نقد سریال «هیولاها: داستان لایل و اریک منندز»؛ جان کندن در راه اجرای عدالت!

«هیولاها» یک سریال آنتولوژی است. سریال آنتولوژی به مجموعهای گفته میشود که هر قسمت یا فصل آن بازیگران و داستان متفاوتی دارد و فقط درونمایهای ثابت آنها را به هم ربط میدهد. این درونمایه در سریال «هیولاها» حضور قاتلان مختلف در مرکز قاب است و در هر فصل داستان قاتل یا قاتلانی تعریف میشود که هیچ ارتباطی به هم ندارند. فصل اول سریال با نام «هیولاها: داستان جفری دامر» در سال 2022 پخش شد و مورد توجه قرار گرفت و بلافاصله فصل دومش با محوریت داستان برادران منندز کلید خورد. داستان برادران منندز، مانند داستان جفری دامر برای مردم آمریکا و حتی جهانیان، داستانی آشنا است و بسیاری از عاقبت ماجرا خبر دارند. نقد سریال «هیولاها: داستان لایل و اریک منندز» (Monsters: The Lyle And Erik Menendez Story) را با تمرکز برای یافتن پاسخ این پرسش آغاز میکنیم که چگونه سازندگان سریال با آگاهی از این موضوع، باز هم توانستهاند مخاطب را تا پایان مشتاق نگه دارند؟
هشدار: در نقد سریال «هیولاها» خطر لو رفتن داستان وجود دارد!
نتفلیکس مدتها است که بودجهای سرسامآور را به ساختن آثاری با محوریت داستان قاتلان دیوانه و سریالی اختصاص داده است. مستندهای سریالی تولید شده در این سالها توسط این پخش کننده چنان کیفیت بالایی دارند که اساسا دستهای جداگانه در بررسیهای سینمایی پیدا کردهاند و علاوه بر مستندسازان و علاقهمندان به سینما و منتقدان، حتی بازرسان جنایی را به مخاطب ثابت خود تبدیل کردهاند. وضعیت در سمت فیلمها و سریالهای داستانی به اندازهی مستندها درخشان نیست اما باز هم نتفلیکس در عرضهی سریال با محوریت قاتلان سریالی پیشتاز است.
به عنوان نمونه سریالهایی چون «شکارچی ذهن» که دیوید فینچر آن را ساخته بود یا سریال «افعی» که با همکاری بی بی سی ساخته شد، هنوز هم آثاری مرجع و مهم در این زیرگونهی قصهگویی به شمار میآیند. اما چگونه میتوان سراغ داستان افرادی رفت که اکثر مخاطبان انتهای قصهاش را میدانند و براساس یک رویداد واقعی و جنایتهای یک قاتل سرشناس ساخته شده است اما همچنان موفق به جذب مخاطب شد؟ نتفلیکس راهکارش را در باز گذاشتن دست سازندگان برای جولان دادن به قوه تخیل خود دیده است. به این معنا که گرچه داستان بر مبنای یک رویداد حقیقی است که زمانی اخبارش همه جا پخش میشد و نمیتوان به کلیات آن دست زد اما میتوان در پرداخت جزییات سراغ خیال را گرفت و اجازه داد که قصهای با فراز و فرودهای دراماتیک بسیار ساخته شود؛ گرچه عمدهی داستانهای واقعی این چنینی به اندازهی کافی فراز و فرود دارند.
در مستندهای جنایی نتفلیکس با محوریت قاتلان سریالی، سازندگان بیش از آن که بر چرایی اتفاق افتادن جرائم توجه کنند، بر چگونگی وقوع آنها توجه دارند و در واقع به روند تعقیب و گریز بین پلیس و قاتلان میپردازند. اما در عمدهی سریالهای داستانی این شبکه این رویه کاملا برعکس است و در بهترین حالت هم چرایی و هم چگونگی در کنار هم زیر ذرهبین میروند. به عنوان نمونه در همین سریال مورد بحث، سازندگان هم نحوه اتفاق افتادن جنایت را از زوایای مختلف نمایش میدهند و هم به چرایی این قتلها میپردازند.
سریال با سرگردانیهای جوانکی اغاز میشود که مدام کابوس میبیند و ظاهرا میل به خودکشی دارد. او ناگهان به سرش میزند و نزد روانکاوی از قتل پدر و مادرش میگوید و در واقع اعتراف میکند. مخاطب میداند که او اریک منندز، یکی از سرشناسترین قاتلان تاریخ است که به همراه برادرش یعنی لایل در شبی شوم پدر و مادرش را به قتل رساند. حال دوربین به دنبال قصهی آنها میافتد و چه مراحل دستگیری آنها را با وسواس نشان میدهد و چه مراحل پیش از محاکمه را. این چنین با سررسیدن روند محاکمه، من و شما از اتفاقات پشت ماجرا به اندازهی کافی خبر داریم. نکتهای که سریال را در همین مراحل پیش از محاکمه جذاب میکند، تاثیر اتفاقات و رویدادهای تصادفی و افراد نامرتبط به ماجرا بر دستگیر شدن این دو برادر قاتل است.
در قسمت عمدهی قصه دوربین دور این دو برادر میچرخد و میچرخد، بدون آن که از یک موضوع اساسی با اطمینان سخن بگوید و ما را مدان در حال حدس زدن نگه میدارد: انگیزهی این دو برادر از کشتن پدر و مادر خود چیست؟ چرا آنها ناگهان شبی تصمیم به انجام چنین جنایتی میگیرند؟ حدسهای بسیاری زده میشود؛ از انگیزهی مالی به دلیل ثروت سرشار خانواده تا ترس از آنها. از همین جا است که سریال وارد مرحلهی دومش میشود و رنگ و بوی تازهای پیدا میکند. ناگهان انگیزهای توسط دو برادر مطرح میشود. آنها ادعا میکنند که سالها تحت شکنجههای جنسی و جسمی پدر و مادر خود بودهاند و از ترس جان دست به چنین جنایتی زدهاند. نکته این که به گونهای این بخش از داستان به تصویر در میآید که برخلاف اوایل سریال، گویی هیچ شکی در اتفاق افتادن این جنایت خانوادگی نیست. پس ناگهان دو برادر جانی در نظر مخاطب و البته اعضای هیئت منصفه و دادگاه به دو قربانی تبدیل میشوند که میتوان برایشان دل سوزاند.
اما همین که آهسته آهسته این باور در ما قوت میگیرد، باز هم ورق برمیگردد و شک و شبههای به وجود میآید. با نگاه مجدد به آن چه که در طول نزدیک به چهار قسمت در برابر ما قرار گرفته این شک بزرگتر و بزرگتر میشود که این دو برادر با همکاری وکلای خود عمدا دروغ گفتهاند تا از چنگال عدالت فرار کنند و هیچ انگیزهای جز به جیب زدن پول پدر و مادر خود نداشتهاند. سازندگان حتی برای اطمینان از فریب دادن مخاطب یک قسمت کامل را به حرفهای اریک منندز اختصاص دادهاند که در حال گفتن از سرگذشت خود در برابر وکیلش است. کل این قسمت بدون یک قطع ساخته شده و دوربین در تمام مدت فقط از یک زوم آرام بهره میبرد.
- بازی خوب بازیگران
- فیلمنامه دقیق و پر جزییات
- از رمق افتادن سریال در دو قسمت پایانی
بلافاصله پس از این قسمت هم اپیزود دیگری از راه میرسد که پدر خانواده را قربانی جنسی مادرش معرفی میکند تا نشان دهد که این جنایتها از نسلی به نسل دیگر گسترش پیدا کرده و بیماری جنسی یک نفر چند نسل را تا آستانهی نابودی برده است. پس از این دو قسمت مخاطب کاملا مطمئن میشود که این دو برادر پیش و بیش از هر چیز قربانی یک خانوادهی بیمارند، نه جنایتکارانی بالفطره. از همین جا است که پای جذابترین شخصیت سریال به قصه باز میشود. او روزنامهنگار سرشناسی است که خودش قربانی یک قتل است و دخترش را که بازیگر سینما بوده از دست داده است اما قاتل توسط وکیلی زبردست توانسته از زیر بار مسئولیت فرار کند. داستان این مرد قلم به دست در ظاهر هیچ ارتباطی به داستان اصلی ندارد اما او در واقع نماد تمام قربانیانی است که هیچگاه رنگ عدالت را ندیدهاند و حال به وجدان بیدار جامعه تبدیل شدهاند. از دید این روزنامهنگار اگر این دو برادر از جنایت پدر و مادر خود وحشت داشتهاند، به جای کشتن آنها میتوانستند به پلیس مراجعه کنند. فرض قابل قبولی است.
در چنین قابی است که سیستم قضایی آمریکا زیر ذرهبین میرود. اتفاقا برگ برندهی اصلی سریال، به ویژه در قسمتهای پایانی همین اجازه دادن به خبرنگار برای گفتن از نظریات و فرضیات خود است. بالاخره هیچ کس هنوز نمیداند واقعا چه اتفاقی افتاده و چرا این دو برادر، والدین خود را کشتهاند. این دو در دنیای واقعی هنوز زندهاند و عمر خود را در زندان پشت میلهها سپری میکنند و هنوز هم ادعا میکنند که سالها تحت شکنجهی پدر و مادر خود بودهاند و نباید زندانی شوند. اما آن پرسش اساسی که جناب روزنامهنگار در بخشی از سریال مطرح میکند حتی پس از دیدن سریال با ما است: «آیا شخصی بنا به هر دلیلی، هر چند موجه میتواند دست به چنین جنایتی بزند و بعد سیستم قضایی به او اجازه دهد که آزادانه برای خود در شهر بگردد؟» پاسخ خود جناب روزنامهنگار خیر است اما سریال ما را با این پرسش تنها میگذارد.
اگر بتوان ایرادی جدی به سریال وارد کرد، افتش در دو قسمت پایانی به ویژه اپیزود انتهایی است؛ یعنی همان قسمتهایی که داستان محاکمهی دو برادر آغاز میشود. او دو قسمت کم رمقتر از آن هستند که انتظار میرود. هر چه هفت قسمت ابتدایی ما را با خود همراه میکنند و ضرباهنگی سریع دارند، این دو قسمت فرسنگها با آنها فاصله دارند. این تفاوت تا به آن جا است که گویی اشخاص دیگری آنها را ساختهاند. اگر همان شخصیت روزنامهنگار در این دو اپیزود حاضر نبود، به زحمت میشد آنها را تا پایان و بدون استفاده از دور تند نگاه کرد.
شناسنامه سریال «هیولاها: داستان لایل و اریک منندز» (Monsters: The Lyle And Erik Menendez Story)
سازندگان: رایان مورفی و ایان برنان
بازیگران: کوپر کاچ، نیکلاس الکساندر چاوز، ناتان لین، آری گرینور، کلویی سوئینی و خاویر باردم
محصول: 2023، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به سریال: 7.8 از 10
امتیاز سریال در سایت راتن تومیتوز: 52٪
وضعیت سریال: 9 قسمت. تمام شده
خلاصه داستان: سال 1989. جوانی حدودا بیست ساله در خانهای اعیانی در بورلی هیلز کالیفرنیا به همراه برادر بزرگترش زندگی میکند. او اریک منندز است که به تازگی پدر و مادرش به شکل بیرحمانهای در همان خانه به قتل رسیدهاند. اریک مدام کابوس میبیند و احساس میکند که تمایل به خودکشی پیدا کرده است. به همین دلیل نزد روانکاوی میرود که در گذشته یک بار منجی او شده است. دو ماهی از آن قتلها گذشته و پلیس هیچ سرنخی ندارد و برخی گمانه میزنند که با توجه به شغل پدر، این قتلها کار دار و دستههای مافیایی بوده است. اما اریک ناگهان نزد روانکاو اعتراف میکند که او و برادرش لایل دست به این جنایت زدهاند و …
منبع: دیجیکالا مگ