بازی‌ها و بازیگران خوب شش ماه اول سال ۲۰۱۹

۲۲ خرداد ۱۴۰۲

فصل جوایز سینمایی از راه رسیده و در یک ماه اخیر فیلم‌های مهمی مثل «مرد ایرلندی» یا «داستان ازدواج» اکران شده‌اند تا شانس‌شان را برای رقابت‌های گلدن‌گلوب و اسکار امتحان کنند. اما فیلم‌هایی مثل «ما» که نیمه‌ی اول سال اکران شده‌اند کمتر پیش می‌آید جایی در این رقابت تنگاتنگ و فشرده داشته باشند. برخی از این فیلم‌ها آثار خوبی هستند که نکات مثبت زیادی دارند. به خصوص بازی بازیگرانشان در حدی برجسته است که حقشان است مورد توجه قرار بگیرند.

طبعا بخشی از موفقیت نقش‌ها مرهون بازیگران آن نقش‌هاست و بخش دیگری هم مدیون کاراکترهایی که خوب نوشته شده‌اند. این فهرستی از بازیگران نیمه‌ی اول سال است که نقش‌‌آفرینی‌های نفسگیری داشتند.

ماتیاس اسکون‌آرتس در موستانگ

عنوان اصلی: The Mustang
کارگردان: لوری دوکلرمون تونره

«اگر می‌خواهید اسب‌تان را کنترل کنید، اول باید خودتان را کنترل کنید». این یکی از فیلم‌های برجسته‌ی جشنواره‌ی ساندنس بود. فیلمی زیبا و بی سر و صدا که اثری تاثیرگذار از دوکلرمون تونره است که این اولین تجربه‌ی کارگردانی‌اش محسوب می‌شود. این فیلمی درباره‌ی پیوند میان یک زندانی سرسخت و یک اسب وحشی است.

فیلمی تا حدی یک اثر قابل پیش‌بینی است. (خب شاید به جز نمای پایانی زیبای آن) و اگر با فیلم «سوارکار» سال گذشته مقایسه‌اش کنید کوتاهتر است اما چیزی که باعث شده این فیلم بهتری از کار دربیاید این است که تصویری صادقانه از آن پیوند ذکر شده و بسط و توسعه‌ی شخصیت‌ها ارائه می‌دهد.

ماتیاس اسکون‌آرتس بازیگر بلژیکی از سال ۲۰۱۱ و بازی در فیلم «Bullhead» شروع به درخشش در سینما کرد و این جا هم بار دیگر درخشان است. اسکون‌آرتس نقش زندانی را بازی می‌کند که در زندان نوادا میان کوه‌ها و صحرا گیر کرده است. او را در یک برنامه‌ی بازپروری می‌گذارند که در آن مردی (با بازی عالی بروس درن) از زندانیان برای تربیت موستانگ‌های وحشی استفاده می‌کند.

فیلمی نیست که دیالوگ‌های زیادی داشته باشد و طرح داستانی آن هم پیچیده نیست اما لحن شاعرانه‌اش به قدر کافی درگیرکننده از کار درآمده است. و بازی درگیرکننده‌ی اسکون‌آرتس فیلم را قوی‌تر هم کرده است. حتی وقتی شخصیتی که نقش‌اش را بازی می‌کند ساکت است، از او انرژی خطرناکی متصاعد می‌شود که خبر از یک فاجعه می‌دهد. در عین حال که مرد حساسی است به همان اندازه می‌تواند ترسناک باشد.

مدز میکلسون در قطب شمال

عنوان اصلی: Arctic
کارگردان: جو پنا

جو پنا اسمش را با یوتیوب سر زبان‌ها انداخت. با کانالی که در آن موسیقی و فیلم کوتاه می‌گذاشت. به علاوه آگهی‌های بازرگانی می‌ساخت و برای اولین فیلم بلندش هم بازیگر مناسبی را انتخاب کرد.

فیلم‌های مربوط به نجات پیدا کردن از شرایط سخت برای بازیگرانشان نقش‌های مناسبی هستند: تام هنکس، جیمز فرانکو، لیام نیسن و رابرت ردفورد. این لیست ادامه هم دارد. حالا میکلسون هم این فرصت را پیدا کرده که تمام بار یک فیلم را روی دوش‌اش حمل کند. کاریزما دارد و تنش بیرحمانه از عذاب، نگرانی و اضطراب در تمام طول فیلم در کاراکترش به چشم می‌خورد. آن‌هایی که به دنبال یک روایت بیانگر هستند باید بدانند که هیچ فلاش‌بکی از زندگی گذشته‌ی او در فیلم نمی‌بینند. نه عکس‌های خانوادگی و نه مونولوگی که به صورت صدای روی تصاویر بیاید و درباره‌ی سقوط هواپیمایی که او قربانی‌اش بوده توضیح بدهد. اما حالت صورت او بیشتر از هر مونولوگی گویاست. امیدش را از دست می‌دهد، دوباره آن را به دست می‌آورد و از همه‌ی قدرتش استفاده می‌کند.

علاوه بر بازی میکلسون فیلمبرداری و طراحی صحنه‌ی فیلم هم حیرت‌انگیز است اما اگر فقط یک چیز باعث شود که فیلم در یادتان بماند قطعا اجرای محکم میکلسون است.

آنر سویینتون بیرن در یادگاری

عنوان اصلی: The Souvenir
کارگردان: جوآنا هاگ

فیلم جاه‌طلبانه و رویاگونه‌ی هاگ به آنر سویینتون این فرصت را می‌دهد که بدرخشد. فیلم در اوایل دهه‌ی هشتاد اتفاق می‌افتد و او نقش یک دختر جوان دانشجو به نام جولی را بازی می‌کند که به طرز رومانتیکی با مردی پیچیده ارتباط برقرار می‌کند که نقطه‌ی مقابل اوست. مردی که معتاد هروئین است.

بیرن دختر تیلدا سویینتون است که نقش مادر ثروتمندش را در این فیلم هم بازی می‌کند. دیدن این مادر و دختر در یک سکانس فوق‌العاده است. این اولین بازی بیرن در یک فیلم بلند در نقش اصلی است و حیرت‌انگیز از پس کار برآمده است. نقشی نیست که به چشم بیاید اما زیبایی در زیر آن لایه‌ی سکوت و آرامش نهفته است. او موفق می‌شود به روشی صادقانه و خلاقانه به کاراکترش زندگی ببخشد.

تارون ایگرتون در راکت‌من

عنوان اصلی: Rocketman
کارگردان: دکستر فلچر

«راکت‌من» فیلمی عادلانه و درست درباره‌ی شخصیت، میراث و موسیقی التون جان است. فیلم از نمایش نقاط تاریک زندگی او خجالت نمی‌کشد و در این راه حتی خطر هم می‌کند. تارون ایگرتون برای نقش التون جان بازیگر مناسبی است. او به این نقش انرژی و جذابیت و گرما می‌بخشد. در سکانس‌های دراماتیک جوری احساسات‌تان را برمی‌انگیزد که قلب‌تان می‌شکند و در لحظات پر آب و تاب سرحال و درخشان است. به علاوه او همه‌ی قطعات را خودش می‌خواند و وقتی فیلم را تماشا می‌کنید متوجه می‌شوید که این تا چه حد فاکتور مهمی می‌تواند باشد. او با تمام قلبش می‌خواند و همه‌ی آهنگ‌ها را حس می‌کند. همان‌طور که این آهنگ‌ها در قصه‌ی فیلم معنا پیدا می‌کنند.

آنتونیو باندراس در رنج و شکوه

عنوان اصلی: Pain and Glory
کارگردان: پدرو آلمادووار

یک فیلم خیلی شخصی و هوشمندانه‌ی دیگر از پدرو آلمادووار که درباره‌ی پا به سن گذاشتن، مرگ، اضطراب، افسردگی، اعتیاد و فیلمسازی، شکوه و بالاتر از همه رنج است. این فیلم «هشت و نیم» آلمادووار است. گاهی اوقات اجرای یک نقش جوری است که می‌گوییم این بازیگر به دنیا آمده تا این نقش را ایفا کند.

این اتفاقی است که برای آنتونیو باندراس فیلم آلمادووار هم می‌افتد. او نقش سالوادور، فیلمساز اسپانیایی را بازی می‌کند که با همه‌ی مفاهیمی که بالاتر گفتیم دست به گریبان است.

چرخش باندراس در هر یکی از این حالات با ظرافت و جزییات زیاد همراه است که بازی‌اش را تبدیل به کاری باورنکردنی می‌کند. باندراس برای سال‌های سوپراستار بوده اما هیچ نقشی تا به این حد غنی تا امروز برایش نوشته نشده  و بی‌تردید بهترین بازی کارنامه‌اش است.

بیشتر ببینید:
کاراکترهای جهان سیاست روی پرده‌ی سینما

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه