مفاهیم اخلاقی در فیلم «قهرمان»؛ مرز باریک محبوبیت و نفرت

۱۸ آبان ۱۴۰۰ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۰ دقیقه
امیر جدیدی در فیلم قهرمان

توجه به مسائل و مفاهیم اخلاقی در فیلم‌های اصغر فرهادی همواره جاری است. فرهادی سوژه‌ها‌ی فیلم‌هایش را مبتنی بر هنجارهای اخلاقی جامعه می‌سازد و هر بار با نگاهی جزئی‌نگر از عواقب بی‌اخلاقی و تزلزل در بزنگاه‌های حساس زندگی می‌گوید.

فرهادی به گونه‌ای این مفاهیم اخلاقی را تصویر می‌کند که قابلیت جهان‌شمولی پیدا می‌کند و فقط معطوف به مخاطب ایرانی نمی‌ماند. او به‌خوبی این معضلات اخلاقی را از دل جامعه‌ای که در آن زیست می‌کند بیرون می‌کشد و با پرداختی درست به فیلم تبدیل می‌کند. فرهادی با هوشمندی و توانایی بالا مسائل و موقعیت‌های اجتماعی را تحلیل می‌کند و می‌تواند با لایه‌بندی یک اتفاق و حادثه از سطح به عمق برسد.

تصمیم بزرگ

فرهادی بار دیگر در «قهرمان» این رویه را ادامه داده و نگاه اخلاق‌گرایانه‌ در فیلمش بسیار پررنگ است. در قهرمان جدال میان خوبی کردن و قضاوت شدن داستان را پیش می‌برد و ابعاد دیگری به فیلم اضافه می‌کند. کشمکش‌های اخلاقی شخصیت‌ها از ابتدا تا انتهای فیلم ادامه دارد و هر بار شخصیت اصلی فیلم را با چالشی جدی روبه‌رو می‌کند. تازه‌ترین ساخته‌ی فرهادی بسیار به روح زمانه‌ی جامعه نزدیک است و کنش‌ها و برخوردهای شخصیت‌ها با یکدیگر در بستری پر از سو،ظن، بدبینی و سوتفاهم روایت می‌شود.

لغزان بودن و ناپایداری اتفاقات داستان «قهرمان» را شکل می‌دهد. هیچ موقعیت ثابتی وجود ندارد و کارگردان بنای قصه را بر سیالیت حوادث گذاشته است. رحیم برای چند روز به مرخصی آمده و می‌خواهد در این فاصله‌ی کوتاه، بدهی‌اش به طلبکارش را بدهد تا از شر زندان خلاص شود.

رحیم جوانی ساده و بی‌آلایش است که دوست دارد بنای زندگی‌اش را بر پایه‌ی اخلاق بگذارد. البته این‌طور که فیلم به ما کد می‌دهد، رحیم گذشته‌ای چندان سفید نداشته و چند بار از طلبکارش طعنه و متلک‌های مبنی بر بلایی که بر سر همسر قبلی‌اش آورده، می‌شنود.

خیلی از گذشته‌ی رحیم اطلاعی نداریم و آنچه از او می‌بینیم، شخصیتی است که تصمیم دارد اخلاقی زندگی کند. اولین مواجهه‌ی او با بی‌اخلاقی هنگامی است که با کیفی پر از سکه از سوی دختر محبوبش روبه‌رو می‌شود. در حالی‌ که آن کیف می‌تواند گره از مشکلات رحیم باز کند، اما او در آخرین لحظه از فروش سکه‌ها سر باز می‌زند و تصمیم می‌گیرد کیف را به صاحبش برگرداند.

جامعه‌ی نمایشی

این لحظه‌ای مهم و حیاتی برای رحیم است. رحیم در دوگانه‌ی خوبی و بدی، وسوسه‌ی آزادی با پولی نامشروع و ادامه حبس با وجدانی آسوده قرار می‌گیرد. تصمیم رحیم در این بزنگاه حیاتی است. اما او که انگار در زندان تغییر کرده، نمی‌خواهد با پولی که صاحبش مشخص نیست،‌ بدهی‌اش را بدهد.

پس رحیم به دنبال یافتن صاحب کیف می‌رود و گویا برای کار خوبش هم دنبال دیده شدن نیست. او تلفن زندان را می‌دهد ولی این کار را با برنامه‌ریزی قبلی انجام نداده است. رحیم می‌خواهد فقط کار درست و خوب را انجام دهد و انجام این کار برایش اتفاق مهمی است.

رحیم کیف را به کسی که مشخصات درستش را داده می‌رساند و این کار را هم بدون چشمداشت خاصی انجام می‌دهد. رساندن کیف به صاحبش، از چشم مسؤولان زندان دور نمی‌ماند و آن‌ها تصمیم می‌گیرند با شوآف و نمایش بسیار از رحیم یک قهرمان بسازند. در یک جامعه‌ی بی‌اخلاق، اخلاقی زیستن یک ارزش بزرگ به شمار می‌رود و حالا رحیم با رساندن آن کیف و نفروختن آن سکه‌ها در اوج نیازمندی، تبدیل به قهرمان شهر شده است.

در یک جامعه‌ی نمایشی، همه به دنبال نشان دادن خودشان هستند. مسؤولان زندان می‌خواهند از طریق رحیم، وضعیت زندان و زندانی‌ها را خوب نشان دهند و رحیم هم بدش نمی‌آید از طریق رسانه محبوب و مشهور شود. این وسوسه‌ی دیده شدن اما عواقب بدی را برای همه در پی دارد. رسانه همیشه مثل یک تیغ دو لبه عمل می‌کند، هم می‌تواند شخص را به اوج محبوبیت برساند و هم می‌تواند او را با سر به زمین بکوبد.

اولین خطا در همین خودنمایی کردن اتفاق می‌افتد. رحیم و مسؤول زندان وارد چرخه‌ای معیوب و پر از ایراد می‌شوند تا از طریق رسانه همه چیز را خوب نشان دهند. آن‌ها عامدانه می‌خواهند خودشان را خوب نشان دهند و از این خوبی موقعیتشان را در جامعه و نزد افکار عمومی بهبود ببخشند.

رحیم که برای انجام کارش به چنین چیزی فکر نمی‌کرده، حالا وسوسه‌ی دیده شدن به جانش افتاده. او دوست دارد همه خوبی‌اش را ببینند و قهرمان شهر باشد. اما او فکر عواقب بعدی کار را نکرده است. گاهی اولین خطا، راه را برای مسیر اشتباه بعدی باز می‌کند.

تحریف واقعیت

رحیم با کمک مسؤولان زندان با تغییر دادن بخشی از حقیقت خود را گرفتار اتفاقات بعدی می‌کند. تحریف واقعیت در نگاه او موضوع چندان مهمی به شمار نمی‌رود ولی همین موضوع پیش‌پاافتاده و کم‌اهمیت، به معضلی بزرگ تبدیل می‌شود. در فیلم‌های فرهادی یک خطا، لغزش و اشتباه کوچک بحرانی بزرگ را رقم می‌زند. کارگردان در حال دادن این هشدار است که باید مراقب لغزش‌ها و خطاهای کوچک هم بود، چرا که اولین اشتباه می‌تواند آخرین اشتباه‌ باشد.

 رحیم نمی‌خواهد در مقابل دوربین‌های تلویزیونی بگوید که دختر دلخواه‌اش کیف را پیدا کرده و وقتی با چراغ سبز یکی از کارکنان زندان مبنی بر تغییر واقعیت مواجه می‌شود، اولین دروغ را در مقابل دوربین‌های تلویزیونی می‌گوید. رحیم در مقابل دوربین بخشی از واقعیت را تغییر می‌دهد و نمی‌داند همین تغییر کوچک واقعیت چه عواقب سنگینی برایش به دنبال خواهد داشت.

در پرده‌ی اول، همه چیز خوب به نظر می‌رسد. با پخش فیلم تلویزیونی رحیم یک شبه به قهرمان شهر تبدیل می‌شود و همه او را روی سرشان می‌گذارند. او به چهره‌ی محبوب شهر تبدیل ‌شده و انجمن‌های خیریه برای جور کردن مبلغ بدهی‌اش دست به کار می‌شوند. تقدیر و تجلیل‌ها از راه می‌رسد و رحیم را از چهره‌ای گمنام به فردی مشهور تبدیل می‌کند.

در مسیر قهرمان شدن رحیم یک جای کار می‌لنگد. درست مثل زمانی که پسرش بر روی سن نمی‌تواند به صورتی شفاف و واضح از پدرش تعریف کند و حرف‌های بالکنت او را کسی متوجه نمی‌شود. پس مسیر قهرمانی رحیم هم گیر و گرفتاری‌هایی دارد. مثل اینکه قرار نیست او تا همیشه در اوج بماند و بلکه زمان زمین خوردن خیلی زود فرا می‌رسد.

ناپایداری زندگی

معلمان معنوی و انسان‌های روشن‌بین پایدارترین اصل در زندگی را ناپایداری می‌دانند. یعنی در دنیایی که همه چیزش در حال تغییر و تحول است، نمی‌تواند به هیچ امر ثابت و قطعی‌ دل بست. مشخص نیست فردا گردش روزگار و تقدیر چه با انسان دیروز خواهد کرد و این اتفاقی است که برای رحیم می‌افتد.

رحیم در کوتاه‌ترین زمان ممکن از عرش به فرش می‌رسد. او ناگهان از قله‌ی محبوبیت سقوطی آزاد به سمت ته دره می‌کند و این بار با سیلی از قضاوت‌های نابه‌جا روبه‌رو می‌شود. قهرمان دیروز در عرض چند روز به شخصیت منفور امروز تبدیل می‌شود. رحیم به فاصله‌ا‌ی کوتاه از اوج به حضیض می‌رسد و به دنبال احیای آبروی از دست رفته‌اش است.

اشتباه بعدی رحیم جایی رقم می‌خورد که مجبور می‌شود برای گرفتن شغل در فرمانداری دروغ دوم که دروغی بزرگ‌تر است را برای کارفرمایش تعریف کند. او می‌داند اصل کار درستی انجام داده ولی جامعه با نگاهی خوش‌بینانه به او نگاه نمی‌کند و حالا اصرار او بر خوب بودن، سرنوشتش را با بدی گره می‌زند.

هرچند تخم صحنه‌سازی و دروغ را راننده‌ی تاکسی در ذهن رحیم کاشته و این بار رحیم هم بر انجامش مصر است. رحیم هم می‌خواهد خوب بودنش را ثابت کند و هم به هر طریقی که شده شغل دلخواه‌اش را تصاحب کند. او هیچ سرنخی از صاحب کیف ندارد پس تصمیم می‌گیرد این بار با تحریف واقعیت، طرف مقابلش را فریب دهد.

اگر در اتفاق اول آن تحریف واقعیت از سوی رحیم عامدانه به نظر نمی‌رسید، اما این بار او با هدف و نیت قبلی و برای فریب دادن طرف مقابلش، مجبور به دروغگویی می‌شود. رحیم هر چه پیش می‌رود مجبور می‌شود برای پوشاندن کار قبلی، کاری بدتر انجام دهد. رحیم ناخواسته وارد بازی شد و حالا خودش در حال پیش بردن بازی است و خیلی به عواقب کارش نمی‌اندیشد.

قضاوت‌های نابه‌جا

همان رسانه‌ای که رحیم را آنگونه تا عرش برده بود، روی دیگرش را به او نشان می‌دهد. دختر طلبکارش مطالبی علیه رحیم در فضای مجازی پخش می‌کند و سوءظن‌ها به رحیم بالا می‌گیرد. در جامعه‌ای که دروغ و ریا در آن حرف اول را می‌زند، رحیم باید خودش را ثابت کند. او برای اثبات خوبی خودش، راه بدی را انتخاب می‌کند.

رحیم که از پیدا کردن زنی که کیف را تحویل گرفته ناامید ‌شده، دختر دلخواه‌اش را به جای زن جا می‌زند و با همدستی راننده‌ی تاکسی تقلای دوباره‌ای برای به دست آوردن شغل لازمش می‌کند. رحیم آدم دروغ گفتن نیست و هر بار که در موقعیت دروغ قرار می‌گیرد، آن کلام دروغین مثل کلافی دور دست و پایش می‌پیچد و او را به عقب می‌کشد.

رحیم درمانده، مستاصل و عصبانی به دنبال مقصر می‌گردد. کار خوبش نه تنها بدون اجر و پاسخ مانده بلکه حالا در مضان اتهام قرار گرفته است و دیگران به او افترا و تهمت زده‌اند. حالا در شهر پیچیده که تمام آن کارهای خوبی که رحیم و مسئولان زندان رویش مانور داده بودند، صحنه‌سازی بیش نبوده است.

رحیم پس از عدم موفقیت در به دست آوردن شغل، با باجناقش درگیر می‌شود و خیلی زود فیلم درگیری او در فضای مجازی پخش می‌شود. قهرمان دیروز به مرد بی‌اخلاق امروز تبدیل شده؛ نگاه‌های بدبینانه به سوی رحیم خیره است و انگشت‌های اتهام او را نشانه رفته‌اند.

از اینجا به بعد مسأله‌ی آبرو و حیثیت رحیم در میان است. او دیگر شغل مدنظرش را نمی‌خواهد و برای اثبات حقانیتش به میدان می‌آید. حالا رحیم از حالت انفعال خارج شده و خود قدم در میدان مبارزه گذاشته است. این تلنگرهای پشت سر هم رحیم را از خوابی خرگوشی بیدار کرده‌اند.

او تازه هوشیار شده و فهمیده این بازی بیهوده و قهرمان‌سازی‌های نمایشی برایش حاصلی نخواهد داشت. انجمن خیریه به دنبال پس گرفتن مبلغ اهدایی‌اش است و مسؤولان زندان هم پشت رحیم را خالی کرده‌اند. حتی بستگان دختر که روزی با احترام با او برخورد کرده بودند، حالا بدترین الفاظ را برایش به کار می‌برند. رحیم درمانده و تنها، به دنبال احیای آبروی بر باد رفته‌اش است.

این زمین خوردن و رنج‌هایی که بر تن رحیم بر جا می‌گذارد، موجب آگاهی رحیم می‌شود. او از اینجا به بعد به خودش می‌آید و می‌خواهد خودش را از این نمایش مسخره بیرون بکشد. رحیم از نیمه‌ی دوم فیلم دیگر آن مرد خوش‌خیال و ساده‌دل اول فیلم نیست.

زمانی که کارمند زندان مشغول فیلم‌برداری از پسرش به قصد مظلوم‌نمایی است، او کنشگری می‌کند و وارد صحنه می‌شود. کاری که تا آن لحظه کمتر توان انجامش را داشت. برخورد خشن رحیم اوج غلیان و خروش او علیه آدم‌های اطراف و سیستم و نهادهایی است که او را بازیچه قرار داده‌اند.

دیگر شغل و آزادی و زندان برای رحیم مطرح نیست. او فقط به دنبال اعاده‌ی حیثیت است و می‌خواهد خودش را ثابت کند. او یک تنه مقابل همه چیز قرار می‌گیرد تا بیش از این مورد سوءاستفاده قرار نگیرد. رحیم از عواقب ایستادگی‌اش خبر دارد ولی دیگر نمی‌خواهد جزئی از یک نمایش مسخره باشد.

رشد و آگاهی رحیم

رحیم در طول فیلم با تمام این اتفاقات رشد می‌کند و بزرگ می‌شود. او را در پایان فیلم، در سالن ورودی تاریک زندان با ظاهری تغییر کرده می‌بینیم. او قرار است به زندان برود ولی ناراحت نیست. او لبخندی بر لب و نگاهی سبک‌بالانه دارد. تغییر ظاهری رحیم نشانی از تغییر درونی اوست.

او اگرچه در سوی تاریک تصویر نشسته ولی وجدانی آسوده دارد. رحیم که خودش روزی در میان یک بازی ناخواسته قرار گرفت، دیگر نخواست پسرش ادامه دهنده‌ی آن بازی باشد. او یک بار برای همیشه مقابل این نمایش‌های پایان‌ناپذیر و مقابل این تماشاگران قضاوت‌کننده ایستاد و کار را تمام کرد. چشمان سیری‌ناپذیر بینندگان در فضای مجازی آماده‌ی بلعیدن هر چیزی است و هر لحظه ممکن است زندگی‌ها را به تباهی بکشاند. رحیم پسرش را از میان نمایش و از میان چشم‌های گرسنه‌ی تماشاگران بیرون کشید. او نگذاشت پسرش قربانی و سوژه‌ی بعدی این نمایش تهوع‌آور باشد.

رحیم حالا قهرمانی واقعی است. هرچند دیگر کسی از قهرمانی‌اش خبر ندارد و جایی کار او را در بوق و کرنا نمی‌کند. اما مهم نیست، همین که شخص خودش می‌داند بهترین کار را انجام داده کافی است. رحیم این بار قهرمان زندگی خودش است. این را خودش بهتر از هر کسی می‌داند. او متوجه بزرگی کاری که انجام داده هست و به همین خاطر از درون احساس بزرگی و خوشی می‌کند. رحیم دیگر اصراری بر اثبات خودش ندارد و همین که می‌داند در طرف نور و روشنایی قرار گرفته برایش کافی است. رحیم دیگر بازیچه‌ نخواهد شد. روبه‌روی رحیم روشنی و نور قرار دارد و می‌داند فردا هر چقدر هم که سخت باشد، او از آن در به سوی روشنایی حرکت خواهد کرد.

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه