سریال وانداویژن؛ آغاز موفقیت‌آمیز فاز چهارم مجموعه آثار جهان مارول

۲۳ اسفند ۱۳۹۹ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۵ دقیقه
وانداویژن

بعد از «انتقام‌جویان: پایان بازی» و موفقیت خیره‌کننده‌ای که همراه با خود داشت، خیلی‌ها منتظر فاز چهارم مجموعه آثار جهان سینمایی مارول بودند. سریال «وانداویژن»، رسما نقطه‌ی آغازین ورود مارول به فاز چهارم آثار خودش بود. با وجود آن موفقیت حیرت‌انگیز فاز قبلی و کلی فروش خارق‌العاده، قابل پیش‌بینی بود که مارول به این زودی‌ها ابرقهرمان‌های خود را رها نکند. آما آیا می‌توان انتظار تکرار موفقیت‌های پیشین را داشت؟ سریال «وانداویژن» شاید بتواند ما را به پاسخی برساند.

در نقد سریال وانداویژن خطر لو رفتن داستان وجود دارد.

داستان «وانداویژن» کمی بعد از رخدادهای «پایان بازی» آغاز می‌شود. واندا ماکسیموف که ویژن، معشوق خود را در جریان آن اتفاقات از دست داده، به شهر کوچک وست‌ویو می‌رود و یک جهان آرمانی خیالی برای خود می‌سازد که در آن، او و ویژن و فرزندانشان زندگی خوش و خرمی با هم دارند. اما تمام آدم‌های وست‌ویو در حال حاضر برده‌ی فکری او هستند. به همین دلیل سازمان سورد وارد عمل می‌شود تا با او مقابله کند.

چند قسمت ابتدایی سریال حیرت‌انگیز هستند. در هر قسمت، ما به یک دهه خاص از تاریخ آمریکا می‌رویم و سریالی کمدی شبیه سریال‌های کمدی آن دوران می‌بینیم، بازیگران آن‌ها هم واندا و ویژن هستند. کمدی‌هایی که به خودی خود، قوی و بامزه هستند. اما نکته‌ها و اشاره‌های زیادی در هر قسمت وجود دارد که نشان می‌دهد ماجرا پیچیده‌تر از این‌هاست و قرار نیست تنها شاهد داستان‌های بامزه‌ی زندگی واندا و ویژن باشیم. این مرموز بودن، و این حس که اسرار پیچیده‌ای زیر لایه‌های زیرین این سریال‌های کمدی تماشایی نهفته است، در چند قسمت ابتدایی سریال به شکلی بی‌نظیر پیاده‌سازی شده است. بی‌اغراق می‌توان گفت که نویسندگان داستان، در این زمینه هنرمندانه عمل کرده‌اند.

اما «وانداویژن» به تدریج ساختار مفرح ابتدایی خود را رها می‌کند، از اسرار خود پرده می‌گشاید و وارد یک داستان ترسناک و جدی می‌شود. این‌جاست که می‌بینیم سریال از نظر داستانی، چه ساختار چفت‌وبست‌دار و حساب‌شده‌ای دارد. و در واقع تک‌تک عناصر مهمی که در سریال می‌بینیم یک منطق قوی پشت‌شان قرار دارد. سریال‌های کمدی که واندا و خانواده‌اش بازیگران اصلی آن هستند، در اصل اشاره‌ای هستند به دوران خوش کودکی او و سریال‌های کمدی که آن زمان تماشا می‌کرده است. وست‌ویو جهان امن و کوچکی برای او شده تا بتواند آرزوی حالا دیگر محال تشکیل یک خانواده با ویژن را تحقق بخشد. نکته دردناک این است که ویژن و کودکانش تنها محدود به همین جهان محدود وست‌ویو هستند، و خارج از آن کشته خواهند شد. آن هم جهانی که به بهای به گروگان‌ گرفتن ساکنان بی‌گناه این شهر، به دست آمده است.

یکی از نقاط قوت کلیدی «وانداویژن» این است که در آن، فرم و محتوا به یک بهم‌پیوستگی فوق‌العاده با هم رسیده‌اند. در واقع این دو عنصر مهم طوری در هم پیچیده شده‌اند که امکان جدایی آن‌ها از هم نیست. ساختار قسمت‌ قسمت سریال و استفاده از سریال‌های کمدی، آن فضای سرخوشانه  و رنگ‌های شاد در کنار لایه‌ی تیره‌تر زیرین، همه و همه پیوندی محکم با مضمون اصلی سریال دارند. از این نظر، «وانداویژن» به یک جایگاه دست‌نیافتنی رسیده است.

دیگر ویژگی مثبت قابل توجه سریال، بازی تماشایی بازیگران آن، مخصوصا الیزابت اولسن است. در تک تک صحنه‌های حضور، شاهد یک بازی حیرت‌انگیز از او هستیم. «وانداویژن» یک اثر تجاری صرف است و قبلا هم دیده‌ایم که بعضی از بازیگران آثار این‌چنینی، چندان فضای آن را جدی نمی‌گیرند. اما اولسن در تک‌تک لحظه‌ها از تمام وجودش مایه گذاشته است. کلی باید حسرت بخوریم که چنین بازیگر بااستعداد و فوق‌العاده‌ای بخش اصلی تمرکزش را روی آثار ابرقهرمانی تجاری گذاشته است.

اگر «وانداویژن» در تمام قسمت‌ها با این قدرت ظاهر می‌شد، شاهد حضور یکی از بهترین سریال‌های تاریخ بودیم. ولی متاسفانه در چند قسمت پایانی، مخصوصا قسمت ۸ و ۹، این ساختار منسجم و حساب‌شده کاستی‌هایی از خود نشان می‌دهد. کم‌کم بعضی اتفاقات سرسری و غیرقابل انتظار در سریال رخ می‌دهند و ماجراها هم شتابی عجیب به خود می‌گیرند. سازمان سورد راهی به داخل وست‌ویو پیدا می‌کند، ویژن سفید به یک‌باره معرفی می‌شود و از راه می‌رسد و شاهد کلی صحنه اکشن تماشایی می‌شویم. اما بدترین اتفاق سریال، شاید حضور آگاتا هارکنس باشد.

آگاتا اصلا شخصیت بدی نیست، اتفاقا به لطف بازی کاترین هان، شخصیت جذابی هم به نظر می‌رسد. ولی حضور او باعث می‌شود خیلی از چارچوب‌هایی که در قسمت‌های پیشین دیدیم، به یک‌باره فرو بریزند. در چند قسمت ابتدایی داستان طوری پیش می‌رود که گویی واندا ماکسیموف قرار است یک شخصیت خاکستری باشد. قهرمانی که در مسیر شرور شدن است. او مردم را گروگان گرفته است، با سازمان سورد درگیر شده است، تنها به خاطر این که می‌خواهد خانواده‌ای داشته باشد. چنین نگرش خودخواهانه‌ای قطعا مغایر با مرام اخلاقی یک ابرقهرمان است. از طرفی شاهد تلاش ویژن برای پرده‌گشایی از معماهای سریال هستیم. اگر ویژن حقیقت ماجرا را بفهمد چه واکنشی نشان می‌دهد؟ آیا رودرروی واندا قرار می‌گیرد؟ آیا به او و عشقش حق می‌دهد؟ یا شاید ترجیح می‌دهد کنار مردم بایستد؟ در حالی که داریم این پرسش‌ها را در ذهن خود بررسی می‌کنیم و کنجکاوانه منتظر قسمت‌های بعدی هستیم، به یک‌باره آگاتا از راه می‌رسد و تمام تقصیرهای داستان گردن او می‌افتد. دوباره شاهد همان فرمول تکراری و جواب پس‌داده سینمای مارول می‌شویم. قهرمانان سفید، دشمنان سیاه. و پیروزی که در نهایت قهرمان‌ها به دست می‌آورند.

نمی‌توان خرده‌ای به مارول گرفت. این فرمول همیشه برای آن‌ها جواب داده است. پس چه نیازی به تغییر است؟ ولی باید پذیرفت وقتی کمی آن‌سوتر شرکتی چون دی‌سی داریم که بی‌محابا شخصیت‌های مطرح خود را دستمایه تجربه‌های داستانی مختلف قرار می‌دهد (تا جایی که حتی جوکر، یکی از مشهورترین شرورهای تاریخ سینما را به یک شخصیت همدلی‌برانگیز تبدیل می‌کند)، این فرمول ساده و ابتدایی مارول کمی توی ذوق می‌زند. مارول همیشه محتاطانه و با ترس پیش رفته است. خیلی اهل ریسک نیست. ولی خیلی بعید به نظر می‌رسد در فاز چهارم جهان سینمایی مارول که حالا بزرگ‌تر و محبوب‌تر از همیشه شده، این مسیر همچون گذشته جواب بدهد.

یک نکته مهم دیگر در مورد «وانداویژن» این است که فصل‌های بعدی آن به چه صورت خواهد بود؟ قطعا با این موفقیت، فصل‌های دوم و سومی هم وجود خواهد داشت. بعید است مارول این لقمه چرب‌ونرم را رها کند. اما قطعا دیگر خبری  از این فرم خاص و تکیه بر سریال‌های کمدی کلاسیک نخواهد بود. دیگر با یک سریال ابرقهرمانی معمولی با روایتی معمولی طرف هستیم. باید دید آیا جک شفر، خالق سریال، می‌تواند یک ایده نبوغ‌آمیز دیگر هم برای فصل دوم پیدا کند؟

نقد سریال وانداویژن دیدگاه شخصی نویسنده است و لزوما نظر دیجی‌کالا مگ نیست.
راهنمای تماشای سریال
برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه