نقد فیلم «ربل مون»؛ جنگ ستارگان تقلبی زک اسنایدر

۱۲ بهمن ۱۴۰۲ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۰ دقیقه
نقد فیلم ربل مون

«ربل مون» -یا «ماه سرکش»- (Rebel Moon) فیلمی است که زیر سنگینی جاه‌طلبی‌های خالقش از هم پاشیده است و به همان مسیر ساخته‌های پیشین زک اسنایدر می‌رود: از نظر بصری شاید تا حدودی جذاب باشد اما داستان، شخصیت‌پردازی یا هرچیزی که ممکن است شما را از نظر احساسی تحت‌تأثیر قرار دهد در آن به چشم نمی‌خورد. بخشی از مشکل، همان ویروسی است که اخیرا دارد فراگیر می‌شود، یعنی فیلم‌های «بخش اول»، اثری که قرار است شعله را روشن کند تا قسمت‌های بعدی از راه برسند و آتش‌بازی به راه بیندازند. اما حتی به عنوان یک اثر سینمایی که می‌خواهد برای آینده زمینه‌چینی کند، «ربل مون» همه‌ی پتانسیل‌های خود را هدر می‌دهد و قدم‌هایش را اشتباه برمی‌دارد، نه درام پرکششی محسوب می‌شود، نه دوست‌داشتنی است و نه اصلا هویت دارد؛ نقد این فیلم را در مطلب زیر می‌خوانید.

هشدار: در نقد فیلم «ربل مون» خطر لو رفتن داستان وجود دارد

هنگامی که «ربل مون» معرفی شد، از هر نظر امیدوارکننده به نظر می‌رسید. زک اسنایدر ظاهرا ایده‌‌اش را به استودیوی لوکاس‌فیلم -و به عنوان یک پروژه‌ی مرتبط با «جنگ ستارگان»- ارائه داده بود. مطابق انتظار، آن‌ها به او پاسخ منفی دادند اما با تشکر از ثروت کلان نتفلیکس، فرصت پیدا کرد تا پروژه‌ی رویایی‌اش را جلوی دوربین ببرد. فیلمی که او ساخته است، تقریبا همان ایده‌ی پیشنهادی اوست، با این تفاوت که نام‌ها تغییر پیدا کرده‌اند؛ بنابراین جای تعجب ندارد که با تماشای آن، یادوخاطره‌ی فیلم‌های «جنگ ستارگان» زنده شود و پای مقایسه به میان بیاید که باید بدانید در این مقایسه‌ی ناعادلانه، «ربل مون» هیچ شانسی ندارد. با وجود این، هرچه قدر هم از فیلم‌های زک اسنایدر متنفر باشید و از آن‌ها انتقاد کنید، نباید تلاش‌های این فیلمساز را نادیده گرفت؛ او شاید نسخه‌ی پیشرفته‌تر اووه بول و پل دبلیو اس اندرسون باشد اما بلندپروازی‌هایش را باید تحسین کرد.

نقد فیلم «ربل مون»؛ دینامیت بی‌صدا

«ربل مون» به سبک و سیاق «جنگ ستارگان» آغاز می‌شود و آنتونی هاپکینز در نقش راوی، جزئیاتی از پیشینه‌ی «مادِر وُرلد» را ارائه می‌دهد؛ یک امپراتوری بی‌رحم و تمامیت‌خواه که قرن‌هاست جهان را به آشوب کشانده و از آنجایی که همه‌ی منابع خود را استفاده کرده است، نیروهای خود را برای جمع‌آوری منابع به نقاط دوردست کهکشان می‌فرستد تا با زور و تکیه بر خشونت، منابع ارزشمند دیگران را بازگردانند. در فیلم‌های اصلی «جنگ ستارگان»، وضعیت کهکشان همان ابتدا، به صورت متن به نمایش گذاشته می‌شد و چیزی میان باشکوه و مضحک بود (متنی که در اعماق فضا به دوردست‌ها می‌رود و به موسیقی متن درخشان جان ویلیامز آراسته شده است)، و پیام واضحی را به مخاطب مخابره می‌کرد، به ما می‌گفت که قرار است چگونه فیلمی را تماشا کنیم: صمیمی و صادق اما بازیگوش و ماجراجویانه. در «ربل مون»، دیالوگ‌های آغازین و استفاده از تکنیک صداگذاری (voice-over) هم همان ابتدای کار به می‌گوید که قرار است چگونه فیلمی را تماشا کنیم: خودشیفته، آشفته و کلیشه‌ای.

کتاب 4 روز در صف برای تماشای جنگ ستارگان اثر رینبو راول

قصه‌ی اسنایدر، نسخه‌ی به‌روزشده‌ی گروه سلحشوران آکیرا کوروساوا در «هفت سامورایی» (۱۹۵۴) هم هست؛ ایده‌ای که به‌وفور، از «هفت دلاور» (۱۹۶۰) تا «زندگی یک حشره» (۱۹۹۸) مورد استفاده قرار گرفته است؛ حتی فیلم منفور «نبرد فراتر از ستارگان» (۱۹۸۰) راجر کورمن -که خودش یک کپی برابر اصل از «جنگ ستارگان» است- هم به سراغ این ایده رفته بود؛ حالا بماند که خود مجموعه‌ی «جنگ ستارگان» هم در «روگ وان» (۲۰۱۶) قصه‌ای نزدیک به آن دارد. در دنیای سینما اما اهمیتی ندارد که یک قصه بارها و بارها تکرار شود، به شرطی که ساختار درستی داشته باشد و درست پیاده‌سازی شود، به همین دلیل است که ایده‌ی گردهم آمدن یک تیم عجیب‌وغریب برای مبارزه با یک گروه/نیروی شیطانی سرسخت همیشه جواب می‌دهد، یعنی جواب می‌داد تا اینکه زک اسنایدر به سراغ آن رفت؛ بدون اجرای درست، حتی نوآورانه‌ترین ایده‌ها هم شکست می‌خورند، تکلیف داستان‌های تکراری و کلیشه‌ای که مشخص است.

این‌ بار، کورا (صوفیا بوتله) همان کسی که مأمور می‌شود تا گروه جنگجویان را گردهم بیاورد. کورا یک پناهنده‌/فراری جوان است که در یک دهکده‌ی کوچک پنهان شده و به عنوان کشاورز زندگی می‌کند، تا اینکه آتیکوس نوبل (اد اسکرین)، یکی از فرمانده‌های دیوانه‌ی امپراتوری از راه می‌رسد و پس از به قتل رساندن رهبر دهکده، اعلام می‌کند که آن‌ها قرار است غلات دهکده را به تاراج ببرند. کورا -که خیلی زود متوجه می‌شویم گذشته‌اش با اعضای عالی‌رتبه‌ی مادِر ورلد پیوند خورده است- همراه با دوست کشاورزش، گانر (میخیل هایسمان) فرار می‌کند تا یک ارتش کوچک تشکیل دهد و با مهاجمان مبارزه کند.

نقد فیلم ربل مون

یکی از دلایلی که «هفت سامورایی» جواب می‌دهد، این است که شخصیت‌های رنگارنگ و منحصربه‌فرد خود را با روش‌های خلاقانه معرفی می‌کند و رابطه‌ی آن‌ها با یکدیگر، پیچیده و در عین حال سرگرم‌کننده است. زک اسنایدر یک بخش را انجام داده است: قهرمانان ما به سیارات و ماه‌های چشم‌نواز قدم می‌گذارند تا افراد تازه‌ای را استخدام کنند و این شخصیت‌ها حداقل تیپ شخصیتی متفاوتی به حساب می‌آیند. ما با تاراک (استاز نیر) ملاقات می‌کنیم، یک نجیب‌زاده که به آهنگر تبدیل شده است و می‌تواند با حیوانات ارتباط برقرار کند؛ او به دلیل بدهکاری به اسارت گرفته شده و مجبور است که یک موجود بالدار عظیم‌الجثه به نام بنو را رام کند. با نمسیس (به دونا) آشنا می‌شویم، یک سایبورگ شمشیرباز، و ژنرال تیتوس (جایمن هانسو) را هم داریم، یک فرمانده‌ی نظامی سابق که با نیروهایش علیه مادِر ورلد قیام کرد و شکست خورد؛ او حالا در سقوط کامل است و دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد.

برخلاف انتظار، فیلم چندان اکشن نیست و وقتی هم که سکانس‌های اکشن از راه می‌رسند، اغلب حرکت آهسته هستند؛ حتما می‌دانید که زک اسنایدر به اسلوموشن علاقه‌ی ویژه‌ای دارد! او احتمالا بر این باور است که این لحظات آهسته، به شخصیت‌هایش یک شکوه اسطوره‌ای اعطا می‌کنند؛ این نوع نگاه حداقل در «۳۰۰» (۲۰۰۶) جواب داد، چون قصه‌ی تحریف‌‎شده‌اش در فضایی تاریخی-اساطیری رخ می‌داد. «۳۰۰» همان فیلمی بود که باعث شد این فیلمساز در کانون توجه قرار بگیرد و این تفکر ایجاد شود که یکی از کارگردانان خوش‌آتیه‌ی ژانر اکشن متولد شده است. این تکنیک اما وقتی افراطی و در ساختارهای نامناسب استفاده شود، نه تنها جواب نمی‌دهد بلکه آزاردهنده می‌شود. مشابه فیلم‌های ابرقهرمانی اسنایدر، اینجا هم استفاده‌ی بیش از حد و نابجا از اسلوموشن باعث شده است تا بعضی از لحظات اکشن کلیدی «ربل مون» تاثیرگذار یا حتی هیجان‌انگیز نباشند. با آن سرعتِ لاک‌پشت‌وار، رفته‌رفته همه‌چیز تکراری جلوه می‌کند، حتی با اینکه صوفیا بوتله بازیگر فیزیکال درجه‌یکی است و استعدادهای خود در این زمینه را در فیلم‌هایی همچون «کینگزمن: سرویس مخفی» (۲۰۱۴) و «کلایمکس» (۲۰۱۸) به نمایش گذاشته است. تنها زک اسنایدر می‌توانست بوتله را چنین معمولی و منفعل استفاده کند.

البته همان‌طور که بالاتر هم اشاره شد، این فیلمساز را برای تلاش‌هایش باید تحسین کرد؛ رنگ‌بندی «ربل مون» شاید خنثی باشد اما طراحی محیطی و طراحی موجودات مختلف این دنیای جدید فوق‌العاده است. اگرچه کافی نیست تا فیلم را به یک تجربه‌ی سینمایی متفاوت تبدیل کند. فیلم همان مشکلی را دارد که دیگر آثار اخیر اسنایدر از آن رنج برده‌اند، همه‌چیز سطحی و بی‌روح پیش می‌رود. اسنایدر نشان داده که می‌تواند ذهن خلاقی داشته باشد اما همچنین نشان داده که داستان‌گویی را بلد نیست، هیچ درکی از شخصیت‌پردازی ندارد و نمی‌تواند یک فیلم درگیرکننده و تاثیرگذار بسازد. او اینجا، از ظرفیت لوکیشن‌ها و موجودات نامتعارف استفاده نمی‌کند؛ درام یا کشمکش ویژه‌ای در آن‌ها -یا به‌واسطه‌ی آن‌ها- اتفاق نمی‌افتد و این عناصر فقط در فیلم هستند تا باشند. مسئله این است که فضاسازی و طراحی محیطی زمانی جواب می‌دهد که قصه و شخصیت‌ها برای مخاطب اهمیت داشته باشند، اگر مستقل به آن‌ها نگاه کنیم، اغلب کارکرد ندارند. و وقتی شخصیت‌ها تا این اندازه سطحی هستند، دیگری چیزی وجود ندارد که بتوان به آن دل بست.

نقد فیلم ربل مون

تاراک، بنو را با کمترین چالش، در یک سکانس پرواز رام می‌کند؛ ما نمونه‌ی بهترش را در فیلم‌های «آواتار» دیده‌ایم. ژنرال تیتوس هم پس از کمی ناله و شکایت و یک دوش آب گرم، آماده است تا به گروه بپیوندد! بدتر از این بخش‌ها؟ بعد از اینکه کورا تلاش می‌کند تا دِورا (کلوپاترا کولمن) و دارین (ری فیشر) را راضی کند که عضو گروه شوند، دارین با آب‌وتاب برای سربازانش سخنرانی می‌کند و از داوطلبان می‌خواهد که آمادگی خودشان را اعلام کنند. انتظار ما این است که چنین صحنه‌ی شورانگیزی را در نقطه‌ی اوج فیلم ببینیم، آن‌هم خطاب به کسانی که می‌شناسیم. اینجا، ما با هیچکدام از این سربازان آشنایی نداریم، آن‌ها به‌هیچ‌وجه اهمیتی ندارند. این سخنرانی کاملا ناگهانی و بدون مقدمه‌سازی است، و سپس موسیقی حماسی و عناصر دراماتیک هم به آن اضافه می‌شود! چرا این‌گونه است؟ مشخص نیست، جز اینکه این تئوری را مطرح کنیم که زک اسنایدر همانند دیگر بخش‌ها، در محاسبات خود اشتباه کرده است. و بعد… فیلم به همین سادگی تمام می‌شود.

دو بخشی کردن فیلم‌ها که اخیرا متداول شده است، نه فقط «ربل مون» بلکه نقطه‌ضعف آثار دیگر هم به حساب می‌آید. مخاطبان دوست ندارند فیلمی را ببینند که داستان آن‌ نیمه‌کاره رها می‌شود، آن‌ها می‌خواهند قصه‌ کامل باشد. با وجود این، اگر کیفیت یک فیلم بالا باشد یا حداقل مخاطب را سرگرم کند، می‌توان از این مشکل چشم‌پوشی کرد، مثل «مرد عنکبوتی: در میان دنیای عنکبوتی» (۲۰۲۳). اما وقتی همه‌چیز افتضاح باشد، زمینه‌سازی‌ها جواب ندهد و وعده‌هایی که قصه برای آینده می‌دهد، هیجانی به شما منتقل نکند، ضعف‌های ناشی از دو بخشی بودن قصه بیشتر به چشم می‌آید. فیلمی که قرار است آغازگر یک مجموعه‌ی سینمایی بزرگ باشد، در اولین قدم باید چه کاری انجام دهد؟ باید به اندازه‌ای خوب باشد که وقتی به اتمام رسید، به شخصیت‌هایش اهمیت دهیم و برای تماشای رویدادهای بعدی لحظه‌شماری کنیم، در غیر این صورت، اصلا چرا باید به سراغ نسخه‌ی بعدی برویم؟

هنگامی که «جنگ ستارگان» در سال ۱۹۷۷ روی پرده رفت (پیش از آنکه مشخص شود آغازگر یک مجموعه است یا قسمت چهارم به حساب می‌آید) و هنگامی که نسل‌های بعدی هم آن را برای نخستین بار تماشا کردند، اولین چیزی که در ذهن همه ماندگار شد، شخصیت‌ها بود. مگر می‌توانستیم هان سولو، لوک اسکای‌واکر، پرنسس لیا، چوباکا و آن دو ربات دوست‌داشتنی را از یاد ببریم؟ حتی اگر آن بخش‌های اکشن پایانی هم از قصه حذف می‌شد و سازندگان قصه را نیمه‌کاره رها می‌کردند، در جایگاه «جنگ ستارگان» تغییری ایجاد نمی‌شد؛ همچنان همان فیلمی بود که نوع نگاه یک نسل را به جهان تغییر داده است و همان فیلمی بود که آرزو داشتیم دوباره به دنیای آن قدم بگذاریم، چون عاشق قهرمانانش بودیم. حالا به «ربل مون» می‌رسیم، اصلا این شخصیت‌ها که هستند؟ چرا باید برایمان مهم باشد چه اتفاقی برای آن‌ها رخ می‌دهد؟

نقد فیلم «ربل مون» را با همان نکته‌ای به پایان می‌بریم که در مقدمه گفتیم، «جنگ ستارگان» از نقاط عطف تاریخ ژانر علمی-تخیلی است و مقایسه‌ی هر فیلم جدیدی با آن ناعادلانه خواهد بود، حتی یک اثر خوش‌ساخت مانند «آفریننده» (۲۰۲۳). با این حال، جدیدترین ساخته‌ی زک اسنایدر حتی به عنوان یک فیلم علمی-تخیلی بلاک‌باستری معمولی هم ضعف‌های فراوانی دارد تا نتوانیم آن را جدی بگیریم. شاید اسنایدر در نهایت بتواند سه‌گانه‌ی «جنگ ستارگان تقلبی» خود را با موفقیت به اتمام برساند و طرفدارانش را راضی کند اما در حال حاضر، قدم اول را به بدترین شکل ممکن برداشته است. و چه چیزی از این فیلم بدتر است؟ اینکه او می‌خواهد نسخه‌ی «برش کارگردان» (Director’s cut) آن را هم عرضه کند! او بدون دخالت نتفلیکس، آزادی کامل داشت تا اثر مورد نظرش را بسازد اما فیلمی عرضه کرده که نه‌تنها نیمه‌کاره رها می‌شود بلکه حتی همان نیمه‌کاره‌اش هم نیمه‌کاره است! زک اسنایدر را به راستی باید یک نابهنجاری در صنعت سینما بدانیم.

کتاب علمی تخیلی برای آنها که علمی تخیلی دوست ندارند اثر رابرت شکلی انتشارات مکتوب

شناسنامه فیلم «ربل مون» (Rebel Moon)

کارگردان: زک اسنایدر
نویسندگان: زک اسنایدر، کرت جانستاد، شی هتن
بازیگران: صوفیا بوتله، چارلی هونام، میخیل هایسمان، جایمن هانسو، به دونا، ری فیشر، کلوپاترا کولمن، جنا مالون
محصول: ۲۰۲۳، آمریکا
امتیاز سایت IMDb‌ به فیلم: ۵.۶ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۲۲٪
امتیاز نویسنده: یک از پنج
خلاصه داستان: امپراتوری شیطانی مادِر ورلد که با کمبود منابع روبه‌رو شده است، حالا به سیارات و شهرهای مختلف حمله می‌کند و منابع آن‌ها را به تاراج می‌برد. آن‌ها در این مسیر، به محل زندگی کورا (صوفیا بوتله) می‌رسند، یک مهاجر فراری که حالا کشاورزی می‌کند اما گذشته‌اش با امپراتوری پیوند خورده است. کورا فرار می‌کند و حالا می‌خواهد یک گروه مبارز تشکیل دهد تا در مقابل امپراتوری ایستادگی کند.

نقد فیلم «ربل مون» دیدگاه شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجی‌کالا مگ نیست

منبع: Vulture, دیجی‌کالا مگ

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه