نقد فیلم سیبرگ؛ حیف از آن زوج پیچیده‌ی دوست‌داشتنی

۲۵ فروردین ۱۳۹۹ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۵ دقیقه
نقد فیلم سیبرگ
در نقد فیلم سیبرگ خطر اسپویل شدن قصه وجود دارد.

تصویر جین سیبرگ با فیلم «از نفس افتاده» ساخته‌ی ژان لوک گدار در ذهن‌ها ثبت شده است. با موی کوتاه و تی‌شرتی که رویش نیویورک هرالد تریبون نقش بسته. همان روزنامه‌ای که پاتریشیا با بازی جین سیبرگ می‌فروخت. دخترک مرموز جذابی که ژان پل بلموندو به او دل باخته بود. با همین فیلم، سیبرگ را یکی از نمادها و شمایل‌های موج نوی سینمای فرانسه می‌دانند. به جز آن اما سیبرگ در فیلم‌هایی مثل «لیلیث» رابرت راسن، «ژان مقدس» و «سلام بر غم» اتو پره‌مینجر هم درخشیده است. اما زندگی خود سیبرگ حتی جالب‌تر از فیلم‌هایی است که در آن‌ها جلوی دوربین رفته. همین احتمالا باعث شده که سازندگان فیلم سیبرگ سراغ او بروند و بخواهند بخش مهمی از زندگی‌اش را به تصویر بکشند.

بندیکت اندروز، کارگردان فیلم «سیبرگ» چهره‌ی شناخته شده‌ای در سینما نیست. پیش از این فقط یک درام رومانتیک ساخته و البته از دو نمایشنامه‌ی مشهور تنسی ویلیامز «گربه روی شیروانی داغ» و «اتوبوسی به نام هوس» فیلم-تئاتر ساخته است. فیلم «سیبرگ» او تلاشی مذبوحانه برای به تصویر کشیدن یکی از مهم‌ترین بازیگران آمریکاست. به نظر می‌رسد اندروز به خواندن سرسری صفحه‌ی ویکی‌پدیای جین سیبرگ اکتفا کرده است.

در فیلم «سیبرگ» اثری از جین سیبرگ بازیگر دیده نمی‌شود. فیلم قرار است فقط ماجرای کمک‌های سیبرگ به گروه «پلنگ سیاه» را روایت کند و این که چه‌طور اف.بی.آی به شکلی غیرقانونی زندگی او را تحت‌نظر قرار داد و در نهایت باعث فروپاشی عصبی او شد. در نتیجه اگر جین سیبرگ را نشناسید خیلی راحت‌تر می‌توانید با فیلم برخورد کنید و حداقل آن را به عنوان یک اثر متوسط ارزیابی کنید.

به هر حال «سیبرگ» بازی خوبی از کریستن استوارت دارد و داستان نسبتا هیجان‌انگیزی که نشان می‌دهد چه‌طور پلیس آمریکا بدون اجازه به زندگی خصوصی افراد سرک می‌کشیده و وارد حریم شخصی‌شان می‌شده.

اما اگر با جین سیبرگ و رومن گاری حتی تا حد کمی آشنایی دارید، در این حد که «از نفس افتاده» را دیده‌اید و «خداحافظ گری کوپر» را خوانده‌اید و می‌دانید که این زن و شوهر مشهور هر دو به فاصله‌ی یک سال خودکشی کرده‌اند (البته چند سال بعد از جدایی‌شان) فیلم «سیبرگ» نه تنها توی ذوق‌تان می‌زند که عصبانی‌تان هم می‌کند.

از همان سکانس اول فیلم کارگردان قصد کرده برای این که سیبرگ را کاراکتر مهم و حق به جانبش نشان بدهد از رومن گاری کاراکتری بسازد که نسبت به زن بی‌توجه است و شورش‌های دانشجویان سوربن برایش بیشتر اهمیت دارد. در طول فیلم و دیالوگ‌های دیگر رومن گاری نه مردی روشنفکر و نویسنده‌ای خلاق که شبیه یک مرد عامی است که می‌خواهد زنش را زیر سایه‌ی خودش قرار بدهد. بدون ذره‌ای ظرافت در شخصیت‌پردازی با یک بازی تخت و بد از ایوان اتال.

در مقابل خود کاراکتر سیبرگ هم حرفی برای گفتن ندارد. سکانس آشنایی‌اش با حکیم جمال از سیاهپوستان مبارز در هواپیما آن‌قدر سرسری برگزار می‌شود که از ارتباط بعدی آن‌ها با هم تعجب می‌کنید. ژستی که سیبرگ در فرودگاه می‌گیرد در شرایطی که تا پیش از آن به نظر می‌رسد هیچ نظری درباره‌ی جنبش‌های ضدنژادپرستی نداشته توهین به شعور مخاطب و شخصیت خود سیبرگ است.

فیلم هیچ نگاه درستی به ما نمی‌دهد که کشف کنیم چرا و چه‌طور سیبرگ به فعالیت‌های گروه پلنگ سیاه علاقمند می‌شود. آیا فقط به خاطر این است که جلوی فعالیت‌های رومن گاری سربلند باشد؟ یا علاقه‌ی شخصی‌‌اش به حکیم جمال در این ماجرا دخیل است؟ یا واقعا جین سیبرگ زنی آگاه از وضعیت سیاسی و اجتماعی دوران خودش بوده و می‌خواسته که اثرگذار باشد؟ طبق آن چیزی که فیلم نشان می‌دهد سیبرگ زنی است که به نظر می‌رسد روی خودش هیچ کنترلی ندارد. حتی نظریه‌ی سیاسی هم ندارد. بقیه هم به او به چشم یک چک سفید امضا نگاه می‌کنند. آیا سیبرگ مادر خوبی است؟ همسر وفاداری است؟ فیلم اسمش «سیبرگ» است اما تقریبا هیچ چیزی از جین سیبرگ به ما نمی‌گوید.

کارگردان البته ایده‌هایی داشته که در سطح باقی مانده‌اند. مثلا تنها فیلم سیبرگ که در فیلم روی آن تاکید می‌شود «سنت ژان» است که داستان زندگی ژاندارک را به تصویر می‌کشد. صحنه‌ای که ژاندارک را در آتش می‌سوزانند و به نظر می‌رسد این همان جنایتی است که در زندگی واقعی اف.بی.آی در حق او مرتکب شده است. اما سطحی بودن ایده‌ها و به ثمر نرسیدن آن‌ها باعث می‌شود که کل فیلم فقط تبدیل به زمین بازی کریستن استوارت بشود که البته دلربا و دلچسب است اما نشانی از جین سیبرگ واقعی در فیلم نمی‌بینیم.

فکر کنید وقتی قهرمانی که اصلا فیلم به اسم اوست تا این حد پوچ و سطحی تصویر شده باشد تکلیف کاراکترهای فرعی هم مشخص است. جک افسر پلیس خوب ماجرا و همسرش قرار است پیرنگ مهم فیلم باشند که عملا بی‌استفاده باقی می‌مانند. فیلم اگر درباره‌ی جک بود شاید یک زاویه‌ی نگاه تازه از چالش‌ یک افسر پلیس می‌داد که بین وظیفه و اخلاق گیر افتاده است اما در حال حاضر جک یک گوشه با عذاب وجدانش می‌پلکد در حالی که زنش اصلا نمی‌داند او مشغول چه کاری است. و البته وقتی فهمید با سعه‌ی صدر زیاد و سریع آشتی می‌کنند و سوءتفاهم‌ها برطرف می‌شود!

از آن طرف کارل هم به عنوان پلیس نژادپرستی که می‌خواهد به هر قیمتی شده به سیبرگ و گروه «پلنگ سیاه» صدمه بزند شخصیتی کارتونی دارد.

فیلم «سیبرگ» از میانه به بعد که حتی حرکات استوارت هم برای تماشاگر تکراری می‌شود از دست می‌رود و عملا دیگر حرفی برای گفتن ندارد و هیچ اشتیاقی هم برای دنبال کردنش وجود ندارد. مشکل اصلی فیلم «سیبرگ» فیلمنامه‌ای است که ساده‌انگارانه نوشته شده در حالی که اصل ماجرا متریال کافی در اختیار نویسنده‌ها قرار می‌داده تا داستانی چند وجهی، هیجان‌انگیز، عمیق و احساس‌برانگیز روایت کنند.

رومن گاری و جین سیبرگ از آن زوج‌های روشنفکری بودند که می‌شود درباره‌شان نظریه‌پردازی‌های زیادی کرد. از وابستگی عاطفی گاری به سیبرگ که یک‌سال بعد از خودکشی سیبرگ او هم خودش را کشت (هر چند در نامه‌ی خودکشی‌اش نوشته بود که هیچ ربطی به مرگ سیبرگ ندارد) تا خود کاراکتر سیبرگ به عنوان یک هنرپیشه‌ی آمریکایی که بیشترین تحسین‌هایش را در فرانسه و اروپا دریافت کرد و در حقیقت تا آخر عمرش پاریس خانه‌اش شد.

فیلم «سیبرگ» یک شکست تمام عیار است. آن هم درباره‌ی زنی که رومن گاری،‌ نویسنده‌ی بزرگ و سیاستمدار درباره‌اش گفته بود:‌ «شوهر جین سیبرگ بودن یک کار تمام وقت است». فیلم بندیکت اندروز توهینی به دوستداران این بازیگر بزرگ سینماست و سوءاستفاده از اسم سیبرگ تا کارگردان حرف‌های مد روز بزند.

نقد فیلم سیبرگ بازتاب دیدگاه‌های شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجی‌کالا مگ نیست.

بیشتر بخوانید: 
نقد فیلم یک روز بارانی در نیویورک؛ وودی آلن به خانه می‌رود

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه