های تاریخ سینما را به فیلم تقدیم کرده است.

ستاره‌های فیلم همگی در جای درست خود قرار دارند. اما در میان آن‌ها کاترین دنوو در اوج جوانی بیش از همه به چشم می‌آید. این به چشم آمدن هم هیچ ربطی به شهرت امروزی او نسبت به دیگران ندارد. جاذبه‌ی حضورش بر پرده چیزی نیست که بتوان از آن چشم پوشید و با خیال راحت از کنارش رد شد. «چترهای شربورگ» نشانه‌های بسیاری از تولد ستاره‌ای در خود دارد. همه‌ی این‌ها شاهکار ژاک دمی را به یکی از بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ سینما تبدیل می‌کند.

«فیلم از سه بخش تشکیل شده است. در بخش اول که فراق یا جدایی نام دارد، دختری ۱۷ ساله به جوانی ۲۰ ساله دل بسته است. این دو تصمیم به ازدواج دارند، در حالی که مادر دختر به خاطر سن کم او و البته آینده‌ی مبهم مرد، با این ازدواج مخالف است. در این میان مردی ثروتمند و خوش برخورد وارد زندگی آن‌ها می‌شود و در نهایت هم معشوق عازم خدمت سربازی می‌گردد. در بخش دوم با نام فقدان، از آن جا که جنگ الجرایز در جریان است، معشوق دو سال تمام امکان بازگشت ندارد. این در حالی است که مرد ثروتمند از دخترک تقاضای ازدواج می‌کند …»

۴. کاباره (Cabaret)

بهترین فیلم‌های موزیکال کاباره

  • کارگردان: باب فاسی
  • بازیگران: لیزا مینلی، مایکل یورک و جوئل گری
  • محصول: ۱۹۷۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

در مقدمه گفته شد که حال و هوای ژانر موزیکال با سر رسیدن دهه‌ی ۱۹۷۰ عوض شد و دیگر نمی‌شد که از تاریکی اطراف چشم پوشید و موزیکال‌هایی سراسر رویایی ساخت. یکی از بهترین موزیکال‌های تاریخ سینما در چنین دورانی ساخته شد. باب فاسی استاد ساختن روابط پیچیده در موقعیت‌های ناجور بود. موقعیت‌هایی که شخصیت‌های داستان را مجبور می‌کرد که برای کنار آمدن با شرایط تلخ اطراف دست به تصمیمات عجیب و گاهی غیرمنطقی بزنند. در چنین شرایطی او داستان عشق دو انسان ناجور را به آلمان دوران جمهوری وایمار و قبل از به قدرت رسیدن هیتلر برد، شخصیت‌هایی غریب با زندگی عجیب خلق کرد، موقعیت‌هایی پیچیده و تلخ در برابرشان قرار داد و در نهایت فیلمی ساخت به نام «کاباره» که گاهی خنده بر لبان مخاطب می‌آورد اما در اکثر مواقع، سیاهی قاب‌ها و شرایط همه چیز را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

البته که می‌توان فیلم را در ذیل ژانر موزیکال و کمدی دسته‌بندی کرد. از این منظر فیلم از توقعات ما از ژانر موزیکال عدول می‌کند. در این جا تمام دیالوگ‌ها از طریق ترانه گفته نمی‌شود و البته قصه‌‌ هم چندان شباهتی به آن قصه‌های مرسوم سینمای موزیکال ندارد که شخصیت‌های داستان همه‌ی موانع را کنار بزنند و فضا هم پر از رنگ و نورهای شاد باشد و خیال مخاطب هم از رسیدن عشاق قصه به یکدیگر راحت.

از طرف دیگر به لحاظ ژانرشناسی فیلم را می‌توان کمدی هم نامید اما از نوع سیاه آن. در تعریف این زیرژانر سینمای کمدی آمده است که اتفاقات خنده‌دار در بستر و موقعیت‌هایی اتفاق می‌افتند که طبیعتا خنده‌دار نیستند و حتی ممکن است سبب وحشت مخاطب شوند. اما فیلم‌ساز طوری وقایع را پشت سر هم ردیف می‌کند و صحنه را به گونه‌ای دکوپاژ می‌کند که از مخاطب خنده بگیرد. چنین کاری هم فیلم را تاثیرگذار می‌کند و هم لذت تماشای آن را افزایش می‌دهد.

پس زمینه‌‌ی سیاسی و اجتماعی داستان، تاثیر بسیاری بر رفتار شخصیت‌ها دارد. آن‌ها آدم‌هایی هستند که در برابر قدرت ویرانگر حوادث پیش رو توان مقابله را ندارند. به همین دلیل در گردابی گرفتار آمده‌اند که آن دو را به هر سو که بخواهد می‌برد. اما لحظاتی ناب در فیلم وجود دارد که برای هر آدم اهل هنری، ماندگار است؛ لحظاتی ناب از حضور یک عشق صادقانه و زیبا که گرچه طوفان حوادث بر آن چیره می‌شود اما تا زمانی که شخصیت‌ها زنده هستند با آن‌ها می‌ماند.

خلاصه که «کاباره» یک فیلم موزیکال تلخ است که داستانش در دل یکی از سخت‌ترین زمانه‌ها برای مردم کشور آلمان می‌گذرد. داستان بین سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۳ پیش می‌رود. یعنی زمانی که حکومت وایمار به پایان خود نزدیک می‌شد و هیتلر و نازی‌ها در آستانه‌ی ظهور بودند. در چنین فضایی مردی انگلیسی عاشق دختری می‌شود که در آرزوی بازیگری است اما این زمانه و فضای پر از آشوب راهی برای عاشقی باقی نگذاشته است. بازی لیزا مینلی از نقاط قوت فیلم است و یکی از دلایل تبدیل شدن اثر به یکی از بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ.

محال است که فیلم را ببینید و به جز تصویر درخشانی که لیزا مینلی از خود ارائه می‌دهد و جوری که صحنه را از آن خود می‌کند، تصویر دیگری در ذهن شما باقی بماند. او در بازی خود هم وحشت از دوران پر از آشوب را به خوبی ارائه کرده و هم نقش زنی عاشق و البته جاه طلب را به خوبی بازی کرده است. اما فراتر از همه‌ی این‌ها، او در سکانس‌های رقص و آواز بی نظیر است و باب فاسی هم این را می‌داند. البته که باب فاسی هم با توجه به پیشینه‌ای که دارد به خوبی می‌تواند از پس کارگردانی این سکانس‌ها برآید؛ به ویژه که کاباره‌ی فیلم و اتفاقاتی که در آن جا می‌افتد، نمادی از وضعیت آشفته‌ی شهر برلین در آستانه‌ی قدرت گرفتن نازی‌ها است و باید به خوبی ساخته شود.

اگر بتوان نقطه ضعفی برای فیلم پیدا کرد، باید به حضور نه چندان جذاب مایکل یورک در قالب نقش مرد داستان اشاره کرد. این درست که این فیلم بیشتر بر احساسات شخصیت زن خود تمرکز دارد اما مایکل یورک به طرز عجیبی غیرقابل باور ظاهر شده است. گرچه به نظر می‌رسد انتخاب او از همان ابتدا برای این نقش درست به نظر نمی‌رسد و آدمی با خصوصیات دیگری برای این نقش مناسب‌تر بود. فیلم «کاباره» بر مبنای نمایش موزیکال موفق برادوی ساخته شد تا به یکی از بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ سینما تبدیل شود.

«دختری به نام سالی در یک کاباره کار می‌کند و در پانسیونی زندگی می‌کند. وی مطرح‌ترین رقصنده و آوازخوان کاباره است. از سویی دیگر جوانی تحصیل‌کرده و انگلیسی به نام برایان که قصد دارد زبان آلمانی خود را تقویت کند وارد برلین می‌شود و در همان پانسیون سکونت می‌کند و با آموزش زبان انگلیسی روزگار می‌گذراند. در ابتدا این دو به دوستانی صمیمی تبدیل می‌شوند اما چیزی نمی‌گذرد که به هم دل می‌بازند. ولی شرایط رو به تغییر است و …»

۳. کفش‌های قرمز (The Red Shoes)

بهترین فیلم‌های موزیکال کفش‌های قرمز

  • کارگردانان: امریک پرسبرگر و مایکل پاول
  • بازیگران: آنتون والبروک، موریس گورینگ و موریا شیرر
  • محصول: ۱۹۴۸، انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

اگر قرار باشد سینمای موزیکال را با شور و حرارات و احساساتش به دیگران معرفی کنیم، سه فیلم باقی مانده در این لیست می‌توانند بهترین گزینه‌ها باشند. به عنوان نمونه «کفش‌های قرمز» به عنوان یکی از بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ سینما همه چیز دارد: هم درامی پر از احساس و شور زندگی است و هم قصه‌ای در باب شیرینی عشق و تلخی فراق یار. هم قصه‌ای است در باب حسادت و تنگ نظری و هم داستانی است درباره قدرتی که شخصیت‌ها از احساسات خود می‌گیرند. نکته این که همه‌ی این‌ها در پس زمینه‌ی نمایش و صحنه‌ی تئاتر شکل می‌گیرند و به فیلمی درخشان در دستان دو تن از بزرگترین فیلم‌سازان تاریخ تبدیل می‌شوند.

مایکل پاول و امریک پرسبرگر چه سال‌های با شکوهی را در نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۱۹۴۰ میلادی پشت سر می‌گذاشتند. بعد از ساختن فیلم شاهکار «نرگس سیاه» (Black Narcissus)، «کفش‌های قرمز» را ساختند که شاید بهترین فیلم آن‌ها باشد و البته جک کاردیف در مقام مدیر فیلم‌برداری کاری کرد، کارستان. مایکل پاول و امریک پرسبرگر بر گردن سینمای انگلستان دین بسیار دارند. این دو با ساختن فیلم‌هایی مانند دو اثری که ذکر شد، سینمای این کشور را صاحب شخصیتی بصری کردند که نمونه‌ی آن در دنیا آن هم  در دهه‌ی ۱۹۴۰ میلادی چندان وجود نداشت. فیلم‌نامه‌ها را بیشتر پرسبرگر می‌نوشت که بعدها رمان‌نویس بزرگی هم شد، اما کارگردانی و تهیه کنندگی کار هر دو بود. در فیلم «کفش‌های قرمز» قصه‌ی پر فراز و فرود اثر با استفاده از رنگ‌های تند به سمت کیفیتی یکه حرکت کرده است؛ پس می‌توان فیلم «کفش‌های قرمز» را به راحتی یکی از بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ سینما دانست.

جک کاردیف، مدیر فیلم‌برداری اثر برای فیلم «کفش‌های قرمز» قاب‌های با شکوهی ترتیب داده بود که هم چشم‌نواز بود و هم به خوبی شکوه موجود در فضای اثر را بازتاب می‌داد. کار او مانند تابلوهای نقاشان کلاسیک سراسر رنگ و نور است. وی این دستاوردها را به کمک تکنیک لایه لایه‌ی تکنی کالر به وجود آورد و توانست اثری خلق کند که بیش از هر چیز احساسات مخاطب را برانگیخته می‌کند تا او را در فضای پر احساسی شریک کند که شخصیت اصلی قصه با آن سر و کار دارد. این فضای شدیدا دراماتیک هم در نحوه‌ی قاب بندی‌های او جاری است و هم از طریق بازی با رنگ و نور مخاطب را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

فیلم یک فصل بیست دقیقه‌ای رقص باله‌ی محشر دارد که قصه‌اش از داستانی نوشته‌ی هانس کریستین اندرسون گرفته شده و مخاطب را حسابی میخکوب می‌کند. اصلا دلیل اشاره به نام و کار مدیر فیلم‌برداری «کفش‌های قرمز» توجه به دستاورد او در همین فصل است. محتوای اصلی فیلم تقابل زندگی حرفه‌ای شخصیت زن فیلم و زندگی زناشویی و خانوادگی او است؛ این که او می‌تواند صحنه را ترک کند و یک زندگی معمولی را در پیش بگیرد یا این که یک ستاره‌ی صحنه باقی می‌ماند و عشقش به صحنه را به عشقش به محبوب ترجیح می‌دهد؟

در زندگی زن این دو امکان قرار گرفتن در کنار هم را ندارند. نکته این که محتوای مرکزی باله‌ای که او کار می‌کند هم چنین چیزی است. از لحظه‌ای که او کفش‌های قرمزش را به پا می‌کند، مخاطب تیزهوش می‌داند تصمیم نهایی این زن چیست. درست از کار در آمدن این جدال میان عقل و احساس در اثری چنین شورانگیز از «کفش‌های قرمز» یکی از بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ سینما را ساخته است.

«بوریس یک تهیه کننده موفق نمایش‌های موزیکال است. او به ستاره‌ای به نام ویکتوریا علاقه دارد؛ کسی که گاهی با او همکاری می‌کند. روزی آهنگسازی به نام جولیان از راه می‌رسد و شروع به همکاری با بوریس و تیمش می‌کند. جولیان قرار است که برای یک نمایش به نام کفش‌های قرمز موسیقی بسازد. نمایش آماده می‌شود و خیلی زود بر صحنه می‌درخشد. در این میان جولیان و ویکتوریا به هم دل می‌بازند و شروع به دیدن یکدیگر می‌کنند. بوریس که این نکته را فهمیده و به عشق آن‌ها حسادت می‌کند، از ویکتوریا می‌خواهد که بین عشقش به جولیان و شغلش به عنوان بازیگر وستاره‌ی صحنه یکی را انتخاب کند …»

۲. مرا در سنت لوئیس ملاقات کن (Meet Me In St. Louis)

مرا در سنت لوئیس ملاقات کن

  • کارگردان: وینسنت مینلی
  • بازیگران: جودی گارلند، مارگارت ابراین و مری آستور
  • محصول: ۱۹۴۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

گفته شد که ژانر موزیکال را با شور و حرارت و احساسات جاری در فیلم‌هایش می‌شناسیم. احساساتی شدیدا انسانی و گاه غلوآمیز که در قصه‌های پریان این سینما بر منطق شخصیت‌ها ارجح هستند و اصلا نقطه عزیمت قصه‌ی بسیاری از موزیکال‌های بزرگ مانند «کفش‌های قرمز» و همین فیلم «مرا در سنت لوئیس ملاقات کن» همین جدال همیشگی میان عقل و احساس است. در این جا با داستانی طرف هستیم که شخصیت‌های قصه را در یک دو راهی قرار می‌دهد: یا باید از شهری کوچک خارج شوند و برای دست یافتن به یک زندگی موفق‌تر به نیویورک بروند یا خوشی‌های زندگی در شهر کوچک خود را در آغوش بگیرند و دو دستی بچسبند.

انتخاب گزینه‌ی اول انتخاب منطقی آن‌ها است و انتخاب دوم طبعا انتخابی احساسی. نکته این که در سراسر داستان پدر به عنوان نمادی از منطق حاکم بر خانواده علاقه دارد که سنت لوئیس را ترک کند و به نیویورک برود و دیگران با او مخالف هستند. می‌بینید که با فیلمی با یک داستان به ظاهر ساده طرف هستید. آن چه که این اثر را شایسته‌ی قرار گرفتن در جایگاه دوم لیست بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ سینما می‌کند، به چند عامل بازمی‌گردد. عامل اول جذابیت درخشان ستارگانش به ویژه جودی گارلند در نقش دختر بزرگ خانواده است. جودی گارلند چنان در قاب وینسنت مینلی می‌درخشد که جا برای عرض اندام یگران باقی نمی‌گذارد.

عامل دوم ترانه‌های معرکه‌ای است که برای فیلم نوشته شده‌اند. این ترانه‌ها نه تنها به درستی قصه را پیش می‌برند و شخصیت‌پردازی می‌کنند، بلکه حسابی هوش‌ربا هستند و حال خوب کن. نکته‌ی سوم که شاید مهم‌ترین نکته هم باشد به هنر وینسنت مینلی در به تصویر کشیدن عواطف انسانی بازمی‌گردد. او به خوبی می‌تواند تصویر دوست داشتنی از شهری کوچک را به هراس‌ها، خوشی‌ها، انگیزه‌ها و رفتار مردمانش پیوند بزند و محیطی خلق کند که بسیار قابل باور است. ضمن این که او یکی از بهترین موزیکال‌‌سازهای تاریخ سینما است و البته «مرا در سنت لوئیس ملاقات کن» بهترین فیلمش.

نکته‌ی دیگر در موفقیت فیلم تصاویر چشم‌نواز رنگی آن است. شهر داستان چنان خیال‌انگیز و جذاب است که قرار گرفتن نامش در عنوان‌بندی فیلم را توجیه می‌کند. اصلا یکی از شخصیت‌های مهم داستان همین شهری است که پدر خانواده تمایل به ترکش دارد و دیگران دوستش دارند. در کنار همه‌ی این‌ها «مرا در سنت لوئیس ملاقات کن» عاشقانه‌ی معرکه‌ای هم هست و هر دوستدار سینمای عاشقانه‌ای را سیراب می‌کند. همه‌ی این‌ها در کنار هم از این شاهکار بی‌نظیر وینسنت مینلی فیلمی ساخته که باید آن را یکی از بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ سینما نامید.

«مرا در سنت لوئیس ملاقات کن» نقطه قوت دیگری هم دارد؛ تصویری که وینسنت مینلی از زندگی آدمی در این فیلم ارائه می‌دهد، چنان آرمانی و جذاب و هوش‌ربا است که توامان هم می‌تواند حال خوب کن باشد و هم دریغ‌آلود. حال خوب کن از این بابت که ما نزدیک به دو ساعت زیبایی محض می‌بینیم و دریغ‌آلود از این بابت که همه چیزش آن قدر رویایی است که چاره‌ای جز حسرت خوردن از بابت دوری آن از محیط زندگی اطرافمان باقی نمی‌گذارد.

«سنت لوئیس، سال ۱۹۰۳ میلادی. خانواده‌ی بزرگ آقای اسمیت در شهر سنت لوئیس زندگی خوب و موفقی دارند. اعضای این خانواده تشکیل شده از آلونزو اسمیت پدر خانواده، آن همسرش، دخترانش آستر، رز، اگنس و توتی و پسرشان لان جونیور. پدربزرگ خانواده و پیش خدمت خوش قلب آن‌ها یعنی کیتی هم در کنارشان زندگی می‌کنند. آستر دختر بزرگ خانواده به پسرکی در همسایگی دل می‌بازد. این اتفاق زمانی شکل می‌گیرد که به آلونزو پیشنهاد کاری بهتر در نیویورک می‌شود. حال پدر خانواده می‌تواند از شهری کوچک بیرون برود و رویاهایش را در بزرگترین شهر آمریکا دنبال کند. ضمن این که او تصور می‌کند نیویورک مکان بهتری برای بچه‌ها هم هست. این در حالی است که دیگر اعضای خانواده چنین فکر نمی‌کنند. به ویژه آستر که به تازگی عاشق شده و رفتن به نیویورک به معنای دوری از محبوبش است …»

۱. آواز در باران (Singin’ In The Rain)

آواز در باران

  • کارگردانان: جین کلی و استنلی دانن
  • بازیگران: جین کلی، دبی رینولدز و دونالد اوکانر
  • محصول: ۱۹۵۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

«آواز در باران» نه تنها بهترین فیلم موزیکال تاریخ سینما است، بلکه معروف‌ترین آن‌ها هم هست و عجیب این که با وجود چنین جایگاهی آن هم در زمانی که فیلم‌های موزیکال مدام جایزه می‌بردند و از آثار مورد علاقه‌ی مردم آمریکا و هالیوودی‌ها به شمار می‌رفتند، نامزد اسکار نشد. در آن سال فیلم «بزرگترین نمایش روی زمین» (The Greatest Show On earth) اثر سیسیل ب دومیل به جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم رسید، آن هم در زمانی که فیلم‌هایی مانند «نیمروز» (High Noon) از فرد زینه‌مان یا «مرد آرام» (The Quiet Man) از جان فورد را رقیب خود می‌دید.

دورانی وجود داشت که ژانر موزیکال در اوج بود و مردم برای تماشای جدیدترین آثار این ژانر مقابل سینماها صف می‌بستند. حتی جوایز بسیاری به پای این فیلم‌ها ریخته می‌شد و ستارگان آن‌ها مانند جودی گارلند، فرد آستر، جینجر راجرز یا همین جین کلی از محبوب‌ترین بازیگران میان مردم بودند. سال‌ها از آن دوران گذشته و ذائقه‌ی مخاطب عوض شده و امروز کمتر کسی آن قدر خود را به دست قدرت خیال می‌سپارد تا با آدم‌هایی که مدام زیر آواز می‌زنند، همراه شود؛ اما شاید فیلم «آواز در باران» تنها فیلم موزیکالی در تاریخ سینما باشد که تماشاگران متنفر از این ژانر را هم راضی می‌کند.

فیلم موزیکال و بسیار موفق «آواز در باران» داستان انتقال سینما از دوران صامت به ناطق را با نمایش جلوه‌هایی از واقعیت آن زمانه بازگو می‌کند. این قصه در ترکیب با رنگ‌آمیزی درخشان تکنی کالر فیلم و کارگردانی بی نقص سازندگان، شبیه به داستان‌های پریان شده است. ادای دین جین کلی و استنلی دانن به هالیوود و تاریخ سینما همراه با موسیقی و ترانه‌ها و رقص‌هایی دلنشین است که دل هر بیننده‌ی مخالفی را نرم می‌کند.

نمایش فیلم از هر نظر یک موفقیت کامل بود؛ فیلم‌برداری، تصویرسازی و بازی بازیگران در کنار یک داستان عاشقانه‌ی جذاب و پر کشش، باعث چنین موفقیتی شد. هنوز هم سکانس رقص جین کلی زیر باران با آن کلاه و لباس خیس، از سکانس‌های نمادین و ماندگار تاریخ سینما است. جین کلی هفت روز برای ساخت این سکانس زمان صرف کرد و نتیجه‌ی این تلاش را هم گرفت تا معروف‌ترین سکانس یک فیلم موزیکال را بسازد که یک راست به تاریخ سینما سنجاق شده است. او در این سکانس چنان ظاهر می‌شود و چنان به این سو و آن سو می‌رود که دوربین را مجبور می‌کند تا خود را با حرکات او تنظیم کند، نه برعکس. این از خاصیت بازیگران بزرگ سینمای موزیکال بود که در سکانس‌های رقص، میزانسن را در خدمت نمایشگری خود قرار می‌دادند.

فیلم دریغ‌آلود و هوش‌ربای «آواز در باران» جان می‌دهد برای لذت بردن در مهمانی‌ها و دورهمی‌های دوستانه یا خانوادگی. پس اگر در چنین جمعی قرار گرفتید و کسی از شما خواست تا فیلمی برای تماشا کردن انتخاب کنید، برای دیدن آن درنگ نکنید. این ضیافت تصویری کسی را پشیمان نخواهد کرد. ضمن این که خود را دعوت به تماشای یکی از بهترین فیلم‌های موزیکال تاریخ سینما کرده‌اید.

«در سال‌های ۱۹۲۷ تا ۱۹۲۸ و در عصر سینمای صامت، دان و لینا دو ستاره‌ی سینما هستند که هر فیلم آن‌ها با اقبال بی‌نظیر مخاطب روبرو می‌شود. اما با ورود صدا به سینما همه چیز برای آن‌ها تغییر می‌کند …»

منبع: دیجی‌کالا مگ

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه