فیلم‌های کاترین بیگلو از بدترین تا بهترین؛ «Hurt Locker» اول است

۲۳ خرداد ۱۴۰۱ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲۷ دقیقه
کاترین بیگلو

کاترین بیگلو یکی از بزرگ‌ترین فیلم‌سازان زن تاریخ است که در آثارش به معضلات اجتماعی، مباحث نژادی، سیاست و جنگ می‌پردازد. او پیش از آنکه به یک فیلم‌ساز مولف در ژانر اکشن تبدیل شود، در دهه‌ی ۸۰ میلادی دو فیلم نئو-نوآر کالت تولید کرد اما در ادامه مسیر هنری خود را تغییر داد. وی در دو دهه‌ی اخیر، چند اثر سینمایی معنادار و مهم ساخته است که به مضامینی همچون نژادپرستی و تروریسم می‌پردازند. در سال ۲۰۰۸، بیگلو به اولین زن تاریخ تبدیل شد که جایزه‌ی اسکار بهترین کارگردانی را به خانه می‌برد. از اولین فیلم کوتاهی که در سال ۱۹۷۸ ساخت تا به امروز، ساخته‌های وی شامل امضاهای مشخصی می‌شوند، از جمله خشونت مبتنی بر منطق، شخصیت‌های خاکستری و دوربین روی دست.

ساخته‌های بیگلو تعلیق بالایی دارند، اِلمان‌های انسانی در آن‌ها به چشم می‌خورد و او سعی می‌کند تا نوع نگاه هنری‌اش با یک پیام همراه باشد. او در چهل سال گذشته، فیلم‌های سیاه و تاثیرگذاری ساخته است که قدرت سرگرم‌ کردن مخاطب را نیز دارند و از نظر فنی، نوآورانه محسوب می‌شوند. بیگلو با ساخته‌های اخیرش، جایگاه خود را در میان منتقدان و طرفداران جدی سینما تثبیت کرده و حالا یکی از غول‌های فیلم‌سازی معاصر است که آثارش می‌تواند کلاس درسی برای کارگردانان جوان باشد.

۱۰- روزهای عجیب و غریب (Strange Days)

کاترین بیگلو

  • سال انتشار: ۱۹۹۵
  • بازیگران: رالف فاینز، آنجلا باست، جولیت لوئیس، تام سایزمور، وینسنت دن آفریو، مایکل وینکات
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۵ از ۱۰۰

قصه‌ی این فیلم نوآر-سایبرپانکی را کاترین بیگلو با همکاری همسر سابقش «جیمز کامرون» نوشت و اتفاقات آن در یک دنیای موازی، در شهر لس آنجلس رخ می‌دهد. در این دنیای متفاوت که از نظر تکنولوژی پیشرفته‌تر است، یک دستگاه غیرقانونی (به نام «اسکویید») اختراع شده است که اگر کسی از آن استفاده کند، خاطرات و احساسات وی ضبط می‌شود؛ در نتیجه، افراد دیگر می‌توانند دنیا را از چشمان همان فرد ببینند و به خاطرات او دسترسی داشته باشند. «لنی نِرو» یک افسر پلیس سابق است که حالا در بازار سیاه، به خرید و فروش فایل‌های ضبط شده‌ی اسکویید می‌پردازد. این فایل‌ها شامل چیزهای مختلفی می‌شوند از جمله قتل و اعمال خشنی که آدم‌ها انجام داده‌اند. پس از به قتل رسیدن یکی از دوستانش، لنی تصمیم می‌گیرد تا باعث‌وبانی این اتفاق را پیدا کند.

روزهای عجیب و غریب شاید سرگرم‌کننده‌ باشد اما در مقایسه با دیگر ساخته‌های کاترین بیگلو، اثر بدی است، حتی بدتر از تلاش رالف فاینز برای حرف زدن با لهجه‌ی آمریکایی. قصه‌ی فیلم گاهی یادآور نوشته‌های «فیلیپ کی دیک» است اما در مقایسه با آثار عمیق، پیچیده و فلسفی او حرفی برای گفتن ندارد. فیلم بی‌دلیل گیج‌کننده است، ریتم مناسبی ندارد، گاهی بیش از حد به حاشیه می‌رود و می‌توانست کوتاه‌تر باشد. شاید اگر بیگلو در دوره‌ی دیگر این فیلم را کارگردانی می‌کرد، به اثر بهتری تبدیل می‌شد. او همچنین خواسته تا فیلمش پیامی هم داشته باشد و تبعیض نژادی را در کانون توجه قرار دهد اما واقعیت این است که پیام‌ مذکور تنها بهانه‌ای برای پیشبرد قصه است، پرداختی ندارد و حتی می‌توانیم آن‌ها را توهین‌آمیز بدانیم.

فیلم چند سکانس نامتعارف اضافی دارد که اگه حذف می‌شدند، تغییری در اصل ماجرا ایجاد نمی‌شد. البته روزهای عجیب و غریب نکات مثبتی هم دارد، برای مثال از نظر فضاسازی و طراحی محیط، یادآور «بلید رانر» است یا طراحی لباس‌ها با ظرافت ویژه‌ای انجام شده‌اند. آنجلا باست و جولیت لوئیس بازی قابل‌قبولی از خود به نمایش گذاشته‌اند. با وجود این، بیگلو پتانسیل قصه و دنیایی که خلق کرده را هدر داده است و بی‌دلیل نیست که فیلم در گیشه شکست خورد. تماشای اثر برای بعضی از مخاطبان می‌تواند آزار دهنده باشد و متاسفانه احتمال اینکه شما را ناامید کند، بیشتر از این است که تحت تاثیر پیام‌های آن قرار بگیرید. بیگلو با ساخت این فیلم اشتباه کرد و گاهی در هالیوود یک اشتباه کافی است تا دیگر فرصتی برای بازگشت نداشته باشید اما بیلگو خوش‌شانس بود که توانست باز هم فیلم بسازد.

۹- کی-۱۹: ویدومیکر (K-19: The Widowmaker)

کاترین بیگلو

  • سال انتشار: ۲۰۰۲
  • بازیگران: هریسون فورد، لیام نیسون، کریس هلدن-رید، اینکوار اکرت سیگورثون
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۰ از ۱۰۰

در سال ۱۹۶۱، اختلافات ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی به اوج می‌رسد و شوروی اولین زیردریایی اتمی خود را فعال می‌کند. «کی-۱۹» با هدایت کاپیتان «الکسی واستریکوف» سفری را آغاز می‌کند تا موشک‌های بالستیک هسته‌ای آن مورد آزمایش قرار بگیرد اما با مشکل فنی روبرو می‌شود. حالا این زیردریایی هر لحظه ممکن است منفجر شود و همه‌ی کارکنان آن در خطر مرگ قرار دارند.

با وجود نقش‌آفرینی بازیگرانی افسانه‌ای همچون هریسون فورد و لیام نیسن، فیلم به یک شکست تجاری تبدیل شد و با بودجه‌ی ۹۰ میلیون دلاری (که برای سال ۲۰۰۲ نجومی به حساب می‌آمد) به فروش ۶۵ میلیون دلاری رسید. ناگفته نماند که کی-۱۹ یکی از پرخرج‌ترین فیلم‌های مستقل تاریخ هم هست. اولین مشکل فیلم شاید این باشد که از کمبود بازیگران روسی رنج می‌برد و بازیگران آمریکایی نتوانسته‌اند تا لهجه‌ی روسی را به درستی ارائه دهند، شما به راحتی متوجه می‌شوید که لهجه‌ی بازیگران تقلبی است و به همین دلیل ارتباط زیادی با شخصیت‌ها برقرار نمی‌کنید. علاوه بر این، هنرپیشگان هیچ درکی از فرهنگ و رفتار روسی ندارند و شخصیت‌ها کاملا غربی از آب درآمده‌اند که خجالت‌آور است. بیگلو را باید مقصر اصلی بدانیم، زیرا به اندازه‌ی کافی تحقیق نکرده و انتخاب بازیگرانش هم اشتباه بوده است (خوشبختانه بیگلو این اشتباهات را در پروژه‌های بعدی تکرار نکرد).

فیلم‌نامه‌ی «کریستوفر کایل» دچار مشکل است و در اکثر دقایق مشخص نیست که فیلم چه چیزی می‌خواهد بگوید یا انگیزه‌ی شخصیت‌ها چیست، در نتیجه مخاطب اینجا هم دچار سردرگمی می‌شود. شخصیت‌ها سطحی هستند و بیننده نسبت به آن‌ها حسی ندارد و نگرانشان هم نیست. اگر ضعف‌های فیلم‌نامه را کنار بگذاریم، کی-۱۹ اصلی‌ترین عنصر ساخته‌های بعدی کاترین بیگلو را ندارد: تعلیق، چیزی که یک فیلم سیاسی-تریلر به آن نیاز جدی دارد. رویدادهای فیلم هرگز به بحرانی‌ترین نقطه نمی‌رسند و پس از دو ساعت تماشای قصه، شاید اکثر مخاطبان احساس رضایت نکنند زیرا انتظاراتشان برآورده نشده است.

ویدومیکر از نظر فنی کیفیت قابل قبولی دارد (خصوصا فیلم‌برداری و طراحی بخش‌های مختلف زیردریایی) اما یک فیلم معمولی است که برای لحظه‌ای از فرمول‌های رایج فاصله نمی‌گیرد، عناصرش با یکدیگر توازن ندارند و بی‌معنایی در آن موج می‌زند، به‌ویژه اگر بخواهیم فیلم را با اثر شاخصی همچون «کِشتی» مقایسه کنیم. برای فیلم‌سازی که کارنامه‌ی هنری‌ قابل دفاعی دارد، کی-۱۹: ویدومیکر را همچون روزهای عجیب و غریب باید یک اشتباه دیگر در نظر گرفت.

۸- وزن آب (The Weight of Water)

کاترین بیگلو

  • سال انتشار: ۲۰۰۰
  • بازیگران: الیزابت هارلی، کاترین مک‌کور، مک شان پن، سارا پلی
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۵.۸ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۳۵ از ۱۰۰

فیلم شامل دو خط زمانی مختلف می‌شود. در زمان حال، با دو زوج همراه می‌شویم که به یک جزیره‌ی کوچک در شمال‌شرقی آمریکا سفر کرده‌اند. «ادلین»، همسر «توماس»، یک عکاس خبری است که رویدادهای خونینی که در این جزیره در سال ۱۸۷۳ رخ داد را بررسی می‌کند. در آن سال، دو زوج نروژی، «مَرِن و جان» و «کارن و آنت» به این منطقه مهاجرت می‌کنند. مدتی بعد، کارن و آنت به قتل می‌رسند اما مَرن نجات پیدا می‌کند. مردی به نام «لوئیس وگنر» برای این قتل‌ها مجرم شناخته‌شده و اعدام می‌شود. این دو خط زمانی به تدریج، یکدیگر را بازتاب می‌دهند و رویدادهایشان درهم آمیخته می‌شود.

بخش‌های سال ۱۸۷۳ (که براساس واقعیت است)، بسیار از هیجان‌انگیزتر از بخش‌های زمان حال از آب درآمده‌اند که یکنواخت و بی‌روح کار شده‌اند. شاید بهتر بود کاترین بیگلو تنها به همان خط زمانی اول می‌پرداخت که در این صورت، بی‌گمان با اثر سینمایی بهتری روبرو می‌شدیم. در بخش‌های قدیمی، چرخش‌های داستانی غیرمنتظره‌ای وجود دارد، روابط شخصیت‌ها پیچیده‌تر است و با فضاسازی بهتری روبرو هستیم. فیلم‌برداری «آدرین بیدل» را هم نباید نادیده گرفت که نماهای سیاه و سفید را با الهام از اکسپرسیونیسم آلمان خلق کرده است. بیگلو این قسمت‌ها را با وسواس ویژه‌ای کارگردانی کرده و شرایط را برای رقم خوردن نقطه‌ی اوج قصه هموار می‌کند. با این همه، بخش‌های زمان حال همچنان زاید و کلیشه‌ای به نظر می‌رسند.

شان پن همه‌ی تلاش خود را کرده است تا توماس را به درستی عرضه کند، او درک کاملی از این شخصیت دارد و در کنار سارا پلی، از معدود نکات مثبت فیلم در بخش‌های زمان حال است. چنین چیزی را در رابطه با الیزابت هارلی، عکاس خبری قصه نمی‌توان گفت، زیرا شخصیت او هیچ تاثیری روی مخاطب نمی‌گذارد. با تصمیماتی که فیلم‌ساز و دو نویسنده («آلیس آرلن» و «کریستوفر کایل») اتخاذ کرده‌اند، شخصیت «ادلین» تنها وجود دارد تا قصه را پیش ببرد و به دلایلی نامعلوم، روی جذابیت‌هایی ظاهری او مانور داده می‌شود.

وزن آب آشفتگی‌های زیادی دارد و قصه‌ی معمایی آن در کنار بهترین‌های این ژانر قرار نمی‌گیرد اما در مجموع فیلم تاثیرگذاری است و روایت مناسبی از تاریخچه‌ی یک منطقه‌ی کوچک ارائه می‌دهد. فیلم همچنین به این نکته می‌پردازد که «کلمات تا چه اندازه قدرتمند هستند» و می‌توانند واقعیت را تحریف کنند؛ نظام حقوقی و ذهن اخلاق‌گرای ما، هر دو گاهی فریب می‌خورند و ممکن است دروغ را به چشم حقیقت ببینند. نکته‌ی مثبت دیگر، حسادت‌ورزی شخصیت‌های زن فیلم است (که معمولا این ویژگی را در شخصیت‌های مذکر مشاهده می‌کنیم). وزن آب شاید بهترین فیلم کاترین بیگلو نباشد اما سرگرم‌کننده است.

۷- نقطه‌ی شکست (Point Break)

کاترین بیگلو

  • سال انتشار: ۱۹۹۱
  • بازیگران: پاتریک سوویزی، کیانو ریوز، گری بیوسی، لوری پتی
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۰ از ۱۰۰

کیانو ریوز نقش «جانی یوتا» را بازی می‌کند، یک مامور جوان اف‌بی‌آی که با هویتی جعلی وارد یک گروه خلافکاری می‌شود که ماسک رئیس‌جمهورهای آمریکا را بر چهره می‌زنند و از بانک‌ها سرقت می‌کنند. این فیلم اکشن را در ابتدا قرار بود «ریدلی اسکات» بسازد و «جانی دپ» در آن بازی کند اما صندلی کارگردانی به کاترین بیگلو رسید و او یکی از فیلم‌های تجاری موفق کارنامه‌ی خود را خلق کرد تا مورد توجه رسانه‌های جریان اصلی نیز قرار بگیرد.

ست‌پیس‌های اکشن نقطه‌ی شکست از زمانه‌ی خود جلوتر بود و الهام‌بخش فیلم‌سازان اکشن معاصر شد. بیگلو از دوربین روی دست استفاده کرده است تا تعلیق و هرج‌ومرج ناشی از سرقت و تعقیب‌وگریزها را افرایش دهد؛ او این سبک فیلم‌برداری را بعدها به شکل پیشرفته‌تری در «مهلکه» به کار گرفت. سکانس نمادین «شلیک به یک اسلحه در هوا» جایگاه ویژه‌ای در فرهنگ عامه دارد و بعدها در فیلم «هات فاز» ساخته‌ی «ادگار رایت» پارودی شد. و البته بخش چتربازی فیلم با گذشت سه دهه، هنوز هم یکی از جاه‌طلبانه‌ترین و هیجان‌انگیزترین سکانس‌های اکشن سینمایی است.

کیانو ریوزِ فیلم چندان خوب نیست؛ او نقش جانی را ماهرانه ایفا نکرده است، شخصیت وی سطحی به نظر می‌رسد و گاهی فیلم را دچار مشکل می‌کند اما بازیگر نقش‌های مکمل همانند «گری بیوسی» و «جان کریستوفر مک‌گینلی» فیلم را نجات داده‌اند. پاتریک سوویزی فقید در نقش «بادی» نگاه‌ها را خیره می‌کند و حضورش در هر کدام از نماها تاثیرگذار است. در بطن شخصیت پیچیده‌ای که سوویزی خلق کرده، شاعرانگی به چشم می‌خورد، ما نوع نگاه عرفانی بادی نسبت به موج‌سواری را درک می‌کنیم. او خاطره‌انگیز است، یک شخصیت اساطیری با انگیزه‌های فلسفی.

نقطه‌ی شکست فیلم اکشن خوبی است اما برخلاف دیگر ساخته‌های بیگلو، عمق یا معنایی ندارد. قصه‌ای که او روایت می‌کند، یک قصه‌ی کلیشه‌ای هالیوودی است که نمونه‌ی مشابه‌اش را بارها تماشا کرده‌ایم و خیلی زود می‌توانیم پیش‌بینی کنیم در پایان به کجا ختم می‌شود. شخصیت «تایلر» در فیلم‌نامه مهم است اما در عمل سطحی‌ از کار درآمده و ما را قانع نمی‌کند که اصلا چرا اهمیت دارد. نقطه‌ی شکست را اما باید به چشم همان چیزی که هست، نگاه کرد: یک اکشن بلاک‌باستری پرهیاهو که انتظارات شما از این ژانر را برآورده می‌کند. فیلمی که می‌توانید آخر هفته با خانواده یا دوستان تماشا کنید، سرگرم شوید و این همان چیزی است که کاترین بیگلو در هنگام ساخت اثر در ذهن داشت.

۶- بی‌عشق (The Loveless)

کاترین بیگلو

  • سال انتشار: ۱۹۸۱
  • بازیگران: ویلم دفو، رابرت گوردون، جی.دان فرگوسن، مرین کانتر، کِن کال
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۱ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۳ از ۱۰۰

«پلی میان دنیای هنر و فیلم‌سازی جریان اصلی» (بیگلو در توصیف فیلم).

قصه‌ی اولین ساخته‌ی کاترین بیگلو (با همکاری «مونتی مونگمری») در سال ۱۹۵۹ اتفاق می‌افتد. ویلم دفو در دومین تجربه‌ی بازیگری‌اش (و اولین بار در نقش اصلی)، نقش «ونس» را بازی می‌کند، رئیس یک گروه موتورسواری خلافکار. آن‌ها در یک شهر کوچک فعالیت می‌کنند و ونس با دخترکی روابط عاشقانه دارد. این گروه به تدریج با ساکنان مذهبی شهر به مشکل برمی‌خورد که رهبری آن‌ها را پدر دخترک برعهده دارد. بی‌عشق فیلم آرامی است و اکثر دقایق آن صرف خوش‌گذرانی‌های موتورسواران، تعمیر کردن موتورها و حواشی بی‌معنا می‌شود. در کنار سینمای «جیم جارموش»، بی‌عشق از آثاری بود که از قلب جنبش فیلم مستقل آمریکا در دهه‌ی ۸۰ میلادی متولد شد؛ سینمای مستقل ایالات متحده یک دهه بعد به شکوفایی رسید و در میان مخاطبان عام هم طرفدار پیدا کرد.

دلیلی که باعث می‌شود بی‌عشق مسحورکننده باشد، شاعرانگی، سبک‌وسیاق و فضاسازی متفاوتی است که از یک دوره‌ی تاریخی و یک منطقه ارائه می‌دهد؛ فیلم‌ساز علاقه‌ای به روایت‌های کلاسیک ندارد و قصه‌ را آن‌طور که می‌خواهد، پیش می‌برد. فیلم‌برداری «دویل اسمیت» یک تجربه‌ی بصری متفاوت است، او کلوزآپ‌های فراوانی از جوک‌باکس‌ها، تابلوهای نئونی و اشیای مختلف ارائه می‌دهد و به «کنت انگر» ادای دین می‌کند (یکی از فیلم‌سازانی که تاثیر زیادی روی بیگلو گذاشت). یک لحظه‌ی ماندگار فیلم جایی است که یک موتورسوار، برای روشن کردن یک کبریت، با اسلحه به آن شلیک می‌کند. فیلم با این نوع لحظات، می‌خواهد به حس طغیان و شورشی که در جوانان وجود دارد، وضوح بیشتری ببخشد. با استفاده از موسیقی‌های «برندا لی» و «دایموندز»، دیالوگ‌هایی از نسل «بیت» و میزانسن، بیگلو یک دنیای پست‌مدرن ساختگی و آرمانی از دهه‌ی ۵۰ میلادی ارائه می‌دهد که در آن، آدم‌های معمولی روزهایشان را با رویاپردازی سپری می‌کنند.

از نظر مضمون، بی‌عشق به جنگ فرهنگی نسل جوان و پیر در اواسط قرن بیستم می‌پردازد و پوچ‌گرایی و بی‌قانونی را در مرکز توجه قرار می‌دهد. به شکلی غیرمنتظره، «احساس گناه» نیز نقشی کلیدی در قصه دارد. ویلیام دفو در ابتدای مسیر کارنامه‌ی هنری‌اش، همچون ستاره‌ای بازی می‌کند که سال‌ها تجربه‌ی بازیگری دارد. دفو و بیگلو پس از این فیلم هرگز با یکدیگر همکاری نکردند اما تردیدی وجود ندارد که بی‌عشق دفو را به مسیر موفقیت نزدیک‌تر کرد.

بی‌عشق اما مشکلاتی هم دارد، ارزشی برای داستان‌گویی، اکشن یا شخصیت‌پردازی قائل نیست و اکثر شخصیت‌ها را نمی‌توان دوست داشت. داستان جذابیتی ندارد و به راحتی فراموش می‌شود. حتی به نظر می‌رسد کاترین بیگلو همین خرده‌پیرنگ‌ها را هم به اجبار قرار داده است تا فرصتی برای تلفیق امضاهای فیلم‌های «درجه ب» با نوستالژی دهه‌ی ۵۰ میلادی پیدا کند. در هر صورت، این فیلمی است که آرزو داشته بسازد و آزادی کافی را هم داشته است. بی‌عشق در مجموع اثری است که تماشای آن به فیلم‌سازان و نویسندگان جوان توصیه می‌شود، زیرا نشان می‌دهد که اگر بخواهید، می‌توانید هرگونه اثری خلق کنید و هیچ قانونی وجود ندارد که به روایت‌های سنتی یا فرمول‌های مرسوم هالیوودی وابسته باشید. بی‌عشق را باید به چشم یک شعر دید که بیشتر از قصه‌گویی، به فضا و سبک اهمیت می‌دهد.

بی‌عشق اگر قصه‌اش را جدی می‌گرفت، پتانسیل‌های آن بیشتر هویدا می‌شد اما همچنان اثری آزادی‌بخش است؛ بیگلو به ما یادآوری می‌کند که در مدیوم سینما چه کارهایی می‌توان انجام داد و چه برداشت‌های نوآورانه‌ای از رویدادها داشت. فیلم برای فضاها و جذابیت‌های بصری‌اش، راضی‌کننده است و فراموش نکنید که بیگلو را به عنوان یک استعداد تازه معرفی کرد، استعدادی که همانند سینمای مستقل، در دهه‌های بعدی به شکوفایی رسید.

۵- فولاد آبی (Blue Steel)

فولاد آبی

  • سال انتشار: ۱۹۹۰
  • بازیگران: جیمی لی کرتیس، ران سیلور، کلنسی براون، الیزابت پنیا، لوئیز فلچر
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۵.۷ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۲ از ۱۰۰

چه اتفاقی رخ خواهد داد اگر یک مامور پلیس ناخواسته عاشق یک قاتل شود؟ این ایده‌ی کلی سومین ساخته‌ی کاترین بیگلو است که احتمالا شما را به یاد تریلرهای روان‌شناختی «پاتریشا های‌اسمیت» می‌اندازد. منتقد بزرگ، «راجر ایبرت» فقید فیلم را «یک نسخه‌ی فرهیخته‌تر از هالووین» توصیف کرده است.

«مگان» یک افسر پلیس نیویورکی است که یک سارق مسلح را در یک سوپرمارکت به قتل می‌رساند. اسلحه‌ی این سارق روی زمین می‌افتد و «یوجین هانت» که در همان سوپرمارکت حضور داشت، آن را برمی‌دارد و فرار می‌کند. از آنجایی که نیروهای پلیس اسلحه را در صحنه‌ی جرم پیدا نکرده‌اند، مگان به قتل یک مرد غیرمسلح متهم می‌شود. او در پروسه‌ی تحقیقات، با یوجین ملاقات می‌کند و به او دل می‌بندد. یوجین اما یک قاتل روانی است که با همان اسلحه‌ای که پنهان کرده، آدم‌های مختلفی را به قتل می‌رساند. فولاد آبی ریتم سریع‌تری نسبت به ساخته‌های پیشین بیگلو دارد و بازیگران هم راضی‌کننده هستند. رویدادها با تعلیق پیش می‌روند، دیالوگ‌ها خوب نوشته شده‌اند و گرایش فیلم‌ساز به ژانر اکشن ملموس است.

نماهایی که «امیر مُکری» از مناظر شهری منهتن در شب گرفته است، به فضاسازی کمک کرده‌اند و برداشت درستی از نیویورک در اواخر دهه‌ی ۸۰ و اوایل دهه‌ی ۹۰ میلادی ارائه می‌دهند. بیگلو به طراحی صداها نیز اهمیت داده است، همانند نفس‌زدن‌های تند مگان در رویارویی با یوجین که به بیننده استرس وارد می‌کند. استفاده‌ی کارآمد از صداها، دوربین روی دست و نماهای نزدیکی که یادآور آثار «سرجو لئونه» هستند، فیلم را به یک اثر تریلر-معمایی درجه یک تبدیل کرده است. فولاد آبی شاید بهترین ساخته‌ی بیگلو نباشد اما سزاوار حضور در فهرست بهترین فیلم‌های جنایی دهه‌ی ۹۰ میلادی است. در مقایسه با دو فیلم قبلی، کاترین بیگلو اهمیت بیشتری به قصه می‌دهد و از جایگاه تعلیق در این ژانر آگاه است. سکانس درگیری مسلحانه‌ی اسلوموشن او را می‌توانیم در کنار فیلم‌های نفس‌گیر هنگ کنگی «جان وو» قرار دهیم.

اما چیزی که فولاد آبی را از فیلم‌های جنایی هم‌دوره‌ی خود جدا می‌کند، نوع نگاه «یین و یانگ‌گونه‌ی آن به انسان» است. بسیاری از فیلم‌های تریلر، می‌خواهند شخصیت منفی قصه را بدجنس، تشنه‌ی خشونت یا دیوانه نشان دهند، حتی آثاری داریم که گویی از چنین شخصیتی تمجید می‌کنند یا حتی به اعمال وی مشروعیت می‌بخشند. در مقابل، فولاد آبی سیر تحول یک آدم معمولی به یک قاتل را با جزئیات شرح می‌دهد، این تغییرات واقع‌گرایانه است و در چارچوب منطق می‌گنجد. هنگامی که یوجین اسلحه را پیدا می‌کند، این اسلحه یک استعاره است برای انسانی که ناگهان معصومیت خود را از دست داده است. او وسوسه می‌شود تا این قتل‌ها را انجام دهد، همان‌طور که آدم و حوا وسوسه شدند. برداشت ران سیلور از یوجین اگرچه به دیوانگی ختم می‌شود اما او ویژگی‌های انسانی دیگر هم دارد: رومانتیک است، در موجودش شاعرانگی به چشم می‌خورد و می‌تواند بی‌نهایت مهربان باشد.

این رویکرد متوازن نسبت به یوجین، در پدر دیوسیرتِ مگان نیز وجود دارد که معمولا رفتارهای بدی با مادر دخترک دارد. اما حتی او هم در بخشی از قصه، آسیب‌پذیر بودن خود را نشان می‌دهد، یک بخش متفاوت از شخصیتش که فکر نمی‌کردیم آنجا وجود داشته باشد. با تشکر از فیلم‌نامه‌ی انسانی و صادقانه‌ی بیگلو، او به ما می‌گوید که آدم‌ها لزوما خوب یا بد نیستند، بلکه در همه‌ی ما تلفیقی از هر دو وجود دارد. حتی بدترین انسان‌ها هم می‌تواند گاهی مهربانی از خود نشان دهند. آیا به رستگاری می‌رسند؟ اگر آن‌ها را درک کنیم و به درکی درستی از ابعاد شخصیتی‌شان برسیم، آیا بخشش یا گذشت امکان‌پذیر است؟ فولاد آبی نشان می‌دهد که زندگی خاکستری است و نه سیاه و سفید.

۴- دیترویت (Detroit)

  کاترین بیگلو

  • سال انتشار: ۲۰۱۷
  • بازیگران: جان بویگا، ویل پولتر، آلجی اسمیت، هانا موری، جان کرازینسکی، آنتونی مکی
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۲ از ۱۰۰

آخرین ساخته‌ی کاترین بیگلو تا این لحظه، دیترویت یک فیلم جنایی-تاریخی است که به ماجرای شورش‌های دیترویت در سال ۱۹۶۷ می‌پردازد. فیلم با اتکا به رویدادهای واقعی، تنش‌های نژادی و کشمکش‌های جامعه‌ی آفریقایی-آمریکایی با نیروهای پلیس شهر را به تصویر می‌کشد. قصه، یک نسخه‌ی دراماتیزه از حادثه‌ی «متل الجزیره» را روایت می‌کند که در شب ۲۵ ژوئیه رخ داد و طی آن، سه شهروند کشته شده و ۹ نفر دیگر توسط نیروهای ضدشورش دیترویت، زخمی شدند. طبق ادعای پلیس‌های حاضر در صحنه، آن‌ها وقتی به متل رسیدند، یکی از سیاه‌پوستان کشته شده‌ بود و دو نفر دیگر را هم در راستای دفاع از خود به قتل رساندند. شکایت‌هایی که از آن‌ها شد، به جایی نرسید و هر سه پلیس در نهایت بی‌گناه شناخته شدند.

دیترویت مهم‌ترین فیلم بیگلو است و برداشت شجاعانه‌ای از خشونت پلیس و رفتارهای آن‌ها با شهروندان آفریقایی-آمریکایی ارائه می‌دهد. همان‌طور که یکی از شخصیت‌ها می‌گوید: «وقتی سیاه‌پوست هستید، مثل این است که یک اسلحه صورت شما را نشانه گرفته است» و سکانس متل الجزیره تنها یک نمونه از اتفاقاتی است که نیروهای پلیس در دهه‌های اخیر علیه سیاه‌پوستان رقم زده‌اند. این ناعدالتی‌ها و خشونت‌ها همچنان ادامه دارد و نه تنها سیاه‌پوستان بلکه همه‌ی نژادهای دیگر هم به شکل‌های مختلف آن را تجربه کرده‌اند. پیام فیلم واضح است، جایی که «فیلیپ کراس» (شخصیتی ساختگی براساس مامور پلیس واقعی «دیوید سنک»)، پس از به قتل رساندن یک مرد غیرمسلح، چاقویش را کنار جسد وی قرار می‌دهد. دیترویت احساسات شما را برمی‌انگیزد تا حرف‌های مهمی در رابطه با انسانیت بزند، چیزی که ظاهرا به نیروهای پلیس آمریکایی به درستی آموزش داده نمی‌شود و ضعف سیستم قضایی هم وضعیت را برای آسیب‌دیدگان و بازماندگان بدتر کرده است. بیگلو در رابطه با فیلم می‌گوید: «امیدوارم میراث کسانی که در متل الجزیره کشته شدند، فراموش نشود».

همه‌ی بازیگران عالی ظاهر شده‌اند اما جان بویگا در سطح دیگری است و جدال‌های درونی شخصیت «ملوین» را به ما نشان می‌دهد، او با این شهروندان آفریقایی-آمریکایی احساس همدردی می‌کند اما باید وظیفه‌اش به عنوان یک نگهبان را انجام دهد. بیگلو با دوربین روی دست، زوایای مناسب و با کمک بازیگران، حداکثر تعلیق را آفریده است. دوربین روی دست معمولا یک راه آسان برای فیلمسازان است تا تعلیق را افزایش دهند اما برای فیلمی که می‌خواهد یک حادثه‌ی واقعی را بازسازی کند، این رویکرد ضروری به نظر می‌رسد و کاترین بیگلو برای احساساتی کردن مخاطب، از این نوع فیلم‌برداری سوءاستفاده نمی‌کند. شما این حس را دارید که در حال مشاهده‌ی یک اثر شبه‌مستند هستید و استفاده از تصاویر واقعی شورش در بخش‌های خبری، واقع‌گرایی فیلم را افزایش داده است.

بخش‌های شورش فیلم به دلیل فیلم‌برداری روی دست، هرج‌ومرج بیشتری آفریده‌اند که اگرچه روی کاغذ جذاب است اما در عمل باعث شده تا فیلم گاهی آزاردهنده باشد. دیترویت بیش از حد طولانی است و به نظر می‌رسد اگر کمی کوتاه‌تر می‌شد، تاثیرگذاری خود را حفظ می‌کرد. فیلم در گیشه شکست خورد (شاید به دلیل عدم علاقه‌ی مخاطبان عادی سینما به چنین مضمون مهمی) اما برای اهمیت تاریخی‌اش ماندگار خواهد شد و فیلمی است که می‌تواند در تربیت نسل‌های بعدی نقشی موثر داشته باشد تا شاید تاریخ تکرار نشد و انسان‌های بهتری وارد جامعه شدند. بیگلو با دیتروت، ظرفیت بالایش برای خلق سرگرمی در کنار عرضه‌ی پیام‌های سیاسی-اجتماعی را به رخ می‌کشد.

۳- تاریکی نزدیک (Near Dark)

تاریکی نزدیک

  • سال انتشار: ۱۹۸۷
  • بازیگران: ادریان کیوان پاسدار، جنی رایت، لانس هنریکسن، بیل پکستون، جنت گلدستاین
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۲ از ۱۰۰

برای اثر دومش، کاترین بیگلو ژانرهای مورد علاقه‌اش، ترسناک، عاشقانه، نئو-وسترن و نئو-نوآر را ترکیب کرد تا یک نسخه‌ی مدرن از «بانی و کلاید» بسازد. تاریکی نزدیک با یک کلوزآپ از یک پشه آغاز می‌شود که در حال مکیدن خون انسان است. یک شب، «کَلِب»، یک پسر کشاورز، با دخترکی جادویی به نام «مِی» ملاقات می‌کند و آن‌ها سریعاً عاشق می‌شوند. هنگامی که مِی گردن پسرک را گاز می‌گیرد، کلب به یک خون‌آشام تبدیل می‌شود و در ادامه به خانواده‌ی خون‌آشامی مِی می‌پیوندد. کالب نمی‌تواند با این سبک زندگی جدید سازگاری پیدا کند و اگرچه به مِی عشق می‌ورزد اما سودای بازگشت به خانه و خانواده‌اش را دارد.

فیلم، دنیای نئو-نوآر نیهیلیستیِ بی‌عشق را گسترش می‌دهد و اثری کم‌نقص است که عناصر دوست‌داشتنی زیادی در آن وجود دارد. اگر از عاشقان ژانر ترسناک هستید، حتما آن را تماشا کنید و باید بدانید که با یکی از بهترین فیلم‌های خون‌آشامی تاریخ روبرو هستید. برخلاف اولین فیلم بیگلو، تاریکی نزدیک متمرکز است، ریتم سریع و فیلم‌نامه‌ی مناسبی دارد و از سکانس‌های اکشن خوبی بهره می‌برد. فیلم بلوغ هنری فیلم‌ساز را نشان می‌دهد و در پشت سبک اکشنی که مشخصا وام‌دار «سام پکینپا» است و موسیقی‌های پانک-راکی که می‌شنوید، یک رابطه‌ی عاشقانه‌ی معصومانه وجود دارد که خالصانه به نظر می‌رسد. فیلم، ویژگی‌های شاخص متعددی دارد: همانند لحظه‌ای که اسب سفید کلب پس از دیدن مِی، روی دوپا بلند می‌شود و خون‌آشام بودن او را حس می‌کند (یک مثال خوب از خلاقیت بیگلو و توجه‌اش به جزئیات)، استفاده‌ی درست از موسیقی، نورپردازی‌هایی که یادآور فیلم‌های نوآر «رابرت میچام» هستند و گریم‌های خوب «داویدا سیمون» و «گوردون جی. اسمیت».

اما چیزی که باعث می‌شود فیلم را تحسین کنیم، این است که خون‌آشام‌هایش را به جای اینکه افسانه‌ای ارائه دهد، انسانی عرضه می‌کند. با واقع‌گرایی، فیلم نشان می‌دهد که تبدیل شدن به یک هیولا برای کلب تا چه اندازه عذاب‌آور است، او از قتل انسان‌های دیگر برای بقاء چه قدر خودش را سرزنش می‌کند و پدرش برای فرزند از دست رفته‌اش در چه شرایطی قرار گرفته است. حسی که شخصیت اصلی قصه نسبت به قتل دارد را انسان‌های معمولی نیز دارند. به همین دلیل، تاریکی نزدیک از نظر مضمون، فیلم مهمی است و عواقب روان‌شناختی قتل را متذکر می‌شود، خصوصا برای فردی که به بیماری‌های روانی دچار نیست و علاقه‌ای به کشتار ندارد. کاترین بیگلو از ارائه‌ی خشونت بی‌دلیل اجتناب کرده است و آن‌ را در حد نیاز استفاده می‌کند. شخصیت‌ها برای ارتکاب یک عمل خشن، انگیزه‌ دارند، یعنی چیزی شبیه به فیلم‌های دلهره‌آور «آلفرد هیچکاک». به عبارت دیگر، برخلاف اکثر آثار ترسناک دهه‌ی ۸۰ میلادی، خشونت در اولویت قرار نداشته و وجود آن با مضمون و شخصیت‌ها رابطه‌ی مستقیم دارد.

از تاریکی نزدیک در مقایسه با ساخته‌های دیگر بیگلو همواره کمتر صحبت شده است اما تاثیرات آن بر فیلم‌سازان دیگر را نباید نادیده گرفت. «راب زامبی» در ساخت سه‌گانه‌ی «کرم شب تاب» از آن الهام گرفت و «کوئنتین تارانتینو» از تاثیرات این فیلم بر سبک کارگردانی‌اش صحبت کرده است (و براین باور بود که سینمای دهه‌ی ۸۰ میلادی را تاریکی نزدیک برای او احیا کرده است). شاید تنها انتقاد ما این باشد که شخصیت‌ها پرداخت مناسبی ندارند اما فارغ از این، فیلم در همه‌ی بخش‌ها راضی‌کننده است. تاریکی نزدیک، ژانر خون‌آشامی را متحول کرد و انعطاف‌پذیری سینمای ترسناک مدرن را یادآور شد. فیلم مورد تحسین منتقدان قرار گرفت و بدون آن، شاید کاترین بیگلو هرگز نمی‌توانست فیلم‌های پرخرج‌تر و بزرگ‌تری بسازد.

۲- سی دقیقه پس از نیمه‌شب (Zero Dark Thirty)

  • سال انتشار: ۲۰۱۲
  • بازیگران: جسیکا چستین، جیسون کلارک، جوئل اجرتون، شان ماهان، ادگار رامیرز
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۱ از ۱۰۰

بازیگر برنده‌ی اسکار، جسیکا چستین نقش یک تحلیلگر سازمان سیا به نام «مایا» را بازی می‌کند که بین سال‌های ۲۰۰۳ الی ۲۰۱۱ در تعقیب «اسامه بن لادن» بود. فارغ از نقش‌آفرینی جدی و بی‌نظیر چستین، فیلم یک تیم بازیگری فوق‌العاده هم دارد، از جمله جیسون کلارک، کایل چندلر، جنیفر ایلی، کریس پرت و جیمز گاندولفینی فقید. فیلم از نظر تجاری و از نگاه منتقدان، یک موفقیت بزرگ بود اما جزئیات داستانی آن با انتقاداتی از سوی حزب جمهوری‌خواه ایالات متحده روبرو شد که می‌گفتند سازندگان به اطلاعات محرمانه دسترسی داشته‌اند. فیلم تنها یک سال پس از قتل اسامه بن لادن به اکران در آمد، در بهترین زمان ممکن.

برخلاف اکثر قهرمانان سینمایی، مایا ویژگی‌هایی دارد که می‌توان او را سرزنش کرد، برای مثال، با شکنجه‌های بی‌رحمانه و وحشیانه‌ی سیا برای دریافت اطلاعات مشکلی ندارد و حتی در آن‌ها شرکت می‌کند؛ این بخش‌ها که یادآور رویدادهای واقعی شکنجه و آزار زندانیان «ابوغریب» است، شاید دردناک باشد اما نباید از حقایق چشم‌پوشی کرد و این متدهای غیرانسانی بارها استفاده شده‌اند. از این جهت، فیلم به فولاد آبی نزدیک است زیرا برداشتی متعادل از ذات انسان ارائه می‌دهد، اینکه آدم‌های خوب هم نقاط سیاهی دارند. فیلم در کنار روایت جستجو برای یکی از بزرگ‌ترین آدم‌کش‌های تاریخ، یک سوال مهم هم ایجاد می‌کند: تروریست کیست و چیست؟ تعریف ما از تروریست، اعضای گروهک‌‎هایی است که به خودشان بمب متصل می‌کنند و آدم‌های بی‌گناه را به قتل می‌رسانند اما تکلیف خشونت‌های ایالات متحده در مناطق مختلف جهان چه می‌شود، آیا آن‌ها نوعی دیگر از تروریست نیستند؟ به هر حال، جنایت‌هایی که سربازان آمریکایی در ابوغریب مرتکب شدند، روح هر انسانی را می‌خراشد. این سوالات، فیلم را به تجربه‌ای تفکربرانگیز تبدیل کرده‌ است.

مطابق معمول، دوربین روی دست بیگلو، فضاها را به مستند نزدیک و ریتم اثر را ملتهب کرده است. به دور از قوانین رایج ژانر اکشن، فیلم‌ساز اینجا هم از خشونت به شکل معناداری استفاده می‌کند و تاثیرات آن روی قربانیان را نیز نشان می‌دهد. با توجه به اینکه با اثری مبتنی بر واقعیت روبرو هستیم، فیلم گاهی غیرقابل‌پیش‌بینی است و از ساختارهای رایج داستان‌گویی فاصله می‌گیرد تا بخش‌های اکشن، شوکه‌کننده و واقع‌گرایانه باشند. سی دقیقه پس از نیمه‌شب یکی از برترین نقاط اوج سینمایی تاریخ را هم دارد، جایی که سربازان ماموریت کشتار اسامه بن لادن را آغاز می‌کنند. این لحظات نهایت استرس را به شما منتقل خواهد کرد و حس‌وحال عجیب و غیرقابل‌توصیفی دارید. ما از کاترین بیگلو برای تحقیقات ناکافی در فیلم کی-۱۹ انتقاد داشتیم اما او اینجا سطح تازه‌ای از دقت و جزئیات را به نمایش می‌گذارد؛ همه چیز به واقعیت نزدیک است، از تکنولوژی‌هایی که سربازان استفاده می‌کنند تا طریقه‌ی صحبت کردن نیروهای ویژه.

۱- مهلکه (The Hurt Locker)

مهلکه

  • سال انتشار: ۲۰۰۸
  • بازیگران: جرمی رنر، آنتونی مکی، برایان گراتی، کریستیان کامارگو، رالف فاینز
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰

فیلمی که با سزاواری شش جایزه‌ی اسکار بدست آورد، از جمله بهترین کارگردانی و بهترین فیلم سال. شاهکار بلامنازع بیگلو، داستان سربازی به نام «ویلیام جیمز» را روایت می‌کند که در جریان جنگ عراق، همراه با تیمش، وظیفه‌ی خنثی کردن بمب‌ها را برعهده دارد. مارک بول فیلم‌نامه را براساس تجربیات گذشته‌اش نوشت، دورانی که به عنوان خبرنگار، یک گروه خنثی‌سازی بمب را همراهی می‌کرد. مهلکه، یکی از بهترین فیلم‌های جنگی تاریخی است که در اُردن ساخته شد، تنها چند کیلومتر دورتر از مرز عراق، آن هم در دورانی که جنگ همچنان در جریان بود. پناهندگان عراقی به عنوان سیاهی لشکر در فیلم استفاده شدند تا فیلم به شکلی تراژیک، بازتابی از واقعیت باشد.

مهلکه حاصل سال‌ها تجربه و تلاش فیلم‌سازی است که برای خلق چنین اثری لحظه‌شماری می‌کرد؛ فیلم میخکوب‌کننده است و باعث می‌شود تا ضربان قلب شما به مراتب تندتر بزند. همانند یک فیلم ترسناک فوق‌العاده، مهلکه فضای ترسناکی دارد که در آن هرکسی مظنون است و نباید به کسی اعتماد کرد. مشابه سی دقیقه پس از نیمه‌شب، ساختارهای رایج اکشن‌های کلاسیک کنار گذاشته شده است و ژانری که معمولا هدفی جز سرگرم‌کردن مخاطب ندارد، در تلفیق با تاریخ و مفاهیم انسانی، معنای تازه‌ای پیدا می‌کند. برخلاف فیلم‌های جنگی دیگر، مهلکه همانند یک نمایش تئاتر است، شما به اتفاقات نزدیک هستید و خشونت ویران‌گرایانه‌ی جنگ را با وضوح بیشتری می‌بینید. فیلم البته همه‌ی ویژگی‌های موردانتظار یک اثر جنگی را دارد اما برداشتی که از آن ارائه می‌دهد، به سینمای هنری نزدیک است؛ کاترین بیگلو فیلم را با بودجه‌ی مستقل تولید کرد تا آزادی کامل داشته باشد و بدون دخالت استودیوها، اثر موردنظرش را بسازد.

از دوربین روی دستِ بیگلو بالاتر هم صحبت کردیم اما اینجا او به حد کمال رسیده است؛ فیلم یک تجربه‌ی بصری نفس‌گیر به حساب می‌آید. بیگلو می‌گوید که می‌خواسته فیلم «بی‌درنگ، در مقابل چشمان شما رخ دهد. برای این کار، باید مخاطبان را در کالبد شخصیت‌ها قرار دهید». همانند دیترویت، دوربین روی دست باعث شده است تا خودتان را در قلب حوادث ببینید. همچنین استفاده از نماهای نزدیک کمک کرده است تا آسیب‌پذیری شخصیت‌ها بیشتر نمایان شود. مهلکه از عناصر کلیشه‌ای برای پیشبرد روایت استفاده نمی‌کند، قصه بصورت طبیعی جلو می‌رود تا حسی واقعی به بیننده منتقل کند. دیالوگ‌ها نیز طبیعی نوشته شده‌اند، به هیچ وجه اضافی نیستند و به داستان کمک می‌کنند.

فیلم دردمندی‌ها و تلفات هر دو جبهه را نشان می‌دهد و اساساً اثری ضدجنگ است که دهشتناک بودن آن را یادآور می‌شود. شخصیت‌های آمریکایی و عراقی، هر دو با دلسوزی ارائه شده‌اند؛ فیلم‌ساز همانند یک خبرنگار واقعی، جهت‌گیری نمی‌کند و کسی را برتر نمی‌داند. ترس و خشم عراقی‌ها چشمان مخاطب را نسبت به جنگ‌طلبی ایالات متحده در خاورمیانه باز می‌کند. همانند سکانسی که ویلیام به خانه‌ی یک پروفسور صلح‌طلب عراقی هجوم می‌برد. ویلیام از او بازجویی می‌کند و اسلحه‌اش را به سوی پروفسور می‌گیرد، در حالی که او مودب است و می‌خواهد مهمان‌نواز باشد. این سکانس‌ها، مظلومیت آدم‌های معمولی عراقی را نشان می‌دهد که ارتش آمریکا در تمام این سال‌ها با آن‌ها همچون دشمن برخورد کرد.

مهلکه اولین ساخته‌ی کاترین بیگلو است که تحلیل و بررسی شخصیتی را در اولویت قرار می‌دهد و نگاه دقیقی به وضعیت روحی و روانی سه سرباز گروه خنثی‌سازی بمب دارد. فیلم‌ساز به موشکافی روان‌شناختی این آدم‌ها می‌پردازد که به خطر اعتیاد دارند و اینکه چگونه انسان‌های عادی می‌توانند به قاتلان بی‌رحم تبدیل شوند. البته دیدگاه بیگلو نسبت به سربازان، منفی نیست، او به سربازانی که در تلاش هستند تا صلح را به عراق بازگردانند نیز می‌پردازد. این سربازان اما کارشان هرگز با جنگ تمام نمی‌شود، آن‌ها پس از بازگشت به وطن و زندگی عادی، تا سال‌ها (و حتی گاهی تا آخر عمر) باید با عواقب تصمیمات خود کنار بیایند و فشارهای روحی-روانی شدیدی که متحمل شدند را مدیریت کنند.

اگر نسبت به قدرت فیلم‌سازی کاترین بیگلو دچار شک و تردید هستید، پس از تماشای مهلکه احتمالا تردیدهای شما به طور کامل برطرف خواهد شد. او یک فیلم بی‌نقص ساخته است که می‌توانید آن را به چشم یک اکشن-تریلر تعلیق‌آمیز تماشا کنید یا یک فیلم درام هنری ضدجنگ، در هر دو حالت راضی خواهید شد.

منبع: Taste of Cinema

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه