نقد فیلم «سالت‌برن»؛ هیچکاک، آقای ریپلی بااستعداد، انگل و چند داستان دیگر

۲۲ دی ۱۴۰۲ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۴ دقیقه
نقد فیلم سالت‌برن

کمی «آقای ریپلی بااستعداد» (Talented Mr. Ripley) به علاوه هیچکاک با چاشنی «انگل» (Parasite)، حال و هوای گوتیکی و مهمانی‌های اشرافی اعیانی مدرن دور از تصور در ابعاد بزرگ و پُرزینت از جنس «گتسبی بزرگ» (The Great Gatsby) و صحنه‌های اروتیک خون‌آشامی بسیار غیرمتعارف و برای عده‌ای غیرقابل تحمل. «سالت‌برن» (Saltburn) ترکیبی از همه این‌هاست، به علاوه اینکه از دسته تریلرهای روانشناختی است که به مخاطب رودست می‌زند. البته کمدی سیاه را هم برایش در نظر گرفته‌اند اما احتمالاً فقط خود بریتانیایی‌ها متوجه شوخی‌های سیاهش می‌شوند. فیلم در عین ساده و تکراری بودن خط داستانی‌اش، بسیار گنده‌گو و پرطمطراق است. این یا به سلیقه شخصی کارگردان برمی‌گردد که اینجا به نظر می‌آید می‌خواسته وحشی‌ترین و مریض‌ترین رؤیاهایش را به تصویر تبدیل کند که در عین حال جذابیت هم داشته باشد، حتی جذابیت پس‌زننده. یا شاید به این قصه بارها گفته‌شده باید این‌قدر زینت می‌آمیخته که چیز تازه‌ای برای گفتن داشته باشد. جز این بخش، شبیهش را زیاد دیده‌ایم، در شخصیت‌های مختلف، خط داستانی‌های مختلف، انگیزه‌های انسانی مختلف. همه‌ این‌ها «سالت‌برن» را به یک کلاژ تبدیل می‌کند. نقد فیلم «سالت‌برن» را در این مطلب می‌خوانید.

هشدار: در نقد فیلم «سالت‌برن» خطر لو رفتن داستان وجود دارد

الیور کوئیک تازه وارد آکسفورد شده است. او پسری ساده است، با قیافه و قد بالای معمولی‌ و از جنس انسان‌های غریب و غریبه که نابغه هم نیست، حداقل در نظر اول. فیلم در دهه ۲۰۰۰ می‌گذرد. بنابراین، ظاهر مهم است و پول و خوشگذارنی، و میزان محبوبیت بر اساس این ویژگی‌ها. الیور یک هیچ‌کس است، و آگاهی از این هیچ‌کس بودن در برابر بچه‌معروف دانشگاه، فلیکس، آزارش می‌دهد. دوست دارد که به طریقی در هاله این شمع درخشان تمام مجالس باشد و توجه او را به خودش جلب کند. آیا الیور دگرباش است؟ مشخص نیست. آیا کمبود محبت دارد؟ آیا دچار اختلال روانی وسواسی است؟ آیا می‌خواهد عضوی از گروه بچه‌معروف‌ها و باحال‌ها باشد؟ این سؤال‌هایی است که باید جوابشان را در فیلم پیدا کنیم.

نقد فیلم «سالت‌برن»

کتاب سینما به روایت هیچکاک اثر فرانسوا تروفو

الیور موفق می‌شود نظر فلیکس را به طریقی به خودش جلب کند. فلیکسی را که از خانواده‌ای اشرافی است، بسیار زیبا و جذاب است و دوربین فنل در زاویه‌ها و نماهای مختلف این جذابیت را به‌خصوص به لحاظ جنسی برجسته می‌کند. نام خانوادگی فلیکس کتن است؛ کتن نام خاندان و عمارتی معروف و اشرافی در سالت‌برن، شهری ساحلی در شمال شرق انگلستان است. فنل درباره عنوانی که برای فیلمش استفاده کرده، گفته است یک ویژگی شهوانی در این اسم وجود دارد. بنابراین، جیکوب الوردی که الویس خوبی هم از او در «پریسیلا» سوفیا کوپولا دیدیم، گزینه کاملاً درستی برای شخصیت فلیکس است. او پسر جوانی است که می‌تواند تمام سرها را به سمت خود برگرداند و محبوب همه باشد؛ لب‌های هوس‌برانگیز، نگاه زیرزیرکی، خنده زیبا، چال‌گونه‌های زیباتر با گریم و طراحی لباسش، موهای آشفته و پیراهن‌های آزاد خنک، ثروت و ریشه اشرافی و قلبی بزرگ را هم به همه این‌ها اضافه کنید.

از آنجا که همه، دختر و پسر، دخترها بیشتر، دوست دارند در حلقه فلیکس باشند، طبعاً اعتماد به دیگران باید برای او سخت باشد. اما فلیکس این‌طور نیست. تکلیفش با دخترها که مشخص است اما به غیر از پسرعمه‌اش، باید بتواند یک دوست پسر نزدیک هم داشته باشد. دوستی که فقط به خاطر خودش با او دوستی کند. اما خب آدمی مثل فلیکس را فقط به خاطر خودش دوست داشتن کار سختی است، و فلیکس هم باید به جز خانواده، نزدیکان دیگری هم  داشته باشد. چه کسی بهتر از پسری بسیار معمولی که فقیر اما مهربان است و مادر و پدرش معتادند و پدرش تازه مرده است؟ او باید به آغوش بزرگ و همیشه پذیرای سالت‌برن بیاید و از نعماتش بهره‌مند شود. این هم از ویژگی‌های بعضی خانواده‌های اشرافی یا تصویر یک خانواده اشرافی در زمانه مدرن است که با اینکه مثل تمام اشراف‌زاده‌ها بسیار درون‌گروهی عمل می‌کنند، گاهی محتاجی را به خودشان راه می‌دهند. وقتی توانش را دارند، چرا این کار را نکنند؟

اما درباره فلیکس به طور ویژه، وقتی جلوتر با خانواده او آشنا می‌شویم، می‌فهمیم این خستگی از تنهاییِ ناشی از همه‌چیز داشتن و تنهایی الحاق‌شده به عنوان و جایگاه اشرافیت به‌خصوص در عصر مدرن است که باعث می‌شود او الیور را برای کل تابستان با خودش به سالت‌برن ببرد. همان‌طور که مادرش این کار را برای یک زن محتاج دیگر می‌کند که آن‌قدر کنگر خورده و لنگرانداخته، حالا دیگر وقت رفتنش است. بنابراین، این شخصیت با بازی کری مولیگان، که نقش اول اولین فیلم فنل «زن جوان خوش‌آتیه» (Promising Young Woman) را هم بازی کرده است و اینجا به نظر می‌آید ادامه همان کاراکتر را دارد بازی می‌کند، باید برود و الیور جایش را بگیرد.

جیکوب الوردی

الیور چیزی شبیه به آقای ریپلی مشخص نیست که به فلیکس علاقه‌ عاطفی دارد یا صرفاً می‌خواهد به او نزدیک شود، یا انگیزه‌های دیگری برای این نزدیکی دارد. با توجه به سؤالی از دهان خود الیور با گریمی متفاوت که فیلم، پیش از آغاز داستان اصلی، با آن شروع می‌شود -«آیا من فلیکس را دوست داشتم؟» «یا که عاشقش بودم؟» – و مونتاژی با ریتم تند از تمام اتفاقاتی که مشخص است در گذشته افتاده و قرار است به زودی ببینیم، این حس به مخاطب القا می‌شود که قرار است قصه‌ای عاشقانه دگرباش‌محور را ببیند. قصه‌ای که حالا الیور می‌خواهد برای ما تعریف کند، قصه‌ علاقه‌اش به فلیکس و رابطه‌اش با او. فلیکس زیبا که حتی عرق روی گردنش هم به چشم الیور می‌آید. حال و هوای فیلم و همین ورود یک غریبه به عمارتی قدیمی و بزرگ کافی است برای اینکه بدانی قصه چیزی فراتر از آنچه دارد به تو نشان می‌دهد، است. اینکه مثل «برو بیرون» (Get Out) غریبه قرار است مغلوب گروه بزرگ‌تر شود یا عکسش مثل «انگل»، بر ما معلوم نیست. مونتاژی که از تصاویر فیلم نشانمان داده می‌شود می‌گوید که اتفاقات وحشی‌ای در انتظارمان است اما حقیقت در هاله‌ای از ابهام است.

در برخورد اولیه با اعضای خانواده فلیکس و پیشخدمت اصلی، در واقع مدیر پرسنل قصر، به‌خصوص نگاهی که در چشمان اوست و رفتار مادر خانواده، رزمند پایک باشکوه، و حرف‌هایی که درباره دوستش می‌زند، احساس می‌کنی این الیور است که قدم به جایی مخوف گذاشته است. اما در عین حال، یک سرخوشی و جنونی در تک‌تک اعضای خانواده است که می‌گوید این‌ها یک مشت اشرافی مرفه از همه‌جا بی‌خبرند که آزارشان به کسی نمی‌رسد. حتی اگر مادر خانواده ابرقدرتمند و بانفوذ به نظر بیاید، پدر خانواده نگاه مسخ و خنده‌های دیوانه‌ها را داشته باشد و دختر خانواده این حس را بدهد که هر آن ممکن است یک اکت خشن فیزیکی را رویت پیاده کند، و البته یک پسرعمه که از وجود غریبه احساس خطر می‌کند، مخصوصاً غریبه‌ای هم‌جنس که می‌خواهد به فلیکس نزدیک شود. تنها انسان ظاهراً و حقیقتاً بی‌آزار این خانواده فلیکس است. بی‌عقده، مهربان، دل‌گنده.

الیور خیلی زود در دل اعضای این خانواده قرار می‌گیرد. سرنوشت تلخ او، مادر فلیکس را تحت تأثیر قرار می‌دهد و همه‌چیز در دستان اوست. اوست که تصمیم می‌گیرد الیور یا هر مهمان دیگری در عمارت سالت‌برن بماند یا برود. الیور برای اینکه ماندنش را قطعی کند، خیلی خوب می‌داند چه باید بکند. احترام می‌گذارد، حد و حدود خودش را می‌داند، آداب سلطنتی را رعایت می‌کند و خیلی خوب همه را تماشا می‌کند تا ببیند با هر یک چطور باید رفتار کند. شیفتگی و تحسین فلیکس که جای خود، او خیلی زود می‌فهمد پدر خانواده تقریباً در باغ نیست و باقی اعضای خانواده همچون فلیکس نیاز به توجه دارند. زنان خانواده، چه بسا بیشتر. مادر در برابر تعریف از زیبایی نقطه‌ضعف دارد و دختر که با احوالاتش و لباس‌هایی که می‌پوشد، گویا بیمار جنسی است. طلب مهر و توجه در او داد می‌زند. و الیور حاضر است در افراطی‌ترین و بعضاً به چندش‌آورترین شکل ممکن این توجه را به این آدم‌ها بدهد. حتی وقتی که او را نمی‌بینند و فقط دوربین است که او را نشان ما می‌دهد. صحنه وان که اولین صحنه آزاردهنده و دیوانه فیلم است، عمیقاً ما را به این سمت و سو می‌برد که الیور دگرباش است.

نقد فیلم «سالت‌برن»

کمی جلوتر با بازی‌ای که با خواهر فلیکس شروع می‌کند، و دروغی که بعد بابتش به فلیکس می‌گوید، می‌فهمیم که با یک دیوانه خطرناک و دروغگو مواجهیم؛ کسی که به طرز غریبی خیلی راحت می‌تواند با ذهن میزبانانش بازی کند و آن‌ها را بازیچه دست خودش قرار دهد. هدفش چیست؟ ما نمی‌دانیم. یعنی هنوز نمی‌دانیم. فقط مشکل اینجاست که درست مثل «انگل» این سؤال برایت پیش می‌آید که این آدم‌ها چقدر راحت گول می‌خورند و اعتماد می‌کنند؟ آیا بزرگی عمارت است که باعث می‌شود کسی حواسش به کسی نباشد؟ یا اشرافیت عقل را از این آدم‌ها گرفته است؟ یا غفلت از همه‌چیز و همه‌جا و رفاه محض و عیش و نوش، مغزشان را معیوب کرده است؟ یا اجتماع تقلیل‌یافته تنهامانده آسیب‌پذیری هستند؟ یا اینکه به خاطر اشرافیت و فاصله‌ای که بین خودشان و طبقات «کارگر» احساس می‌کنند و رویکردی که در برابر آن‌ها دارند، لیاقتشان همین است که کسی از بیرون بیاید و همچون زالو شیره وجودشان را کم‌کم بمکد؟

جواب تمام این سؤالات می‌تواند مثبت باشد. یا فنل صرفاً خواسته کلاژی از فیلم‌ها و تم‌های محبوبش و یک سری مهمانی و تصویر وحشی را هم بسازد. فنل با فیلم اولش می‌خواسته حرف خاصی را بزند. اینجا هم با همان تم انتقام می‌خواهد حرف مهمی را درباره شکاف طبقانی بزند و یک شخصیت سایکو زیرک دیگر را هم به سینما اضافه کند یا دست‌کم توانایی‌اش در خلق و تصویر چنین شخصیتی را محک بزند. شخصیتی که دلیل سایکو بودنش برای ما مشخص نیست و بر اساس رازی که در فیلم برملا می‌شود، کمی غیرمنطقی است. به همین خاطر، مهم‌ترین و واضح‌ترین دلیلی که برای حمله او به این انسان‌های مهربان می‌توان استنباط کرد، همان اختلاف طبقاتی و اختلال شخصیتی/هویتی است که خود می‌تواند معلول اختلاف طبقاتی باشد، یا برعکس.

الیور قدم به قلمرویی ناشناخته و همیشه در نگاهش دست‌نیافتنی گذاشته است که می‎‌داند، یعنی در همان آغاز ورودش به او می‌فهمانند که اقامتش در آن موقتی است. او یک «خودی» نیست و هرگز نخواهد بود. مهمان قبلی تقریباً به زور از عمارت بیرون انداخته شده، هم خواهر و هم پسرعمه فلیکس به او گفته‌اند که او اسباب‌بازی امسال فلیکس است و ماندنی نیست. هم خب هر مهمانی‌ای بالاخره تمام می‌شود. الیور نه تنها دوست ندارد این مهمانی تمام شود، بلکه می‌خواهد جای فلیکس را بگیرد، به هر قیمتی و با هر ابزار و توانایی‌ای که در دست و چتنه دارد. جز اینکه، گویا فریب دادن این آدم‌ها کار سختی نیست. کافی است خودت را مثل پاپت (عروسک خیمه شب‌بازی) در برابرشان قرار دهی و هر آنچه خواستند بزرگوارانه از سفره اشرافیتشان تقدیمتان کنند، فروتنانه و شاکرانه بپذیری، مثلاً پیشنهاد یک جشن تولد خیلی خیلی بزرگ یا برهنه آفتاب گرفتن جمعی در گندم‌زار.

بری کیوگن سالت‌برن

فیلمساز برای آنکه مسیر الیور برای رسیدن به هدفش چندان هموار نباشد، دو مانع بر سر راهش قرار می‌دهد. یک بار خبر رابطه پنهانی‌اش با خواهر فلیکس را به گوش فلیکس می‌رساند، که مانع خیلی بزرگی نیست و الیور آن را با چند دروغ سرسری از سر راهش برمی‌دارد. و اعتماد کمی خدشه‌دارشده فلیکس نازپرورده و ظاهراً در گذشته از یک دوست دیگر ضربه‌خورده به خاطر خواهرش را دوباره به دست می‌آورد. البته که ما از فلیکس با آن ترتیب خانوادگی باز و کمی ولنگ و باز اصلاً انتظار چنین واکنشی را نداریم -همان‌طور که انتظار کم‌هوشی هم نداریم- اما نقطه‌ضعفش را می‌فهمیم. او تمام توجه‌ها را برای خودش می‌خواهد؛ حتی اگر راضی شود دیگران به خاطر ثروت و امکاناتش به او نزدیک شوند، نمی‌تواند بپذیرد خواهرش یا هر چیز دیگری دلیل این نزدیکی باشد. کمی هم شک دگرباشی در ذهن ما می‌کارد که این هم در هاله‌ای از ابهام می‌ماند؛ چون اکت دگرباشانه‌ای از سوی او دیده نمی‌شود.

مانع دوم اما سنگ بزرگ است؛ نقطه اوج داستان. تا اینجا ما می‌دانیم که الیور دروغگوست اما نمی‌دانیم ابعاد دروغگویی‌اش در چه اندازه است و اصلاً نیت اصلی‌اش چیست. وقتی راز بزرگ و اصلی او برملا می‌شود، انتظار می‌رود که قصه به پایان برسد. دست ضد قهرمان ما رو شده و دیگر وقت خداحافظی است. اما فلیکس یک نجیب‌زاده است، نه تنها همان موقع الیور را با تیپا از خانه بیرون نمی‌اندازد، بلکه راز او را هم پیش خودش نگه می‌دارد. چون مادرش یک مهمانی تولد بزرگ برای الیور ترتیب داده و زشت است اگر الیور در تولدش حضور نداشته باشد، لیدی الیزابت ناراحت می‌شود. و لیدی الیزابت نباید ناراحت شود. جهان مادر باید زیبا پر از آدم‌های زیبا و دور از هر گونه اخباری از جهان در رفاه کامل و مهمانی‌های اعیانی باشد. به هیچ‌یک از اعضای این خانواده کوچک‌ترین آسیبی نباید وارد شود، به‌خصوص به پسر نازپرورده زیبایشان. هرگونه خطری باید از او دور بماند، و مهمانی‌ها باید برگزار شوند و رسوم به جا بیایند.

اما تصمیم فلیکس مبنی بر پنهان کردن راز الیور مسیر قصه را عوض می‌کند. انگار که فیلم تازه شروع شده است. شوک اصلی اینجا قرار است به مخاطب وارد شود. فنل قصه را خرد خرد برای ما تصویر می‌کند. بخشی از حقیقت را که خیلی هم مهم است، هم در درک فیلم و هم در پیشبرد قصه، از ما پنهان می‌کند و هی ورسیون‌های مختلفی از حقیقت تحویلمان می‌دهد. این تحلیل انگیزه‌های فلیکس را کمی سخت می‌کند و یک ایراد فیلمنامه‌نویسی محسوب می‌شود. با نشان ندادن بخشی از حقیقت نمی‌توان تعلیق ساخت؛ می‌شود تعلیق زورکی که مرسوم است. تکنیکی است که بسیاری از فیلمسازان از آن بهره می‌برند. با تصمیمی که امرالد فنل برای روایت قصه‌اش گرفته، فیلم بازتابی انتقادی است از طبقه اشرافی، انتقاد از تمام ویژگی‌های اجتناب‌ناپذیر شکل‌گرفته در آن‌ها -حتی اگر آدم‌های بدی هم نباشند- که طبقه مقابلش را باز هم اجتناپ‌ناپذیر به انتقام از خودش دعوت می‌کند.

رزمند پایک نقد فیلم «سالت‌برن»

الیور که مشخصاً از اختلال روانی رنج می‌برد، یا کینه‌ای عمیق از این طبقه در دل دارد یا به‌تدریج در دلش کاشته می‌شود. یک موقعیت مرغ تخم‌مرغی است که نمی‌توانی ریشه‌اش را پیدا کنی. حقیقت این است که خانواده کتن نماد اشرافیتی دور از دسترس است که در کاخ‌ها زندگی می‌کنند، پول و توجه و رفاه ، هیچ‌چیز اصلاً برایش مسئله نیست. اینجا بهشت است انحصاری و باقی همه مهمان‌اند. در اختلال هویتی/شخصیتی الیور هیچ شکی نیست اما فیلم نشانه‌هایی را در خود جای داده، تحمل‌ناپذیرترین صحنه‌ها را -مثل آمیزش جنسی با خاک گور محبوب- که نشان می‌دهد هر دو فرضیه می‌تواند درست باشد. فیلم فنل با پایان‌بندی باز هم وحشی‌اش که انتقادات زیادی را هم برانگیحته، یک تودهنی بزرگ به این طبقه است، اما از بی‌رحم جلوه دادن طبقه مخالف هم از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کند. او الیور را به پست‌ترین کارها وا می‌دارد، حتی اگر در انتها جام قهرمانی در فریبکاری را در دستانش بگذارد. فنل می‌حواسته فیلمش به دام کلیشه نیفتد، بنابراین، به جز تمام تصاویر وحشی‌ای که به فیلم اضافه کرده و رودست‌هایی که به مخاطب زده، پایان را ضد کلیشه در نظر گرفته است، که خود دیگر دارد به یک کلیشه تبدیل می‌شود. خوبی که به ظاهر بد است، از بدی که به ظاهر خوب است، شکست می‌خورد؛ و ضد قهرمان در «سالت‌برن» به بی‌رحمانه‌ترین و کثیف‌ترین شکل ممکن پیروز می‌شود.

مسلماً پیروزی ضد قهرمان این فیلم برای مخاطب خوشایند نیست. حتی دلش برای مغلوب‌ها بیشتر می‌سوزد؛ مخصوصاً که این‌قدر ابله و غافل نمایش داده شده‌اند و حواسشان به میراث ارزشمندشان نیست. این می‌تواند حتی تلنگری از سوی فنل به این طبقه باشد. فیلم موضع بلاتکلیفی در برابر هر دو طبقه دارد؛ هم می‌کوبدشان هم توجیه‌شان می‌کند. هم غیرانسانی جلوه می‌دهدشان، هم غیرانسانیتشان را نتیجه انسان بودنشان می‌داند. اما در هر حالت، هشداردهنده است؛ بازتاب‌دهنده حفره‌های انسانی ازلی و نوین. بری کیوگن که در «ارواح اینیشرین» (The Banshees of Inisherin)، فیلم تحسین‌شده سال گذشته مارتین مک‌دونا، نقش یک مظلوم عجیب و غریب دیگر را خوب بازی کرده، اینجا در نقش الیور کوئیک هم باورپذیر است. درست است که شاید ابعاد هوش و توانایی‌اش در فریبکاری را باور نکنی، حتی با در نظر گرفتن اختلال روانی وسواسی، اما این مشکل فیلمنامه است که سیر منطقی‌اش ایراد دارد، نه کیوگن. او کارش را درست انجام داده است. با این روانی مظلوم همذات‌پنداری نمی‌کنی. از او بیزار می‌شوی.

جیکوب الوردی هم همین‌طور است. او تمام ویژگی‌های لازم برای فلیکس بودن را دارد، فقط کافی است دیالوگ‌ها را درست بگوید. تصمیم فیلمنامه‌نویس بوده که او را ساده‌لوح در نظر گرفته، در حالی که ساده‌لوح به نظر نمی‌آید. اما ملکه فیلم ملکه خانواده کتن است. رزمند پایک که صحنه را می‌بلعد. او در نقش الیزابت کتن، یک اشراف‌زاده مادرسالار هنوز جوان و زیبا که آزاداندیش است، هر بار روی پرده ظاهر می‌شود، درخشان است. طراحی صحنه و لباس فیلم حق مطلب را ادا می‌کنند. عمارت حقیقی خاندان کتن که اصلاً یک مکان تجاری است، در کمک به ایجاد فضای گوتیک، مخوف و اگزاتیک مؤثر است. صحنه‌های مهمانی و چند صحنه فوق افراطی شاید زیادی وحشی‌اند اما بدتر از این‌ها را هم در سینما دیده‌ایم. اینجا قرار است همه‌چیز در افراطی‌ترین حالت ممکن باشد و در مواردی ساده‌لوحانه‌ترین.

شناسنامه فیلم «سالت‌برن» (Saltburn)

نویسنده و کارگردان: امرالد فنل
بازیگران: بری کیوگن، جیکوب الوردی، رزمند پایک، ریچارد ئی. گرانت، آلیسون الیور، آرچی مدکوی، کری مولیگان
محصول: ۲۰۲۳، آمریکا،بریتانیا
امتیاز سایت راتن تومیتوز به فیلم: ۷۱ از ۱۰۰
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
امتیاز نویسنده: سه‌ونیم از پنج
خلاصه داستان: در میانه دهه ۲۰۰۰ در انگلستان دانشجوی جوانی به نام الیور شیفته همکلاسی ثروتمندش فلیکس می‌شود و فلیکس از او دعوت می‌کند که تابستان را در عمارت خانوادگی‌شان در سالت‌برن با آن‌ها بگذراند.

نقد فیلم «سالت‌برن» دیدگاه شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجی‌کالا مگ نیست.

منبع: دیجی‌کالا مگ

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

۲ دیدگاه
  1. حسین رسولی

    نقد فوق العاده ای بود!
    وقتی راز بزرگ و اصلی او برملا می‌شود، انتظار می‌رود که قصه به پایان برسد. دست ضد قهرمان ما رو شده و دیگر وقت خداحافظی است.
    چه رازی؟

  2. آرش

    فیلم زیبایی بود
    مرسی از نقد قشنگتون

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه