نقد فیلم هیولای مرداب (۱۹۸۲)؛ فرانکنشتاین در مرداب

۱۰ بهمن ۱۴۰۰ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۰ دقیقه
نقد فیلم هیولای مرداب (۱۹۸۲)

هیولای مرداب (Swamp Thing) از بدو تولدش در سال ۱۹۷۲ تفسیری متفاوت از ژانر ابرقهرمانی بوده است. برخلاف بیشتر ابرقهرمان‌ها که ماهیتی اکشن و بزن‌بهادر دارند و درگیر ماجراهای شهری در مقیاس بزرگ و نجات مردم می‌شوند، هیولای مرداب روندی آرام‌تر، شاعرانه‌تر و شخصی‌تر را دنبال می‌کرد. هیولای مرداب بیشتر درباره‌ی خودکاوی و درون‌نگری بود تا اکشن و شکست دادن آدم‌بدها.

در واقع بسیاری از داستان‌های کمیک حول این موضوع می‌چرخیدند: «شروری» که هیولای مرداب باید با او می‌جنگید، اصلاً بد نبود و فقط به اشتباه این‌گونه به او نگاه می‌شد، دقیقاً همان مشکلی که هیولای مرداب با آن دست‌وپنجه نرم می‌کرد. مثلاً شماره‌ی سوم کمیک درباره‌ی مردی است که سال‌ها قبل پایش روی مین رفته بود و برادرش (که یک‌جور دانشمند دیوانه است) او را به شکل هیولایی فرانکنشتاین‌گونه به زندگی برمی‌گرداند. او آنقدر زشت و کریه شده که دیگر جایی در جامعه ندارد و در کاخ مخوف برادرش باقی می‌ماند. سال‌ها بعد او دخترش را می‌بیند، سعی می‌کند او را با خودش ببرد تا خود را به او بشناساند، ولی مردم دهکده و حتی موجود مرداب به اشتباه فکر می‌کنند او در حال دزدیدن دختر است و به قصد کشتنش او را تعقیب می‌کنند. در نهایت او برای نجات دخترش از سقوط به سمت مرگ جان خود را فدا می‌کند، در حالی‌که در لحظات آخر دخترش از طرز نگاه او متوجه می‌شود که این موجود پدرش است.

نقد فیلم هیولای مرداب (۱۹۸۲)

در شماره‌ی چهارم کمیک شرور قصه مردی جوان و بی‌آزار است که پس از کامل شدن ماه به گرگینه تبدیل می‌شود و خانواده‌ی پلیدش سعی می‌کنند با جابجا کردن خون او با انسانی بی‌گناه او را از این نفرین نجات دهند. هیولای مرداب نقشه‌ی آن‌ها را به هم می‌ریزد، با لوستر نقره‌ای خانه‌ی آن‌ها (طبق افسانه‌ها نقره برای گرگینه‌ها کشنده است) این جوان را که به گرگینه تبدیل شده از پنجره‌ی عمارت به بیرون پرتاب می‌کند و آن جوان هم در لحظات آخر مادرش را به کناری پرتاب می‌کند تا همراه با او از پنجره بیرون نیفتد. سپس برای آرامش دادن به او می‌گوید که به مرگ خود راضی است، چون نمی‌توانست طاقت بیاورد که روزی به گرگینه تبدیل شود و یکی از عزیزان خود را ناخواسته بکشد.

همان‌طور که می‌بینید، خطوط داستانی کمیک به‌مراتب از خط داستانی رایج «ابرقهرمان در برابر ابرشرور» پیچیده‌ترند و حول محور درون‌مایه‌ی «هیولای درک‌نشده» می‌چرخند که رمان فرانکنشتاین (و نه فیلم‌های آن در دهه‌ی ۳۰) به آن معروف است. این درون‌مایه‌ی پیچیده در دهه‌ی هشتاد و در حدود چهل شماره‌ای که آلن مور (Alan Moore) برای کمیک داستان نوشت به اوج خود رسید و هیولای مرداب به درجه‌ای از شاعرانگی رسید که در دنیای کمیک‌های ابرقهرمانی کم‌نظیر است.

نقد فیلم هیولای مرداب (۱۹۸۲)

متاسفانه هیولای مرداب در زمینه‌ی اقتباس روی پرده‌ی نقره‌ای به‌اندازه‌ی همتایان خود خوش‌اقبال نبوده است و تنها فیلم‌هایی که از آن موجود است، فیلم ۱۹۸۲ و دنباله‌ی آن بازگشت هیولای مرداب (The Return of Swamp Thing) در سال ۱۹۸۹ است که فیلمی طنزآمیز و غیرجدی با بودجه‌ی کم است.

هیولای مرداب (۱۹۸۲) به‌اندازه‌ی کمیکی که از آن اقتباس شده پیچیده و بلندپروازانه نیست و درون‌مایه‌های فرانکنشتاینی آن را عمقی اکتشاف نمی‌کند. این فیلم در نهایت روایت‌گر همان سناریوی آشنای «ابرقهرمان در برابر ابرشرور» در زمینه‌ای منحصربفرد است – مرداب‌های دور از تمدن و نه شهرهای شلوغ – ولی به هیچ عنوان خیانت به کمیک به حساب نمی‌آید.

نقد فیلم هیولای مرداب (۱۹۸۲)

این فیلم تا حد زیادی به شماره‌ی اول کمیک وفادار است و حوادث آن را – که روایت‌گر داستان خاستگاه (Origin Story) هیولای مرداب است – با تغییرات اندک روایت می‌کند. البته به رسم بسیاری از اقتباس‌ها بعضی از شخصیت‌ها با هم ترکیب شده‌اند (مثل آلیس کیبل (Alice Cable) که ترکیبی از دو شخصیت متیو کیبل (Matthew Cable) و ابیگیل آرکین (Abigail Arcane) در کمیک است) و رابطه‌ی بعضی شخصیت‌ها هم عوض شده (مثل الک و لیندا هالند (Alec & Linda Holland) که در کمیک زن و شوهر هستند، ولی در فیلم خواهر و برادر) و برخی از شخصیت‌ّها هم با هم جایگزین شده‌اند (آنتون آرکین (Anton Arcane)، شرور اصلی فیلم در کمیک نقش دیگری دارد و عملاً نوعی جادوگر/دانشمند دیوانه مثل دکتر فرانکنشتاین است – همان کسی که برادرش را پس از رفتن پایش روی مین به شکل هیولا زنده کرد –  نه رهبر یک گروه شبه‌نظامی.)

قضیه از این قرار است که آلیس کیبل، یکی از کارکنان دولت به مقری سری در اعماق مرداب‌های آمریکای جنوبی آمده تا جای خالی یکی از کارکنان دولت را که اخیراً کشته شده است پر کند. دلیل دورافتاده بودن این مقر این است که به پروژه‌ی زیست‌مهندسی فوق‌سری اختصاص دارد. در آنجا او با الک و لیندا هالند آشنا می‌شود، خواهر و برادری که در حال کار روی فرمول‌های زیست‌مهندسی فوق‌پیشرفته و انقلابی هستند. یکی از این فرمول‌ها مختص ساختن سلول ترکیبی حیوان و گیاه است.

نقد فیلم هیولای مرداب (۱۹۸۲)

در طی جریاناتی آنتون آرکین به‌همراه گروه شبه‌نظامیانش به آزمایشگاه فوق‌سری حمله می‌کند. هدف او پیدا کردن فرمول ساختن سلول ترکیبی گیاه و حیوان است. لیندا سعی می‌کند با فرمول فرار کند، ولی تیر می‌خورد و می‌میرد. آلک لیوان آزمایشگاهی فرمول را می‌گیرد، ولی پایش لیز می‌خورد، مواد شیمیایی فرمول زمین می‌ریزد و او آتش می‌گیرد. او به سمت بیرون می‌دود و به سمت مرداب شیرجه می‌زند تا آتش را خاموش کند، ولی به‌محض برخورد با آب انفجاری اتفاق می‌افتد. نوچه‌های آرکین صحنه‌ی جرم را پاک می‌کنند، تمام آثار به‌جامانده از تحقیقات لیندا و الک را نابود می‌کنند و صبح فردا، سعی می‌کنند آلیس را به‌عنوان آخرین شاهد به جا مانده در مرداب خفه کنند، اما ناگهان سر و کله‌ی موجودی سبز و شبه‌انسان پیدا می‌شود که آلیس را نجات می‌دهد.

همان‌طور که احتمالاً می‌توانید حدس بزنید، این موجود سبز و شبه‌انسان، که زور بازوی مافوق‌بشری دارد و نسبت به تیر اسلحه و آسیب‌های دیگر مقاوم است، الک هالند است که بر اثر واکنش‌های شیمیایی فرمول به هیولای مرداب تبدیل شده است که ترکیبی از گیاه و انسان است. با این حال، کسی این موضوع را نمی‌داند. ادامه‌ی فیلم روایت‌گر درگیری هیولای مرداب با آنتون آرکین و نوچه‌هایش است.

نقد فیلم هیولای مرداب (۱۹۸۲)

در کمیک بخش زیادی از روایت داستان از طریق افکار و فلسفه‌بافی‌های موجود مرداب درباره‌ی وضعیت خودش و اطرافیانش روایت می‌شود. این روایت‌ها باعث شده بودند که در کمیک تصویری شاعرانه و اندوهناک از این شخصیت ایجاد شود، انگار که از دل نمایش‌نامه‌ای رمانتیک برگرفته شده. این فیلم راوی ندارد و تنها ابزاری که وس کریون (Wes Craven)، نویسنده و کارگردان فیلم، برای تصویرسازی از هیولای مرداب به‌عنوان قهرمانی تراژیک و رمانتیک در اختیار دارد حالت چهره‌ی او و کارهایی است که از او سر می‌زند. هیولای مرداب در طول فیلم زیاد فرصت برای حرف زدن پیدا نمی‌کند، چون به‌عنوان انسانی که به گیاه تبدیل شده هم حرف زدن برایش سخت است، هم این‌که کسی جز آلیس مجال حرف زدن به او نمی‌دهد. ولی در همان گفتگوهای کم هم جملات زیبا و به‌یادماندنی‌ای چون: «وقتی تنهایی همه‌چی مثل رویا می‌مونه» را از زبان او می‌شنویم که نشان می‌دهد کریون شخصیت هیولای مرداب را خوب درک کرده است.

گریم و لباس هیولای مرداب، با این‌که طبیعی‌ترین نمونه‌ی ممکن نیست، ولی تصویری دوست‌داشتنی از او می‌سازد و به‌طور غافلگیرکننده‌ای به طراحی او در کمیک وفادار است، خصوصاً در طراحی بینی پهنش. هرگاه که نمای نزدیکی از صورت هیولای مرداب می‌بینیم، چهره‌ی غمناک و متفکر او باعث برانگیخته شدن حس دلسوزی و در عین حال صمیمیت می‌شود. هیولای مرداب شخصیتی است که باید دوستش داشت، درکش کرد و برایش دلسوزی کرد و کریون موفق شده به این هدف دست پیدا کند.

نقد فیلم هیولای مرداب (۱۹۸۲)

یکی دیگر از نقاط قوت فیلم فیلمبرداری آن در محیط‌های جنگلی پر از مرداب واقعی در کارولینای جنوبی است. این تصمیم کریون باعث شده که فیلم جوی قوی داشته باشد و کاملاً حس‌وحال حضور در یک مرداب را داشته باشیم، ولی این تصمیم هزینه‌ی سنگینی به دنبال داشت و باعث شد فرآیند ساخت فیلم به پروسه‌ای طاقت‌فرسا تبدیل شود، خصوصاً با توجه به این‌که محیط شرجی و گرم مرداب در تابستان و وجود حشرات و جانوران موذی بسیار در محل فیلمبرداری باعث شد بسیاری از اعضای گروه فیلمسازی به‌خاطر شرایط کار دشوار و ناامن تهدید به استعفا کنند. نقل است که تعداد حشرات آنقدر زیاد بود که دست‌اندرکاران فیلم مجبور بودند پاچه‌ی شلوارشان را با نخ ببندند تا این جانوران نتوانند به داخل لباس‌شان راه پیدا کنند.

یکی از کسانی که سخت‌ترین شرایط را داشت، دیک دوراک (Dick Durock)، بازیگر و بدل‌کاری بود که لباس هیولای مرداب را به تن داشت. او باید در آن شرایط لباس و گریم سنگین هیولای مرداب را به‌مدت هفت ساعت در روز تحمل می‌کرد و این لباس آنقدر به او فشار می‌آورد که دائماً بین صحنه‌ها مشغول استراحت بود. لباس او هم دائماً پاره می‌شد و آسیب می‌دید و اعضای گروه سر وصله‌پینه و ترمیم کردن آن با چالش روبرو بودند. به‌طور کلی هیولای مرداب هم جزو آن فیلم‌هاست که فرآیند ساختش یک آزمون استقامت اساسی برای تمام کسانی بود که در ساخت آن دخیل بودند. متاسفانه در دهه‌ی هفتاد و هشتاد فیلم ساختن در شرایط شکنجه‌آوری که سلامتی افراد را تهدید می‌کرد، مرسوم بود و داستان‌های مشابه زیادی درباره‌ی فرآیند ساخت فیلم‌های مختلف تعریف می‌شود: از آگیره، خشم پروردگار (Aguirre, the Wrath of God) و اینک آخرالزمان (Apocalypse Now) گرفته تا کشتار با اره‌برقی در تگزاس (Texas Chainsaw Massacre) و کلبه‌ی وحشت (Evil Dead).

آنتون آرکین، با بازی بازیگر فرانسوی سرشناس لویی ژوردان (Louie Jourdan) نیز یکی دیگر از جذابیت‌های کمپی (Camp) فیلم است. ژوردان آرکین را به شکل مردی مودب و خونسرد، ولی پلید بازی می‌کند که لهجه‌ی فرانسوی گوش‌نوازی دارد و شروری مناسب برای فیلمی است که روی لبه‌ی باریک بین کمپ بودن و جدی بودن راه می‌رود.

نقد فیلم هیولای مرداب (۱۹۸۲)

آرکین دربه‌در دنبال فرمولی است که الک هالند را به هیولای مرداب تبدیل کرده است، چون دنبال قدرت و استقامتی است که این فرمول فراهم می‌کند و اصلاً به این نکته توجه نمی‌کند که این شخص در ازای دست پیدا کردن به این قدرت و استقامت شبیه درختی متحرک شده است. در انتهای فیلم اتفاق جالبی می‌افتد که از بعضی لحاظ یادآور ماهیت شاعرانه‌ی کمیک است. آرکین موفق می‌شود هیولای مرداب را دستگیر و به فرمول دست پیدا کند. او پیش یک سری مهمان به یکی از زیردستانش به نام برونو (Bruno) دستور می‌دهد تا فرمول را بخورد تا همه شاهد اثر شگفت‌انگیز آن روی انسان باشند. ولی وقتی برونو آن را می‌خورد، به موجودی ریزنقش و رقت‌انگیز شبیه به موش تبدیل می‌شود و همه را وحشت‌زده می‌کند.

کمی بعد معلوم می‌شود که فرمولی که هالند درست کرده انسان را به موجودی قدرتمندتر تبدیل نمی‌کند، بلکه صرفاً ویژگی‌های رفتاری/شخصیتی شخصی که آن را می‌خورد چند برابر می‌کند. الک هالند مردی خوش‌قلب و دوستدار طبیعت بود (در یکی از صحنه‌های ابتدایی او از زیبایی‌های گل و مرداب برای آلیس حرف می‌زند) و برای همین به هیولای مرداب تبدیل شد، موجودی که به‌نوعی شبیه به محافظ جنگل به نظر می‌رسد. برونو مردی توسری‌خور و مطیع بود، برای همین به موجودی رقت‌انگیز و ریزنقش شبیه موش تبدیل شد.

آرکین از این مسئله درس نمی‌گیرد و محتویات فرمول را می‌خورد. با توجه به این‌که ذات آرکین خراب است، فرمول او را به موجودی بسیار زشت، غیرانسانی و وحشی تبدیل می‌کند که ترکیبی از گراز و خرس است. در ابتدا سازندگان فیلم قصد داشتند که او را به گرگینه تبدیل کنند، منتها چون فیلم‌های گرگینه‌ای در زمان انتشار فیلم روی بورس بودند و آن‌ها نمی‌خواستند به کلیشه‌ای بودن متهم شوند، او را به موجودی جدید تبدیل کردند که متاسفانه اصلاً طراحی خوبی ندارد و شبیه عروسک تمام‌قدی است که از برنامه‌کودک به فیلم راه پیدا کرده است. به‌خاطر طراحی ضعیف موجودی که آرکین به آن تبدیل می‌شود، مبارزه‌ی نهایی بین هیولای مرداب و آرکین (در حالت غیرانسانی‌اش) کمی تا قسمتی مضحک از آب درآمده است.

نقد فیلم هیولای مرداب (۱۹۸۲)

در فیلم خرده‌داستانی عاشقانه پیرامون رابطه‌ی عاطفی بین هیولای مرداب و آلیس نیز وجود دارد که از دینامیک «دیو و دلبر» پیروی می‌کند و نکته‌ی خاصی ندارد، ولی به فیلم روح می‌بخشد و در آخر وقتی هیولای مرداب تصمیم می‌گیرد به جای ماندن پیش آلیس به مرداب برگردد، به‌نوعی نقش او به‌عنوان نگاه‌دار طبیعت و کسی که دیگر در تمدن و بین انسان‌ها جایی ندارد، هرچه بیشتر تثبیت می‌شود.

هیولای مرداب جزو فیلم‌های برجسته و متحول‌کننده‌ی سبک ابرقهرمانی نیست و موفق نمی‌شود پتانسیل منبع الهامش را به‌طور کامل اکتشاف کند. از طرف دیگر به‌خاطر شرایط فیلمبرداری دشوار و تهیه‌کننده‌هایی که نسبت به پروژه حس همذات‌پنداری نداشتند، فیلم نهایی آن چیزی از آب درنیامد که وس کریون قصد ساختش را داشت. متاسفانه این فیلم این روزها هم به دست فراموشی سپرده شده و جز طرفداران پر و پا قرص فیلم‌های ابرقهرمانی، سینمای دهه‌هشتاد و شخصیت هیولای مرداب احتمالاً کسی سراغش نخواهد رفت. ولی با این حال خود شخصیت هیولای مرداب، از لحاظ مفهومی، به‌قدری جذابیت دارد که باعث شود فیلم برای کسی که بدون هیچ پیش‌فرضی و به قصد سرگرمی تماشایش کند لذت‌بخش باشد.

شناسنامه‌ی فیلم هیولای مرداب

کارگردان: وس کریون
بازیگران: ری وایز، آدرین باربو، لویی ژوردان، دیک دوراک
خلاصه داستان: دکتر آلک هالند، در جریان کار کردن روی پروژه‌ای که هدف آن ساختن ترکیب جدیدی از گیاه/حیوان است که توانایی زیستن در شرایط سخت را دارد، به هیولایی از جنس گیاه تبدیل می‌شود و با آنتون آرکین، رییس یک گروه شبه‌نظامی که قصد دزدیدن فرمول او را دارد، درگیر می‌شود.
امتیاز imdb به فیلم: ۵.۴ از ۱۰
امتیاز متاکریتیک: ۵۰ از ۱۰۰

نقد فیلم هیولای مرداب دیدگاه نویسنده است و لزوما موضع دیجی‌کالا مگ نیست.
برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه