۱۰ داستان کوتاه خواندنی برای مطالعه در مترو؛ از «راز» تا «دوست بازیافته»

۱۵ مرداد ۱۴۰۲ | ۰۹:۰۰ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲۰ دقیقه
دو نفر در حال مطالعه کتاب در متروی نیویورک هستند

بسیاری از ما نداشتن وقت را دلیلی برای نخواندن کتاب می‌دانیم. اما برخی از کتاب‌ها هستند که با وجود داشتن محتوایی اثربخش و ییبا، در حجم کمی نوشته‌ا شده‌اند و ما می‌توانیم وقت‌های خالی و هدر رفته روزمان را به خواندن آن‌ها اختصاص دهیم. مثلا زمانی که منتظر رسیدن مترو هستیم چند صفحه‌ای از این کتاب‌ها را بخوانیم. در ادامه این یادداشت با برخی از این کتاب‌ها آشنا خواهیم شد.

۱. کتاب «سلوک به سوی صبح»

کتاب سلوک به سوی صبح

کتاب «سلوک به سوی صبح»، سفری زمینی اما معرفت‌شناسانه است. اعضای یک فرقه تلاش دارند تا به اورشلیم برسند و برای رسیدن به مقصد خود در مسیرهای گوناگونی پا می‌گذارند. این گروه عرفانی با آزمون‌ها و امتحان‌های گوناگونی روبرو می‌شوند. نویسنده این داستان هرمان هسه است و «سلوک به سوی صبح» به صورت اول شخص روایت می‌شود. نویسنده این کتاب پس از وقوع حادثه‌ای از این گروه خارج می‌شود و چنین می‌پندارد که حلقه معنوی آن‌ها از هم پاشیده است. در حالی‌که او از گروه جدا شده بود.

در «سلوک به سوی صبح» از دیگر آثار و شخصیت‌های داستان‌های هرمان هسه، اثری وجود دارد و بسیاری از شخصیت‌های برجسته دنیا نیز عضو این حلقه هستند. خواندن تمام این داستان ۱۲۷ صفحه‌ای تنها یک ساعت از زمان شما را می‌گیرد‌. پس می‌توانید آن را در مترو بخوانید و در صورت علاقه‌مند شدن به نثر نویسنده، سراغ دیگر کتاب‌های هرمان هسه بروید. این کتاب در سال ۱۳۹۲ و توسط سروش حبیبی به زبان فارسی برگردانده شد و تاکنون چندین بار تجدید چاپ شده است.

در بخشی از «سلوک به سوی صبح» می‌خوانیم:

از آن‌جا که مقدر بود در سیری سترگ سهیم باشم و بخت یارم بود که ازیاران حلقه شوم و رخصت یافتم که در شمار سالکان راه یگانه‌ای درآیم که اعجاز آن در آن زمان همچون شهابی درخشید و بعد با شتایی چنین حبرت‌انگیز ازیادها رفت و حتی در بدنامی افناد. برآن شدم که از سر جسارت به‌اختصار در شرح این سلوک بی‌نظیر بکوشم؛ سلوکی که از زمان هونون دلاور و رولاند تیزپا تا عصر عجیب ما این عصر آشفته و بی‌امید اما به‌غایت بارور بعد از جنگ بزرگ, هیچ آدمیزاده‌ای را یارای گام‌نهادن در آن نبوده است. گمان نمی‌کنم بابت دشواری‌های این مهم تسلیم توهم شده باشم. دشواری‌ها عظیم‌اند و فقط ذهنی نیستند. هرچند اگر بودند نیز بسیار توان‌آزما می‌بودند. زیر امروز نه فقط هیچ گونه یادبود و ره‌آورد یا سند و یادداشت روزانه‌ای ازاین سلوک در دست ندارم. بلکه بخش بزرگی از خاطراتم را نیز در سال‌های سیاه ناسازی و شوربختی و بلا که از آن پس بر من گذشته است. از دست داده‌ام. هم حافظه‌ام در بی مصائب سرنوشت و سرخوردگی‌های پیاپی زندگی ضعیف شده و هم اعتمادم به این توان که زمانی بسیار و درخور اطمینان بود به صورت شرم‌آوری سستی گرفته است.
کتاب سلوک به سوی صبح اثر هرمان هسه

۲. کتاب «سمفونی پاستورال‌»

کتاب سمفونی پاستورال

«سمفونی پاستورال»، سمفونی شماره ششم بتهوون‌ است که در آن درباره زیبایی‌های طبیعت سخن به میان می‌آید. این کتاب داستان زندگی یک کشیش پروتستان در سوئیس است که به همراه همسر و فرزندانش در خانه‌ای کوچک زندگی می‌کند. روزی از او می‌خواهند که برای خواندن دعای آمرزش به خانه پیرزنی مراجعه کند‌. او در آن جا دختری را پیدا می‌کند که ناتوان در تکلم است و هیچ کاری نمی‌تواند انجام دهد به گونه‌ای که همه او را دارای معلولیت می‌دانند. با تلاش‌های مکرر و طولانی‌مدت کشیش این دختر از حالت نباتی خود خارج می‌شود و مانند دیگر لنسان‌ها امکان این را می‌یابد که سخن بگوید؛ کارهایی انجام دهد و آهنگ بزند. اما چشم‌های این دختر کماکان نابینا هستند. در این میان خود کشیش هم دل‌باخته دختر می‌شود و به او علاقه پیدا می‌کند اما بر نفسانیات خود غلبه می‌کند. عشق او ماهیتی پاک و خالصانه دارد. نکته جالب این‌جاست که پسر بزرگ خانواده هم به دختر علاقه پیدا می‌کند و کشیش از این مسئله آگاهی دارد. همین عشق زمینه‌ساز وقوع یک تراژدی در داستان می‌شود. این داستان نثری لطیف و خواندنی دارد و در آن عبارت‌های فراوانی از کتاب مقدس مسیحیان آورده شده است. پرسش و پاسخ‌های کشیش و دخترک متن داستان را بسیار خواندنی می‌کند.

این کتاب آندره ژید در ۹۱ صفحه نوشته شده است و خواندن آن کمتر از یک ساعت زمان شما را می‌گیرد. اولین بار این اثر در بهار سال ۱۳۹۷ و به ترجمه «اسکندر آبادی» به فارسی ترجمه شد. خواندن این کتاب شما را می‌تواند به دیگر کتاب‌های «آندره‌ ژید» علاقه‌مند کند.

در بخشی از «سمفونی پاستورال» می‌خوانیم:

تصمیم‌ها را باید خودم می‌گرفتم. اعتراف می‌کنم که قدری نگران بودم. چون باید خانه و زندگی پیرزن را تنها به دست همسایه و پیشخدمت خردسالش می‌سپردم. گرچه کلبه‌ای فقیرانه بود و بسیار بعید به نظر می‌رسید در گوشه‌ای از آن سرای محقر گنجی نهفته باشد. تازه مگر چاره‌ی دیگری هم داشتم؟ این بود که پرسیدم پیرزن وارئی هم دارد یا خیر.
زن شمع را برداشت و گوشه‌ای از اتاق را روشن کرد. به زحمت توانستم موجودی غریب را بیینم که کنار بخاری در خود فرورفته بود و خفته به نظر می‌رسید. انبوهی از گیسوان پریشت تقریباً تمام صورتش را پوشانده بود.

«از تمام افراد خانواده فقط همین دختر کور مانده است که به گفته‌ی پیشخدمت باید خواهرزاده‌ی پیرزن باشد. قراراست او را خانه ببریم. وگرنه معلوم نیست چه بلایی سرش بیاید.»
سخت متأثر شدم وقتی دیدم سرنوشت دخترک بیچاره را با چنین صراحتی پیش روی او رقم می‌زنند. آن سخنان تلخ می‌توانست او را بیازارد. برای آن که زن همسایه دست کم آرام‌تر حرف بزند. زیرلب گفتم: «بیدارش نکنید!»

گفت: «نه! خیال نمی کنم خواب باشد. کلا کمی خنگ است. نه حرف می‌زند و نه چیزی از حرف‌های آدم می‌فهمد. از صبح تا حالا که این جا هستم. از جایش جنب نخورده. اول خیال کردم کر است. اما پیشخدمت خانه می‌گوید کر نیست. بلکه پیرزن کر بوده و هرگز نه با او حرف می‌زده و نه با دیگران. مدت‌هاست که دهانش را فقط برای خوردن و نوشیدن باز کرده.»

«چند سالش هست؟»

«گمان کنم حدود پانزده سال. از این که بگذریم. من هم به قدر شما درباره‌اش می‌دانم.»

کتاب سمفونی پاستورال اثر آندره ژید

۳. کتاب «گیرنده شناخته نشد»

کتاب گیرنده شناخته نشد

کتاب «گیرنده شناخته نشد» اثر «کاترین کریسمس تیلور» نویسنده آمریکایی است. این داستان در سال ۱۹۳۸ نوشته شد. آن‌زمان آمریکا هنوز متوجه خطر نازیسم نشده بود. داستان در قالب نامه‌نگاری میان دو دوست آلمانی یهودی صورت گرفته است. یکی از این افراد به زادگاهش در آلمان بازگشته است. در خلال نامه نگاری میان این دو دوست با وضعیت حاکم بر جامعه آلمان هیتلری آشنا می‌شویم و پی می‌بریم که با مخالفان، دگراندیشان و یهودیان چه برخوردی صورت می‌گیرد. دست آخر خود نویسنده نامه‌ها که در آلمان حضور دارد ناپدید می‌شود و احتمالا تقدیر تاریکی را پیدا کرده است.

این داستان جذاب و خواندنی ابتدا در نشریه استوری چاپ شد و بعدها آن را به صورت یک‌ کتاب منتشر کردند. «گیرنده شناخته نشد» تاکنون به بیش از بیست زبان مختلف ترجمه شده است. ترجمه این اثر به زبان فارسی توسط «بهمن دارالشفایی» و نشر ماهی صورت پذیرفته است. برای خواندن این کتاب ۶۴ صفحه‌ای به کمتر از یک ساعت زمان نیاز دارید.
در بخشی از کتاب «گیرنده شناخته نشد» می‌خوانیم:

از گریزل نوشتی. پس آن دختر دوست‌داشتنی بالاخره موفق شد. من هم مثل تو خوشحالم. گرچه حتی الان هم ناراحتم که این دختر باید یک‌تنه بجنگد و راهش را باز کند. هر مردی می‌تواند بفهمد که او برای لذت‌بردن از تجملات ساخته شده, برای عشق‌ورزیدن و برای زندگی جذاب و زیبایی که در آن فراغت و آسایش به احساسات مجال خودنمایی می‌دهد. روحی لطیف و زیبا در چشم‌های سیاهش می‌بینی؛ اما چیزی جسور و به سختی آهن هم در آن لانه کرده. او زنی است که هیچ‌چیزی را سرسری نمی گیرد. آه, ماکس عزیز باز دارم خودم را لو می‌دهم. تو در دوران رابطه توفانی ما ساکت بودی اما می‌دانی که آن تصمیم برایم آسان نبود. وقتی خواهر نازنینت داشت عذاب می‌کشید, من, دوستت. را سرزنش نکردی. و همیشه حسم این بوده که می‌فهمیدی من هم سخت در عذابم. چه می‌توانستم بکنم؟ پای الزا و بچه‌هایم در میان بود. تصمیم دیگری نمی‌شد گرفت. با وجود این, مهر گریزل هنوز به دلم مانده و حتی اگر عاشق مردی بسیار جوان‌تر از من شود یا با او ازدواج کند. آن مهر از بین نخواهد رفت. دوست من, زخم قدیمی التیام پیدا کرده, اما جای آن هرازچندی زق‌زق می‌کند.
دلم می‌خواهد آدرسمان را به او بدهی. فاصلهٌ خانه ما تا وین آن‌قدر کم است که می‌تواند فکر کند خانه دیگری همین نزدیکی دارد. الزا هم از آنچه بین ما گذشته هیچ نمی‌داند و می‌دانی که چه استقبال گرمی از خواهر تو خواهد کرد. همان‌طور که از خود تو استقبال می‌کرد. بله. باید به او بگویی که ما این‌جاییم و اصرار کنی که زودتر با ما تماس بگیرد. از جانب ما برای موفقیت‌های چشمگیرش صمیمانه به او تبریک بگو.
کتاب گیرنده شناخته نشد اثر کاترین کرسمن تیلور

۴. کتاب «دوست بازیافته»

کتاب دوست بازیافته

کتاب «دوست بازیافته» در آلمان دهه سی میلادی اتفاق می‌افند. راوی و شخص اول این داستان نوجوانی یهودی به نام هانس است که شباهت‌های بسیاری به خود نویسنده داستان فرد اولمن دارد او عضو خانواده‌ای محترم و متمول در آلمان است. پدر هانس به عنوان یک پزشک در شهر اشتوتگارت آلمان طبابت می‌کند. این داستان به شکل‌گیری دوستی میان هانس و شخصیت محوری دیگر کتاب، کنراد اشاره دارد. کنراد عضو یک خاندان اشرافی برجسته است و در منزلی باشکوه زندگی می‌کند. دوست شدن هانس و کنراد در زمانی که آلمان در حال تغییر است بسیار تعجب برانگیز می‌شود. زیرا افکار یهودستیزانه نفوذ جدی‌ای در آلمان یافته‌اند و سپهر سیاسی کشور ، روز به روز ملتهب‌تر از گذشته می‌شود.

در خلال دوستی میان هانس و کنراد به وضعیت اجتماعی حاکم بر آلمان نازی آگاه می‌شویم. کلای درس آن‌ها نمونه کوچکی از آلمان است. دست آخر هانس را برای ادامه تحصیل به کشور آمریکا می‌فرستند زیرا زندگی در آلمان برای یهودیان روز به روز سخت‌تر می‌شود. اما اتفاقی رخ می‌دهد که نظز هانس نسبت به کنراد را تغییر می‌دهد و او را با بهت و شگفتی روبرو می‌کند.
این کتاب اولین بار در سال ۱۹۷۱ میلادی انتشار پیدا کرد. تعداد صفحات آن ۱۱۴ عدد است و برای خواندن آن به ۱.۵ ساعت زمان نیاز خواهید داشت.
ترجمه فارسی «دوست بازیافته» توسط نشر ماهی و «مهدی سحابی» صورت گرفته است.

در بخشی از کتاب «دوست بازیافته» می‌خوانیم:

فروتن بود و بوی خاص مردمان فقیر را می‌داد. خانه دواتاقه‌اش شاید حمام هم نداشت. سرتاسر پاییز و زمستان طولانی را کت وشلواری وصله‌پینه شده می‌پوشید که رنگی سبزگون داشت و برق می‌زد (یک دست کت وشلوار دیگر هم داشت که در بهار و تابستان می‌پوشید). رفتارمان با او تحقیرآمیز و گه گاه بی‌رحمانه بود؛ بی‌رحمی سنگدلانه‌ای که نوجوانان مرفه در رفتار با تهیدستان، پیران و انسان‌های بی‌دفاع از خود نشان می‌دهند.

روز تیره‌تر می‌شد، اما هنوز هوا آن‌قدرها تاریک نشده بود که چراغ‌های کلاس را روشن کنند, و از پس پنجره هنوز کلیسای پادگان به‌روشنی دیده می‌شد. روی دو برج کلیسا که سینه آسمان را می‌شکافت برف نشسته بود و آن ساختمان بسیار زشت اواخر قرن نوزدهم را کمی زیبا می‌کرد. تپه‌های سپید پیرامون نیز زیبا بود. در پس این تپه‌ها که شهر زادگاه مرا دربرگرفته بود. گوبی جهان پایان می‌گرفت و افسانه آغاز می‌شد. پلک‌هایم سنگین شده بود. روی کاغذ خرچنگ‌قورباغه می‌کشیدم. خبالبافی می کردم, و گه گاه تاری از موهایم را میکندم تا خوابم نبرد. در همین هنگام در زدند. پیش از آن که هر زیمرمان فرصت کند بگوید «بفرمایید». پروفسور کلت، ریبس دبیرستان وارد شد. اما هیچ کس او را که مردی ریزنقش و شق ورق بود نگاه نمی کرد؛ همه نگاه‌ها به‌سوی پسر ناشناسی برگشته بود که پابه‌پای او می‌آمد – همان گونه که فدون به دنبال سقراط می‌رفت.
کتاب دوست بازیافته اثر فرد اولمن

۵. رمان «داستان دوست من»

کتاب داستان دوست من

رمان «داستان دوست من» (کنولپ) در سال ۱۹۱۵ برای اولین بار در آلمان توسط هرمان هسه انتشار پیدا کرد. کتاب« داستان دوست من (کنولپ)» برای سال‌های طولانی به عنوان یکی از محبوب‌ترین و پرطرفدارترین کتاب‌های این نویسنده محسوب می‌شد. رمان، به سه بخش جدای از هم تقسیم شده است که حول محور شخصیت اصلی داستان یعنی کلونی شکل گرفته‌اند. کنولپ روزگاری انسانی بااستعداد و توانمند شناخته می‌شد که در خوشبختی زندگی می‌کرد. اما اکنون زندگی او تغییر پیدا کرده است او به شکل خانه به دوشی مهربان نشان داده می‌شود که همواره از شهری به شهر دیگر در حال رفت‌وآمد است و او تقریبا همیشه شب‌ها را در خانه یکی از دوستانش سپری می‌کند. همه به دلیل نزاکت و رفتار جذاب کنولپ از او خوششان می آید و کلونپ بیشتر اوقات از آشنایانش کمک زیادی می‌گیرد. هرمان هسه این داستان را با نثری لطیف و زیرکانه نوشته است و ما با دقت نظر اد با جزئیات روابط شخصیت اصلی داستان آشنا می‌شویم. این کتاب مقداری لحن طنز نیز دارد.

تعداد صفحات «داستان دوست من» ۱۳۶ عدد است. برای خواندن آن حدودا به ۹۰ دقیقه زمان نیاز داریم. کتاب فوق توسط سروش حبیبی به فارسی ترجمه شده است‌ و نثری روان و خواندنی دارد.

در بخشی از کتاب «داستان دوست من» می‌خوانیم:

«خوب همین! می‌دانی زنت مرا نمی شناسد. شاید خوشش نیاید. نمی خواهم اسباب زحمت بشوم.»

روتفوس خندید و در را چهارتاق باز کرد و کنولپ را به ‌زور به داخل اتاق روشن کشید و گفت: «خ.. چه حرف‌ها! می‌گوید زحمت!»

در اتاق، بر فراز میزی فراخ چراغ نفتی بزرگی به سه زنجیر آویخته بود و دود توتون مختصری در هوا شناور بود و به صورت رشته‌های باریکی به درون سرپیچ گرم چراغ وارد می‌شد و در داخل لوله الا می‌شتابید و در فضا ناپدید می‌شد. روزنامه‌ای و کیسه توتون پری از چرم لطیف خوک روی میز بود و زن جوان صاحبخانه چنان که چرتش پاره شده باشد و بخواهد پریشانی خود را پنهان کند با نشاطی مجازین و به آشفتگی آمیخته از روی کاناپهُ کوچک باریکی که کنار دیوار بود برپا جست. کنولپ که گفتی از روشنایی تند اتاق ناراحت شده باشد. اندکی پلک برهم زد و در چشمان خاکستری‌رنگ زن نگاه کرد و با تعارفی موّدبانه دست او را فشرد.

استاد پوستگر خندان گفت: «خوب. این هم زن من!»

و رو به زنش گفت: «این کنولپ است. رفیقم کنولپ یادت هست؟ همان که تعربفش را برایت می کردم. گفتن ندارد که مهمان ماست و در رختخواب شاگرد می‌خوابد. آماده است دیگر مگر نه؟ اما اول با هم یک شیشه آب سیب می‌نوشیم. چیزی هم باید بخورد. یک کالباس جگر مانده بود. نه؟»

کتاب داستان دوست من کنولپ اثر هرمان هسه نشر ماهی

۶. کتاب «چمدان»

کتاب چمدان

کتاب «چمدان» یکی دیگر از داستان‌هایی است که می‌توانیم آن را در وقت‌های اضافه خود بخوانیم. این کتاب نوشته «سرگئی دولاتوف»، نویسنده و اتدیشمند روس است. او در سوم سپتامبر سال ۱۹۴۱ در شهر یوفا دیده به جهان گشود. آن‌ها اصالتا اهل سن‌پطرزبورگ یا لنین‌گراد بودند اما به دلیل جنگ مجبور شده بودند در جای دیگری زندگی کنند. مادر سرگئی ارمنی‌تبار و پدرش از خانواده‌ای یهودی بود. با پایان جنگ، اعضای خانواده به لنین‌گراد بازگشتند. دولاتوف پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی به دانشگاه رفت اما دانشگاه را رها کرد و به ارتش فراخوانده شد. او پس از سپری کردن دوران سربازی به خبرنگاری روی آورد. تلاش‌های متعدد او برای چاپ آثارش در شوروی بی‌نتیجه بود و به درب بسته سانسور می‌خورد. او تعدادی از آثارش را مخفیانه و در غرب به چاپ رساند که باعث زندانی‌شدن و نهایتا اخراجش از اتحادیه خبرنگاران در سال ۱۹۷۶ شد. در سال ۱۹۷۹ دولاتوف همراه مادرش به غرب مهاجرت کرد. کتاب «چمدان» این نویسنده در سال ۱۹۸۶ به چاپ رسیده است.

این داستان نیز به مهاجرت ارتباط دارد. داستان به صورت اول شخص روایت میشود‌. در داخل یک چمدان اشیایی وجود دارد که نویسنده هنگام مهاجرت از زادگاهش آن‌ها را برداشته است. هر کدام از این شی‌ها ماهیتی نمادین دارند و پشتشان داستانی اتفاق افتاده است. این داستان‌ها بیشتر به ما درباره زندگی در اتحاد جماهیر شوروی و مشکلاتش می‌گویند. برخی از قصه‌ها خنده‌دار هستند و تعدادی حس ترس و نگرانی را منتقل می‌کنند.

«چمدان» توسط نشر ثالث و به همت کیهان بهمنی به فارسی ترجمه شده است‌. تعداد صفحات آن به ۱۶۸ عدد می‌رسد و برای خواندنش به دو ساعت زمان احتیاج داریم.
در بخشی از کتاب «چمدان» می‌خوانیم:

این ماجرا به هجده سال پیش مربوط است یعنی دورانی که دانشجوی دانشگاه لنینگراد بودم. دانشگاه در منطقه قدیمی شهر بود. ترکیب سنگ و آب محیط خاص و باشکوهی را در دانشگاه به وجود آورده بود. در یک چنین محیطی تنبلی و از زیر درس در رفتن کار سختی است اما من موفق شده بودم تنبل باشم.
چون یک مقولاتی هست که به آن‌ها به اصطلاح علوم دقیق می‌گویند بالطبع باید مقولاتی هم باشد که به آن‌ها علوم غیردقیق بگویند. به نظر من اولین رشته در بین علوم غیردقیق واژه‌شناسی است. برای همین هم بود که من دانشجوی این رشته شده بودم.

یک هفته بعد از ورودم به دانشگاه هم یک دختر لاغر اندام که کفش‌های وارداتی پوشیده بود عاشقم شد. اسمش آسیا بود. من را با دوستانش آشنا کرد. دوستانش همه از ما بزرگ‌تر بودند. همه هم از دم مهندس یا روزنامه‌نگار یا فیلمساز بودند. حتی یکیشان مدیر فروشگاه بود. همه آن‌ها آدم‌هایی شیک پوش و اهل رستوران و سفر بودند. حتی بعضی‌هایشان ماشین شخصی هم داشتند. از دور آن آدم‌ها در نظرم مرموز، قدرتمند و جذاب می‌نمودند. دلم می‌خواست وارد حلقه‌شان بشوم. بعدها اکثرآن‌ها به کشورهای دیگر مهاجرت کردند. حالا که فکر می‌کنم می‌بینم آن‌ها فقط یک مشت یهودی سن بالای معمولی بودند.

نوع زندگی ما باعث می‌شد خرجمان زیاد باشد. اکثر اوقات هزینه‌ها بر عهده دوستان آسیا بود که البته من از بابت این موضوع خیلی خجالت می‌کشیدم. هنوز به خاطر می‌آورم که وقتی آسیا برای تاکسی دست تکان می‌داد دکتر لوگووینسکی یواشکی چهار روبل تو جیبم گذاشت…

کتاب چمدان اثر سرگئی دولاتوف

۷. کتاب «تهران در بعد از ظهر»

کتاب تهران در بعد از ظهر

کتاب «تهران در بعد از ظهر» توسط «مصطفی مستور» در سال ۱۳۸۹ به چاپ رسیده است. در این کتاب ۶ داستان مستقل از یک‌دیگر وجود دارند. در همه این داستان‌ها زنان نقشی محوری و اساسی دارند و به نحوی می‌توان تغییر نگرش نویسنده نسبت به زنان در داستان‌های مختلف را مشاهده کرد. همه این روایت‌ها در بعد از ظهر در تهران اتفاق می‌افتند‌. در این داستان بحث‌های اعتقادی و موضوعات اجتماعی در هم می‌آمیزند و کنار هم قرار گرفتن آن‌ها مخاطب را به فکر وادار می‌کند. این اثر مصطفی مستور را می‌توان یک مجموعه داستان اجتماعی دانست. کتاب فوق مجموعا ۸۸ صفحه دارد و خواندنش حدودا یک ساعت از زمان ما را می‌گیرد.

در بخشی از کتاب «تهران در بعد از ظهر» می‌خوانیم:

شهرام گفت: «فری همین جا بزن کنار زیراون درخت‌ها جون می‌ده واسه عرق‌خوری. مردیم از تشنگی.» سرش را برد توی موهای یاسمن و آهسته چیزی گفت توی گوشش و بعد بلندبلند خندید.فریدون از آینه پشت‌سرش را نگاه کرد و فرمان را به سمت راست چرخاند. ماشین را در سراشیبی تندی نگه داشت و ترمزدستی را کشید. گفت: «اینم بهشت این هفته.»
اوایل پاییز بود و باد سردی می‌پیچید توی درخت‌های کنار جاده و ئک‌شان را تکان می‌داد.

پریسا از صندلی جلو گفت: «کاش میترا هم بود.» و برگشت به الیاس نگاه کرد. گفت: «بیداری؟»

الیاس سرش را به شیشه پنجره تکیه داده بود و دستش را گذاشته بود روی دوربینی که از گردنش آویزان بود. چشم‌هاش را باز کرد و گفت: «رسیدیم؟»

فریدون گفت: «من می‌رم یه جای خوب پیدا کنم.» و از شیب کنار جاده پایین رفت.

شهرام گفت: «بخدون رو من می‌آرم.» و رفت به طرف صندوق‌عقب ماشین.

یاسمن و پریسا دست‌های هم را گرفته بودند تا وقتی از شیب پایین می‌روند لیز نخورند.

الیاس از ماشین که پیاده شد چشم‌هاش را تنگ کرد و زل زد به دوردست. به کوه‌ها که نک‌شان هنوز از برف سفید بود. بعد به دامنه کوه که خانه چوبی فرسوده‌ای لای درخت‌های آن پیدا بود. نگاه کرد. آخر سر خیره شد به آسمان که تکه‌ ابر بی‌قواره‌ای در افق یک‌دستی‌اش را به‌هم زده بود.

کتاب تهران در بعد از ظهر اثر مصطفی مستور نشر چشمه

۸. کتاب «راز»

کتاب راز

راوی کتاب راز پسربچه‌ای تنها و ناامید است که برخلاف پدر و مادرش اندام نحیف و ضعیفی دارد. آخر پدر و مادرش ورزشکار هستند. به نظر می‌آید که پدر و مادر او از داشتن فرزندی مثل فیلیپ سرخورده‌اند و این دو چندان شوق زندگی نیر ندارند.
یک روز فیلیپ به همراه مادرش به انباری می‌رود و در آن‌جا چیزهای زیادی را می‌بیند که توجهش را جلب می‌کند. فیلیپ متوجه شده است که مادر و پدرش رازهایی را در زندگی خود دارند که از او مخفی می‌کنند. در این کتاب کم‌کم قطعه‌های پازل کنار یک‌دیگر قرار می‌گیرند و رازها آشکار می‌شوند. داستان این کتاب ممکن است در نگاه اول جذاب نباشد اما رفته رفته به خواندنش عادت می‌کنید و سرگرم می‌شوید. فیلیپ گرمبر این کتاب را بر اساس زندگی خود و خانواده‌اش در سال ۲۰۰۴ منتشر کرده است. کلود میلر کارگردان فرانسوی یک فیلم با اقتباس از همین داستان ساخته است. خواندن این کتاب حدودا ۹۰ دقیقه زمان نیاز دارد. مهستی بحرینی کتاب راز را به فارسی ترجمه کرده و نشر ماهی آن را به چاپ رسانده است.

در بخشی از کتاب «راز» می‌خوانیم:

تا مدتها پسربچه ای بودم که برای داشتن یک خانواده دلخواه خیال پردازی میکرد. از روی عکسهای معدودی که اجازه داده بودند یک نظر ببینم، آشنایی پدر و مادرم را با یک دیگر در خیال باز می‌آفریدم. با چند جمله ای که درباره کودکی شان به گوشم خورده بود و شنیده‌های جسته گریخته درباره جوانی و عشقشان خرده ریزهای فراوانی به دست آورده بودم و می کوشیدم به یاری آن‌ها قصه باورنکردنی خود را بنویسم. به شیوه خود، کلاف زندگی شان را گشودم و همان گونه که برادری برای خود اختراع کرده بودم، ماجرای برخورد دو پیکری را که من زاده شان بودم یکپارچه در هم بافتم، گویی می‌خواستم رمانی بنویسم.
کتاب راز اثر فیلیپ گرمبر نشر ماهی

۹. کتاب «و تو برنگشتی»

کتاب و تو برنگشتی

کتاب «و تو برنگشتی» داستان بخشی از کودکی مارسلین لوریدان‌ ایونس، نویسنده، کارگردان، فیلم‌نامه نویس و بازیگر است. او را با نام مارسلین روزنبرگ نیز می‌شناسند. مارسلین در نوزدهم مارس سال ۱۹۲۸ردر اپینال فرانسه متولد شد. خانواده‌ لهستانی یهودی او در سال ۱۹۱۹ از لهستان به فرانسه آمده بودند. با آغاز جنگ جهانی دوم، مارسلین با وجود این‌که کودک بود به جنبش مقاومت فرانسه پیوست. او در سیزدهم آوریل سال ۱۹۴۴ به همراه پدرش به آشویتس‌ تبعید و در دهم می سال ۱۹۴۵ از اردوگاه آزاد شد زیرا نیروهای شوروی آن‌جا را تصرف کرده بودند. اما پدر او به همراه ۴۵ تن از اعضای خانواده‌اش هرگز طعم آزادی را نچشیدند. داستان و تو برنگشتی روایتی از اردوگاه آشویتس از زبان یک دختر بچه است که برای زندگی می‌جنگد و تقلا می‌کند. او همیشه در آرزوی دیدن دوباره پدر خودش است اما به این هدف دست پیدا نمی‌کند. کتاب فوق ۹۱ صفحه دارد و خواندنش حدود یک ساعت زمان می‌خواهد. نگار یونس‌زاده این اثر را در بهار ۹۹ ترجمه کرده و نشر نی آن را چاپ کرده است.

در بخشی از کتاب «و تو برنگشتی» می‌خوانیم:

مامان نیامد پاریس دنبالم. هیچ کس انتظارم را نمی‌کشید. شماره عمارت را داده بودم. شماره ۵۸ در بولن. هنوز یادم هست. بعد از چند تماس بی‌نتیجه بالاخره او جواب داده بود. به او خبر داده بودند که برگشته‌ام مرا به او وصل کردند. بی‌درنگ پرسیدم آیا تو هم آن‌جایی. جوابم را نداد فقط شمرده گفت برگرد. از تردیدی که در صدایش بود فهمیدم که تو برنگشته‌ای. برای همین به او گفتم که نمی‌خواهم برگردم. یادم نیست چه واکنشی نشان داد. اهمیتی هم نداشت. این تو بودی که می‌خواستم دوباره ببینمش.
کتاب و تو برنگشتی اثر مارسلین لوریدان ایونس نشر نی

۱۰. کتاب «تاراس بولبا»

کتاب تاراس بولبا

داستان «تاراس بولیا» در قرن شانزدهم روسیه اتفاق می‌افتد و درباره یک خانواده متمول است. دو پسر خانواده تازه از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده‌‌اند و به اعتقاد پدرشان برای این‌که به انسان کاملی تبدیل شوند باید در کنار قزاق‌ها علیه دشمنان روسیه بجنگند. این داستان توسط نیکلای گوگول نوشته شده است و او زبان طنز رندانه‌ای را در این اثر به کار می‌برد. پدر و دو فرزندش عازم اردوگاه قزاق‌ها می‌شوند و در یکی از جنگ‌ها، یکی از پسرها دل‌باخته دختری از اردوگاه دشمن می‌شود و در نهایت همگان سرنوشت ترافیکی پیدا می‌کنند. این کتاب ۲۳۱ صفحه دارد و برای خواندنش به دو ساعت زمان نیاز خواهید داشت. انتشارات علمی و فرهنگی این کتاب را به فارسی ترجمه کرده است.

در بخشی از «تاراس بولبا» می‌خوانیم:

دیوانه‌وار به لباسش چنگ زد و فریادکشان گفت «نان» اما نیروی جسمانی‌اش خیلی ضعیف‌تر از خشمش بود.
آندره او را از خود راند: مرد پخش زمین شد. آندره تکه نانی جلوی او انداخت : مرد مانند سگ هاری خود را روی نان انداخت ، آن‌را میان دندان‌هاش تکه کرد و بی‌درنگ کف کوچه جان داد…
کتاب تاراس بولبا اثر نیکلای گوگول نشر علمی فرهنگی
برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه