۵ رمان کلاسیک که خوب است از نشر نگاه بخریم

۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۴ دقیقه
پرفروش‌ترین کتاب‌های نشر نگاه

در میان کتاب‌های نشر نگاه، رمان‌های کلاسیک همواره جایگاه خاص خود را حفظ کرده‌اند. این کتاب‌های ساده، صریح و دوست‌داشتنی معمولا بر اساس یک داستان کاملا ملموس و معمولی روایت می‌شوند و نویسنده در روایت خود به عقل، منطق و استدلال وفادار است. پایان داستان‌های کلاسیک معمولا همه چیز به بهترین شکل به سرانجام می‌رسد و خواننده تا آخرین لحظه با تمام شخصیت‎‌ها همراهی می‌کند. البته در روایت برجسته‌ترین رمان‌های کلاسیک، نویسنده معمولا سعی می‌کند با ساختارشکنی‌هایی جزئی، پایان داستان را برای مخاطب غیرقابل تصور کند. در حقیقت، همین نبوغ و نکته‌بینی نویسنده، بهترین رمان‌های ادبیات کلاسیک را پدید آورده است.

۵ رمان کلاسیک پیشنهادی ما از نشر نگاه، فراتر از زمان خود بوده‌اند و مخاطب امروز و پس از گذشت سال‌ها، همچنان می‌تواند در میان این داستان‌ها و شخصیت‌های متعدد این کتاب‌ها غرق شود. این داستان‌های روان و خوش‌خوان معمولا به روایت اتفاقات ساده و روزمره‌ای می‌پردازند که در نگاه اول چندان متفاوت و خاص به نظر نمی‌رسند اما همان‌طور که بیشتر در دل داستان وارد می‌شوید، می‌بینید نویسنده با چه ظرافتی در حال پرداختن به سهمگین‌ترین مسائل اخلاقی بشریت است.

۱. کتاب «جنایت و مکافات»، برترین در میان کتاب‌های نشر نگاه

حتی اگر با ادبیات کلاسیک جهان آشنا نباشید، احتمالا تابه‌حال نام کتاب «جنایت و مکافات» با عنوان انگلیسی (Crime and Punishment) را شنیده‌اید. «فئودور میخاییلوویچ داستایفسکی» به‌عنوان یکی از مشهورترین نویسندگان جهان، در این کتاب به روایت سرگذشت پیچیده‌ی « راسکولنیکوف» یک دانشجوی فقیر و درمانده می‌پردازد. این دانشجوی مستاصل در یک اتاق محقر در محله‌ای فقیرنشین از سن پترزبورگ، ساکن است. او ناخواسته اقدام به قتل صاحب‌خانه‌ی خود که زنی رباخوار است، می‌کند. کتاب «جنایت و مکافات» به بیان التهاب بی‌پایان و سرگردانی‌های راسکولنیکوف می‌پردازد. این شخصیت از یک سو به خود افتخار می‌کند که توانسته برای احیای اهداف والای اخلاقی کاری انجام دهد و جماعتی را از شر زنی بدذات و رباخوار نجات دهد و از سوی دیگر با عذاب وجدان ناشی از قتل ناخواسته‌ی یک زن بی‌دفاع و خواهرش که ناگهان سر می‌رسد، درگیر است.

صدای وجدان راسکولنیکوف و آشنایی اون با دختری به نام «سونیا» و عشقی که به همراه می‌آورد، در نهایت راه او را به سمت رستگاری باز می‌کند. پایان داستان «جنایت و مکافات» می تواند کاملا خواننده‌ای که ساعت‌ها و حتی روزها با شخصیت اصلی همراه بوده را شگفت‌زده کند. در واقع شاید همین پایان بندی خارق‌العاده، این کتاب را به اثری جاودان در میان لیست پرفروش‌ترین کتاب‌های نشر نگاه، تبدیل کرده است.

بخش‌های از کتاب «جنایت و مکافات»:

«حتی چرت و پرت را هم نمی‌توانیم به شیوه‌ی خودمان بگوییم. هر چرند و پرندی که دلت می‌خواهد بگو، اما به راه و رسم خودت، آن‌وقت من حاضرم پایت را هم ببوسم. چون مزخرف گفتن به شیوه‌ی خود، هزار بار بهتر از منطقی حرف زدن به شیوه‌ی دیگران است. در مورد اول، تو یک انسانی؛ در مورد دوم، فقط یک طوطی مقلّد!»

« خواب دیده بود که دنیا را طاعونی ناشناخته و دهشتناک برداشته است؛ مرضی که از اعماق آسیا سرچشمه گرفته و سرتاسرِ اروپا را درنوردیده است. همه، به استثنای برگزیدگانی انگشت‌شمار، محکوم به هلاک‌اند. کرم انگل جدیدی ظهور کرده بود که به چشم دیده نمی‌شد و فقط در پیکر آدمیان امکان رشد و نمو داشت.»

« در دنیا هیچ کاری سخت‌تر از صداقت و صمیمیت نیست، هیچ کاری هم آسان‌تر از تملق و چاپلوسی. در صداقت و صمیمیت، حتی اگر یک درصد دروغ و تزویر باشد، فوری نغمه ناسازش بلند می‌شود و کار را به رسوایی می‌کشاند. برعکس، اگر همه حرف‌ها تا نقطه آخرش دروغ و تزویر باشد، مثل نغمه گوش‌نواز به دل می‌نشیند و لذت می‌بخشد. چاپلوسی، هر چقدر هم که نتراشیده و زننده باشد، دست کم نیمی از آن همیشه به نظر حقیقت می‌آید. ربطی هم به موقعیت اجتماعی آدم‌ها و این طبقه و آن طبقه ندارد، همه را در بر می‌گیرد.»

« نمی‌دانم کجا، داستان مردی را خواندم که به مرگ محکوم شده بود. ساعتی مانده به اجرای حکم اعدام، می‌گفت یا فکر می‌کرد که اگر مجبور بود جایی زندگی کند مثل صخره‌ای بلند، لبه پرتگاهی باریک که فقط به اندازه‌ی ایستادن یک نفر جا داشته باشد، جایی که دور تا دورش دره‌های بی‌انتها، اقیانوس، ظلمت ابدی، تنهایی ابدی، توفان‌های ابدی باشد؛ اگر مجبور بود یک عمر ــ هزار سال، یا اصلا تا قیام قیامت ــ در چنین جایی و چنین شرایطی زندگی کند، باز هم ترجیح می‌داد زندگی کند تا این که همان دم بمیرد! آخ، فقط زندگی کردن، زندگی کردن، زندگی کردن! تحت هر شرایطی … فقط زندگی کردن! چه حقیقتی است این، خدا، چه حقیقتی!»

کتاب جنایت و مکافات اثر فئودور داستایفسکی نشر نگاه

۲. کتاب «خوشه‌های خشم»، سرگذشتی سرشار از بیم و امید

می‌توان داستان کتاب خوشه‌های خشم (The Grapes of Wrath) را در یک خط بیان کرد و گفت داستانی در مورد مهاجرت اجباری یک خانواده‌ی روستایی به کالیفرنیا است. اما برای آشنایی با کتابی که زمانی جایزه‌ی پولیتزر را برای نویسنده‌ی معروف، جان اشتاین‌بک به ارمغان آورده و امروز هم در لیست پرفروش‌ترین کتاب‌های نشر نگاه قرار دارد، نیاز به توضیحات بیشتری است. داستان در اوکلاهامای ۱۹۳۰ رخ می‌دهد. زمانی که رکود اقتصادی، خشکسالی، قحطی و ورود ماشین‌های صنعتی به حوزه‌ی کشاورزی، کشاورزان فقیر را بیکار و مجبور به ترک خانه‌ی خود می‌کند. خانواده‌ی «جود» یکی از این کشاورزان مال‌باخته هستند که با مصادره‌ی زمین‌هایشان توسط بانک، مجبور می‌شوند به همراه هزاران نفر دیگر به سرزمین موعود، کالیفرنیا مهاجرت کنند. کالیفرنیا قرار است آغوش گرمی برای این خانواده‌های بی‌سرپناه باشد و به آن‌ها شغل، مسکن و آینده‌ای روشن عطا کند.

در مسیر رسیدن به کالیفرنیا اتفاقات بسیاری رخ می‌دهد و خانواده‌ی جود افراد زیادی را در این مسیر ملاقات می‌کنند. در نهایت با رسیدن به مقصد می‌بینند که رویاهایشان واقعیت نداشته و با تفاوت طبقاتی میان افراد جامعه روبه‌رو می‌شوند. داستان خوشه‌های خشم، بیانگر تقابل همیشگی قدرتمندان و طبقه‌ی فرودست و ناتوان جامعه است. در این کتاب به تاثیر ترسناک رکود اقتصادی در سطوح گسترده، تنزل انسانیت به دلیل مشکلات معیشتی و نابرابری و بی‌عدالتی در جامعه و به‌خصوص زندگی کارگران مهاجر، پرداخته می‌شود.

بخش‌هایی از کتاب «خوشه‌های خشم»:

«در نظر یه مرد، زندگی با جهش پیش می‌ره… بچه‌ای به‌دنیا می‌آد و آدمی می‌میره، این یه جهشه. صاحب مزرعه می‌شه و مزرعه‌شو از دست می‌ده و اینم یه جهشه؛ ولی زن، زندگی رو مثل یه جریان می‌بینه، مثل یه نهر با گردابای کوچیک، آبشارای کوچیک؛ ولی رودخونه به‌هرحال راهشو می‌ره. یه زن به تمام زندگی به‌همین چشم نگاه می‌کنه. قرار نیست با مردن ما همه‌چیز تموم بشه. زندگی آدما ادامه داره… ممکنه یه‌کمی تغییر کنه؛ اما به مسیرش ادامه می‌ده.»

«کاسب چاره‌ای نداره جز این‌که دروغ بگه و کلک بزنه؛ اما خودش اسم کارشو چیز دیگه‌ای می‌ذاره. اینه که اهمیت داره. اگه بخوای اون تایرو بدزدی، بهت می‌گن دزد؛ اما اون می‌خواست چهار دلارتو در ازای یه تایر خراب بدزده. اونا به این می‌گن کاسبی.»

«کودکان بیرون می‌رفتند؛ اما این‌بار نه برای لابه؛ بلکه برای دزدی و مردان با بدن‌هایی نزار بیرون می‌رفتند تا شاید بتوانند چیزی بدزدند. کلانترها پلیس‌های بیش‌تری را با ادای سوگند انجام وظیفه به استخدام درآورده و تفنگ‌های شکاری جدیدتری به مقام‌های بالادست سفارش دادند و مردمِ راحت در خانه‌های محکم و استوار، ابتدا در درون خود حس رقت و پس‌از آن، بی‌میلی و درنهایت نفرت از مهاجران احساس کردند.»

«بذار یه چیزی رو که تو زندون یاد گرفتم بهت بگم. نباید همش به این فکر کنی که کی قراره آزاد بشی؛ وگرنه دیوونه می‌شی. باید هر روز، فقط به همون روز فکر کنی و فرداش هم به همون روز، یا مثلا به بازی روز شنبه. این کاریه که باید بکنی. زندونیای قدیمی، همه همین کارو می‌کنن. زندونیای جوون تازه‌وارد، مدام دارن سرشونو می‌کوبن به در سلول. همش به این فکر می‌کنن که دوره‌ی حبسشون چه‌قدر قراره طول بکشه. چرا تو هم همین کارو نمی‌کنی؟ هر روز فقط به همون روز فکر کن.»

کتاب خوشه های خشم اثر جان اشتاین بک نشر نگاه

۳. کتاب «پیرمرد و دریا»، روایتی متفاوت از پیروزی

یکی از مشهورترین رمان‌های کلاسیکی که می‌توانید در میان پرفروش‌ترین کتاب‌های نشر نگاه ببینید، داستان پیرمرد و دریا (The Old Man and the Sea) است. این رمان کوتاه یک اثر کلاسیک و در عین حال مدرن است که توانست ادبیات داستانی قرن بیستم را تحت‌تاثیر خود قرار دهد و نوبل ادبیات را برای ارنست همینگوی، به ارمغان بیاورد. این کتاب آخرین اثر نویسنده است که در زمان حیات او منتشر شده و کاملا مطابق با خلق‌وخوی طبیعت‌دوست همینگوی است. داستان پیرمرد و دریا، داستان ماهیگیری کوبایی به نام «سانتیاگو» است که ۸۴ روز صیدی نداشته و از نظر سایرین دچار یک بدشانسی و بدشگونی مطلق شده است. او حتی دستیار نوجوان خود، «مانولین» را به دلیل همین تصور بدشانسی از دست می‌دهد و تصمیم می‌گیرد برای شکستن این طلسم واهی، تنها به دل دریا بزند.

او در میانه‌ی دریا جنگ تمام‌عیار خود را با یک نیزه‌ماهی غول‌پیکر آغاز می‌کند. ماهی در دام سانتیاگو است اما به‌قدری بزرگ است که نمی‌تواند آن را به راحتی به داخل قایق کوچک خود بکشاند. در حقیقت آنچه که در ادامه‌ی این رمان ماجراجویانه می‌خوانیم، شرح گفت‌وگوی خیالی و کش‌مکش‌های هوشمندانه‌ی میان ماهیگیر و ماهی است. این کش‌مکش‌ها دو روز تمام طول می‌کشد و دستان سانتیاگو بر اثر فشار مداوم زخمی و خسته می‌شود اما او با حالتی وسواس‌گونه قصد ندارد به تقلاهای این ‌ماهی بزرگ برای فرار، پاسخ مثبت بدهد. ماهیگیر نیازمند یک پیروزی بزرگ است و به‌نظر می‌رسد در روایت این داستان، مهم‌تر از پیروزی، جنگیدن برای کسب آن است.

بخش‌های از کتاب «پیرمرد و دریا»:

«پیرمردی بود که تنها در قایقی در گلف‌استریم ماهی می‌گرفت و حالا هشتاد و چهار روز می‌شد که هیچ ماهی نگرفته‌بود. در چهل روز اول پسربچه‌ای با او بود. اما چون چهل روز گذشت و ماهی نگرفتند پدر و مادر پسر گفتند که دیگر محرز و مسلم است که پیرمرد «سالائو» است، که بدترین شکل بداقبالی است، و پسر به‌فرمان آنها با قایق دیگری رفت که همان هفته اول سه ماهی خوب گرفت. پسر غصه می‌خورد، چون می‌دید پیرمرد هر روز با قایق خالی برمی‌گردد، و همیشه می‌رفت چنبر ریسمان یا بُنتوک و نیزه و بادبان پیچیده به دگل را برای پیرمرد به‌دوش می‌کشید. بادبان با تکه‌های گونی آرد وصله خورده‌بود و، پیچیده، انگار که پرچم شکست دائم بود.»

«باید دفعه دیگر با خودم سنگ بیاورم. خیلی چیزها هست که باید با خود می‌آوردم، اما آن‌ها را نیاوردهام و حالا دیگر وقت آن نیست که فکر کنی چه کارهایی را نکرده‌ای و چه چیزهایی را نداری. فکر کن با این چیزهایی که داری چه می‌توانی بکنی؟»

« پیرمرد در دل خود گفت: ماهی تو داری مرا می‌کشی، اما حق هم داری. ای برادر! من تا به حال از تو بزرگ‌تر وزیبا‌تر و آرام‌تر و نجیب‌تر چیزی ندیده‌ام. بیا مرا بکش. هر که هر که را می‌کشد، بُکُشد.»

«آدم را برای شکست نساخته‌اند. آدم ممکنه از بین بره، ولی شکست نمی‌خوره.»

کتاب پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی نشر نگاه

۴. کتاب «جاناتان مرغ دریایی»، داستان آزادی

کتاب جاناتان مرغ دریایی (Jonathan Livingston Seagull) درباره‌ی یک مرغ دریایی بلندپرواز است که اعتقاد دارد پرواز، آزادی و کشف آسمان حق هر مرغ دریایی است. این کتاب برای دو سال متوالی در رتبه‌ی اول فهرست پرفروش‌های کتاب‌های نیویورک تایمز قرار داشت و ریچارد باخ موفق شد با فروش بیش از ۶۰ میلیون نسخه از این کتاب، به یکی از محبوب‌ترین نویسنده‌ها در سراسر دنیا تبدیل شود. امروزه نیز این کتاب در میان پرفروش‌ترین کتاب‌های نشر نگاه می‌درخشد و به عنوان یک رمان کلاسیک و مصور طرفداران بسیاری دارد. تصاویر سیاه و سفید این کتاب توسط راسل مانسون ترسیم شده و به شکل فوق‌العاده‌ای به جذابیت آن افزوده است. جاناتان لیوینگستون یک مرغ دریایی عادی نیست، او از زندگی کسل‌کننده‌ی روزمره خسته شده و قصد دارد سطح زندگی خود را از دعواهای روزانه بر سر غذا و بقای محض با دیگران، فراتر ببرد. جاناتان به دنبال مفاهیم عمیق‌تری برای زندگی‌اش می‌گردد و روحش به سوی کسب تجربیات جدید و هیجان‌انگیز به پرواز درمی‌آید.

در نهایت بلندپروازی و عدم انطباق او با زندگی محدود مرغان دریایی، سایر اعضای گله را به وحشت می‌اندازد و باعث می‌شود توسط آن‌ها طرد و اخراج شود. جاناتان به دنبال رویای درک شکوه پرواز و دیدن اوج آسمان‌ها از گله جدا شده و شروع به کسب تجربیات جسورانه‌ای می‌کند. در مسیر یادگیری نیز با گله‌ای از مرغان دریایی روبه‌رو می‌شود که همانند او شوق پرواز و زندگی به شیوه‌ای دیگر داشتند. جاناتان یک معلم با نام «سالیوان» پیدا می‌کند که معتقد است تمایل به یادگیری او منحصربه‌فرد است و باید از این ویژگی نهایت استفاده را ببرد. جاناتان در مسیر رسیدن به کمال هرچه بیشتر، تصمیم می‌گیرد به گله‌ی خود بازگردد و آنچه را که آموخته به دیگران نیز بیاموزد. به این صورت، رویای عشق به آزادی سینه‌به‌سینه منتقل می‌شود و شاید به همین دلیل است که امروز این رمان آموزنده در میان برترین کتاب‌های نشر نگاه قرار دارد.

بخش‌هایی از کتاب «جاناتان مرغ دریایی»:

«اغلب مرغ‌های دریایی دغدغه‌شان فقط این است که ابتدایی‌ترین شیوه‌های پرواز را یاد بگیرند: چگونه خود را از کرانه به خوراک برسانند و برگردند. برای اغلب مرغ‌هایی دریایی، سیر کردن شکم بر اشتیاق به پرواز می‌چربد. اما برای این مرغ دریاییِ خاص، خوردن مهم نبود، بلکه به پرواز اهمیت می‌داد. بیش از هر چیز دیگر در دنیا. جاناتان لیوینگستون شیفته‌ی پرواز بود.»

«سابقه نداشت مرغان دریایی در پاسخ به «شورای بزرگ» سخنی بگویند و اعتراض بکنند، ولی صدای جاناتان بلند شد. چنین خروشید: «بی‌مسئولیتی؟ برادران! رفتار چه کسی مسئولانه‌تر است از مرغی دریایی که برای زندگی مفهومی والاتر و مقصودی برتر یافته و از پی آن‌ها می‌رود؟ هزارن سال دنبال کله‌ی ماهی‌ها به هر کنج و گوشه‌ای سرک کشیده‌ام، ولی حالا دلیلی برای زیستن داریم: یادگیری، کشف، نیل به آزادی!»

«جاناتان، تنها جوابی که به عقلم می‌رسد این است که بین یک میلیون پرنده، شاید به زور یکی پیدا شود که نظیر تو باشد. بیش­ترمان خیلی کند پیشرفت کردیم! از یک علم به عالم دیگر رفتیم که تقریباً لنگه‌ی همان قبلی بود، و بلافاصله از یاد بردیم که از کجا آمده‌ایم، و اهمیتی ندادیم که قرار اسن کجا برویم، لحظه‌ی حال را خوش بودیم و بس. حتی تصورش را هم نمی‌توانی بکنی که چند تا زندگی را پشت سر گذاشتیم تا برای اولین دفعه به ذهنمان خطور کرد که زندگی فقط خوردن یا جدال یا کسب قدرت در گله و قبیله نیست! هزار تا زندگی را، جان، ده هزار زندگی را! و بعد از صد هزار تا زندگی دیگر را تا کم‌کم شروع کردیم بفهمیم که چیزی هم به اسم کمال وجود دارد، و باز صد تا زندگی دیگر را پشت سر گذاشتیم تا به این ادراک برسیم که هدفمان از زیستن کسب کمال است و عرضه‌ی آن به عالمیان.»

کتاب جاناتان مرغ دریایی اثر ریچارد باخ نشر نگاه

۵. کتاب «همزاد»، رمانی روانشناسانه از نشر نگاه

بررسی پرفروش‌ترین کتاب‌های نشر نگاه را با مشهورترین اثر «فئودور داستایفسکی» آغاز کردیم و در پایان نیز قصد داریم به یکی از رمان‌های کوتاه او با نام همزاد (The Double) بپردازیم. این کتاب اولین‌بار در ۳۰ ژانویه‌ی ۱۸۴۶ و تنها پانزده روز پس از انتشار اولین داستان او با نام «مردم فقیر» یا «بیچارگان»، منتشر شد. شخصیت اصلی کتاب « یاکوف پتروویچ گلیادکین» یک کارمند سطح پایین، درستکار و شریف است که همواره برای ارتقا شغلی خود تلاش می‌کند اما با توجه به موازین اخلاقی که دارد، در این امر چندان موفق نیست. توصیفات اولیه‌ی نویسنده از این شخصیت به ما می‌گوید او فردی محافظه‌کار و منزوی است که چندان در زدوبندهای اداری شرکت نمی‌کند و همین ویژگی باعث شده است نتواند در محیط کاری یا مهمانی‌های رسمی نظر دیگران را به خود جلب کند.

در چنین شرایطی ناگهان گلیادکین در راه بازگشت از یک مهمانی نافرجام با مردی روبه‌رو می‌شود که دقیقا شبیه او است، یک همزاد. او و همزادش در ابتدا رابطه‌ی خوبی با یکدیگر دارند اما پس از مدتی همزاد تلاش می‌کند کنترل زندگی گلیادکین را در دست بگیرید و کم کم آن‌ها تبدیل به دشمنان هم می‌شوند. همزاد برخلاف گلیادکین فرصت‌طلب، شوخ‌طبع و البته ریاکار است در نتیجه به‌سرعت می‌تواند به تمام موفقیت‌هایی که گلیادکین کسب نکرده، دست پیدا کند. در حقیقت، به نظر می‌رسد این داستان درباره‌ی تقابل خیر و شر درون یک انسان است که نمی‌توان برای آن پایانی متصور شد.

بخش‌هایی از کتاب «همزاد»:

«من اهل دوز و کلک نیستم و از این هم احساس غرور می‌کنم. من کارهایم را پنهان نمی‌کنم و به اصطلاح آب‌زیرکاه نیستم. همه‌چیزم مثل روز روشن است، بی‌شیله‌پیله! گرچه من هم اگر می‌خواستم می‌توانستم، و خوب می‌توانستم، صدمه بزنم و زهر به کام خلق بریزم، و حتی می‌دانم تیشه به ریشه‌ی چه کسی بزنم و چطور. ولی، کریستیان ایوانوویچ، نمی‌خواهم خودم را به این‌جور کارها آلوده کنم. وجودم را از این پلیدی پاک نگه می‌دارم.»

« بعضی هستند، آقایان، که راه‌های کج و بیراهه را دوست ندارند و فقط برای بالماسکه صورتک بر چهره می‌زنند. بعضی هستند که مهم‌ترین رسالت انسان را در برق انداختن کف اتاق و به اصطلاح به کاربردن «دستمال ابریشمی» نمی‌شمارند. بله، آقایان، بعضی هستند که نهایت سعادت خود را در مثلا پوشیدن شلوار خوش‌دوخت نمی‌دانند و خلاصه آدم‌هایی هستند که خوش‌رقصی بیهوده و مثل پروانه دور این و آن گشتن و شیرین‌زبانی و تملق گویی خوششان نمی‌آید و به جایی که دعوت نشده‌اند نمی‌روند و مخصوصا در کارهایی که به آن‌ها مربوط نیست دخالت نمی‌کنند.»

«کرنشی بکنم یا نه، عکس‌العملی نشان بدهم یا نه، اقرار بکنم که بله خودمم یا نه. چطور است وانمود کنم که من نیستم و این شخصی که او در کالسکه می‌بیند شخص دیگری است که شباهت عجیبی یا من دارد و طوری نگاهش کنم که انگاری هیچ اتفاقی نیفتاده؛ چون این کسی که او می‌بیند من نیستم… نخیر، من نیستم! همین و همین!»

کتاب همزاد اثر فیودور داستایوسکی نشر نگاه
برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه