۱۰ فیلم برتر که هواداران سریال «بهتره با سال تماس بگیری» باید ببینند

۱۰ مهر ۱۴۰۱ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۴۲ دقیقه
هیچ کس

چند ماهی از پایان سریال «بهتره با سال تماس بگیری» گذشته اما هنوز هم بحث پیرامون آن بسیار است. اسپین‌آفی که قرار بود فقط خاطرات خوب سریال «بریکینگ بد» را زنده کند اما خودش به پدیده‌ای شاخص تبدیل شد و راهی جداگانه در پیش گرفت. در این لیست ۱۰ فیلم را با حال و هوایی شبیه به سریال «بهتره با سال تماس بگیری» بررسی کرده‌ایم.

داستان زندگی جیمی مک‌گیل یا همان سال گودمن در کنار کیم وکسلر از جایی شروع می‌شود که این دو می‌فهمند نه تنها توانایی بسیاری در فریب‌دادن افراد مختلف دارند، بلکه از این کار لذت هم می‌برند. اگر تم اصلی داستان «بریکینگ بد» را لذت‌بردن والتر وایت از کاری بدانیم که در آن از همه بهتر است (کاری که والتر وایت می‌کند از جایی به بعد دقیقا همین است. در لحظاتی دیگر پول برای او مهم نیست، بلکه ساختن بهترین ماده‌ی مخدر حاضر در بازار برایش اولویت دارد)، در این جا هم دو شخصیت کلیدی سریال، به همین دلیل به هم نزدیک می‌شوند و به همین دلیل هم مخاطب را جذب خود می‌کنند.

انسان به طور ذاتی، در ناخودآگاه خود علاقه دارد که به طریقی از قانون فرار کند. این عمل احساس سرکشی و رهایی به او می‌دهد. بشر می‌داند که قوانین هر جامعه‌ای برای زندگی اجتماعی و جلوگیری از اعمال آسیب زننده ضروری است، اما ذات آدمی در فرار کردن از همین آداب و قوانین است. این خودآگاه بشری است که جلوی او را می‌گیرد تا دست به خلاف نزند. به همین دلیل هم تماشاگران از دیدن شخصیت‌های خلافکار لذت می‌برند؛ چون آن‌ها کاری را انجام می‌دهند که او توان انجامش را ندارد. اما آیا سال گودمن و کیم وکسلر در سریال «بهتره با سال تماس بگیری» از قانون فرار می کنند یا آن را زیر پا می‌گذارند؟

سازندگان سریال با هوشمندی جوابی دوپهلو به این موضوع می‌دهند. سال و کیم حداقل تا قبل از فصل آخر با خلاءهای موجود در قانون بازی می‌کنند و کمتر به طور مستقیم قانونی را زیر پا می‌گذارند؛ کاری که این دو می‌کنند، منعطف کردن کتاب قوانین به نفع خود است، بدون آن که به طور کامل نقضش کنند. آن‌ها در واقع با شناخت کامل زوایای پیدا و پنهان چنین دستورالعملی، به شیطنتی دست می‌زنند تا فقط لذت بیشتری ببرند.

اگر خوب به همه‌ی مسائل حاضر در داستان توجه کنید، خواهید فهمید که از جایی به بعد مانند والتر وایت سریال «بریکینگ بد»، پول در درجه‌ی دوم اهمیت برای این دو نفر قرار دارد. هر دو، به ویژه کیم وکسلر در شرکت‌های پر نفوذی استخدام می‌شوند اما سر کار رفتن و پول درآوردن تنها این دو را ارضا نمی‌کند، به همین دلیل هم استعفا می‌دهند و دنبال راهی دیگر می‌گردند. آن‌ها دوست دارند که به شیوه‌ی خودشان خوش بگذرانند و آخر کار هم همین موضوع کار دستشان می‌دهد.

از ابتدای قصه سال گودمن، هیچ حد و مرزی برای غرق شدن در اعمال خلاف نمی شناسد اما آن چه یا در واقع آن کسی که جلوی او را می‌گیرد و به عنوان ترمز در زندگی‌اش عمل می‌کند، حضور برادرش است. نیاز سال یا جیمی به تایید شدن از سوی برادر باعث شده که او حقوق بخواند و تلاش کند که پیشرفت کند. بعد از مرگ برادر این کیم است که چنین جایگاهی در زندگی سال دارد. اما همین که کیم تصمیم می‌‌گیرد سال را رها کند، او هم وا می‌دهد و به همان مسیری می‌رود که تراژدی نهایی را رقم می‌زند. این میل به خودویرانگری آن روی سکه‌ی زندگی مردی است که از بازی با زندگی دیگران لذت می‌برد.

هر یک از فیلم‌های فهرست زیر، به نحوی با سریال «بهتره با سال تماس بگیری» ارتباط دارند؛ داستان یکی در چشم‌اندازهایی مانند نیومکزیکو می‌گذرد، یکی به کارتل‌های مواد مخدر سر می‌زند و به جدال‌های آن‌ها ارتباط دارد، یکی درباره‌ی مردی است که می‌خواهد با کلاه‌برداری پول و پله‌ای به جیب بزند و یکی هم داستان مردی است که هر چه می‌کند، نمی تواند از دست گذشته‌اش خلاص شود. پس هر کدام در یک یا چند وجه مخاطب را به یاد آن سریال می‌ندازند. همین موضوع هم سبب می‌شود که تماشای فیلم‌های این لیست برای علاقه‌مندان به داستان زندگی سال گودمن جذاب باشد.

۱. سیکاریو (Sicario)

سیکاریو

  • کارگردان: دنی ویلنوو
  • بازیگران: امیلی بلانت، بنسیو دل‌تورو و جاش برولین
  • محصول: ۲۰۱۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

شاید بپرسید که چه ارتباطی میان یک فیلم جاسوسی و اکشن با سریالی تیره و تار و البته برخوردار از لحنی کمدی مانند «بهتره با سال تمس بگیری» وجود دارد؟ خب اول این که بخش مهمی از سریال بر نحوه‌ی عملکرد تشکیلات کارتل مواد مخدر مکزیک در جنوب آمریکا تمرکز دارد و این دقیقا همان چیزی است که فیلم «سیکاریو» بر مبنای آن طراحی شده است. دوم این که در سراسر «بهتره با سال تمس بگیری» پلیس آمریکا کمتر تماسی با کارتل بزرگی دارد که در حوزه‌ی استحفاظی آن‌ها فعالیت می‌کند و حتی از سرشاخه‌های این تشکیلات هم بی اطلاع است؛ تا آن جا که یکی از اعضای بلندپایه‌ی آن‌ها در حال کاسبی و گرداندن یک رستوران است و عضو دیگری هم به اسارت پلیس درمی‌آید اما بدون آن که هویتش فاش شود، می‌گریزد. چرایی این عقب ماندگی پلیس از تشکیلات کارتل مکزیکی را در فیلم «سیکاریو» می‌توان دید.

سوم هم این که داستان هر دو در بیابان‌های جنوب آمریکا و شمال مکزیک می‌گذرد و حال و هوایی شبیع به سینمای وسترن دارد. وزش بادهای گرم لابه‌لای خس و خاشاک و البته زنان و مردانی مکزیکی که سعی دارند با عبور از این بیابان‌ها خود را به کشور ثروتمند شمالی برسانند، بخشی از هر دو به حساب می‌آیند. پس به لحاظ بصری هم میان «سیکاریو» و «بهتره با سال تماس بگیری» قرابت‌هایی وجود دارد.

دنی ویلنوو جهانی تاریک را در فیلم «سیکاریو» خلق کرده است. شخصیت‌های او قربانی ذهن و روان آشفته‌ی خود هستند که باعث می‌شود تصمیم‌هایی دور از انتظار و خلاف عقلانیت بگیرند. در این جا مردی در قالب آدمکشی حضور دارد که توانسته این روان آشفته را معطوف به هدفی کند؛ هدف همان انتقام گرفتن از کسی است که لذت زندگی را از او گرفته و خانواده‌اش را نابود کرده. او توان بازگشت به جامعه را ندارد اما خوب می‌داند که چگونه حسابش را با دنیا تسویه کند.

از سمت دیگر زنی حضور دارد که باید به درکی از تاریک‌یهای جهان برسد. او که نیروی زبده‌ی یک تشکیلات پلیسی است، هنوز به وجود خوبی‌هایی در این دنیا باور دارد. اما از همان ابتدا متوجه می‌شود که جهانی تاریک‌تر از تصوراتش در واقعیت وجود دارد که هیچ درکی از آن ندارد. ویلنوو تلاش می‌کند که پله پله این ادراک و فهم واقعیت تلخ را با ما به اشتراک بگذارد و منحنی تغییر شخصیت را چنان ترسیم کند که مخاطب هم مانند او از دیدن این همه سیاهی شوکه شود.

یک مأمور پلیس فدرال آمریکا یا همان اف بی آی وظیفه دارد تا در یک مأموریت بین سازمانی به سازمان اطلاعات مرکزی یا سیا کمک کند. هدف این مأموریت از پا درآوردن یک کارتل مکزیکی تولید و توزیع مواد مخدر است. هر چه فیلم جلوتر می‌رود ابعاد داستان پیچیده‌تر می‌شود تا جایی که کسانی که در ابتدا در جبهه‌ی خیر بودند، خود به شر تبدیل می‌شوند. دلیل این امر را به خوبی می‌توان در نگرش ویلنوو دید؛ تنها راه مبارزه با شر این است که خودت هم به آن تبدیل شوی.

آنچه که فیلم را تیره و تار می‌کند همین عدم وجود یک انسان قابل اعتماد در سرتاسر قصه است. همه سیاه هستند و وجودی شر دارند و فقط به فکر منافع خود یا سازمان مورد نظرشان هستند و به هیچ اصولی پایبند نیستند. در واقع برای آن‌ها هدف وسیله را توجیه می‌کند و قربانیان انسانیِ رسیدن به این هدف ارزش وقت گذاشتن هم ندارند. تراژدی زمانی رقم می‌خورد که تنها انسان معتقد به اصول انسانی و باورمند به ارزش‌ها از جایی به بعد چاره‌ای جز رها کردن اعتقاداتش و پذیرفتن این شرایط تلخ و نکبت زده ندارد. در پایان او هم می‌فهمد که تنها راه مبارزه همین است.

داستان از زاویه‌ی نگاه مامور اف بی آی با بازی امیلی بلانت روایت می‌شود. تک افتادگی او در زندگی خصوصی با تک افتادگی‌اش در مأموریت در هم می‌آمیزد و انگیزه‌ی انتقام ابتدایی‌اش به موازات انگیزه‌ی انتقام قاتل داستان پیش می‌رود تا جایی که مخاطب در پایان با یک سوال اساسی سالن سینما را ترک می‌کند: چه زمانی برای رسیدن به هدفی شخصی می‌توان از خط قرمزهای اخلاقی عبور کرد؟ آیا اساسا قانون توان برپایی عدالت را دارد؟

« یک تیم نیروهای ویژه از اف بی آی به خانه‌ای در بیابان که به نظر می‌رسد محل اختفای اعضای کارتل مواد مخدر است، حمله می‌کند اما در میان حمله خانه منفجر می‌شود و برخی آسیب می‌بینند. حال مقامات تصمیم می‌گیرند که به جنگ اعضای تشکیل دهنده‌ی این کارتل مواد مخدر بروند و عدالت را برقرار کنند. اما به این دلیل که شبکه‌ی قاچاق مواد مخدر هم در کشور آمریکا گسترده است و هم در خارج از آن نیروهای اف بی آی مجبور هستند که با نیروهای اطلاعاتی کار کنند. یک افسر زن به نام کیت مأمور می‌شود که رابط میان اف بی آی و سی آی ای باشد، کاری که اصلا از آن خوشش نمی‌آید …»

۲. جایی برای پیرمردها نیست (No Country For Old Men)

جایی برای پیرمردها نیست

  • کارگردان: جوئل و ایتن کوئن
  • بازیگران: خاویر باردم، جاش برولین و تامی لی جونز
  • محصول: ۲۰۰۷،‌ آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

در فیلم برادران کوئن هم مانند «سیکاریو» چشم‌اندازهایی وجود دارد که بلافاصله ما را به یاد سریال «بهتره با سال تماس بگیری» می‌اندازد. در این جا هم لوکیشن جایی نزدیک مرز مکزیک و آمریکا است و در این جا هم پای پول‌های کارتل‌های مواد مخدر وسط است. اما از جهت دیگری هم قرابت‌هایی میان «بهتره با سال تماس بگیری» و «جایی برای پیرمردها نیست» وجود دارد.

اصلا می‌توان این فیلم برادران کوئن را به نحوی به لحاظ داستانگویی و جهان‌بینی برادر بزرگتر ساخته‌ی وینس گیلیگان به حساب آورد. جهان ابزوردی که گیلیگان برپا می‌کند و تاریکی را با شوخی‌های تلخ در هم می‌‌آمیزد، دقیقا از جایی مانند همین فیلم می‌آید. این جا دیگر فقط شباهت‌ها به تم داستان یا نزدیکی و دوری لوکیشن برنمی‌گردد، بلکه دی ان ای هر دو اثر یکی است و یک جهان را با دوشیوه‌ی متفاوت عرضه می‌کنند. شاید برخی از فیلم‌های این فهرست در ظاهر بیش از «جایی برای پیرمردها نیست» به سریال نزدیک‌تر باشند، اما در واقعیت و در باطن هیچ‌کدام از آن‌ها به اندازه‌ی این یکی با روح حاکم بر سریال سازگار نیست.

برادران کوئن استاد در هم آمیختن ژانرهای مختلف هستند. آن‌ها در فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» هم از چنین توانایی بهره برده‌اند و فیلمی ساخته‌اند که کمی از سینمای وسترن دارد، تا حدود زیادی جنایی است، به درامی اخلاقی در باب عوض شدن دنیا و قواعدش می‌پردازد و شخصیت منفی آن هم مخاطب را به یاد قاتل سینمای اسلشر می‌اندازد. همه‌ی این‌ها را می‌توان در «بهتره با سال تماس بگیری» هم دید.

درام فیلم مساله‌ای اخلاقی را پیش می‌کشد: آیا هر عمل ما با توجه به شرایطی که در آن زندگی می‌کنیم قابل توجیه است؟ آیا نتیجه‌ی رفتار اشتباه امروز، روزی یقه‌ی ما را خواهد گرفت؟ در چنین شرایطی شخصی به پولی دست می‌یابد که متعلق به قاچاقچی‌های مواد مخدر است و تصور می‌کند که برداشتن آن‌ها عواقبی برایش ندارد؛ چرا که دار و دسته‌ی خلافکار همدیگر را کشته‌اند و کسی هم از حضور او در آن جا با خبر نیست اما خودش خبر ندارد که قاتلی روانی سایه به سایه به دنبال او است. در این شرایط سه خط داستانی به مرور به هم می‌پیوندند؛ خط داستانی کلانتری که دنبال حل کردن معمای قتل‌ها است، خط داستانی کسی که پول‌ها را برداشته و خط داستانی قاتلی که در جستجوی پول‌ها است.

این جدا شدن خط‌های داستانی مختلف و در نهایت پیوستن آن‌ها به هم، دقیقا در سریال وینس گیلیگان هم وجود دارد. در «بهتره با سال تماس بگیری» هم کیم خط داستانی خود را دارد، سال به دنبال مشکلات خودش است، مایک هم قصه‌ی جداگانه‌ی خود را دارد و در نهایت هم همه‌ی این‌ها توسط عده‌ای قاچاقچی به هم وصل می‌شوند.

در فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» هم مانند «بهتره با سال تماس بگیری» هیچ کس به اندازه‌ای خوب نیست که بتوان او را قهرمان به حساب آورد و حتی کلانتر داستان هم آن قدر پیر و فرسوده است که بیشتر درگیر تمام شدن دوره‌ و زمانه‌اش باشد تا هل دادن محل زندگی خود به سمت رستگاری. چشم‌اندازهای فیلم در همان مناطقی فیلم‌برداری شده که زمانی لوکیشن فیلم‌های وسترن بود. همان مکان‌ها، همان وقایع و همان دردسرها.

گرچه قاتل فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» (قاتلی که حضورش شبیه به جایزه بگیرهای سنگدل سینمای وسترن هم هست؛ مثلا لی وان کلیف یا همان شخصیت بد در فیلم «خوب، بد، زشت») را نمی‌توان شخصیت اصلی آن به حساب آورد، اما خاویر باردم در اجرای این نقش چنان سنگ تمام می‌گذارد که حضور دو کاراکتر اصلی دیگر را به راحتی تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد. شخصیت آنتون چیگور چنان توسط او مخوف و بدون احساسات ترسیم شده که با یادآوری فیلم، بلافاصله تصویر او در ذهن مخاطب نقش می‌بندد. بی خود نیست که جایزه‌ی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد به خاطر ایفای این نقش به خاویر باردم رسید.

«لوئلین ماس (جاش برولین) در صحرا به دنبال شکار می‌گردد. او به طور اتفاقی شاهد کشتار عده‌ای قاچاقچی می‌شود و دل را به دریا می‌زند و به سر صحنه‌ی جنایت می‌رود. وی کیف پر از پولی را در محل می‌یابد و تصمیم می‌گیرد آن را برای خودش نگه دارد اما خبر ندارد که پلیسی با تجربه و قاتلی خطرناک از دو راه مختلف در جستجوی او هستند …»

۳. جواهرات تراش‌نخورده (Uncut Gems)

جواهرات تراش نخورده

  • کارگردان: برادران سفدی
  • بازیگران: آدام سندلر، جولیا فاکس و لاکیت استنفیلد
  • محصول: ۲۰۱۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪

برادران سفدی در «جواهرات تراش‌نخورده» داستان مردی را تعریف کرده‌اند که می‌خواهد هر طور شده پولدار شود. او که مقدار زیادی پول به این و آن بدهکار است، سعی می‌کند کارش را با کلاهبرداری و بازیچه قرار دادن دیگران پیش ببرد. اما آن قدر در این کار خبره نیست که دستش رو نشود. این خصوصیت او، ما را دقیقا به یاد سال گودمن در «بهتره با سال تماس بگیری» می‌اندازد.

سال هم مانند شخصیت اصلی این فیلم هر بار خطایی می‌کند، دستش رو می‌شود. همه در محل کارش که همان دادگاه باشد دستش را خوانده‌اند اما چون هیچ مدرکی علیهش ندارند، نمی‌توانند گیرش بیاندازند. از سوی دیگر ضدقهرمان «جواهرات تراش‌نخورده» هم تا می‌تواند دروغ می‌گوید و آسمان را برای اثبات دروغش به زمین می‌دوزد. او و سال چنان در گفتن پرت و پلا ماهر و اعصاب خورد کن هستند که طرف مقابل حاضر است هر کاری کند که آن‌ها فقط ساکت شوند. همین هم باعث پیروزی‌های مقطعی این دو می‌شود و در ظاهر هم هر از بحث و جدلی پیروز خارج می‌شوند؛ فقط به این دلیل که طرف مقابلشان حال و حوصله‌ی گوش دادن به مزخرفات آن‌ها را ندارد.

برادران سفدی بعد از ساخت فیلم پرهیجان «اوقات خوب» (good time) با بازی رابرت پتینسون، در یک تلاش برای تکمیل و بسط دادن جهان آن فیلم به سراغ عجیب‌ترین گزینه‌ی ممکن رفتند. آن‌ها آدام سندلر را برای بازی در نقش یک یهودی مکار و حیله‌گر انتخاب کردند که طمع و تلاش برای حفظ آبرو و دیده شدن در خانواده، از او انسانی حقیر ساخته که قصد دارد عقده‌های سرکوب شده‌ی خود را التیام دهد و پله‌های موفقیت را یک شبه طی کند. این تلاش برای به چشم آمدن دیگر حلقه‌ی اتصال فیلم برادران سفدی به سریال «بهتره با سال تماس بگیری» است؛ چرا که جیمی یا همان سال هم تمام تلاشش را می‌کند تا توسط برادرش جدی گرفته شود.

این مرد هر چه در این مسیر پیش می‌رود و تلاشش را بیشتر می‌کند، بیشتر در مردابی که خودش آن را به وجود آورده، فرو می‌رود تا در پایان در این مرداب خفه شود. فیلم داستان یک خطی و سرراستی ندارد و فیلم‌سازها هم قصد ندارند فهم آن را برای مخاطب خود ساده کنند؛ به همین دلیل هم به جای تعریف کردن یک داستان سرراست، بر شخصیت خود متمرکز می‌مانند و داستان را با او و مشکلات و تصمیماتش به پیش می‌برند. نکته این که شخصیت محوری آن‌ها هم آدم ساده‌ای نیست که تصمیماتی منطقی می‌‌گیرد، به همین دلیل هم روایت فیلم با هرچه دیوانه‌وار شدن تصمیمات شخصیت اصلی، به سمت جنونی مطلق حرکت می‌کند.

در قصه ضرب‌العجلی به سبک سینمای کلاسیک آمریکا وجود دارد. ضرب‌العجلی که تنش فیلم را با گذر زمان بالا می‌برد. در چنین بستری ریتم تند فیلم و حضور یک خشونت افسار گسیخته که لحظه به لحظه بیشتر می‌شود، در کنار یک سبک‌پردازی واقع گرایانه توسط فیلم‌سازان، «جواهرات تراش‌نخورده» را به فیلمی پر هیجان و جذاب تبدیل می‌کند که از یک سکانس پر زد و خورد و خونریزی به سکانس بی محابای دیگری برش می‌خورد.

فارغ از موارد گفته شده آن چه که فیلم را به اثری موفق و یکی از بهترین‌های چند سال گذشته تبدیل می‌کند، بازی خوب آدام سندلر در نقش اصلی آن است؛ به شکلی که گاهی باور نمی‌کنید این همان آدام سندلر جاافتاده در فیلم‌های کمدی و گاهی سطح پایین است. در کمال تعجب این نقش آفرینی توسط آکادمی اسکار و بسیاری دیگر از مراکر اعطای جوایز سالانه در آمریکا نادیده گرفته شد.

«در سال ۲۰۱۰ یک الماس گرانقیمت از آفریقا به آمریکا آورده می‌شود. در سال ۲۰۱۲ این الماس به دست جواهر فروشی یهودی و ساکن نیویورک به نام هوارد می‌رسد. هوارد به قمار اعتیاد دارد و صد هزار دلار هم به برادر زنش بدهکار است. برادر زنش که تشکیلاتی مافیایی را اداره می‌کند، پولش را ‌می‌خواهد و هوارد هم برای به دست آوردن آن به هر دری می‌زند. در این میان یک ستاره‌ی بسکتبال توسط شریک تجاری هوارد، وارد مغازه‌‌ی وی می‌شود. این ستاره از هوارد تقاضا می‌کند که الماس را به او بدهد؛ چرا که تصور می‌‌کند برایش شانس می‌آورد. اما …»

۴. هیچ‌کس (Nobody)

هیچ کس

  • کارگردان: ایلیا نایشولر
  • بازیگران: باب ادنکرک، کانی نلسن
  • محصول: ۲۰۲۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪

باب ادنکرک قبل از بازی در سریال «بهتره با سال تماس بگیری» در خارج از آمریکا چندان بازیگر شناخته‌ شده‌ای نبود. حتی سریال «بریکینگ بد» هم نتوانسته بود از او بازیگری بسازد که یک کمپانی نقش اصلی فیلم اکشنش را به او بسپارد. اما پس از شناخته شدن با سریال تازه، حال می‌شد برای فیلم‌های بزرگتری روی او حساب کرد؛ فیلم «هیچ‌کس» چنین فیلمی‌ است و احتمالا آثار دیگری هم از پی آن خواهند آمد.

فیلم «هیچ‌کس» از آن دسته فیلم‌های جمع و جور و بی ادعا بود که در میان سر و صدای فیلم‌های عظیم و پر حاشیه و پر سر و صدا گم شد و چه مخاطبان سینما و چه منتقدان کمتر به آن پرداختند. فیلمی ساده با داستانی جمع و جور که هم ادای دین واضحی به اکشن‌های قدیمی‌تر بود و هم به نوبه‌ی خود با قواعد آشنای آن‌ها بازی می‌کرد و کلیت سینمای اکشن و جاسوسی را دست می‌انداخت. داستان فیلم هم شباهت‌هایی با برخی اکشن‌های موفق این سال‌ها دارد اما وجود دو نکته‌ی اساسی این یکی را به اثری یک سر متفاوت تبدیل می‌کند.

داستان شبیه به بسیاری از آثار اکشن قدیمی است. هم یادآور فیلمی مانند «کماندو» (Commando) با بازی آرنولد شوارتزنگر است و هم «جان ویک» (John wick) با بازی کیانو ریوز یا «متعادل کننده» (The Equalizer) با بازی دنزل واشنگتن را به ذهن متبادر می‌کند. اما اولین تفاوت فیلم با چنین نمونه‌‌هایی از انتخاب بازیگر شخصیت اصلی نشات می‌گیرد. ما باب ادنکرک را بیشتر به واسطه‌ی مردی کلاه‌بردار در همان سریال‌های مذکور به یاد می‌آوریم، نه یک مرد خانواده که تصمیم گرفته از زندگی خشونت‌بار گذشته فرار و داستان تازه‌ای را شروع کند. او در آن سریال‌ها نقش مردی را بازی می‌کند که بیشتر حرف می‌زند تا عمل کند و نقطه‌ی قوتش در انجام کار خلاف، همان حرافی‌اش است. او به اصطلاح عامیانه می‌تواند الاغ را رنگ کند و جای قناری به دیگران قالب کند.

حال با این پیش زمینه، در فیلم «هیچ‌کس» او را در نقش مردی می‌بینیم که یک زندگی عادی با خانواده‌ای عادی دارد. روزمرگی از سر و روی زندگی‌اش می‌ریزد و به نظر می‌رسد وی دقیقا همان هیچ‌کسی است که عنوان فیلم به آن اشاره دارد. بود و نبود این مرد، به جز خانواده‌اش هیچ تأثیری بر زندگی و جهان اطرافش ندارد. اما ناگهان با وقوع اتفاقی از این رو به آن رو می‌شود و زندگی گذشته‌اش به سراغش می‌آید. حال او ناگهان تبدیل به قاتلی تعلیم دیده می‌شود که در تمام این سال‌ها حفظ ظاهر کرده و به همه دروغ گفته است. عدم وجود کاریزما و جذابیتی که در بازیگرانی مانند آرنولد شوارتزنگر یا دنزل واشنگتن وجود دارد یا غمی باستانی که در چهره‌ی کیانو ریوز حاضر است، در وجود باب ادنکرک به قهرمان فیلم کیفیتی ساده و گاهی کودن بخشیده که نه مانند اسلاف خود ناجی است و نه مانند آن‌ها غمی بزرگ و اسطوره‌ای را حمل می‌کند. او آدمی به شدت معمولی است که فقط توانایی بالایی در کشتن دارد.

نکته‌ی دوم به استفاده‌ی خوب فیلم‌ساز از عنصر طنز در روند پیشبرد قصه‌ی خود باز می‌گردد؛ چرا که فیلم «هیچ‌کس» چندان خود را جدی نمی‌گیرد. نه خبری از آن فضای تیره و غم بار فیلم «جان ویک» در این جا است و نه جهان و کشوری در خطر قرار دارد. آدم‌ بدهای قصه فقط با بد کسی طرف شده‌اند و او قرار است حسابی از خجالت ایشان در بیاید. فیلم‌ساز نه قرار است این داستان را شاخ و برگی اضافه ببخشد و نه قرار است بحران‌های ویرانگر در برابر او قرار دهد. از این منظر با فیلمی سر و کار داریم که می‌توان آن را تماشا کرد و لذت برد و سرگرم شد و به سازندگانش دست مریزاد گفت.

فیلم «هیچ‌کس» از آن دسته فیلم‌هایی بود که پیش از همه‌گیری کرونا ساخته شده بود و قرار بود در سال ۲۰۲۰ اکران شود اما به دلیل تعطیل شدن سینماها پخش آن به سال ۲۰۲۱ موکول شد.

«مردی به نام هاچ با خانواده‌ی خود در حومه‌ی شهر زندگی می‌کند. او زندگی آرام و البته خسته کننده‌ای دارد و به نظر می‌رسد تمام تلاش خود را می‌کند تا این آرامش را حفظ کند. روزی دزدانی تلاش می‌کنند تا به خانه‌ی او دستبرد بزنند اما وی دیگر تحمل خود را از دست می‌دهد و به مقابله با آن‌ها می‌پردازد. حال مشخص می‌شود که هاچ مأموری آموزش دیده بوده که سال‌ها هویت خود را حتی از خانواده‌اش پنهان کرده است. از این به بعد او سعی می‌کند تا سر دسته‌ی سارقان را پیدا کند اما اوضاع از کنترل خارج می‌شود و …»

۵. فارگو (Fargo)

فارگو

  • کارگردان: جوئل و ایتن کوئن
  • بازیگران: فرانسیس مک‌دورمند، ویلیام اچ میسی و استیو بوچمی
  • محصول: ۱۹۹۶، آمریکا و بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

بی عرضگی و بی دست و پایی عده‌ای در انجام یک نقشه، در سریال «بهتره با سال تماس بگیری» شباهت بسیاری به پا در هوایی خلافکاران این قصه‌ی برادران کوئن دارد. در این جا عده‌ای برای به دست آوردن مقدار زیادی پول تا می‌توانند دروغ می‌گویند و مهمل می‌بافند. در انتها هم چیزی دستشان را نمی‌‌گیرد و باید در برابر قانون پاسخگو باشند، درست مثل سال گودمن.

نکته‌ی بعد هم این که جهان داستانگویی برادران کوئن و ساختن محیطی ابزورد در فیلم‌هایی مانند «فارگو» بر کارگردانان دیگر به ویژه سازندگان سریال «بهتره با سال تماس بگیری» بسیار تاثیر گذاشته است. در «فارگو» هم مانند آن سریال همه چیز زمانی به هم می‌ریزد که شخصیت‌ها معنای زندگی و نحوه‌ی لذت بردن از آن را فراموش می‌کنند و کنار هم بودن را با پول تاخت می‌زنند.

از سوی دیگر تاکید برادران کوئن روی چشم‌اندازها یا رفتار دوربین در برخورد با شخصیت‌ها، عجیب یادآور سریال وینس گیلیگان است و دغل بازی مرد گناهکار «فارگو» هم مخاطب را به یاد سال گودمن سریال می‌اندازد. روابط خانوادگی، دوز و کلک‌ها و کلاه‌برداری‌ها، آدم‌هایی پخمه که هر چه می‌زنند، به در بسته می‌خورند و در نهایت پیش رفتن داستان بر اثر شانس و اقبال، انگار مستقیما از «فارگو» به «بهتره با سال تماس بگیری» راه یافته است.

داستان «فارگو» را می‌توان در فیلم «دهشت‌زده» (Blood Simple)، اولین فیلم برادران کوئن هم دید. سال‌ها بعد از «فارگو» در فیلم دیگری مانند «مردی که آن جا نبود» هم همین ایده تکرار می‌شود اما هیچ کدام به خوبی این یکی نیستند. این موضوع دلایل متنوعی دارد اما یکی از آن‌ها پوچی حاکم بر فضای این فیلم است. نه این که در آن فیلم‌ها خبری از این پوچی نیست. اتفاقا «دهشت‌زده» در ترسیم این پوچی فیلم موفقی است اما مساله بر سر کمالی است که این فیلم به آن دست پیدا کرده.

داستان همان داستان آشنای سینمای کوئن‌ها است؛ دوباره کسی دیگرانی را استخدام می‌کند تا خلافی برایش انجام دهند. او تصور می‌کند که نقشه‌اش حرف ندارد و از این طریق تمام مشکلاتش حل می‌شود. اما باز هم جمع شدن عده‌ای پخمه دور هم کار دستشان می دهد و همه چیز را خراب می‌کند.

یکی از جذابیت‌های فیلم «فارگو» به شخصیت پلیسی است که فرانسیس مک‌دورمند نقش او را بازی می‌کند. او کسی است که در نهایت همه چیز را حل و آٰرامش را مستقر می‌کند اما هیچ شباهتی به پلیس‌های آشنای سینما ندارد؛ این زن نه چندان زبر و زرنگ است و نه چندان باهوش. او یک پلیس کاملا معمولی است که اتفاقا نقطه ضعفی هم دارد که همان حاملگی‌اش است. انگار برادران کوئن با ساختن چنین شخصیتی سعی داشته‌اند با تمام توقعات تماشاگر بازی کنند، به طوری که محال است حین دیدن فیلم تصور کنید که او نجات دهنده خواهد بود.

بازی فرانسیس مک‌دورمند یکی از نقاط قوت اصلی فیلم است. همین بازی برایش جایزه‌ی اسکاری به همراه آورد و البته فیلم‌نامه‌ی دقیق فیلم هم باعث شد که برادران کوئن شب اسکار آن سال را دست خالی ترک نکنند. این فیلم آن قدر موفق بود که سال‌ها بعد بر اساس ایده‌ی اصلی آن سریالی چند فصلی با همین نام ساخته شود و برادران کوئن در نقش تهیه کننده‌ی آن، دوباره بتوانند به همان حال و هوا بازگردند.

برخی از سکانس‌های فیلم امروزه به سکانس‌های سرشناسی تبدیل شده‌اند که بسیاری در همین دوران نه چندان طولانی به آن‌ها ارجاع می‌دهند؛ از جمله سکانس کشتن شخصی با یک دستگاه تکه تکه کردن چوب که هم مخاطب را غافلگیر می‌کند و هم حسابی می‌ترساند.

«سال ۱۹۸۷. جری دچار مشکلات مالی است. او قصد دارد دو نفر را استخدام کند که همسرش را بدزدند. جری فکر می‌کند که پدرزنش تمام پول را خواهد پرداخت، بدون آن که از نقشه‌ی او بویی ببرد. تعمیرکار جری دو نفر را به او معرفی می کند و جری از آن‌ها می خواهد که همسرش را بدزدند. در همین حال جری موفق می‌شود که از طریق یک معامله‌ی کلان پولی به دست بیاورد و مشکلاتش را رفع کند. او به سرعت تصمیم می گیرد که نقشه‌ی ربودن همسرش را لغو کند اما دیگر خیلی دیر شده است …»

۶. شاهدی برای تعقیب (Witness For The Prosecution)

شاهدی برای تعقیب

  • کارگردان: بیلی وایلدر
  • بازیگران: مارلن دیتریش، چارلز لاتن و تیرون پاور
  • محصول: ۱۹۵۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

بیلی وایلدر هزارتویی طراحی کرده و بعد شخصیت‌هایش را درون آن قرار داده است. در این هزارتو هر کس به فکر خودش است و البته این وسط کسانی هم از موقعیت پیش آمده استفاده می‌کنند تا از این نمد کلاهی برای خود بدوزند. داستان اثر هم که به تمامی در دادگاه می‌گذرد و وکیلی در مرکز درام قرار دارد که سعی می‌کند دست کسی را رو و کس دیگری را تبرئه کند.

همه چیز زمانی به هم می‌ریزد که مشخص می‌شود کسانی قصد دارند که شخصی را قربانی کنند و این موضوع برای جناب وکیل قابل قبول نیست. همه‌ی این موارد را می‌توان در سریال «بهتره با سال تماس بگیری» هم دید. حتی وکیل ساخته شده توسط بیلی وایلدر، مانند سال گودمن عاشق حرفه‌اش است و از آن لذت می‌برد اما برخلاف او آدم صادقی است و به دنبال عدالت می‌گردد و از آن جا که بسیار هم سرشناس است، بیشتر مخاطب را به یاد برادر سال در سریال یعنی چاک می‌اندازد؛ حتی ظاهر دو بازیگر هم شباهت‌هایی با هم دارد.

فیلم «شاهدی برای تعقیب» بدون شک یکی از بهترین درام‌های دادگاهی تاریخ سینما است. با داستانی پر پیچ و خم و پر فراز و نشیب که دقت بسیاری می‌خواهد و تمام حواس مخاطب را برای درک قصه طلب می‌کند. در اینجا مخاطب مدام از فیلم‌ساز رو دست می‌خورد. چرا که هیچ‌کس آن گونه که به نظر می‌آید نیست و همه چیزی برای پنهان کردن دارند.

اگر تصور می‌کنید که فیلمی برای بیان تلخی‌های جنگ، مستقیم و غیرمستقیم باید به آن اشاره کند، پس سخت در اشتباه هستید. جنگ چنان بلای خانمان سوزی است که حتما تاثیر خود را بر کوچک‌ترین اتفاقات زندگی آدم‌های درگیر با آن می‌گذارد. بیلی وایلدر و همکار فیلم‌نامه نویسش هری کورنیتز دقیقا دست روی همین موضوع گذاشته‌اند و داستان پرونده‌ای جنایی را که ظاهرا هیچ ربطی به جنگ ندارد و فقط یک داستان عشقی ساده به نظر می‌رسد، به این بلای خانمان سوز پیوند زده‌اند. در دل این درام پیچیده، فیلم‌ساز آدم‌هایی ملموس با مشکلاتی انسانی قرار می‌دهد و انگیزه‌های آن‌ها را طوری تنظیم می‌کند تا روابط علت و معلولی طبق خواسته‌های ایشان پیش برود. حال وکیل پرونده در دل داستان باید سعی کند تا به این انگیزه‌ها پی ببرد. تنها در این صورت است که می‌تواند پرونده را حل کند.

از همین جا است که داستان فیلم راهش را از داستان سریالی مانند «بهتره با سال تماس بگیری» جدا می‌کند. در ان سریال هیچ کس به دنبال حقیقت نیست و فقط می‌خواهد پولی به جیب بزند اما آن چه که در «شاهدی برای تعقیب» برای وکیل اهمیت ندارد، همین بعد مادی داستان است. این توجه به مال و اموال و چسبیدن به ثروت به عهده‌ی شخصیت‌های دیگری گذاشته شده تا بار این بخش تباه زندگی آدمی را به دوش بکشند.

گفته شد که وکیل این فیلم شباهت‌هایی با برادر سال گودمن یعنی چاک دارد. این شباهت‌ها فقط ظاهری نیست. هر دو از بیماری رنج می برند و همین هم حضور در دادگاه را برایشان تلخ و سخت می‌کند، هر دو نیازمند مراقبت شخص دیگری هستند و همین هم باعث می‌شود که در زندگی زخم‌پذیر باشند، هر دو تا توانسته‌اند در حرفه‌ی خود به موفقیت رسیده‌اند اما هیچ‌گاه در زندگی شخصی از سرنوشت خود راضی نبوده‌اند.

بیلی وایلدر در این شاهکار باشکوه خود برای همه‌ی شخصیت‌هایش فرصتی فراهم می‌کند تا به بیان مکنونات قلبی خود بپردازند. همه فرصت دارند تا از خود دفاع کنند و از آن چه که بر ایشان رفته صحبت کنند؛ اما به شکلی درخشان این اتفاق به گونه‌ای شکل می‌گیرد که حتی برای یک لحظه هم داستان‌گویی دچار سکته نمی‌شود و روند آن با اخلال همراه نمی‌شود. از این منظر با فیلمی کاملا انسانی طرف هستیم که حتی به آلمانی‌های مظلوم در جنگ هم حق صحبت می‌دهد و برخلاف نمونه‌های مشابه، آن‌‌ها را یک سره شیطان صفت به تصویر نمی‌کشد.

بازی بازیگران فیلم عالی است. از چارلز لاتن انگلیسی و جاسنگین هم چیزی جز این انتظار نمی‌رود. او در قالب وکیلی خوش‌نام و با جذبه معرکه است و البته به خوبی توانسته بار کمیک داستان را هم به دوش بکشد. از سویی دیگر مارلن دیتریش به عنوان زنی زخم خورده و عاشق‌پیشه بی‌نظیر است. او به خوبی توانسته توازنی میان وقار و استیصال زنی درمانده که در گذشته برای خود کسی بوده را بازی کند. سکانس‌هایی که این دو بازیگر بزرگ تاریخ سینما در آن حضور دارند، سکانس‌های معرکه‌ای است و اصلا در برابر هم کم نمی‌آورند؛ به طوری که مخاطب می‌ماند به کدام نگاه و کدام را همراهی کند؛ زنی باوقار اما عاصی را به تماشا بنشیند یا حضور گرم و گیرای مرد وکیل را.

«سر ویلفرد روبارتس، وکیل سرشناسی است که به تازگی سکته کرده است. او در حال سپری کردن دوران نقاهت خود است و باید از هیجان دور باشد و استراحت کند؛ حتی به گفته‌ی پزشک بهتر است که دیگر وکالت پرونده‌های جنایی را بر عهده نگیرد. در این میان او دفاع از مردی که به قتل زنی بیوه متهم شده است را قبول می‌کند. به نظر می‌رسد مرد بی‌گناه است اما ناگهان دادستان پرونده کاری می‌کند که کسی انتظار آن را ندارد؛ او از زن متهم علیه خودش استفاده می‌کند …»

۷. تاریخچه خشونت (A History Of Violence)

تاریخچه خشونت

  • کارگردان: دیوید کراننبرگ
  • بازیگران: ویگو مورتنسن، ماریا بلو، اد هریس و ویلیام هارت
  • محصول: ۲۰۰۵، آمریکا، کانادا و آلمان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪

گاهی هر کاری می‌کنی که از گذشته‌ی خود فرار کنی، نمی‌شود که نمی‌شود. گاهی آدمی باید بر سر انتخاب‌ها و تصمیماتش بماند و جا نزد؛ وگرنه دست سرنوشت بازخواهد گشت و یقه‌ی او را خواهد چسبید. گاهی آدمی برای رها شدن از گذشته و پیدا کردن راهی تازه در زندگی نیاز به یک پشتوانه‌ی عاطفی دارد. گاهی نمی‌توانی همین طور ادامه دهی و وقتی خسته شدی، ناگهان تغییر جهت بدهی و همه چیز را از اول شروع کنی. باید کسی پشتت باشد تا وا ندهی و خود را تباه نکنی. این تمام مضمون فصل پایانی «سریال بهتره با سال تماس بگیری» است. تمام تلواسه‌های مرد پس از رها شدن و بی پشتوانه ماندن توسط همسرش در همین چند خط خلاصه می‌شود و دوباره حضور او در لحظات پایانی است که نقش نجات دهنده را برای مرد ایفا می کند.

دیوید کراننبرگ هم در این جا سراغ چنین مشمونی رفته اما خانواده‌ی مرد قصه‌ی او برخلاف سال گودمن، از گذشته‌اش خبر ندارند. اما این مرد برای ماندن در مسیر درست و کم نیاوردن آن پشتوانه‌ی عاطفی را دارد؛ همان پشتوانه‌ای که در لحظات آخر سال را رستگار می‌کند تا کیم را نگه دارد و آن را با زندگی آزاد اما نکبت‌زده‌اش تاخت می‌زند. همان لم دادن به سلول زندان و سیگار کشیدن در کناز زنی که بیش از هر چیزی در زندگی اهمیت دارد و سال خیلی دیر معنای آن را می‌فهمد. کراننبرگ اما مانند وینس گیلیگان و همراهانش خیلی بی رحم نیست و حداقل شانسی برای مبارزه به قهرمانش می‌دهد تا خانواده‌اش را حفظ کند.

«تاریخچه خشونت» دربرگیرنده‌ی داستانی سرراست است که در آن برخلاف بسیاری از فیلم‌های دیوید کراننبرگ از نماد و استعاره خبری نیست، اما هم بسیار مهیج است و هم از شخصیت‌هایی معرکه برخوردار است که مخاطب نگران آن‌ها می‌شود و برایشان دل می‌سوزاند. در قصه‌ی تنیده شده حول محور مردی که گذشته‌ای پر از علامت سوال و اعمال خلاف دارد، چند بزنگاه مهم وجود دارد که می‌تواند تعریف خوبی از نحوه‌ی شخصیت‌پردازی درست ارائه دهد.

همین بزنگاه‌های اخلاقی، حلقه‌ی دیگری است که فیلم را به «سریال بهتره با سال تماس بگیری» مربوط می‌کند. در هر دو قصه مردانی حضور دارند که سال‌ها در گوشه‌ای آرام زندگی کرده‌ و وانمود کرده‌اند که شخص دیگری هستند. هر دو گذشته‌ای تیره دارند که ناگهان لو می‌رود و مجبور می‌شوند که با عواقب آن خطاها کنار بیایند. هر دو مرد رازهایی در سینه دارند که علاقه‌ای به افشایشان ندارند اما در شرایطی سخت مجبور به بازگو کردن آن‌ها می‌‌شوند.

نمایش خشونت هم وجه دیگری از جهان داستانی «تاریخچه خشونت» است که به سریال مورد بحث ما ارتباط پیدا می‌کند. شخصیت اصلی داستان برای رسیدن به هدفش دست به هر نوع خشونتی می‌زند و کراننبرگ هم در نحوه‌ی نمایش آن هیچ باجی به مخاطب خود نمی‌دهد. در این جا می‌توان جلوه‌هایی ازعلاقه‌ی کراننبرگ به روانشناسی دید، آن چه در شخصیت سال هم وجود دارد. فقط این که قهرمان داستان دیوید کراننبرگ مستقیما دست به خشونت می‌زند اما سال گودمن با اعمالش به طور غیرمستقیم به دیگران آسیب می‌رساند.

اما فارغ از همه‌ی این‌ها فیلم «تاریخچه خشونت» اثری خوش ساخت، با ریتم مناسب و کارگردانی و بازیگری معرکه است که حتما مخاطب خود را راضی می‌کند. کراننبرگ در همین فیلم نشان می‌دهد که توانایی خوبی در طراحی و ساخت صحنه‌های اکشن هم دارد؛ البته وقتی موفق شوی شخصیت‌های معرکه‌ای خلق کنی، مخاطب با آن سکانس‌های اکشن خود به خود همراه می‌شود.

فیلم برخوردار از سه بازی معرکه است. اول ویگو مورتنسن که با همین فیلم تبدیل به هنرپیشه‌ی مورد علاقه‌ی کراننبرگ شد. او توانسته هم جنبه‌ی سر در گریبان شخصیتش را به خوبی بازی کند و هم از پس آن سویه‌ی تاریک نقش برآید. بعد از آن اد هریس که به خوبی در نقش یک شیطان مجسم ظاهر شده و پشت مخاطب را می‌لرزاند و سوم هم ویلیام هارت که دقیقا همان گردن کلفت مافیایی است که فیلم به آن نیاز دارد.

«تاریخچه خشونت» در بسیاری از نظرسنجی‌ها، جز برترین فیلم‌های قرن حاضر دانسته می‌شود. منتقدان از زمان اکران آن را تحویل گرفتند و اجماعی دور آن شکل گرفت و قلم‌ها به نفع آن روی کاغذ چرخید و نقدهایی ستایش‌آمیز دریافت کرد. گرچه در مراسم اسکار چندان جدی گرفته نشد اما اعتبارش روز به روز بیشتر شد و هنوز هم بیشتر می‌شود.

«مردی به همراه خانواده‌اش در یک شهر کوچک زندگی خوبی دارد. او مورد احترام است و به نظر از زندگی خود راضی است. روزی شخصی در محل زندگی او دردسر درست می‌کند و این مرد موفق می‌شود آن دردسر را از سر شهر رفع کند. از این به بعد مردم از این مرد به عنوان قهرمان خود یاد می‌کنند. اما پخش شدن خبر دلاوری او باعث سر رسیدن مرد دیگری به شهر می‌شود که ظاهرا در گذشته با قهرمان داستان آشنا بوده است و سال‌ها به دنبالش می‌گشته …»

۸. نیش (The Sting)

نیش

  • کارگردان: جرج روی هیل
  • بازیگران: پل نیومن، رابرت ردفورد، رابرت شاو و رابرت ارل جونز
  • محصول: ۱۹۷۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

اگر قرار باشد از بهترین فیلم تاریخ سینما با محوریت کلاه‌برداری عده‌ای نام ببرم، قطعا فیلم «نیش» را انتخاب خواهم کرد. داستان فیلم داستان عده‌ای آدم دودره باز و هفت خط است که می‌خواهند سر کسی را کلاه بگذارند و او را سرکیسه کنند. آن‌ها برای انجام این کار نقشه‌ای دقیق طراحی می‌کنند که شامل مراحل مختلفی است. اول دامی برای او پهن می‌کنند و سپس کاری می‌کنند که شخص مورد بحث در آن دام گرفتار شود. بعد از آن شروع به ساختن هویتی دروغین برای خود می کنند و گذشته‌ای دقیق برای شخصیت‌های خود می‌سازند. در مرحله‌ی بعد تمام تلاششان را به کار می‌گیرند که علاوه بر قربانی ماجرا، دیگران هم نقشه‌ی آن‌ها را باور کنند. آیا همه‌ی این‌ها تمام کارهایی نیست که کیم و سال گودمن بر سر آدم بخت برگشته‌ای مانند هوارد هملین در «سریال بهتره با سال تماس بگیری» می‌آورند؟ یا تمام کارهایی که برای به دام انداختن طرف مقابلشان در دادگاه انجام می‌دهند؟

سال و کیم در تمام مدت سریال «بهتره با سال تماس بگیری» بارها و بارها فرصت دارند که از این نقشه‌‌ها طراحی کنند. چرا که بالاخره با یک سریال ۶ فصلی طرف هستیم اما در فیلمی دو ساعته فقط می‌توان به یک نقشه‌ی دقیق پرداخت. نحوه‌ی روایت هر دو داستان هم شباهت‌هایی با هم دارد؛ به عنوان نمونه هر لحظه ممکن است که نقشه‌های طرفین لو برود اما درست در لحظه‌ی آخر همه چیز دست به دست هم می‌دهدد که نتیجه باب طبع قهرمانان درام شود.

نکته‌ی دیگر این که به نظر می‌رسد نحوه‌ و نقشه‌ی اجرای یکی از نقشه‌های سال گودمن، مسقیما از «نیش» به «بهتره با سال تماس بگیری» راه یافته است. در اواخر سریال، سال که حالا در شهری دیگر زندگی می‌کند قصد دارد که با همدستی دو فرد دیگر آدم‌های پولدار را سرکیسه کند. او ابتدا قربانی خود را در یک میکده به دام می‌اندازد و بعد از کلی گرم گرفتن و خوش و بش، رامشان می‌کند. در فیلم «نیش» هم کل نقشه و خواسته‌ی قهرمانان سرکیسه کردن آدمی پولدار است و قرار است که پل نیومن در نقش هنری به عنوان طراح اصلی داستان و نقشه، مرد را رام کند که سری به قمارخانه‌ی او بزند. هر دو به یک شیوه موفق به خام کردن قربانی‌های خود می‌شوند.

شباهت دیگر میان این دو اثر به انتقام‌گیری شخصیت‌های همیشه بازنده از آدم‌های پرمدعا بازمی‌گردد. این مردان و زنان طوری با قربانی های خود رفتار می کنند که انگار با هر زهر زدنی، به سیستمی ناعادلانه نیش می‌زنند. هم سال و کیم و هم خلافکارهای فیلم «نیش» آدم‌هایی واداده و تیپاخورده هستند که گیر آدم‌هایی برخوردار و پر مدعا افتاده‌اند. آن‌ها نمی‌خواهند این بار جا بزنند و فقط نقش بازنده را بازی کنند، بلکه در تمام عمر خود به دنبال راهی گشته‌اند که حداقل به شیوه‌ی خود عدالت را اجرا کنند.

اما شاید شباهت اصلی بین این دو اثر، حضور شخصیت‌هایی باشد که در کار خود بهترین هستند و از آن لذت می‌برند. هم کیم و سال در سریال و هم دار و دسته‌ی خلافکار فیلم «نیش» در کلاه‌برداری و حرافی و بازی کردن با آدم‌ها رو دست ندارند و خود هم به این موضوع واقف هستند. اما انگار پول برای آن‌ها در درجه‌ی دوم اهمیت قرار دارد و از نقش بازی کردن و کلاه‌برداری لذت بیشتری می‌برند تا به جیب زدن پول‌ها. هر دو طرف از آن قماشی نیستند که برایشان هدف وسیله را توجیه می‌‌کند، بلکه مزه مزه کردن راه طی شده و لذت بردن از هر لحظه‌اش، غایت اصلی اعمال آن‌ها است.

از نقاط قوت اصلی فیلم جرج روی هیل، ادغام معرکه‌ی هیجان و شوخی است. داستان مهیج و پر از کشش فیلم با طنازی معرکه‌ای تعریف می‌شود و شخصیت‌ها مدام در حال لذت بردن از زندگی هستند. به همین دلیل هم مخاطب در تمام طول تماشای فیلم مدام لبخندی بر لب دارد. از سمت دیگر گاهی هوش و ذکاوت شخصیت‌ها، هوش از سر تماشاگر می‌برد، آن‌ها چنان از پس انجام کارهای محیرالعقول برمی‌آیند که گویی کار بسیار ساده‌ای است.

جرج روی هیل تا پیش از این فیلم، پل نیومن و رابرت ردفورد را در شاهکار دیگری با نام «بوچ کسیدی و ساندنس کید» (Butch Cassidy And the Sundance Kid) هم کارگردانی کرده بود. در آن جا هم داستان حماسه‌ا‌ی دو مرد از طرف این دو بازیگر با طنازی درجه یکی همراه بود و این سه نفر در کنار هم اثری دیدنی خلق کرده بودند. حال از کنار هم قرار گرفتن جرج روی هیل با رابرت ردفورد و پل نیومن اثر دیگری خلق شده که گرچه داستانش چند ده سالی این طرف‌تر می گذرد و در شهری متمدن جریان دارد، اما هنوز هم همان قدر هوش‌ربا و درخشان است.

«جانی و لوتر در شهری کوچک در ایالت ایلینویز آمریکا به جیب‌زنی مشغول هستند. آن‌ها علاوه بر جیب‌زنی، کلاه‌برداری هم می‌کنند و در یکی از کارهایشان، کلاه مردی گردن کلفت و رییس یک تشکیلات مافیایی به نام دویل لانگان را برمی‌دارند. این کار باعث می‌شود که لوتر توسط دار و دسته‌ی دویل کشته شود و جانی هم فرار کند و به شیکاگو نزد هنری گندورف برود. جانی به هنری می‌گوید که قصد دارد از دویل انتقام بگیرد اما هنری ابتدا قبول نمی‌کند که در این راه همراه او باشد. اما در نهایت از آن جایی که هنری و لوتر دوستانی قدیمی بوده‌اند، حاضر می‌شود که با جانی همکاری کند …»

۹. خداحافظی طولانی (The Long Goodbye)

خداحافظی طولانی

  • کارگردان: رابرت آلتمن
  • بازیگران: الیوت گلد، استرلینگ هایدن
  • محصول: ۱۹۷۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

«خداحافظی طولانی» بیشتر از باب خیره شدن و مکث کردن بر لحظاتی به ظاهر غیر دراماتیک و غیر مهم با سریال «بهترعهبا سال تماس بگیری» شباهت دارد. هر دو اثر مقداری از زمان خود را به نمایش چشم‌اندازها یا مکان‌هایی اختصاص می‌دهند که در ظاهر به جریان دراماتیک اثر ربطی ندارند اما با گذشت زمان مشخص می‌شود که تاثیری اساسی در روند درام دارند و از آن مهم‌تر به کار فضاسازی اثر می‌آیند.

رابرت آلتمن این چنین مانند سازندگان سریال، جهانی پوچ خلق کرده که تنها راه لذت بردن از آن، اعتماد به خود و غرایز شخصی است؛ جهانی که در آن هیچ چیز سرجایش نیست و همه در حال بازی کردن با دیگران و طراحی توطئه هستند. ضمن این که کارآگاه فیلیپ مارلو فیلم «خداحافظی طولانی» با بازی الیوت گلد، عاشق پرسه‌زنی است. این هم یکی از شباهت‌های او و سال گودمن است.

رابرت آلتمن که قبلا با ساختن فیلمی مانند «مش» (mash) قواعد سینمای جنگی را به هم ریخته بود و نقد تند و تیزی هم به سیاست‌های کشورش در دوران جنگ داشت، و با فیلم «مک‌کیب و خانم میلر» (mccabe and mrs. Miller) هم همین کار را با سینمای وسترن کرده و دست به اسطوره زدایی از غرب وحشی و قهرمان‌هایش زده بود، حال با ساختن فیلم «خداحافظی طولانی» هم اسطوره و بت آمریکایی سینمای کارآگاهی و نوآر را از بین می‌برد و هم به دوران زندگی خودش ارجاع می‌دهد و در واقع نوکیسگان زمانه را به تصویر می‌کشد.

رابرت آلتمن کاراکترش را از رمانی به همین نام به قلم ریموند چندلر گرفت اما بدبینی و زبان تند آن کارآگاه تلخ اندیش را با مردی عوض کرد که معضلات پی در پی زندگی و دورویی آدم‌ها را پذیرفته و فقط گربه‌ای برای دلخوشی دارد. در آن داستان‌های حالا کلاسیک شده، با قهرمانان حراف و حاضر جوابی روبه رو بودیم که خوب می‌دانستند چگونه از پس موقعیت‌های سخت بیرون بیایند و گاهی جذابیتشان به کمکشان می‌آمد. آن‌ها مردانی سرسخت بودند که به دلیل کدهای اخلاقی خود نمی‌توانستند رویشان را از گرفتاری پیش آمده برگردانند و باید به دل ماجرا می‌زدند تا حداقل در برابر وجدان خود شرمنده نباشند.

در فیلم «خداحافظی طولانی» عمدا همه‌ی این‌ها توسط رابرت آلتمن هجو شده است؛ به این دلیل که زمانه‌ی او دیگر آن دنیای معصوم دهه‌های سی و چهل میلادی نیست که مرز میان خیر و شر مشخص باشد و همه چیز معصومانه‌تر به نظر برسد. دیگر از آن کارآگاه‌های خوش پوش و خوش سر و زبان خبری نیست که می‌شد به آن‌ها دل بست تا با دلاوری‌های خود همه‌ی دشمنان را زمین گیر کند. دیگر خبری از آن جامعه‌ی خوش‌باور هم نیست که چنین چیزهایی را قبول کند. پس آلتمن هم مثل زمانه‌ی نو قهرمانش را مردی انتخاب می‌کند که چندان در قید و بند اخلاقیات نیست اما به طرز عجیبی به خوبی درون آدم‌ها باور دارد.

رابرت آلتمن زیاد به بازیگرانش سخت نمی‌گرفت و همان‌طور که از حال و هوای کار او در این فیلم و آثار دیگرش مشخص است، دست عوامل را برای خلاقیت و گاهی بداهه‌پردازی باز می‌گذاشت. حضور الیوت گلد در قالب نقش اصلی فیلم دیدنی است. او هم بی خیالی شخصیت را به خوبی از کار درآورده و هم کلافگی وی در مسیر پر پیچ و خمی که در آن قرار گرفته را به خوبی بازی کرده است.

با همه‌ی این‌ها بالاخره این فیلمی بر اساس یکی از کتاب‌های ریموند چندلر است؛ پس المان‌های از جهان یگانه‌ی او در آن یافت می‌شود. از سوی دیگر دوران هم که به دهه‌ی هفتاد میلادی تعلق دارد، پس طبیعی است که هیچ چیز آن گونه که در ابتدا به نظر می‌رسد، نباشد. شخصیتی در فیلم وجود دارد که نقش او را استرلینگ هایدن بزرگ بازی می‌کند. او یک نویسنده است و دقیقا از تمام آن چه که این جامعه‌ی نو بر سر او آورده رنج می‌برد. شاید این تغییرات فیلم نسبت به کتاب چندلر، طرفداران متعصب ادبیات او را خوش نیاید، اما کاری که رابرت آلتمن برای به روز کردن این داستان درخشان کرده‌، بی بدیل است.

از طرف دیگر طنزی در دل فیلم وجود دارد که با طنز موجود در سینمای نوآر دوران گذشته و هم چنین طنز موجود در کتاب ریموند چندلر تفاوت دارد. اگر طنز کتاب از نوع گزنده است و گاهی زهرخندی بر لبان مخاطب می‌نشاند، در این جا این طنز از موقعیت‌های خنده‌داری سر چشمه می‌گیرد که قهرمان داستان در دل آن قرار گرفته است. فقط کافی است به سر و وضع نویسنده و هم چنین خود کارآگاه در موقعیت های مختلف نگاه کنید تا بدانید از چه می‌گویم. تلخی این طنز دیگر شباهت اثر رابرت آلتمن و این فیلم باشکوه با سریال مورد بحث ما است.

«کارآگاه فیلیپ مارلو یک کارآگاه خصوصی است. مارلو در تلاش است تا به شخصی که به جرم قتل همسرش تحت تعقیب است، کمک کند. این مرد در ظاهر رفیق او است. وی در این راه درگیر توطئه‌ای می‌شود که یک سرش به نویسنده‌ای عیاش گره خورده و سر دیگرش به گروهی از تبهکاران. و البته نیروی پلیس که همواره موی دماغ او است …»

۱۰. نبراسکا (Nebraska)

نبراسکا

  • کارگردان: الکساندر پین
  • بازیگران: بروس درن، استیسی کیچ، باب ادنکرک و ویل فورت
  • محصول: ۲۰۱۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪

در این جا هم باب ادنکرک در قالب یکی از نقش‌های اصلی حضور دارد؛ گرچه فیلم و داستان دربست در اختیار شخصیتی است که بروس درن آن را بازی می‌کند اما می‌توان هنرنمایی باب ادنکرک یا همان سال گودمن خودمان را در قالب نقش آدمی نیمه‌ دیوانه دید. «نبراسکا» فیلمی شخصیت محور و جاده‌ای است که در آن آدمی سرگشته و واداده در تلاش است که معنایی برای زندگی خود پیدا کند و مانند هر فیلم جاده‌ای دیگری، در آن سفر اهمیتی اساسی دارد.

شخصیت اصلی پیرمردی است که به اشتباه تصور می‌کند یک میلیون دلار پول نقد از یک مسابقه‌ی بخت آزمایی برده است. همین او و فرزندش را وا می‌دارد که به دفتر این شرکت واقع در ایالت نبراسکا سفر کنند. اما این سفر قرار نیست که یک سفر عادی برای این پیرمرد باشد. او با زندگی زیسته‌ی خود و هم‌چنین مفهوم تازه‌ای دوستی، گذر عمر، تجربه و انسانیت آشنا می‌شود که ارزشش بیش از آن یک میلیون دلار کذایی است که تصور می‌کند در اختیار دارد.

از این منظر پایان فیلم «نبراسکا» را می‌توان با پایان سریال «بهتره با سال تماس بگیری» مقایسه کرد. در پایان هر دو شخصیت اصلی دلیل دیگری برای دوام آوردن و زندگی کردن پیدا می‌کنند. دلیلی که ابدا مادی نیست و نمی‌توان با هیچ پولی عوضش کرد. آن‌ها به ارزش چیزی پی می‌برند که همیشه همان نزدیکی و همان حوالی زندگیشان بوده اما قدرش را ندانستند. پس هر دو اثر با اهمیت پول و ثروت در زندگی افراد آغاز می‌شود و کشف و شهود سراسر داستان، شخصیت‌ها را منقلب می‌کند تا به خاطر چیز دیگری زندگی کنند.

از سویی دیگر چشم‌اندازها، تصاویر سیاه و سفید فیلم، مکث کردن بر طبیعت بکر، جاده‌های تمام نشدنی در بیابان‌هایی تمام نشدنی، اهمیت اشیا به ظاهر بی اهمیت و اتفاقات خارج از اختیار شخصیت‌ها، این دو اثر را به هم نزدیک می‌کند. همین فضاها و شیوه‌ی نگاه به زندگی است که قهرمانان درام‌های این چنینی را به انسان‌هایی سرگشته و واداده تبدیل می کند که در زندگی خود هر چه می‌زنند به در بسته می‌خورند و در پایان رستگاری را در جایی پیدا می‌کنند که اصلا توقع آن را ندارند.

بازی بروس درن در قالب نقش اصلی فیلم معرکه است. او چنان نقش یک پیرمرد تیپاخورده و سر در گم را بازی کرده که انگار سال‌ها است خودش زیستی این چنینی دارد. فیلم «نبراسکا» هم پس از مدت‌ها نام او را بر سر زبان‌ها انداخت تا در سنین بالا بتواند به هنرپیشه‌ای قابل اعتماد برای کارگردانان کمال‌گرایی مانند الکساندر پین و بعدها کوئنتین تارانتینو تبدیل شود.

الکساندر پین هم با فیلم «نبراسکا» بهترین کارگردانی خود را انجام داده است. داستانگویی او در این جا در اوج قرار دارد و ارتباطی ارگانیک بین محتوا و فرم اثر برقرار است. دوربین همانی است که باید باشد و بازیگردانی هم معرکه است.

«وودی پیرمردی است که به همراه پسر مشکل‌دار و منزوی‌اش از شهری در ایالت مونتانا سفر می‌کند تا به ایالت نبراسکا برسد. او روزی یک بلیط بخت ‌آزمایی دریافت و به اشتباه تصور کرده که آن بلیط، بلیط بردن مسابقه‌ی یک میلیون دلاری آن بخت آزمایی است. حال او قصد دارد که این مسیر طولانی را سفر کند تا خودش بتواند یک میلیون دلارش را از دفتر آن شرکت دریافت کند. غافل از این که اصلا برنده‌ای در کار نیست. وودی در راه به تجربه‌ای تازه در زندگی می‌رسد و …»

منبع: taste of cinema

راهنمای تماشای سریال
برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه