هر آنچه باید درباره‌ پست‌مدرنیسم و کتاب‌های مربوط به آن بدانید

۱۹ تیر ۱۴۰۲ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۳ دقیقه
پست‌مدرنیسم

حقیقت (Truth)، دانش (Knowledge)، عقلانیت (Reason) و پیشرفت (Progress) چهار اصلی بودند که جنبش فلسفی و فکری‌ مدرنیسم (Modernism) بر پایه‌ی آن‌ها بنا شد. البته جنبشی هنری به نام مدرنیسم هم وجود دارد، ولی وقتی از پست‌مدرنیسم (Post Modernism) صحبت می‌کنیم، موضوع بحث جنبش فلسفی و فکری مورد اشاره است، نه جنبش هنری.

چهار ارزشی که به آن‌ها اشاره شد، به‌عنوان ارزش‌های عصر روشنگری (Enlightenment Age) نیز شناخته می‌شوند، ولی در این مقاله صرفاً از چترواژه‌ی «مدرنیسم» برای توصیف‌شان استفاده می‌کنیم، چون کارمان را راحت‌تر می‌کند.

حال بیایید ببینیم این چهار اصل از چه حرف می‌زنند:

۱. حقیقت: حقایقی وجود دارند که مطلق هستند، از ذهن افراد مستقل‌اند و بنابراین جهان‌شمول‌اند.

۲. دانش:‌ امکان دستیابی به دانش عینی یا حداقل تعدادی از این حقایق جهان‌شمول وجود دارد.

۳. عقلانیت: عقلانیت بهترین راه برای رسیدن به دانش و توضیح دادن آن است.

۴. پیشرفت: اگر انسان‌ها در واکنش به دانش عینی، رفتاری عقلانی از خود نشان دهند، می‌توانند به موقعیتی بهتر دست پیدا کنند.

چهار اصل مدرنیسم

با توجه به این تفاسیر، بهترین راه برای توصیف مدرنیسم این جمله است: مدرنیسم یعنی باور به پیشرفت بشریت از راه توسعه‌ی دانش بشری.

یکی از بهترین مثال‌ها از یک کتاب مدرنیستی کتاب «آنسیکلوپدی» (Encyclopédie) یا دایره‌المعارف جامع است که بین سال‌های ۱۷۵۱ تا ۱۷۷۲ در فرانسه تالیف شد و به‌عنوان اولین دایره‌المعارف جامع جهان شناخته می‌شود.

دایره‌المعارف جامع فرانسه

هدف مدرنیسم چند چیز بود:

  • قدرت بخشیدن به قوه‌ی تفکر انسان
  • رها کردن انسان از تفکر شلخته و ذهنی تنبل
  • تلاش برای دستیابی به حقیقت و ریختن آن در قالبی مشخص
کتاب از مدرنیسم تا پست مدرنیسم اثر لارنس کهون نشر نی

با این حال، مدرنیسم همیشه جنبشی جنجالی بوده است. اگر شما سعی کنید از راه تجربه‌گرایی به حقیقت برسید، ولی جایی آن وسط به خدا اشاره نکنید، این کار شما ممکن است خشم بسیاری از افراد را بربیانگیزد. همان‌طور که از این کاریکاتور برمی‌آید، مدرنیسم مثل پلکانی بود که انتهای آن به خداناباوری (Atheism) می‌رسید.

مدرنیسم

ولی این مقاله نه درباره‌ی مدرنیست‌ها، بلکه درباره‌ی پست‌مدرنیست‌ها است. سوال اینجاست که اولین پست‌مدرنیست‌ها چه‌کسانی بودند؟

کتاب پست مدرنیسم اثر گلن وارد

پست‌مدرنیسم فرانسوی

اولین پست‌مدرنیست‌ها روشنفکران فرانسوی بودند. آن‌ها نماینده‌ی تمام کسانی از جناح چپ بودند که پس از جنگ جهانی دوم نسبت به تمام ارزش‌های مدرنیسم بدبین شده بودند و نسبت به آن‌ها واکنش منفی نشان دادند. اساساً حرف آن‌ها این بود که بشریت بیش‌ازحد مطیع مدرنیسم شده بود و ارزش‌های مدرنیستی بسیار محدودکننده بودند و برای این‌که بتوانیم خود را از بندشان رها کنیم، باید کمی فکر خود را آزادتر کنیم و تمام جنبه‌های دنیا را که نسبت به آن‌ها بی‌توجه بودیم، از نو ببینیم.

اگر بخواهیم تفاوت مدرنیسم و پست‌مدرنیسم را در قالب دو واژه‌ی متضاد توضیح دهیم، آن دو واژه «ساده‌سازی» و «پیچیده‌سازی» است. پست‌مدرنیسم تلاشی برای «پیچیده‌سازی» مدرنیسم است. اساساً برای پست‌مدرنیست‌ها «ساده‌سازی» مثل سیر برای خون‌آشام می‌ماند.

در راستای پیچیده‌سازی امور، پست‌مدرنیست‌ها ادعا کردند که هیچ راه «درست»ی برای نگاه کردن به مسائل وجود ندارد. اساساً هدف از ارائه‌ی این ایده به چالش کشیدن مدرنیست‌هایی بود که زیادی به آن چهار اصل مذکور (حقیقت، دانش، عقلانیت، پیشرفت) اعتماد داشتند.

در نظر پست‌مدرنیست‌ها، دانش صرفاً نوعی پویش است و چیزی نیست که جایی در دنیای بیرون، مثلاً پشت یک بته، وجود داشته باشد و بتوان آن را کشف کرد. در نظر پست‌مدرنیست‌ها، دانش یک ساختار اجتماعی ذهنی است که با استفاده از ابزار ذهنی انسان – یعنی مغز – ساخته شده است. عامل دیگری که باعث می‌شود «حقیقت» هرچه بیشتر از واقعیت به‌دور باشد، این است که با استفاده از مفهوم من‌درآوردی زبان به آن وجودیت بخشیده‌ایم.

در نظر آن‌ها، این عوامل در کنار هم باعث شده‌اند که هرگونه تلاشی از جانب انسان‌ها برای دستیابی به حقیقت عینی گمراه‌کننده و در برابر خطای انسانی آسیب‌پذیر باشد.

یکی دیگر از استدلال‌های پست‌مدرنیست‌ها این است که ما عادت داریم به بعضی چیزها بها بدهیم و در ازایش بعضی چیزها را به حاشیه برانیم. مثلاً بعد از اختراع اینترنت و تاسیس یوتوب، ما به توضیح داده شدن چیزها در قالب ویدئو بها دادیم، ولی در ازایش توضیح دادن چیزها در قالب کتاب به حاشیه رانده شد.

پست‌مدرنیست‌ها می‌گویند که ما باید بین این دوگانگی تعادل برقرار کنیم. به‌عبارت دیگر، باید عیب‌ها و ایرادهای چیزهایی را که به آ‌ن‌ها ارجحیت داده‌ایم ببینیم و به ارزش چیزهایی که به حاشیه رانده‌ایم و به قدر کافی بهشان توجه نکرده‌ایم، واقف شویم.

این‌ها استدلال‌هایی نسبی‌گرایانه هستند. با توجه به این‌که تلاش‌های ما برای درک دنیا ساختگی، ذهنی و در برابر خطای انسانی آسیب‌پذیر هستند، هیچ راهی وجود ندارد تا بتوانیم درباره‌ی درستی ایده‌های خود به یقین برسیم یا بتوانیم نتیجه‌گیری کنیم که ارزش‌ها و ایده‌های ما در مقایسه با ارزش‌ها و ایده‌های فرهنگ‌های دیگر بهتر هستند.

بنابراین طبق گفته‌ی آن‌ها، مدرنیستی که باور دارد روش علمی به‌طور عینی بهترین روش برای درک دنیاست، در حال به حاشیه راندن یا سرکوب کردن یک نفر دیگر آن سر دنیاست که شاید باورش بر این است که بهترین راه برای کسب دانش و درک دنیا، توسل به معنویات است.

ژان بودریار (Jean Baudrillard)، یکی از مطرح‌ترین فیلسوف‌های پست‌مدرن، در کتاب «جنگ خلیج اتفاق نیفتاد» (The Golf War Did Not Take Place)، نسبی‌گرایی را این‌گونه توصیف کرده است:

سنت‌گرایی اجماعی ([ایدئولوژی متعلق به] عصر روشن‌گری، توماس پین، چپ‌گرایان در راس قدرت، روشن‌فکر توبه‌گر و انسان‌گرای سانتی‌مانتال) به‌اندازه‌ی هر مذهب قبیله‌ای و جامعه‌ی بدوی خشن است.

کتاب سرگشتگی نشانه ها اثر ژان بودریار

یکی دیگر از استدلال‌های بزرگ پست‌مدرنیسم این است که در هرگونه ساختار اجتماعی، دینامیک‌های قدرت پنهان وجود دارند. در نظر پست‌مدرنیست‌ها، کار آن‌ها این است که ابزار لازم برای افشاسازی این دینامیک‌ها را در اختیارمان قرار دهند تا همه بتوانند به‌وضوح آن‌ها را ببینند و بدین ترتیب به آزادی بیشتری دست پیدا کنند. البته این کار شاید در نگاه اول بسیار مطلوب به نظر برسد، ولی وقتی پای علم هم وسط بیاید، شاید هیجان‌تان را نسبت به آن از دست بدهید.

پست‌مدرنیست‌ها در زمان خود مورد انتقاد قرار گرفتند، ولی آن‌ها به یک طریق خود را از دردسر نجات دادند و آن هم این بود که هیچ باور مرکزی منسجمی از خود ارائه نکردند. بنابراین خواندن نوشته‌های آن‌ها مثل شنا کردن دور یک دایره است؛ آن‌ها هر از گاهی از مدرنیسم انتقاد می‌کنند، ولی هیچ‌گاه سعی نمی‌کنند به‌طور مستقیم آن را تخریب کنند.

بسیاری از نقل‌قول‌هایی که به پست‌مدرنیست‌ها نسبت داده می‌شوند و به نظر می‌رسد که تفکر پست‌مدرن را به‌خوبی خلاصه می‌کنند، در اصل به فیلسوف‌های پست‌مدرنیست اصلی تعلق ندارند و بیانات متخصصانی هستند که سعی دارند تفکر فیلسوف‌های پست‌مدرن را خلاصه کنند. در ادامه تصویری از دوتا از این نقل‌قول‌ها را می‌بینید که به اشتباه به فوکو و دریدا نسبت داده شده‌اند، ولی در اصل متعلق به کتاب‌هایی هستند که تفکر آن‌ها را توضیح می‌دهد:

پست‌مدرنیسم پست‌مدرنیسم پست‌مدرنیسم پست‌مدرنیسم

در رابطه با علم، پست‌مدرنیست‌ها ادعا کرده‌اند که علم نمی‌تواند عینی باشد، چون دانشمندان همه‌یشان ذاتاً سوگیری ذهنی دارند. در گذشته علم درباره‌ی مسائل زیادی اشتباه کرده است و به‌عنوان ابزاری برای زورگویی مستبدانه علیه فرهنگ‌های دیگر مورد سوءاستفاده قرار گرفته است.

البته حرف آن‌ها این نیست که کلاً علم را کنار بگذاریم. خلاصه کردن دیدگاه آن‌ها نسبت به علم در یکی دو جمله بسیار سخت است، ولی تلاش‌مان را می‌کنیم. برخی افراد بر این باورند که پست‌مدرنیسم ضدعلم است، ولی این دیدگاه کمی اغراق‌آمیز است. دیدگاه دقیق‌تر این است که بگوییم پست‌مدرنیست‌ها باور دارند که ما زیادی به علم بها داده‌ایم و باید نسبت به آن تردید بیشتری به خرج دهیم تا متوجه ضعف‌ها و کمبودهای آن شویم.

حتی اگر از پست‌مدرنیست‌ها و کاری که انجام دادند خوشتان نیاید، بهتر است نسبت به آن‌ها انصاف داشته باشید و این را در نظر بگیرید که نیت نخستین فیلسوف‌های پست‌مدرنیست این بود که واقعآً به مردم سود برسانند و آن‌ها را ترغیب کنند که اندیشه‌ی مستقل داشته باشند و به آن‌ها کمک کنند خودشان را از جنبه‌های مستبدانه‌ی جامعه رها کنند.

مثلاً یکی از این فیلسوف‌ها میشل فوکو (Michel Foucault) بود. او در کتاب خود با عنوان «جنون و تمدن» (Madness & Civilization) سعی کرد توضیح دهد که تمدن غرب چگونه افرادی را که به مشکلات روانی دچار هستند، به حاشیه می‌راند.

میشل فوکو جنون و تمدن

در کتابی دیگر با عنوان «مراقبت و تنبیه» (Discipline & Punish)، او به ما هشدار داد که خطر نظارت جمعی می‌تواند جامعه را به سمت مطیع و خنثی بودن سوق دهد و همچنین منتقل کردن مجازات خلافکاران از مجامع عمومی به پشت درهای بسته‌ی زندان و دادگاه می‌تواند راهی برای حفظ قدرت دولت باشد، چون دولت می‌تواند به دور از چشم و توجه مردم، روی زندانیان بازی‌های قدرت اعمال کند.

کتاب مراقبت و تنبیه اثر میشل فوکو نشر نی

اگر به دنیای امروزی نگاه کنیم، می‌توانیم صحبت‌های فوکو را به بعضی از وقایع تعمیم دهیم. مثلاً ادوارد اسنودن (Edward Snowden) و چلسی منینگ (Chelsea Manning) دو فردی بودند که به‌خاطر لو دادن اطلاعات محرمانه‌ی دولت آمریکا – که نشان می‌داد آمریکا در حال جاسوسی از شهروندان خودش است – مجرم شناخته شدند. این‌که آمریکا تصمیم گرفت این دو فرد را به‌طور عمومی مجازات کند، کار بسیار پرریسکی بود، چون شرایط را برای واکنش منفی عموم مردم فراهم کرد و این اتفاق هم افتاد. حال فرض کنید اگر مجازات آن‌ها را در خفا انجام می‌داد و هیچ‌گاه اسمی از آن‌ها برده نمی‌شد. آیا شرایط چند برابر بیشتر تحت کنترلشان نمی‌بود؟

ژان-فرانسوا لیوتارد (Jean-Francois Lyotard)، یکی از فیلسوفان پست‌مدرن، در اقدامی کم‌سابقه، در اواخر عمر این جنبش تعریفی سرراست از پست‌مدرنیسم در کتابش «وضعیت پست‌مدرن: گزارشی از دانش» (The Postmodern Condition: A Report on Knowledge) ارائه داد:

«تعریف من از پست‌مدرنیسم، با این‌که به‌شدت ساده‌سازی شده، این است: ناباوری نسبت به فراروایت‌ها.»

تعریف پست‌مدرنیسم

منظور از ناباوری نسبت به فراروایت‌ها، بدبین بودن نسبت به داستان‌های مفصلی است که درباره‌ی ساز و کار دنیا برای یکدیگر تعریف می‌کنیم. از این نظر، پست‌مدرنیسم یک مشکل بزرگ داشت: فقط می‌توانست مشکلات را شناسایی کند، ولی نمی‌توانست راه‌حلی برایشان عرضه کند، چون ارائه‌ی راه‌حل یعنی تجویز فراروایتی دیگر.

پست‌مدرنیسم نقدهای زیادی از مدرنیسم و متعاقباً تمدن غرب داشت و این روحیه‌ی انتقادی ابزار آن بود، ولی پست‌مدرنیسم نمی‌دانست با این نقدها چه‌کار کند. برای همین اگر کسی بخواهد بر پایه‌ی پست‌مدرنیسم جنبشی عمل‌گرایانه ایجاد کند، ناچار است بعضی از جنبه‌های آن را نگه دارد و برخی دیگر را دور بریزد.

پست‌مدرنیسم رادیکال

بین اواخر دهه‌ی ۸۰ و اوایل دهه‌ی ۹۰، برخی از نویسندگان و فعالان اجتماعی احتمالاً متوجه پتانسیل پست‌مدرنیسم برای عمل‌گرایی شدند، چون حجم زیادی نوشته در این راستا تولید شد و در جریان آن‌ها پست‌مدرنیسم با سیاست هویت‌محور چپ‌گرایانه ترکیب شد.

«نقشه‌برداری از حاشیه‌ها: درهم‌تنیدگی، سیاست‌های هویت‌محور و خشونت علیه زنان رنگین‌پوست» (Mapping the Margins: Intersectionality, Identity Politics and Violence Against Women of Color) نام مقاله‌ای تاثیرگذار از کیمرلی کرنشاو (Kimberle Crenshaw) است که در سال ۱۹۹۱ منتشر شد و در آن برای اولین بار مفهوم «درهم‌تنیدگی اجتماعی» یا Intersectionality معرفی شد.

در خود این مقاله به‌طور مستقیم اشاره شده است که درهم‌تنیدگی اجتماعی تلاشی برای ترکیب کردن «پست‌مدرنیسم با سیاست‌های معاصر» است. می‌توان فرض را بر این گرفت که منظور او از سیاست‌های معاصر همان سیاست‌های هویت‌محور چپ‌گرایانه است.

نقشه‌برداری از حاشیه‌ها کیمبرلی کرنشاو پست‌مدرنیسم رادیکال

در حوالی همان موقع، در سال ۱۹۹۰، کتاب «آشفتگی جنسیتی» (Gender Trouble) از جودیث باتلر (Judith Butler) منتشر شد که در آن باتلر ادعا کرد که جنسیت یک مفهوم ساختگی اجتماعی است و منبع الهامش برای بیان چنین ادعایی را فوکو ذکر کرد.

در همین دوره‌ی زمانی، بل هوکس (Bell Hooks) با توسل به پست‌مدرنیسم مردم را دعوت کرد تا ائتلاف‌هایی حول محور هویت شکل دهند و از فراروایت خود پیروی کنند. این فراروایت هم از این قرار بود: دنیا به دو گروه تقسیم شده است: ستم‌گران و ستم‌دیدگان. ستم‌دیدگان باید با هم متحد شوند.

کتاب همه ‌چیز درباره‌ عشق نگاهی نو اثر بل هوکس نشر خزه

هوکس در نوشته‌های خود از اصطلاح «پست‌مدرنیسم رادیکال» (Radical Postmodernism) استفاده می‌کند. این اصطلاح توصیف‌گر دقیقی از جنبشی است که در اواخر دهه‌ی ۸۰ به وجود آمد، برای همین در این مقاله هم از همان استفاده خواهد شد، چون واقعاً به یک واژه‌ی جدید نیاز داریم تا بین پست‌مدرنیسم فرانسوی‌ها و پست‌مدرنیسم جدیدی که تحت‌تاثیر آن‌ها به وجود آمد، تمایز قائل شویم.

پست‌مدرنیسم رادیکال

متون نام‌برده‌شده همه متونی بسیار مهم در حوزه‌ی پست‌مدرنیسم، فمینیسم و نظریه‌ی انتقادی نژاد (Critical Race Theory) هستند. در تصویر زیر نیز عنوان متون دیگری را می‌بینید که به چگونگی توسعه‌ی پست‌مدرنیسم رادیکال پرداخته‌اند، ولی متون ترجمه‌شده به فارسی در این حوزه بسیار کم است.

پست‌مدرنیسم

از ایده‌های اصلی که پست‌مدرنیست‌های رادیکال از پست‌مدرنیست‌های فرانسوی وام گرفتند می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

۱. نگاه کردن به دنیا از لنز دینامیک‌های پنهان قدرت و ستم‌گری/ستم‌دیدگی

۲. انتقاد از ارزش‌های مدرنیستی و متعاقباً تمدن غرب (مثل حقیقت عینی) و جایگزین کردن آن‌ها با مفاهیمی چون حقیقت فردی و نسبی‌گرایی فرهنگی

۳. نگاه کردن به مفاهیم از لنز «ساختار اجتماعی» و این‌که جامعه چگونه بر اساس تمایلات خود به مفاهیم بها می‌دهد و آن‌ها را به حاشیه می‌راند

برخلاف پست‌مدرنیسم فرانسوی، پست‌مدرنیسم رادیکال هیچ ابایی نداشت تا ادعاهای قطعی یا فراروایت خاص خود را ارائه کند. شاید جالب باشد که بررسی کنیم و ببینیم این فراروایت چگونه شکل گرفت، چون ارزش‌های مدرنیستی و تفکر عقلانیت‌محور در آن نقشی نداشتند.

روایت پست‌مدرن را نمی‌توان طبق ارزش‌های سنتی به بحث گذاشت. همچنین روایت پست‌مدرن بر اساس مدارک و سرنخ‌های تجربه‌گرایانه‌ای که در دسترس داریم ارائه نشده، بلکه صرفاً بر اساس نیاز، به یک سری داده توسل جسته و داده‌های متناقض با آن را نادیده گرفته و اغلب بطن (Context) داده‌ی استفاده‌شده را هم لحاظ نکرده است.

با وجود این تفاسیر، این سوال پیش می‌آید که ریشه‌ی ادعاهای پست‌مدرنیسم چیست؟ ریشه‌ی آن‌ها، تجربه‌های فردی و حقیقت جمعی شناخته‌شده است. به‌عنوان مثال، اگر یک پست‌مدرنیست رادیکال ادعایی نزد شما مطرح کند، شاید شما از او درخواست کنید که مدرکی علمی برای ادعاهایش عرضه کند. شاید این پست‌مدرنیست در جواب به شما بگوید که برای ثابت کردن حرفش به علم نیاز ندارد، چون علم مفهومی ساختگی از جانب مردان سفیدپوست است و اشخاص رنگین‌پوست خودشان می‌دانند چه چیزی درست است.

طبق آن چیزی که من از نوشته‌های پست‌مدرنیست‌های فرانسوی درک کردم، هدف آن‌ها این بود که به مدرنیسم ظرافت معنایی ببخشند و نقش دسری را ایفا کنند که در کنار غذای اصلی – که همان مدرنیسم باشد – سرو شده است. به‌عبارت دیگر، هدف آن‌ها این نبود که مدرنیسم را به‌کل از بین ببرند.

ولی پست‌مدرنیست‌های رادیکال رویکردی بسیار تهاجمی به عقل‌گرایی دارند و با حالتی تهاجمی سعی دارند بازتعریفی ذهنی (Subjective) از چهار اصل مدرنیسم (یعنی حقیقت، دانش، عقلانیت و پیشرفت) ارائه دهند. با توجه به این مسئله، می‌توان گفت که پست‌مدرنیسم رادیکال کلاً به پدیده‌ای مجزا تبدیل شد و به‌طور فعالانه ضد مدرنیسم شورید.

پست‌مدرنیست‌های فرانسوی سعی داشتند ما را تشویق کنند که با دیدی شک‌گرایانه‌تر به دنیا نگاه کنیم، ولی ماموریت پست‌مدرنیست‌های رادیکال برعکس این بود. آن‌ها در فراروایت‌های خود با کمال میل بیاناتی قطعی درباره‌ی دنیا ارائه می‌کنند و هدفشان هم از این کار این است که با رویکردی رادیکال شیوه‌ی نگاه ما به دنیا را عوض کنند.

وقتی یک پست‌مدرنیست رادیکال بیانیه‌ای ارائه می‌کند، شما قرار نیست با دیدی شک‌گرایانه آن را بررسی یا با معیارهای سخت‌گیرانه‌ی مدرنیستی آن را صحت‌سنجی کنید.

کتاب نقد پست مدرنیسم ردیه ای مارکسیستی اثر الکس کالینیکوس نشر ژرف

البته با تمام این تفاسیر شاید فکر کنید که داریم در حق پست‌مدرنیست‌های رادیکال کم‌لطفی می‌کنیم؛ بنابراین برای رعایت انصاف بهتر است به جنبه‌های مثبت این جنبش هم اشاره کرد، چون بسیاری از پست‌مدرنیست‌های رادیکال نیتی خوب دارند، فقط راهکارشان سوال‌برانگیز است. مثلاً یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای پست‌مدرنیست‌های رادیکال این بوده که توجه دنیا را به مسئله‌ی خشونت علیه زنان– که همیشه در خفا و سکوت سر و تهش هم می‌آمده – جلب کردند.

در نهایت صحبت ما درباره‌ی بسته‌بندی جنبش سیاست هویت‌گرایانه است و در حال حاضر این بسته‌بندی ضدمدرنیسم است. بنابراین با وجود تمام این دستاوردها، کشمکشی برای حفظ ارزش‌های مدرنیستی هم وجود داشته است. مثلاً با وجود این‌که پست‌مدرنیست‌های رادیکال سعی دارند جنسیت را به مفهومی «ذهنی» تبدیل کنند، از طرف دیگر یک سری تلاش هم صورت گرفته تا بشریت درباره‌ی حقایق زیستی و ژنتیکی آگاه بماند. طبیعتاً بین این تعریف ذهنی و فردی از جنسیت و تعریف بیولوژیکی از آن تنش‌هایی در گرفته است و هنوز هم ادامه دارد.

بنابراین می‌توان بسته‌بندی پست‌مدرنیسم را عوض کرد؛ یعنی می‌توان به دستاوردهای موردنظر آن رسید، بدون این‌که نیاز باشد به ارزش‌های  پایه‌ی مدرنیسم حمله کرد.

در آخر، جا دارد مطلب را با نقل‌قولی از شخصی به پایان رساند که از نگارنده‌ی مطلب باهوش‌تر است. این شخص هانا آرنت (Hannah Arendt) و نقل‌قول مربوطه نیز از کتاب «توتالیتاریسم» (Totalitarianism) است:

شهروند ایده‌ال برای حکومت تمامیت‌خواه نه نازی یا کمونیست معتقد، بلکه فردی است که تمایز بین حقیقت و خیال (یعنی واقعیت تجربیات) و تمایز بین درست و غلط (استانداردهای اندیشیدن) برایش از بین رفته است.

منبع: Ryan Chapman

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه