نقد فیلم وداع (The Farewell)؛ مرگ در می‌زند

۶ آذر ۱۳۹۸ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۵ دقیقه
نقد فیلم وداع
در نقد فیلم وداع خطر اسپویل شدن قصه وجود دارد.

از سال گذشته که فیلم «آسیایی‌های پولدار دیوانه» توانست موفقیت عظیمی در گیشه کسب کند و نظر منتقدان را هم تقریبا به خودش جلب کند کم‌کم فیلم‌های آسیایی-آمریکایی روی بورس آمدند. امسال هم فیلم وداع یا خداحافظی از یک کارگردان دو رگه‌ی چینی-آمریکایی بین فرهنگ آسیای شرقی و آمریکایی پل زد. از آن فیلم‌هایی که آن‌قدر با ظرافت و مهارت ساخته شده که دائم می‌توانید لایه‌های مختلف داستانی را در آن کشف کنید.

اول فیلم می‌نویسد که براساس یک «دروغ واقعی» ساخته شده. این دروغ واقعی هم در قصه‌ی فیلم و هم در پشت‌صحنه‌ی ساخت آن خودش را نشان می‌دهد. قصه‌ی یک خطی فیلم ساده است. مادربزرگ محبوب یک خانواده دارد می‌میرد. بچه‌هایش از اقصی نقاط دنیا می‌آیند تا در روزهای آخر مادربزرگ کنارش باشند. برای ما آشناترین نمونه‌ی چنین فیلمی «مادر» علی حاتمی است. اما «وداع» موفق می‌شود فراتر از قصه‌ی دور هم جمع شدن آدم‌ها موقع مرگ عمل کند.

چه چیزی باعث شده این خط داستانی ساده ابعاد بزرگتری پیدا کند؟ به گمانم تلقی کارگردان و نویسنده، خانم لولو وانگ، از مرگ و مواجهه‌ی افراد مختلف با آن باعث می‌شود که فیلم اهمیت بیشتری پیدا کند. فیلم برایم به شدت تداعی‌کننده‌ی کتاب «مواجهه با مرگ» نوشته‌ی براین مگی فیلسوف و روزنامه‌نگار بریتانیایی بود. فیلم «وداع» و کتاب مگی روی مرگ مانور می‌دهند ولی درواقع با مرگ به مفهوم زندگی می‌رسند. هر دو مولف عمیقا روی این موضوع متمرکز می‌شوند که اول مسئولیت‌مان در قبال کسانی که در آستانه‌ی مرگ هستند چه‌قدر است و بعد این مرگ به زندگی خودمان چه مفهومی می‌دهد.

از نای نای (مادربزرگ دوست‌داشتنی فیلم «وداع») سنی گذشته اما رسیدن ناگهانی مرگ با این که منتظرش باشی تفاوت زیادی دارد. در نتیجه خانواده تصمیم می‌گیرند به نای نای نگویند که بیمار است. این یک سطح ماجراست. دغدغه‌ی این که طبق اخلاق این اجازه را داریم برای فردی که در شرف مرگ است تصمیم بگیریم یا نه؟ بهتر است بداند که مرگ به او نزدیک است و کارهایش را به سامان برساند یا نداند و زندگی روزمره‌اش را حتی شادتر از قبل با همراهی آدم‌ها سپری کند تا روزی که دیگر نباشد؟

خود این ماجرا به اندازه‌ی کافی از ابعاد اخلاقی و فلسفی برخوردار است. حالا به آن اضافه کنید که رابطه‌ی نوه و مادربزرگ با بازی‌های درخشان آکوافینا و ژائو شوژن چه بار عاطفی به این قصه اضافه می‌کند. نوه‌ای که علیرغم سال‌ها دوری از مادربزرگ همچنان بهترین روزهای زندگی‌اش را زمانی می‌داند که کنار مادربزرگش بوده و مادربزرگی که علیرغم اختلاف سنی با نوه انگار او را بهتر از پدر و مادرش و هر کس دیگری درک می‌کند و پناهش می‌شود.

در لایه‌ی دیگر ماجرا نگاه آدم‌ها به مرگ است. در مهم‌ترین دیالوگ‌های فیلم عموی بیلی برایش توضیح می‌دهد که ذهنیت شرقی به مرگ با آن چه بیلی در آمریکا تجربه‌اش کرده کاملا متفاوت است. در غرب زندگی و مرگ هر کسی وابسته به خودش است و در شرق مرگ و زندگی آدم‌ها دیگران را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد. در حقیقت ما شریک تجربه‌ی مرگ دیگران هم می‌شویم. در فیلم «وداع» آدم‌ها صرفا ناظر بیرونی مرگ نای نای نیستند. آن‌ها درگیر تجربه‌ی مرگ می‌شوند و از خلال آن به زندگی‌شان در سال‌های گذشته رجوع می‌کنند.

همین است که در آن سکانس درخشان ناگهان بیلی دچار فروپاشی می‌شود و از اندوهی می‌گوید که با مرگ پدربزرگ تجربه کرده. از آن حس غربتی که در آمریکا و دور از خانواده تجربه کرده و در عین حال تجربه‌ی متفاوت زندگی در آمریکا.

این جا فیلم وارد سطح برخورد فرهنگ‌های متفاوت می‌شود. تفاوت‌های بین فرهنگی گاهی به اندازه‌ی حرف زدن به دو زبان متفاوت بین آدم‌ها فاصله می‌اندازد. بیلی در ابتدا تصوری از فرهنگ چین ندارد هر چند وانگ به شدت از این که فرهنگی را به فرهنگ دیگر برتری بدهد پرهیز می‌کند. حتی آن مراسم گورستان که ممکن است مضحک به نظر برسد جوری اجرا و دراماتیزه شده که به لحاظ عاطفی کاملا اثرگذار است.

دوربین هر چند از زاویه‌ی سوم شخص بیلی را هم مثل سایر کاراکترها زیر ذره‌بین می‌گیرد اما در حقیقت ما هم مثل بیلی با فرهنگ چین به عنوان رسومی کمی عجیب و غریب ولی دلنشین مواجه می‌شویم. وقتی دوربین ساختمان‌های یک شکل چین را نشان می‌دهد زاویه‌ی نقطه‌نظر بیلی را دارد. ترفندی که باعث می‌شود کاراکتر قهرمان فیلم و رفتارهایش متقاعدکننده، باورپذیر و یک گام بالاتر از این‌ها برانگیزاننده‌ی احساسات از کار دربیاید.

فیلم «وداع» به خوبی فاصله‌اش را با یک ملودرام سانتی‌مانتال حفظ می‌کند و با این حال تاثربرانگیز است. آن‌قدر زیرپوستی ته‌نشین می‌شود که نمی‌دانید دقیقا در کدام سکانس بغض‌تان شکسته. من از آن دسته آدم‌هایی هستم که معتقدم ملودرام احساساتی اما دور از سانتی‌مانتالیسم یکی از بهترین و لذت‌بخش‌ترین گونه‌های سینماست.

نای نای باعث می‌شود که گاهی فیلم حتی لحظات شوخ‌طبعانه‌ای هم داشته باشد. اصلا تقابل آن جشن عروسی با عزایی که در پیش است، فضایی گاه سورئال پدید می‌آورد.

فیلم کاملا حرفه‌ای ساخته شده و با این حال به شدت فیلم شخصی است. این را از آن نمای پایانی و دیدن مادربزرگ واقعی وانگ کشف می‌کنیم هر چند قبل از آن هم می‌شود حدس زد که این میزان احساسات طبیعی در زندگی واقعی تجربه شده که تا این حد ملموس روی پرده تصویر می‌شود. بعد آن ماجرای براساس «دروغ واقعی» این جا خودش را نشان می‌دهد. دروغ جشن عروسی و پنهان کردن حقیقت از مادربزرگ نبوده است. مادربزرگ لولو وانگ هنوز زنده است. برخلاف آن چه مادر بیلی در یکی از سکانس‌های فیلم می‌گوید که: «در چین مردم معتقدند وقتی کسی سرطان می‌گیرد، می‌میرد»، مادربزرگش زنده است و همچنان از حرکات ورزشی برای بیرون کردن سموم از بدنش استفاده می‌کند. شاید به این خاطر که خانواده‌ی وانگ شیوه‌ی مواجهه با مرگ را یاد گرفته‌اند. چون همان‌طور که مادر بیلی می‌گوید: «سرطان آن‌ها را نمی‌کشد بلکه ترس از بیماری است که باعث مرگ‌شان می‌شود.» به نظرم اگر نای نای هم مدل جان کتاب «مواجهه با مرگ» متوجه بیماری‌اش می‌شد نمی‌ترسید. سعی می‌کرد بیشتر زندگی کند. شبیه خود مادربزرگ وانگ که زنده ماند.

دیدن فیلم «وداع» مثل دیدار با اعضای خانواده‌ی آدم می‌ماند. مثل آدم‌هایی که مهاجرت کرده‌اند و گاهی به خانواده‌شان سر می‌زنند. لحظه‌ی وداع همان‌قدر دردناک است و با این حال زندگی رفته‌ها و مانده‌ها در جریان است.

نقد فیلم وداع بازتاب دیدگاه‌های شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجی‌کالا مگ نیست.

بیشتر بخوانید:
نقد روزی روزگاری در هالیوود؛ وقتی مخدر سینما آرام زیر پوست می‌خزد

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

یک دیدگاه
  1. Avatar Moon

    بنظر بنده این فیلم بشدت اگزوتیک و شعاری بود.

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه