۱۰ نقل قول الهام‌بخش از کتاب خاطرات متیو پری

۹ آذر ۱۴۰۲ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۱ دقیقه
کتاب خاطرات متیو پری

بیست و هشتم اکتبر ۲۰۲۳ متیو پری، بازیگر نقش چندلر بینگ در سریال «فرندز» به دلایلی نامعلوم در وان حمام خانه‌اش در لس‌آنجلس کالیفرنیا از دنیا رفت. مرگ زودهنگام پری بسیاری از علاقه‌مندان به سینما و دنیای سرگرمی، به‌خصوص طرفداران «فرندز» را در بهت و اندوه عمیقی فرو برد. او که بار طنز سریال «فرندز» را تا حد زیادی بر دوش می‌کشید، یکی از محبوب‌ترین شخصیت‌های این سریال بود. پری در تمام سال‌های بازی در «فرندز» و در واقع از نوجوانی تا سال‌های آخر عمرش با اعتیاد به الکل و مواد دست و پنجه نرم می‌کرد. مشکلات شخصی او با اینکه خودش و دیگران به طور علنی درباره آن صحبت نکرده بودند، بر کسی پوشیده نبود. از تغییرات ظاهری او در سریال گرفته تا ابراز نگرانی درباره‌اش در موقعیت‌های مختلف و عکس‌هایی که در تمام این سال‌ها از او منتشر شده بود، همه می‌دانستند این کمدین طناز وجه تاریکی در زندگی‌اش دارد که ذره ذره او را می‎‌خورد. در کتاب خاطرات متیو پری که یک سال پیش از مرگش منتشر شد و یکی از بهترین نمونه‌های زندگینامه سلبریتی‌هاست، به‌ویژه به خاطر پرداختن صادقانه به مسئله اعتیادش، او با جزئیات و زبانی تند و تیز و طنزآلودی که از او سراغ داریم، پرده از راز بزرگ زندگی‌اش برداشته است.

این کتاب، امروز که پری دیگر میان ما نیست، برای هر آنکه به او به عنوان یک بازیگر علاقه داشته و هر انسانی که می‌تواند با درد انسانی دیگر همذات‌پنداری کند، و به طور ویژه تمام کسانی که به اعتیاد حاد دچارند، یادگار و منبع الهامی قدرتمند و البته دلخراش است؛ هر چند که پری سعی کرده است با طنازی همیشگی‌اش تا حد زیادی از این درد بکاهد اما در انتقال درد عمیقش به مخاطبش نیز موفق عمل کرده است. کتاب خاطرات متیو پری «دوستان، معشوقه‌ها و آن فاجعه بزرگ» لحظات زیبا و دردناک کم ندارد اما جملات قصاری هم دارد که می‌تواند به کار هر کسی بیاید؛ جملات قصاری که امروز بعد از مرگ پری هم الهام‌بخش است و هم دردناک و افسوس‌برانگیز.

۱. «اگر زیادی به آینه عقب اتومبیلت نگاه کنی تصادف می‌کنی»، نقل قول از کتاب خاطرات متیو پری

جولیا رابرتز

این نقل قول از فصل آخر کتاب خاطرات متیو پری است. او فصل را این چنین شروع می‌کند: «من هرگز فکر نمی‌کردم در پنجاه و دو سالگی مجرد باشم و در حال بازی‌های احمقانه و خنده‌دار با چند تا بچه کوچولوی بامزه نباشم که دورم می‌دوند و یک مشت کلمه بی‌معنی را تکرار می‌کنند که خودم یادشان دادم تا فقط همسر زیبایم را بخندانم.»

او اینجا در خانه خودش جایی در کالیفرنیا، پاکِ پاک است. دیگر حس ناکافی بودن ندارد. اما هر صبح، وقتی هنوز گیج خواب است و نمی‌داند کجاست، یاد بخیه‌ها و زخم‌های روی شکمش از جراحی‌های مرگبارش می‌افتد. در آینه به دلیل تنهایی‌اش فکر می‌کند و سعی می‌کند به زنان زیبایی که به خاطر ترسی از دست داده بود که خیلی طول کشیده بود تا آن را بشناسد، فکر نکند. چرا که معتقد است اگر زیادی به آینه عقب اتومبیلت نگاه کنی تصادف می‌کنی.

متیو پری اینجا که پایان کتاب است، با وجود تنهایی و درد عمیقی که از این بابت در خود احساس می‌کند، از احساس آرامش و قدردانی‌ای که درونش هست می‌گوید. می‌گوید که دیگر نیازی ندارد صبح حتماً با قهوه‌اش سیگار بکشد یا چیزی مصرف کند. در عوض، تمام فکرهای بد را کنار می‌گذارد و به منظره خانه‌اش که اقیانوس است، نگاه می‌کند و به کوچکی انسان در برابر عظمت اقیانوس می‌نگرد و احساس قدردانی در خود دارد.

۲. فقط کافیه که تو شات اول رو بری بالا، از اینجا به بعدش دیگه اونه که رو تو سواره

پری این ضرب المثل معروف میان الکلی‌ها را زمانی به کار می‌برد که دارد از تجربه همکاری سینمایی‌اش با بروس ویلیس، که یک فصل بازیگر مهمان سریال «فرندز» هم بود، می‌گوید. او شیفته این مرد است و از نگاهش بازیگر بزرگی است. می‌گوید که دلش می‌خواهد با او دوست باشد، نه مثل همه مجیزگویش. بروس ویلیس او را به خودش راه می‌دهد. او و دوست‌دخترش را به همراه پارتنر خودش در وقفه میان فیلمبرداری به عمارت تفریحی‌اش می‌برد؛ جایی که چند ملک اطرافش را هم خریده است تا از دست پاپاراتزی‌ها در امان بمانند.

اینجا تفریح می‌کنند، کلاه به سر می‌کنند و زیر چترهای بزرگ می‌نشینند تا صورتشان آفتاب سوخته نشود و راکورد گریمشان برای فیلم بهم نخورد. پری خودش را با ویلیس مقایسه می‌کند. اینکه او این توانایی را دارد که تفریح کند و بعد کلید خاموشی‌اش را بزند و هوشیار برود سر کار، که این توانایی را دارد که تفریح و کارش از هم جدا باشد. اعتیاد در ژن، در شخصیت او نیست. اما اوضاع برای متیو فرق می‌کرد. او اگر نوشیدنی اول را می‌خورد دیگر دیگران باید می‌آمدند که جمعش کنند. چرا که نمی‌توانست کنترلی روی مصرفش داشته باشد. به همین خاطر همیشه باید در حال ترک می‌بود تا آن شات اول را ننوشد. اینجا این جمله قصار را می‌گوید: «فقط کافیه که تو شات اول مشروب رو بری بالا، از اینجا به بعدش دیگه اونه که رو تو سواره.»

و بعد می‌گوید که به همین خاطر اگر ترک نکند می‌میرد. «من هیولایی در مغزم دارم که می‌خواهد من را متقاعد کنم که اگر شات اول یا آن قرص را بالا بیندازم اشکالی ندارد، تا بعد خرم را بگیرد.»

۳. اقیانوس به ما یادآوری می‌کند که چقدر در برابرش ناتوانیم

این جمله را هم در همان فصل آخر می‌گوید؛ وقتی صبح از جلو آینه می‌رود در برابر منظره مقابل خانه‌اش می‌ایستد و به اقیانوس نگاه می‌کند. یکی از مراحل اصلی ترک در برنامه دوازه قدمی، پذیرش تسلیم در برابر نیروی برتر از خود است. متیو پری اینجا که ترک کرده است، این کوچکی در برابر عظمت هستی را در عظمت اقیانوس می‌بیند. اقیانوس که با وسعت و قدرتش به پری آرامش می‌دهد، که هیچ چیز جلودارش نیست، که اگر لب آب بنشینی و سعی کنی با دستت جلوی موجش را بگیری، هر چقدر تلاش کنی، هیج اتفاقی برایش نمی‌افتد. و «و به ما یادآوری می‌کند که در برابرش ناتوانیم.»

۴. «هر فرصتی را غنیمت بشمار، شاید چیزی از پس آن نصیبت شود»، نقل قول از کتاب خاطرات متیو پری

متیو پری

باز هم نقل قول دیگری از فصل آخر کتاب که یکی از دردناک‌ترین بخش‌های کتاب است. اینجا او از تمام کسانی که در زندگی‌اش نقشی داشته‌اند، آن‌ها که روزهای خوبی را باهاشان سر کرده، دوستان و همکارانش در «فرندز» و کسانی که به خاطر بیماری‌اش اذیتشان کرده، قدردانی و طلب بخشش می‌کند. او از دوستان قدیمی‌اش، به‌ویژه هنک آزاریا هم یاد می‌کند که بعدها در نقش دیوید در «فرندز» بازی کرد؛ آن‌ها پیش از به شهرت رسیدن، روزها و شب‌ها را با هم می‌گذراندند و می‌خندیدند و «چقدر آن موقع خنده‌شان تنها چیزی بود که نیاز داشتم.»

و آن شکل معروف حرف زدن چندلر در «فرندز» را بین خودشان داشتند که «بعدها میلیون‌ها نفر را خنداند». اما اگر به خاطر شخصی به نام گرگ سیمسون نبود که اولین نقش را در نمایشی به او داد، نه با این دوستانش آشنا می‌شد و نه به جایی می‌رسید. «آدم هیچ‌وقت نمی‌داند یک فرصت به کجا ختم می‌شود. فکر می‌کنم درسی که باید گرفت این است: هر فرصتی را غنیمت بشمار، شاید چیزی از پس آن نصیبت شود.»

۵. اگر می‌خواهی خانواده‌ات را برای اتفاق‌های بد زندگی‌ات سرزنش کنی، باید خوب‌ها را مدیون آن‌ها بدانی

متیو پری در همان ابتدای کتابش از جایی که اعتیادش به الکل و مواد شروع شد، می‌گوید. پدر و مادر متیو در بچگی او از هم جدا می‌شوند و او باید با مادرش زندگی می‌کرد و به همین خاطر، دائم تنها با هواپیما به محل زندگی پدرش می‌رفت تا زمانی را هم با او بگذراند. این احساس تنهایی و ترک‌شدگی از سوی پدر، خلائی را در زندگی او به وجود آورد که باید به طریقی آن را پر می‌کرد. مادر و پدر پری هر دو از نگاه متیوی نوجوان آدم‌های قوی‌ و جذابی بودند که حالا که از هم جدا شده بودند، این «کودک بی همراه» (اصطلاحی که در توصیف خودش در تنها سوار هواپیما شدن‌هایش به کار می‌برد) فکر می‌کرد حتماً چیزی در او کم بوده که آن‌ها او را نخواسته‌اند، نخواسته‌اند مادر و پدرش بمانند. احساس نیاز به تأیید از سوی دیگران، به‌خصوص مادرش و دیدن خنده بر لبان آن‌ها، چیزی بود که در متیوی نوجوان وجود داشت و حالا با جدایی مادر و پدرش تشدید شده بود. اما فقط این برای او کافی نبود. چیزی قوی‌تر می‌خواست تا آن حفره عمیق وجودش را پر کند.

پری با اینکه دلیل شروع اعتیادش را جدایی پدر و مادرش می‌داند اما بارها تأکید می‌کند که نه تنها چیزی گردن آن‌ها نیست، بلکه او با بیماری و مشکلاتی که برایش ایجاد کرده بود، در طول زندگی‌اش بارها خانواده‌اش را اذیت کرده است. و هم خانواده مادر و هم پدرش چقدر در این راه سخت به او کمک کردند، حتی ناپدری‌اش که گویا مرد بسیار مهربانی است. او درباره رابطه با مادر و خانواده‌اش می‌گوید:: «حالا من و مادرم هر دو در بحران متخصصیم. چیزی که همیشه دوست داشتم به او بگویم این است که آن سریال کوچکی که در آن بازی کردم، «فرندز»، و همه کارهای دیگر، همه‌اش برای جلب توجه او بود.»

«و مادرم تنها کسی بود که نتوانستم توجهش را با «فرندز» جلب کنم. او چند بار به این اشاره کرده بود، اما هرگز بابت کارهایی که پسرش در زندگی‌اش کرده بود، احساس غرور و افتخار نمی‌کرد. اما فکر نمی‌کنم حتی اگر او به من افتخار می‌کرد هم برایم کافی بود. بنابراین اگر می‌خواهی پدر و مادرت را به خاطر چیزهای بد سرزنش کنی، باید خوب‌ها را هم مدیون آن‌ها بدانی. تمام چیزهای خوب. اگر مادرم مادرم نبود، هرگز نقش چندلر را باز نمی‌کردم. هرگز هشتاد میلیون دلار پول در نمی‌آوردم. چون چندلر در پنهان کردن درد واقعی حرفه‌ای بود. و چه شخصیتی بهتر از این برای یک سیتکام، که همه چیز را به شوخی بگیرد تا مجبور نباشد درباره واقعیت حرف بزند. چندلر از اینجا شروع شد.»

۶. دوستی را پیدا کنید که چیزی را با شما ترک کند؛ بعد از آن، دوستی‌تان به چیزی تبدیل می‌شود که شگفت‌زده‎‌تان خواهد کرد

ارین یکی از شخصیت‌های زندگی متیو پری است که همان ابتدای کتاب خاطراتش به او اشاره می‌کند. با ارین در یک مرکز بازپروری که در آن کار می‌کرد آشنا می‌شود. متیو آنجا نتوانسته بود اعتیادش را ترک کند، اما ارین که خودش با اعتیاد آشنا بود، او را درک می‌کرد و همین باعث شد که پری به قول خودش رسماً او را از آنجا بدزد و دستیار خودش بکند؛ دستیاری که بعد به بهترین دوستش تبدیل شد. «دوستی که همیشه وقتی به او نیاز دارم، کنارم هست. لازم نیست به او بگویم دارم به چه فکر می‌کنم، از چشم‌هایش می‌فهمم که خودش می‌داند. و او چیزی نمی‌گوید، مثل تمام دوستان خوب. او زندگی من را وقتی تویم کاملاً منفجر شده بود نجات داد، و هنوز هم هر روز نجاتم می‌دهد. نمی‌دانم بدون او باید چه کار می‌کردم، نمی‌خواهم بدانم. می‌توانم ببینم که گاهی دلش سیگار می‌خواهد اما نمی‌کشد. دوستی را پیدا کنید که چیزی را با شما ترک کند؛ بعد از آن، دوستی‌ شما به چیزی تبدیل می‌شود که شگفت‌زده‎‌تان خواهد کرد.»

۷. «مسیر مقاومت حداقلی کسل‌کننده است و زخم‌ها ارزشمندند»، نقل قول از کتاب خاطرات متیو پری

کتاب خاطرات متیو پری

«اگر آدم خودخواه تنبلی مثل من می‌تواند تغییر کند، پس همه می‌توانند. راز وقتی برملا می‌شود، بدتر نمی‌شود. در این مقطع از زندگی‌ام پر از قدردانی‌ام، چرا که راستش تا حالا باید می‌مردم، و به دلیلی هنوز زنده‌ام. حتماً باید دلیلی داشته باشد. اگر نداشته باشد، درکش برای من خیلی سخت است. دیگر به بی‌دقت انجام دادن کارها اعتقاد ندارم. مسیر مقاومت حداقلی کسل‌کننده است و زخم‌ها ارزشمندند. قصه‌ای صادقانه را بازگو می‎‌کنند، مدرک نبردی هستند که شخص پشت سر گذاشته، و در مورد من، به سختی از آن سربلند بیرون آمده است. امروز من زخم‌های زیادی دارم.»

۸. هیچ‌ چیز بهتر است از جهانی نیست که در آن همه سعی کنند یکدیگر را بخندانند

بدیهی است که آرزوی کسی که یک دنیا را به مدت ده سال خنداند و همچنان هم می‌خنداند -هر روز به تعداد کسانی که سریال «فرندز» را تماشا می‌کنند و دوباره تماشا می‌کنند، اضافه می‌شود- چنین باشد.

۹. آدم واقعاً باید به تمام آرزوهایش برسد تا بفهمد که آن آرزوها اشتباه بوده‌اند

متیو پری پیش از رسیدن به شهرت سه دوست دیگر داشت که همه طنازانی بااستعداد بودند و می‌خواستند بازیگر شوند. متیو که پدرش هم بازیگر بود، در نوجوانی زمانی که مشکل اعتیادش شروع شده بود و بحران خانوادگی را هم پشت سر می‌گذاشت، فکر می‌کرد با شهرت تمام مشکلاتش حل و تمام حفره‌های وجودش پر خواهد شد. او جایی در کتاب خاطراتش می‌گوید که با خدا معامله‌ای کرده بود و حالا نتیجه این معامله بلای اعتیاد بود که به سرش آمده است. او از خدا خواسته بود که مشهورش کند و بعد هر بلایی سرش می‌خواهد بیاورد.

از میان آن سه دوست یکی از دوستانش شخصی به نام کریگ بود که نقش چندلر اول به او پیشنهاد شد اما او آن را رد کرد. متیو برای همان نقش انتخاب شد و دوستی این دو به همین خاطر تا دو سال قطع شد. دو سال بعد، زمانی که متیو دیگر به شهرت جهانی رسیده است، کریگ به خانه‌اش می‌آید تا به او بگوید چرا قطع ارتباط کرد، و چرا نمی‌توانست بپذیرد که متیو برای همان نقشی که او رد کرده، به شهرت و ثروت رسیده است.

متیو بعد از شنیدن این حرف، اول سکوت می‌کند و چون از این بابت احساس عذاب وجدان می‌کرد، چیزی را می‌گوید که خودش از آن متنفر است: «می‌دونی کریگ؟ اون تأثیری رو که فکر می‌کنی داره واقعاً نداره. چیزی رو حل نمی‌کنه.» و بعد در پرانتز می‌گوید: «چه فکر هوشیارطوری برای یک بیست و شش ساله که فکر می‌کرد تمام چیزی که در زندگی می‌خواهد شهرت است، و بعد فهمید که شهرت سوراخ‌ها را پر نمی‌کند، ودکا پر می‌کند.» و بعد ادامه می‌دهد: «کریگ به من نگاه کرد؛ فکر نمی‌کنم حرفم را باور کرد. هنوز هم فکر نمی‌کنم که باور کرده باشد. به نظرم آدم باید به تمام آرزوهایش برسد تا بفهمد که اشتباه بوده‌اند.»

۱۰. رمز موفقیت یک سیتکام آدم‌های بیچاره است

سریال فرندز

«سیتکام موفق باید شخصیت‌های بیچاره داشته باشد. اگر یک زوج خوشبخت را در یک سیتکام ببینی، دیگر خراب شده است، مثل وقتی که سام و دایان در «چیرز» به هم رسیدند.»

«چیرز» (Cheers) یک سیتکام موفق آمریکایی بود که از سال ۱۹۸۲ تا ۱۹۹۳ از شبکه اِن‌بی‌سی پخش می‌شد.

کتاب زندگی و خاطرات متیو پری اثر متیو پری انتشارات مون

منبع: Times Now

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه