آیا پروفایل استیم میتواند سنگ قبر و یادمانی برای مردگان باشد؟

همین دو سال پیش یکی از دوستانم در خواب مرد. غیرمنتظره بود. بیاییم اسمشان را بگذاریم اش/Ash (خاکستر)، گرچه این اسم واقعیشان نیست. آنها خیلی بامزه و مهربان بودند و از نظر عاطفی هم وارسته. و چون من و اش در استیم با هم دوست بودیم، دقیقا میدانم از روزی که درگذشت تا امروز چند روز گذشته، همانطور که میدانم آن شب قبل از اینکه بخوابند داشتند چکار میکردند: سی آو تیوز/Sea of Thieves بازی میکردند.
طی دو سال گذشته بارها به پروفایل استیم اش و بازیهایی که بیشتر انجام میداده نگاه انداختم و این باعث میشد من هم علاقهمند شوم همان بازیها را انجام دهم. توضیح این حسی که دارم برایم سخت است، اما اینکه ثبت شده اش داشت چه بازیهایی انجام میداد به نظرم معرف خوبی برای آنهاست. گاهی هم فکر میکنم شاید من زیادی غرق افکارم شدم و دارم یک نقطهی پیوند دستنیافتنی با این چیزها سرهمبندی میکنم و نه با چیزهای واقعی و ملموس.
از وقتی شبکههای مجازی فراگیر شدند، تقریبا هر کسی که میمیرد رد پاهای دیجیتالیای از خود به جا میگذارد که میتوان دنبالش کرد. پروفایل استیم یک فرد و اطلاعات داخلش چقدر معرف این است که چجور آدمی هستند یا بودند؟ این سوالی بود که از موسسه اینترنت آکسفورد/Oxford Internet Institute کردم، دپارتمان چندرشتهای در دانشگاه آکسفورد که از جمله تحقیقاتش این است که چگونه اینترنت با زندگی روزمره ما وارد تعامل میشود، البته اگر بشود چنین سوالی را درست تعریف و با کمک علم کالبدشکافیاش کرد.
دکتر تاماس فولدز/Tamas Foldes از این موسسه که تخصصش تحقیقات کمی روی روانشناسی اجتماعی و تجربی است، میگوید «صحت و اصالت» اکانتهای شبکه اجتماعی و اینکه چقدر معرف آدمها هستند به این سادگی نیست و باید چند هشدار را مد نظر داشت. در فضای علمی و آزمایشگاهی، برای مثال، پرسشنامههایی مطرح میکنند تا ببینند افراد در شرایط مختلف چقدر احساس خودمانیبودن میکنند، و در آزمایشها متغیرهایی مثل سطح ناشناسبودن یا نوع مخاطب را تغییر میدهند، تا ببینند واکنش آدمها بسته به این متغیرها چگونه است (و گاهی هم ترکیبی از همهی اینها در آزمایش حاضر است).
دکتر فولدز گفت «به اینها اشاره کردم چون احتمال اینکه این روشها در مطالعهی جنبههای عمیقتر و خصوصی معنای انسانبودن خطا داشته باشن کم نیست.» میگوید در این حوزه تحقیقات کیفی کماند و تحقیقات کمی هم بهقدر کافی استانداردسازی نشدهاند.
دکتر فولدز میگوید «با همهی این هشدارها باور دارم شخصیت آدمهایی که توی دنیای آنلاین میبینیم ممکنه کاملا با شخصیتشون تو دنیای آفلاین متفاوت باشه. چون هرقدر تعداد مخاطب و جمعیت زیادتر باشه، آدمها بیشتر خودشون رو میپوشونن.» به علاوه در دنیای آنلاین میشود راحتتر خود واقعی را پنهان کرد، مثلا ببینید چطور شبکههای اجتماعیای مثل تیکتاک یک قابلیت درونی درونشان تعبیه شده که پوست را شفافتر از چیزی که هست نشان میدهد. «اما آیا این تاثیرات گزارششده در تحقیقات آنقدری جامعهی آماری بالایی را شامل میشود که بتوانیم از آن با قاطعیت نتیجه بگیریم انسانها در شبکههای اجتماعی تصاویر جعلی از خودشان نشان میدهند؟ اینطور فکر نمیکنم.»
یکی از دیگر بازیهایی که اش داشت آن شب انجام میداد استاردو ولی/Stardew Valley بود، بازیای که بیش از ۳۲۰ ساعت صرفش کرده بودند، و ایضا من هم ساعتهای زیادی درگیرش بودم. بعضی وقتها همهی تمرکزم صرف استاردو ولی میشد اما آنقدری منظم جلو نمیرفتم که یک سال تمام را پشت سر بگذارم یا متوجه باشم چه زمانی کدام گیاه را باید در زمین بکارم. اش یک ته لهجهای شبیه به روستانشینهای غربی داشت، و ده سال پیش که دانجن مسترم بود، سر اینکه همهی انپیسیهای بازی کشاورزی اهل سامرستاند شوخی میکردیم. تصور میکنم اش هم مزرعهی خیلی تمیز و زیبایی ساخته و در بخش چندنفرهاش وقت گذرانده باشند. تصور میکنم از آپدیت سال پیش که حیوانات اهلی به بازی اضافه میکرد عشق کرده باشند چون در دنیای واقعی هم عاشق گربههایشان بودند. اما شاید همهی اینها صرفا تصورات و خیالات خودم است.
از دکتر فولدز پرسیدم آیا آدمها در شبکههای اجتماعی مختلف رفتار مختلفی از خود بروز میدهند، و گفت شواهدی در تایید این مدعا داریم. «شخصیت اونها گاهی از این پلتفرم به پلتفرمی دیگه عوض میشه. هر پلتفرم حالوهوا و ویژگیها و مخاطبان خاص خودشو داره که روی اینکه شخص چطور خودش رو بروز میده تاثیر میذاره. در اینستاگرام بعضیها ممکنه تصاویری ویرایششده از خودشون برای یک جمعیت بزرگ به اشتراک بذارن اما ترجیح بدن تو دیسکورد و با جمعیتی خیلی کمتر افکار خصوصیشون رو بنویسن. بعضی کاربرها حتی اکانتهای مختلف روی یک پلتفرم یکسان دارن.» اما این یافتهها، اگر اصلا بتوانند، چه حرفی دربارهی بازیها میتوانند داشته باشند؟
دکتر فولدز میگوید بازیهایی که آدمها به صورت تفننی انجام میدهند میتواند نشاندهندهی بخشی از اولویتها و سلایقشان باشد اما تصویر لزوما دقیقی به دست نمیدهد. حتی در یک تحقیق همهجانبه هم که مردم اجازه بدهند محققان تمام عادات آنلاین و آفلاین آنها را ثبت کنند (آزمایشگاه دکتر فولدز از قضا دنبال چنین چیزی است)، باز هم به جواب سرراستی نمیشود رسید.
«اینکه مردم چه بازیهایی رو انتخاب میکنن میتونه تحت تاثیر محافل اجتماعی باشه، یا مد روز، تخفیفها، اینکه فعلا چی در دسترسه، یا اینکه اون لحظه چه حسی دارن. به علاوه خیلی از بازیها تجارب متفاوتی ارائه میدن — میتونی یه بازی رو به صورت رقابتی، خلاقانه، اجتماعی یا صرفا برای داستانش یا حل مسائل انجام بدی».
سی آو تیوز آخرین بازیای نبود که اش انجام داد، اما بیشازهمه روی همین بازی وقت گذاشت (بالای پانصد ساعت). سی آو تیوز مملو از قوانین نانوشته و صحنههای اسکریپتنشده و خودبهخودی است. مثلا اسلوپها (کوچکترین نوع کشتی که با یک خدمه هم راه میافتد) ممکن است اگر ببینند یک اسلوپ دیگر دچار مشکل شده با هم تشکیل گروه دهند. من از این قوانین سردرنمیآورم چون اهل این بازی نیستم واقعا. صرفا اجرایش کردم تا ببینم آیا میتوانم همانطور که اش آن را دوست داشت من هم دوستش داشته باشم، اما بیشتر وقتها از تجربهی تکنفرهی سی آو تیوز لذت میبرم — بهعنوان یک سفر آرام و بیسروصدا، و شنیدن به صدای باد و دریا. اش تقریبا هر روز این بازی را با دوستانش انجام میداد. میتوانم تصور کنم آنها با سروصدا و ذوقوشوق در این دنیای مجازی ماجراجویی میکردند و تصادفی این قوانین نانوشتهای که بازیکنها سرش توافق کردهاند را یاد میگرفتند. دوست داشتم من هم همراه آنها میبودم تا از دریچهی آنها بتوانم به این قضیه نگاه کنم.
بازی دیگری که خیلی برایش وقت گذاشتند، جای تعجب نیست که «تمدن ۶» است. بههرحال آنها اهل آثار کلاسیک بودند و خالکوبیهایی روی بدنشان داشتند که به روم یا خدایان باستان ارجاع میداد. اگر قبل از این اتفاقات ازم میپرسیدید، میگفتم حتما اش در نقش تراجان، امپراطور رومی، بازی میکند، ولی بعدا فهمیدم اش در این بازی خیلی ماهر بود و با تمام رهبران و در همهی درجههای سختی توانسته بود بازی را برنده شود. انجام «تمدن» حوصلهسربر است چون دل و دماغ یا صبر کافی برای لذتبردن یا ماهرشدن در بازیهای 4X را ندارم [= 4X یعنی اکتشاف، استخراج، گسترش، انقراض]. اینقدر عقبش انداخته بودم که متوجه شدم اش از اوایل سال ۲۰۱۷ به اینور دیگر «تمدن» را بازی نکرده. از آن موقع خیلی وقت است که گذشته و بخش «آخرین بازیهای انجامشده» در پروفایل استیم آنها هم ۰ را نشان میدهد، بنابراین فقط به فهرست بازیهایی که بیشازهمه وقت صرفشان کرده دسترسی دارم. وقتی تمدن ۶ عرضه شد، اش بالای ۲۰۰ ساعت و در عرض یک سال بازیاش کرد. کنجکاوم بدانم آن سال برایش چطور گذشت.
دکتر فولدز میگوید «راستش، فقط با نگاه به پروفایل استیم یه نفر میتونی اطلاعات زیادی دربارهش کسب کنی، اگر عمومی باشه.» او میگوید استیم برخی از ویژگیهای شبکههای اجتماعی را دارد، در ابراز وجود محدودتر است و برای همین دامنهی نتیجهگیری را محدودتر میکند. «بااینحال استیم تمرکزش روی علایق گیمینگ مشترکه، و ثبت فعالیتهای بلند مدت، و افزایش ناشناسبودن مخاطبین. برای همین ممکنه مخاطبان در این شبکه چهره واقعیتری از خودشون نشون بدن».
او توضیح میدهد «بعضی از آدمها ترجیح میدن با افزایش لول و مدال و داشتن فهرست طولانی از دوستان، جایگاه اجتماعیشون رو بالا برن. بقیه ممکنه دنبال ماهرشدن در یک بازی خاص و جمعآوری همهی اچیومنتها برن، یا تمرکز رو بذارن روی کمک به بقیه و راهنما بنویسن، یا آرتورک بسازن، یا صرفا بازیها رو تموم کنن اما اهمیتی به گرفتن تکتک اچیومنتها ندن.»
این باعث شد برگردم و به دیگر بخشهای پروفایل اش نگاه بیاندازم. طبق توصیفات بالا، پس آنها گیمرهای اجتماعیای بودهاند — شغلشان، گرچه عاشقش بودند، آنها را نسبتا از بقیه ایزوله کرده بود — و این خیلی با عادتهای من متفاوت است. اما میبینم که در ربع بازیهایی که داشتند امتیاز کاملی به دست آوردهاند. به نظر میرسید در بعضی دورهها همهی تمرکز را فقط روی یک بازی میگذاشتند و تهوتویش را درمیآوردند، تا اینکه بالاخره نوبت بازی بعدی میرسید (البته به استثنای سی آو تیوز که مثل پاتوقی بود که همیشه به آن برمیگشتند). ازایننظر شبیه من بودند.
آنها فقط پنج بازی را ریویو کردند، و ریویوی خیلی کوتاهی هم بود. به نظرم اینطور میخواستند بازیهایی که بهنظرشان لایق بودند را تشویق کنند. به نظر آنها Return of the Obra Dinn یکی از بهترین بازیهای ساختهشده در تاریخ بود، و با آنها موافقم. فهرست بازیهایی که دوست داشتند بعدا بازی کنند هم برایم غافلگیرکننده بود چون تقریبا یک سومشان مال کمپانیهایی بودند که قبلا دربارهی بازیهایشان نوشته بودم و درست مصادف با زمان انتشار آن مقالات، آنها هم به فهرستشان اضافه شدند. یعنی داشتند مداما مقالههای مرا میخواندند و به من نمیگفتند؟ بعید نیست. اما شاید من صرفا دارم از یک روند تصادفی معنا بیرون میکشم. بههرحال، وابستگی به معنای علیت نیست.
دکتر فولدز میگوید ردپاهای دیجیتالی که به جا میگذاریم «یک جور حس نزدیکی و حتی حس اینکه واقعا طرف رو میشناسی میدن.» به عبارت دیگر، اینکه فیسبوکْ صفحات افراد مرده را به درخواست اطرافیانش به یادمان تبدیل میکند برای عزیزان باقیماندهاش مفید است. «اگر یک قدم جلوتر بذاریم و شناخت رو مترادف با ‘دانش نسبت به خود واقعی آن شخص’ در نظر بگیریم قضیه پیچیده میشه. به نظر، دفترچه خاطرات میتونه درونیترین و شخصیترین ردپای دیجیتالیای باشه که یه نفر میتونه از خودش به جا بذاره. نمیدونم چقدر از فضاهای اجتماعی به این مرحله میرسن اما شاید اگر احساس نزدیکی زیادی با کسی کنی خودبهخود بتونی بفهمی باید به کجا سرک بکشی.»
در اینجا باید شفافسازی کنم که سوگ من برای اش در حد سوگ دوستان نزدیک و خانوادهی او نیست؛ من در حد دوستی که سالی یکی دو بار به گوشی تلفنش پیغام میداد و برایش آرزوی سلامتی میکرد با اش نزدیک بودم. اگرچه در اینترنت زیاد صحبت میکردیم اما سالها بود که اش را به صورت حضوری ندیده بودم. دوستی ما در این مرحله، یعنی اوایل میانسالی، مجازی بود. موقع نوشتن این متن متوجه شدم، شاید دیر، که من اش را در مقام یک آدم اهل بازی نمیشناختم. اش داستانگو را میشناسم، اشی که داشت کتابی دربارهی ناسیکا (از کاراکترهای ادیسهی هومر) مینوشت، و بخشهاییاش را برایم میفرستاد. اما حالا آنها از بین رفتهاند چون از فیسبوک و توییتر و اینجور چیزها استفاده نمیکردند، و تنها پروفایل استیمشان برایم باقی مانده است.
احتالا شعر هنری اسکات هالند دربارهی مرگ را شنیده باشید که مرگ را به «لیز خوردن سمت اتاق کناری» تشبیه میکند. وقتی به پروفایل استیم اش نگاه میکنم، انگار که، شاید، فقط برای مدتی لاگاوت کرده باشند. چه بسا هر لحظه ممکن است دوباره لاگین کند و آنلاین شود.
منبع: Eurogamer