۸ فیلم مشترک تیم برتون و جانی دپ؛ از «سویینی تاد» تا «ادوارد دست‌قیچی»

۵ شهریور ۱۴۰۱ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲۸ دقیقه

تیم برتون خالق بخش مهمی از رویا و فانتزی‌های سینمایی در طول نزدیک به چهار دهه‌ی گذشته است. در دنیایی که بسیاری سینمای فانتزی را صرفا آثاری سرگرم کننده می‌دانند که برای گذران وقت ساخته می‌شوند، او قدم در راه ساختن فیلم‌هایی گذاشت که از تخیل و رویا بهره می‌جستند تا از حقیقت جهان بگویند؛ به همین دلیل هم فیلم‌هایش خیلی سریع همه‌گیر شدند و مخاطب سینما و جامعه‌ی منتقدین را به یک اندازه به ستایش واداشتند. از آن سو جانی دپ هم از همان ابتدای کارش، بازیگر مناسبی برای حضور در دنیای تخیل و رویا به نظر می‌رسید. از همان نقش کوتاهش در فیلم «کابوس در خیابان الم» (a nightmare on elm street) که در کابوسی وحشتناک دست و پا می‌زد تا آثاری که بعدا در اوج محبوبیت و شهرت بازی کرد، هیچ‌گاه جهان‌های فانتزی و پر از رویا را فراموش نکرد و به طور کامل در سینمای واقع‌گرا غرق نشد. در این لیست تمام همکاری‌های این زوج کارگردان/ بازیگر مورد بررسی قرار گرفته است.

همان‌طور که گفته شد تیم برتون در بالا بردن ژانر فانتزی و اهمیت امروزه‌ی آن نقشی اساسی داشته است. او جهانی سراسر رنگارنگ خلق کرده که در آن کابوس و رویا در هم می‌آمیزد و نتیجه چیزی زیبا می‌شود که فقط در آثار هنری اصیل می‌توان یافت. بسیاری حتی اگر سینمای فانتزی را جدی هم بگیرند، آن را هنر عامه می‌دانند که فاصله‌ای اساسی با «هنر والا» دارد. اما مگر موضوع اصلی هنر والا کشف انسان و انسانیت نیست؟ مگر از لئوناردو داوینچی گرفته تا بتهوون از شور و شوقی انسانی نمی‌گفتند و جهان آدمی را زیر ذره‌بین نمی‌بردند؟ پس چرا نمی‌توان فیلمی مانند «ادوارد دست‌قیچی» یا «ماهی بزرگ» (big fish) را که عمیقا از چنین چیزهایی سخن می‌گویند و همه را در لایه‌ای زیبا پیچیده‌ و جهانی هنرمندان ساخته‌اند، به هنر والا منتسب کرد؟

حقیقت این است که روشنفکری قرن بیستم بسیار وامدار تفکرات چپ بوده است. این موضوع حتی در غرب هم چیرگی داشته و روشنفکران جهان غرب هم به واسطه‌ی وابستگی به این اندیشه‌ها، اساسا واقع‌گرایی را بخشی الزامی از هنر می‌دانستند و به هر کس که رویا خلق می‌کرد، می‌تاختند و زخم می‌زدند. نقد فیلم هم به عنوان حرفه‌ای روشنفکرانه از این قاعده مستثنی نبود و بسیار تحت تاثیر اندیشه‌های چپ، به هنرمندان رویاپرداز حمله می‌کرد و آن‌ها را با الصاق برچسب‌هایی مانند سرگرمی‌ساز، می‌نواخت. البته این قاعده قطعا همه را در بر نمی‌گرفت و بودند کسانی که این جا و آن جا از این اندیشه‌ها فراری باشند و ایدئولوژی را در داوری خود نسبت به یک اثر هنری دخالت ندهند. اما در هر صورت آن تفکرات ایدئولوژیک تاثیر خود را گذاشت و بسیاری از رویاپردازان را سرخورده کرد.

حال مدت‌ها از آن دوران گذشته و ارزش کار کسی مانند تیم برتون بسیار مشخص شده است. او یک تنه راهی را رفت که شاید بیست سی سال قبل‌تر از او نمی‌شد تصوری از آن داشت و در این راه بازیگری در کنارش نشست که بیش از هر بازیگر دیگری در تاریخ سینما، پرسونای سینمایی خود را به جهان فانتزی گره زده است. جانی دپ هیچ‌گاه بازیگر نقش قهرمان‌های تیپیکال آمریکایی نبود. در سیاهه‌ی آثار کارنامه‌ی او خبری از نقش مردانی همه فن حریف نیست. حتی زمانی که نقشی مانند جان دلینجر را در فیلم «دشمنان مردم» (public enemies) به کارگردانی مایکل مان بازی می‌کند، باز هم احساساتش بر توانایی‌هایش می‌چربد. او همواره در نقش مردانی زخم‌پذیر ظاهر شده و آن‌ها را چنان شیرین بر پرده ظاهر کرده که کمتر نمونه‌ی مشابهی در تاریخ سینما دارد.

در بین نقش‌های او، بر خلاف بسیاری از هم‌نسلانش شخصیت‌های متنوعی وجود دارد؛ از یک گانگستر مشکوک در فیلم «دنی براسکو» (Donnie brasco) گرفته که حتی همبازی‌اش یعنی آل پاچینوی بزرگ را هم به تحسین وا می‌دارد تا یک دزد بی سر و پا اما به شدت خوش قلب در مجموعه فیلم‌های «دزدان دریایی کارائیب» (pirates of the Caribbean). گرچه پرسونای او با شوخ طبعی و البته بی دست و پایی در هم آمیخته اما نمی‌توان منکر درخشیدنش در قالب مردانی جدی هم شد. به دلیل همه‌ی موارد گفته شده است که جانی دپ را یکی از بهترین بازیگران سی چهل سال گذشته‌ی سینما می‌دانم و نمی‌توانم باور کنم که او هنوز یک مجسمه‌ی طلایی اسکار در گنجینه‌ی افتخاراتش ندارد؛ شاید هنوز هم اعضای آکادمی در باد آن اندیشه‌های زنگ زده خوابیده‌اند و سینمای فانتزی را جدی نمی‌گیرند و به همین دلیل هم آرای خود را از این نماد مجسم رویاپردازی دریغ کرده‌اند.

۸. سایه‌های تاریک (dark shadows)

سایه‌های تاریک

  • دیگر بازیگران: هلنا بونهم کارتر، میشل فایفر و اوا گرین
  • محصول: ۲۰۱۲، آمریکا و استرالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۳۵٪

کمتر پیش آمده که تیم برتون فیلمی بسازد که همه بر بد بودن آن توافق کنند. او حتی در فیلم‌های نه چندان خوبش هم استادندارهایی دارد که از آن پایین‌تر نمی‌رود. بنابراین همواره آثارش از تحسینی حداقلی برخوردار بودند یا نهایتا مخاطب را به دو دسته‌ی موافق و مخالف تقسیم می‌کردند. اما سر فیلم «سایه‌های تاریک» اجماعی شکل گرفت و همه از بد بودن آن سخن گفتند.

البته حق هم داشتند. در فیلم «سایه‌های تاریک» هیچ خبری از آن درهم آمیزی درخشان داستانی رویایی با واقعیت پنهان پشت آن قصه نیست. انگار تیم برتون عصای جادویی خود را که بر هر چیزی می‌زد، جلوه‌ای هنرمندانه پیدا می‌کرد، گم کرده و بدون آن سراغ ساختن این یکی رفته باشد. در این فیلم نه خبری از داستانی یک دست است و نه نقب زدن به گنجینه‌های تاریخ سینما و وام گرفتن از آن‌ها، جای مناسب خود را پیدا کرده‌اند.

به عنوان مثال می‌توان وامداری تصاویر و قاب‌های فیلم از مکتب سینمایی اکسپرسیونیسم را در همه‌ی جای اثر مشاهده کرد. داستان یک خون آشام دربه‌در هم که پس زمینه‌ای تلخ، آمیخته با عشقی پر شور دارد، آشکارا ما را به یاد سینمای ترسناک معرکه‌‌ی دهه‌ی ۱۹۳۰ میلادی در دو طرف اقیانوس اطلس می‌اندازد. اما این قرض گرفتن از تاریخ سینما برای خلق یک جهان یک دست پست مدرنیستی مانند آثار درخشان تیم برتون جواب نداده و نتیجه فیلمی شده که نهایتا سرگرم کننده است و می‌تواند دو ساعت خوب را برای مخاطب خود رقم بزند، فقط همین.

یکی از خصوصیات فیلم، در هم آمیختن سینمای کمدی با مولفه‌های ژانر ترسناک است. در این جا جهان سینمای وحشت گوتیک به بازی گرفته شده تا تیم برتون از میان ترس‌های سینمایی ما، خنده و شوخی بیرون بکشد. وقتی خلاصه داستان فیلم را می‌خوانیم، نمی‌توانیم تصور کنیم که این فیلم چیزی جز یک فیلم سراسر خشن باشد، اما از همان ابتدا تصاویر تیم برتون چیز دیگری به ما می‌گوید. جانی دپ با آن حال نزار و قیافه‌ی خنده‌دارش، بیشتر پارودی دراکولاها و خون‌آشامان است تا موجودی درنده‌ که فقط جان می‌ستاند.

در چنین قابی است که بازی جانی دپ هم چندان دلنشین نیست و او هم در این فیلم‌نامه‌ی مغشوش و این ساختمان ناقص، راه خود را گم می‌کند و نمی‌تواند ذره‌ای از کاریزمای خود را عیان کند. روی کاغذ نقش او در فیلم «سایه‌های تاریک» جان می‌دهد برای یک درخشش تمام عیار. هیچ‌کس بهتر از او نمی‌تواند در قالب چنین موجود عجیب و غریبی ظاهر شود اما وقتی فیلمی سردرگم باشد، حتی بازیگر بزرگی چون جانی دپ هم راهش را گم می‌کند.

«در سال ۱۷۵۲ پسری به نام بارناباس، به همراه خانواده‌اش از لیورپول انگلستان به آمریکا مهاجرت و خیلی زود پیشرفت می‌کنند و ثروتمند می‌شوند. بارناباس قلب خدمتکار خانواده‌ را که جادوگری سنگدل است می‌شکند و دست رد به سینه‌ی او می‌زند. آن جادوگر هم به تلافی خانواده‌ی بارناباس را می‌کشد و خود بارناباس را به خون آشام تبدیل می‌کند. مردم شهر پس از آگاهی از این موضوع بارناباس را در زنده به گور می‌کنند. حال ۲۲۰ سال از آن زمان گذشته و بارناباس دوباره می‌تواند آزاد باشد. اما …»

۷. آلیس در سرزمین عجایب (alice in the wonderland)

آلیس در سرزمین عجایب

  • دیگر بازیگران: هلنا بونهم کارتر، میا واسیکفسکا، آن هاتوی و آلن ریکمن
  • محصول: ۲۰۱۰، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۵۱٪

فیلم «آلیس در سرزمین عجایب» از آن دسته فیلم‌های تیم برتون بود که مخاطبان سینما را به دو دسته‌ی موافق و مخالف تقسیم کرد. تیم برتون یکی از بهترین افراد برای کارگردانی جهانی است که لوئیس کارول در کتابی به همین نام خلق کرده. در کتاب او واقعیت و رویا چنان در هم می‌آمیزند که انگار حقیقتی جز آن وجود ندارد. کارول از طریق نوشتن چنین قصه‌هایی، سعی می‌کرد مفاهیم عمیق مورد نظرش را منتقل کند. اما جهان او باز هم مناسب حال کودکان باقی ماند و باعث شد که مخاطب کم سن و سال هم از آن لذت ببرد.

سال‌های بعد و با پیدایش سینما و آغاز به کار کمپانی‌هایی مانند والت دیزنی، این داستان معروف سر از سینما درآورد؛ البته بیشتر در قالب انیمیشن. چون این جهان داستانی با آن حال و هوای جادویی و پر از رنگ و نور و خیال، بیش از هر چیز مناسب این نوع از سینما بود. در چنین قابی، طبیعی است که فانتزی‌ساز معرکه‌ای مانند تیم برتون نتواند از کنار این داستان با خیال راحت بگذرد.

اما اثر ساخته شده توسط تیم برتون در همان خط داستانی هم تفاوت‌هایی آشکار با کتاب کارول و فیلم‌هایی مانند انیمشین‌های دیزنی دارد؛ اقتباس او از این کتاب، تبدیل به فیلمی سیاه و تلخ شده که گرچه این جا و آن جا می‌توان نشانه‌هایی از بازیگوشی‌های طنازانه‌ی همیشگی برتون را دید، اما در نهایت فیلمی فانتزی است که نمی‌خواهد مناسب حال کودکان باشد.

برتون سعی کرده و موفق هم شده که فیلمش را تبدیل به اثری در باب مبارزه‌ی همیشگی خیر و شر کند و جهان پر از رنگ و نور کتاب‌ را، به قصه‌ای تیره پیوند بزند که سایه‌ای شوم بر تمام وجوهش سنگینی می‌کند. پس عجیب نیست که طرفداران آن جهان قدیمی و سینه چاکان آن نویسنده‌ی تراز اول انگلیسی از اثر خلق شده توسط برتون استقبال نکنند. البته در مقابل هم کسانی وجود داشتند که به درستی به این موضوع که نباید از کارگردان مولفی مانند تیم برتون انتظار دیگری داشت، اشاره ‌کردند؛ آن‌ها نیک می‌دانستند که چنین کارگردانی هر قصه‌ای را از فیلتر ذهنی خودش عبور می‌دهد و در نهایت اثری می‌سازد که امضای شخصیش پای آن باشد.

این اختلاف به انتخاب برتون برای ساختن داستان در حال و هوایی بزرگسالانه بازمی‌گردد. همه‌ی ما می‌دانیم که کتاب منبع اقتباس به تلواسه‌های دوران کودکی می‌پردازد و از مسئولیت‌پذیری آدمی می‌گوید؛ از این که گاهی یک رویا می‌تواند بیش از جهان واقعی، بازگو کننده‌ی حقیقت باشد. برتون اما این ورود به دوران مسئولیت‌پذیری را به جهان بزرگسالانه و مسئولیت‌های این دوران پیوند می‌زند. در این دنیا قطعا جهان تیره‌تر از دوران کودکی است و گاهی رویاها به کابوس تبدیل می‌شوند. پس طبیعی است که فیلم هم تیره و تلخ‌تر از دیگر آثار ساخته شده بر اساس کتاب معروف لوئیس کارول باشد.

جانی دپ در این فیلم گرچه نقشی فرعی دارد اما باز هم تمام توجه‌ها را به سمت خود جلب می‌کند. تمام بازیگران حاضر در فیلم، زیر سایه‌ی او قرار می‌گیرند و به همین دلیل هم زمانی که او مقابل قاب فیلم‌ساز حضور می‌یابد، با اثر سرحال‌تری روبه‌رو هستیم. شاید یکی از ضعف‌های فیلم هم به همین موضوع بازگردد؛ چرا که در زمان عدم حضور جانی دپ، فیلم حس و حالی ملال‌آور دارد و مخاطب را خسته می‌کند.

«آلیس دختری است که در ۷ سالگی یک بار وارد سرزمین عجایب شده و هنوز خواب آن روزها را می‌بیند. ۱۳ سال بعد دوباره در یک مهمانی با همان خرگوشی که اول بار با سرزمین عجایب آشنایش کرد، روبه‌رو می‌شود. این مهمانی که قرار است سبب آشنایی و ازدواج او با لرد هاینریش شود را ترک و با دنبال کردن خرگوش در چاهی سقوط می‌کند. آلیس برای بار دوم در زندگی خود وارد سرزمین عجایب می‌شود. اما این بار تفاوت‌هایی وجود دارد …»

۶. چارلی و کارخانه‌ی شکلات‌سازی (Charlie and the chocolate factory)

چارلی و کارخانه شکلات سازی

  • دیگر بازیگران: فردی هایمور، دیوید کلی و هلنا بونهم کارتر
  • محصول: ۲۰۰۵، آمریکا، بریتانیا و استرالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

قصه‌ی «چارلی و کارخانه‌ی شکلات‌سازی» هم مانند داستان «آلیس در سرزمین عجایب» راست کار کارگردانی مانند تیم برتون است. شباهت‌هایی در این دو دنیا وجود دارد که من را به این داوری وا می‌دارد. در این جا هم مانند آن کتاب لوئیس کارول واقعیت جهان کودکانه در قالب قصه‌ای پر از رنگ و نور و خیال به تصویر کشیده می‌شود تا هم کودکان از خواندن آن لذت ببرند و هم بزرگسالان. این کتاب را رولد دال نوشته که در پرداختن به حقیقت در چارچوب داستان‌های کودکانه از بهترین نویسندگان تاریخ است.

تیم برتون در این جا حال و هوای کودکانه‌ی کتاب را حفظ کرده است. اثر رولد دال در باب ارزش‌های خانواده و عشق‌های انسانی است. این موضوع چیزی است که در تمام آثار برتون حتی در آثار تیره و تار او هم وجود دارد. در این یکی پسرکی در مرکز درام قرار دارد که با وجود بهره‌مندی از یک خانواده‌ی خوب، از فقر رنج می‌برد. علاقه‌ی او به شکلات تحت تاثیر این فقر قرار گرفته است. کارگردان از همین علاقه استفاده می‌کند تا از آن حقیقت ناب، یعنی از ارزش‌های انسانی بگوید.

در سمت دیگر داستان کارخانه‌داری وجود دارد که درست در نقطه‌ی مقابل آن پسرک قرار گرفته است. او با وجود مالکیت یک ثروت سرشار، از نعمت عشق محروم است و در دنیا هیچ کسی را ندارد. تقابل این دو در طول درام سبب می‌شود که هر دو فرد به خواسته‌ی خود برسند و کارخانه‌دار هم بفهمد که همه‌ی شکلات‌های دنیا نمی‌تواند جای یک رابطه‌ی عمیق انسانی را پر کند.

حال هر انسانی با هر عقیده‌ای می‌تواند به جای آن شکلات، هر چیز دیگری قرار دهد. پس داستان نمادین رولد دال و البته تیم برتون جان می‌دهد برای تفاسیر فرامتنی و گفتن از چیزهای مختلف. این داستان آن قدر قابل تفسیر هست که حتی می‌تواند از جنبه‌های شخصی و فردی فراتر رود و جلوه‌هایی سیاسی و اجتماعی پیدا کند.

اما تصور می‌کنم که همه‌ی این‌ها تحت تاثیر خلق فضای فانتزی مورد نظر تیم برتون قرار گرفته است. حین تماشای فیلم بیش از هر چیزی رنگ‌ها، نورها، لباس‌های شخصیت‌ها و گریم آن‌ها است که جلب توجه می‌کند. مخاطب با اتمام فیلم اول این تصاویر با رنگ‌های گرم را به خاطر می‌سپارد. گرچه این از ویژگی‌های سینمای تیم برتون است اما اگر قرار باشد ایرادی به فیلم وارد شود، همین حل نشدن جلوه‌های بصری در دل درام و زدن ساز جداگانه‌ی خود است. خب این موضوع هم آفت هر فیلم فانتزی است که نتواند جهان پر از خیال خود را به درستی خلق کند تا مخاطب بتواند تمام وجوه رنگارنگ و غیرواقع‌گرایانه‌ی آن را باور کند.

«چارلی و کارخانه‌ی شکلات‌سازی» هم مانند تمام فیلم‌های مشترکی که تیم برتون و جانی دپ با هم کار کرده‌اند، از یک جانی دپ معرکه بهره می‌برد. گرچه در این جا هم مانند فیلم «آلیس در سرزمین عجایب» حضور او بر پرده سبب جان گرفتن اثر می‌شود اما تفاوت کیفیت فیلم در زمان حضور و عدم حضور او آن چنان نیست که اثر را دچار افت کند. به همین دلیل هم این یکی را در جایگاهی والاتر نشاندم.

«چارلی پسرک فقیری است که به شکلات علاقه‌ی بسیاری دارد. او با وجود فقر بسیار از بودن در کنار خانواده‌ی خود لذت می‌برد اما فقط سالی یک بار می‌تواند شکلات بخورد. ویلی وانکا مالک یک کارخانه‌ی بزرگ شکلات‌سازی که در سرتاسر دنیا شهرت زیادی دارد، تصمیم می‌گیرد که برای جانشینی خود پس از مرگ، وارثی پیدا کند. او چون بستگانی ندارد، پنج بلیط طلایی در پنج شکلات قرار می‌دهد تا دارندگان آن پنج بلیط به عنوان رقیب در یک مسابقه شرکت کنند؛ برنده وارث کارخانه خواهد بود. یکی از این پنج کودک چارلی است …»

۵. اسلیپی‌ هالو (sleepy hallow)

اسلیپی هالو

  • دیگر بازیگران: کریستینا ریچی، میراندا ریچاردسون، مایکل گمبون، جفری جونز، کریستوفر واکن و کریستوفر لی
  • محصول: ۱۹۹۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۰٪

تیم برتون همواره داستان‌های خیال‌انگیز خود را با یک توهم ترسناک در هم می‌آمیزد. اما این بار داستانی واقعا ترسناک برای تعریف کردن دارد. این فیلم هم اثری اقتباسی است که از داستانی به قلم واشینگتن ایروینگ با نام «افسانه‌ی اسلیپی هالو» الهام گرفته شده.

افسانه‌های پریان بسیاری در تاریخ وجود دارد. این قصه‌ها همواره از ترسی عمیق سخن می‌گویند که متناسب با فرهنگ هر منطقه تغییر می‌کند. هر فرهنگی هم چندتایی از آن‌ها، مناسب هر سنی دارد. در بسیاری از قصه‌های این چنینی مردی وارد جایی می‌شود که در آن دختری یا زندانی یا در حال سپری کردن زندگی تلخی است. آن مرد به کمک دخترک می‌شتابد و بعد از دل بستن به او و رو در رو شدن با خطرات بسیار، نجاتش می‌دهد. از این به بعد این دو نفر در کنار یکدیگر با خوبی و خوشی زندگی می‌کند. این داستان‌های قدیمی پر است از المان‌های سینمای وحشت؛ موجوداتی مانند هیولاهای عجیب و غریب و البته زنان و مردانی بدطینت که از دخترک داستان بهره‌کشی می‌کنند.

از سویی دیگر نوعی از قصه‌ها وجود دارد که ما آن‌ها را با نام ادبیات گوتیک می‌شناسیم. در این قصه‌ها زنی در مرکز درام قرار دارد که در هزارتویی گیر افتاده که عموما مردانی سنگدل آن را ساخته‌اند. قرار بوده که این مردان آن معشوق‌های آرمانی باشند اما تبدیل به هیولاهایی شده‌اند که زنان را آزار می‌دهند. در برخی دیگر از قصه‌هایی این چنینی هم خون آشامی وجود دارد که به زن علاقه دارد و می‌خواهد هر طور شده، وی را تصاحب کند.

از طرف دیگر با پیدا شدن سر و کله‌ی پلیس‌های مدرن در شهرهای بزرگ هم نوع دیگری از قصه‌گویی پدید آمده که ما آن‌ها را با نام ادبیات کارآگاهی می‌‌نامیم. در این قصه‌ها کارآگاهی برای حل کردن یک معما با دنیایی تیره و تار روبه‌رو می‌شود که پر از دالان‌های تو در تو است و خبر از جهانی پر از کثافت و نکبت می‌دهد که زیر پوست ظاهری شهر لانه کرده. قصه‌ی فیلم «اسلیپی هالو» ترکیبی دلنشین از این سه گونه‌ی مختلف داستانگویی است و نویسنده کتاب و البته تیم برتون به خوبی توانسته‌اند آن را به آثاری خوب تبدیل کنند.

جانی دپ در این فیلم نقش کارآگاهی را دارد که در اواخر قرن هجدهم پا به روستایی می‌گذارد که درگیر طلسمی ترسناک است. اهالی روستا با موجودی بی سر، سر و کار دارند که به دنبال سر گم شده‌ی خود می‌گردد و این با همه‌ی اعتقادات جناب کارآگاه که در دنیایی منطقی زندگی می‌کند و به عقل خود باور دارد، در تضاد است. در طول درام این کارآگاه نه تنها به وجود طلسم اعتقاد پیدا می‌کند، بلکه تبدیل به شایسته‌ترین فرد برای مقابله با ‌آن می‌شود. می‌توان این کارآگاه‌ را استعاره‌ای هوشمندانه از کسانی در نظر گرفت که به سینمای فانتزی علاقه‌ای ندارند اما با تماشای فیلم‌های تیم برتون به آن علاقه‌مند شده‌اند.

تیم بازیگری فیلم معرکه است. از جناب جانی دپ که ابدا آن قهرمان همه فن حریف فیلم‌های این چنینی نیست، بگیرید تا بزرگی مانند کریستوفر لی که حضورش آشکارا ادای دینی به سینمای ترسناک گذشته است. البته کریستوفر واکن هم در فیلم حضور مهیبی دارد و زمانی که بر پرده ظاهر می‌شود، تمام قاب را از آن خود می‌کند. مایکل گمبون هم همواره نشان داده که در جان بخشیدن به آدم‌های آب زیرکاه که همیشه کاسه‌ای زیر نیم کاسه دارند، توانا است.

فیلم «اسلیپی هالو» در کنار فیلم «دراکولای برام استوکر» (bram stoker’s Dracula) اثر فرانسیس فورد کوپولا از بهترین فیلم‌های ترسناک گوتیک در دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی است.

«کارآگاهی به نام ایکابد به دلیل عدم اعتقاد به اتفاقات ماوراء الطبیعه توسط یک قاضی به روستایی به نام اسلیپی هالو اعزام می‌شود که پرونده‌ی تعدادی قتل سریالی را حل کند. مردم اعتقاد دارند که سوار بی سر افسانه‌ای به دلیل پیدا شدن سرش بازگشته و جان می‌ستاند. کارآگاه وارد روستا شده و توسط خانواده‌ی ون تسل پذیرفته می‌شود تا در طول تحقیقاتش آن جا بماند. ایکابد به دختر خانواده دل می‌بازد، در حالی که به نظر می‌رسد پدر او در قتل‌ها دخالت دارد. جنازه‌ی تازه‌ای پیدا می‌شود اما …»

۴. عروس مرده (corpse bride)

عروس مرده

  • دیگر صداپیشگان: هلنا بونهم کارتر، امیلی واتسون و آلبرت فینی
  • محصول: ۲۰۰۵، آمریکا و بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪

فیلم «عروس مرده» فیلمی انیمیشن است که جانی دپ را در نقش صداپیشه‌ی اصلی خود دارد. این طبیعی است که کارگردانی مانند تیم برتون با آن حجم از خیال و رویا در فیلم‌هایش، اثری انیمیشن بسازد. این هم طبیعی است که این انیمیشن با آن دسته از انیمیشن‌‌های معمول که جهانی کودکانه دارند و رنگ و نور و زیبایی مشخصه‌ی اصلی آن‌ها است، تفاوت داشته باشد. این چنین است که برتون انیمیشنی ساخته که هم داستانی تلخ دارد و هم در دنیایی تاریک می‌گذرد. تیم برتون برای نزدیک شدن به حال و هوای تلخ درام، همه‌ی وجوه تصویری فیلمش را هم متناسب با همین تلخی و پر از سایه روشن خلق کرده است.

اما اگر تصور می‌کنید خرق عادت تیم برتون به هین جا ختم می‌شود، اشتباه می‌کنید؛ او داستانش را میان دو دنیای کاملا مختلف خلق کرده است: دنیا مردگان و زندگان. اما برخلاف تصور این جهان زندگان است که جایی ترسناک تصویر می‌شود و در آن خبری از نور و روشنایی نیست. دنیای مردگان سراسر خوشی و شادی و مهرورزی است، در حالی که جهان زندگان با دورویی و کلاه‌برداری سر پا است.

در چنین چارچوبی کارگردان دو شخصیت از این دو دنیای مختلف را کنار هم قرار می‌دهد. مردی زنده که آشکارا چهره‌ی جانی دپ را دارد با زنی مرده آشنا می‌شود که شباهتی به هلنا بونهم کارتر (صداپیشه‌ی او و همسر آن زمان تیم برتون) در جهان واقعی دارد. عروس از دنیای مردگان است و با غرور و تکبر بیگانه، در حالی که مرد مانند جهان زندگان، از شور و شوق زندگی بهره‌ای نبرده و در یاس و ناامیدی زندگی می‌کند.

«عروس مرده» را می‌توان واریاسیون دیگری از داستان فیلم «آلیس در سرزمین عجایب» دانست. برخلاف آن داستان، در این جا مردی جوان وارد جهانی خیال‌انگیز می‌شود که از طریق آن می‌تواند بر ترس‌هایش غلبه کند و حقیقت دنیای تازه را بپذیرد. این دنیا هم مانند دنیای خیالی «آلیس در سرزمین عجایب» پر از موجودات عجیب و غریب است و البته تلخی‌های خودش را دارد اما این تلخی‌ها با عشق آرمانی زنی به شخصیت اصلی عجین شده که فیلم را به اثری عاشقانه تبدیل می‌کند. در ادامه جهان مردگان با جهان زنده‌ها در هم می‌آمیزد و از برخورد آن‌ها دنیایی زیباتر شکل می‌گیرد که در آن شخصیت اصلی می‌تواند به معشوق واقعی خود برسد و عروس مرده هم در نهایت رنگ آرامش ببیند.

گفته شد که جهان مردگان سراسر نور و زیبایی است و مردگان آن هم به جشن و شادی مشغول هستند. از سوی دیگر جهان آنسان‌های زنده هم پر است از تلخی و ریاکاری که هیچ نور امیدوارکننده‌ای بر آن نمی‌تابد. این دو نمایش متفاوت از دو نوع زندگی را می‌توان به علاقه‌ی بسیار تیم برتون به خیال منتسب کرد؛ به این که او جهان بدون رویا را سرد و بی روح می‌داند و زیستن در دنیای وهم و خیال را دلچسب‌تر می‌بیند؛ گرچه مانند جهان مردگان این فیلم، این دلچسبی با کمی ترس در آمیخته است.

«ویکتور قرار است با دختری به نام ویکتوریا که از خانواده‌ای اصیل اما ورشکسته است، ازدواج کند. او دختر را عاشقانه دوست دارد اما نمی‌تواند متنی را که حفظ کرده در شب عروسی به طور کامل بخواند. کشیش به او می‌گوید تا زمانی که نتواند متن مورد نظر را به شکلی شیوا بازگو کند، از ازدواج خبری نیست. ویکتور شبانه به جنگل می‌رود و در شرایطی که در حال بازگو کردن متن مورد نظر کشیش است، حلقه را وارد شاخه‌ای می‌کند که از زمین بیرون زده؛ شاخه زنده ‌می‌شود و ویکتور می‌بیند که او دختری است با نام امیلی …»

۳. سویینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت (Sweeney todd: the demon barber of fleet street)

سویینی تاد

  • دیگر بازیگران: هلنا بونهم کارتر، آلن ریکمن، تیموتی اسپال و ساشا بارون کوهن
  • محصول: ۲۰۰۷، آمریکا و بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪

باز هم تیم برتون خرق عادت کرده و جهان پر از رنگ و شادابی ژانر موزیکال را به دنیایی ترسناک با قاتلی خونریز که انگار یک راست از سینمای اسلشر به فیلمش راه پیدا کرده، در هم آمیخته است. در این جا جانی دپ برای اولین بار آواز می‌خواند و نقش شخصیت اصلی، یعنی همان قاتل را بازی می‌کند. نقش‌آفرینی او در کنار داستان پر فراز و فرود فیلم سبب شده که این قاتل سنگدل، همذات‌پنداری مخاطب را برانگیزد.

فیلم «سویینی تاد» اقتباس دیگری در کارنامه‌ی کاری تیم برتون است. استفان سندهایم و هیو ولر داستان اصلی را نوشتند و تیم برتون که از بچگی به آن علاقه داشت، سرانجام در اوج پختگی به سراغش رفت. دوران ملکه‌ی ویکتوریا در انگلستان با آن معماری خاص و هم‌چنین اوج‌گیری شهرنشینی پس از انقلاب صنعتی، دوران مناسبی برای تعریف کردن قصه‌های ترسناک است. همان‌طور که افسانه‌های جنایی و قصه‌های کارآگاهی بسیاری سر از آن دوران درآورده‌اند و داستان مردان و زنانی را گفته‌اند که در یک وحشت متکثر زندگی می‌کنند.

تیم برتون هم جهان پر از خیال خود را به آن دوران می برد و تصویر ترسناکی از سیستم طبقاتی حاکم بر آن جا می‌سازد. او شخصیت اصلی را قربانی سیستمی جلاد معرفی می‌کند که در قالب یک قاضی نمایش داده می‌شود. قاضی با اختیاراتی که دارد از مرد موجودی روان نژند ساخته که برای جبران عقده‌هایش قربانی می‌گیرد. قربانی‌های او در واقع قربانی خشمی هستند که این مرد از سیستم حاکم بر انگلستان آن زمان دارد؛ به همین دلیل هم مخاطب به تمامی از این مرد منزجر نمی‌شود و گاهی درکش می‌کند. ضمن این که تیم برتون حواسش هست که از قطب منفی درام که همان قاضی باشد، یک شیطان مجسم بسازد.

در این میان چند شخصیت مظلوم هم وجود دارند که در چنگال این سیستم اسیرند. یکی از آن‌ها دختر جناب آرایشگر یا همان قاتل است. این دختر را می‌توان نماد عواطف انسانی خرد شده در زندگی زیر نظر چنین سیستمی دانست. او یا در تیمارستان اسیر است یا در خانه‌ی جناب قاضی و حتی وقتی پدر به کمکش می‌شتابد، باز هم با آرامش روبه‌رو نمی‌شود. انگار چرخه‌ای از خشنوت به راه افتاده که گریبان همه را گرفته و هیچ راه فراری از آن نیست؛ به همین دلیل هم رفتار شخصیت‌ها در پایان مانند دست و پا زدن‌های کسانی است که در مرداب گرفتار آمده‌اند و بیشتر و بیشتر به غرق شدن نزدیک می‌شوند.

بازی جانی دپ در این فیلم یکی از نقاط اوج کارنامه‌ی کاری او است. او با وجود این که هیچ تجربه‌ای در آوازخوانی نداشت، توانست خوش بدرخشد و نقش آدمی جانی را به خوبی بازی کند. این بازی برایش یک جایزه گلدن گلوب هم به همراه داشت. بازی هلنا بونهم کارتر هم بازی خوبی است. گرچه جایزه‌ای به خاطر این نقش‌آفرینی دریافت نکرد اما همه جا پا به پای جانی دپ جلو می‌آید و در یک همکاری معرکه، فیلم را به اثری فراموش نشدنی برای مخاطب تبدیل می‌کند.

«سویی تاد با نام اصلی بنجامین پارکر بعد از گذشت ۱۵ سال با نام مستعار بازگشته تا از قاضی شهر انتقام بگیرد. قاضی تورپین او را ۱۵ سال پیش به دلیلی واهی تبعید کرده است. سویینی به محل زندگی سابقش بازمی‌گردد و متوجه می‌شود که دخترش توسط قاضی ربوده شده و اکنون زندانی او است. همسرش هم همان زمان خودکشی کرده. او به کمک زنی به نام لاوت که در همان محل شیرینی‌پزی دارد، مغازه‌ی آرایشگری باز می‌کند. سویینی در حال طراحی نقشه‌ای است که قاضی را به آرایشگاه خود بکشد و به قتل برساند اما …»

۲. اد وود (Ed Wood)

اد وود

  • دیگر بازیگران: پاتریشیا آرکت، مارتین لاندو، بیل موری، سارا جسیکا پارکر و جفری جونز
  • محصول: ۱۹۹۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

علاقه‌مندان به سینما حتما نام اد وود را شنیده‌اند. او کارگردان مشهوری در تاریخ سینما است. گرچه این شهرت اصلا شهرتی آمیخته با تحسین نیست. در واقع این معروفیت به خاطر بدنامی است؛ بسیاری او را به عنوان بدترین کارگردان تاریخ سینما می‌شناسند. در چنین چارچوبی است که از برخی فیلم‌های او مانند «طرح شماره ۹ خارج از فضا» (plan 9 from outer space) به عنوان بدترین فیلم تاریخ سینما یاد می‌شود؛ اثری که امروزه به فیلمی سرشناس و حتی کالت تبدیل شده و به خاطر خام دستی‌هایش طرفدارانی برای خود دست و پا کرده است.

تیم برتون داستان این آدم را گرفت و فیلمی ساخت که بیش از همه‌ی فیلم‌هایش با جهان واقعی اطراف من و شما پیوند دارد. گرچه هنوز هم نمی‌توان این یکی را فیلمی واقع‌گرایانه دانست اما دیگر خبری از موجودات عجیب و غریب و اماکن اگزوتیک نیست. فیلم‌ساز برای این که داستانش حال و هوای فیلم‌های قدیمی پیدا کند، همه چیز را شبیه به همان فیلم‌ها برگزار کرده است. اول این که «اد وود» اثری کاملا سیاه و سفید است، لوکیشن‌ها هم همان حال و هوای لوکیشن‌های سیستم استودیویی هالیوود را دارند و انگار در همان اماکن ساختگی می‌گذرند. کمی منطق فانتزی هم در روابط شخصیت اصلی و نحوه‌ی رفتار او وجود دارد، وگرنه باقی داستان ارتباطی با آن سینمای فانتزی مورد علاقه‌ی تیم برتون ندارد.

در این جا هم مانند بسیاری از آثار تیم برتون با آدمی در به در طرف هستیم که از چیزی می‌ترسد. او رویایی دارد و دوست دارد به آن برسد. این رویا فیلم‌سازی است و تصور می‌کند که می‌تواند در جوانی ارسن ولز دیگری برای سینمای آمریکا باشد و جهان را به تعجب و تحسین وا دارد. اما دقیقا اتفاقی برعکس برایش می‌افتد و در جایگاهی کاملا وارونه نسبت به ارسن ولز می‌نشیند.

داستان «اد وود» داستان تمام آدم‌های رویاپردازی است که به هر دلیلی نمی‌توانند به آرزوهای خود برسند. در این جا شخصیت اصلی یا همان جناب اد وود آدمی سخت کوش معرفی می‌شود. اما مشکل او نداشتن استعداد و ذوق هنری کافی است. او سررشته‌ای در فیلم‌سازی ندارد اما جا نمی‌زند و کار خود را می‌کند. تیم برتون هم به خاطر همین تلاش به او اعتباری می‌بخشد و حتی برایش احترام قائل است. به همین دلیل هم فیلم این چنین به دل می‌نشیند.

همه‌ی ما در زندگی خود آرزوهایی بزرگ داشته‌‌ایم که بنا به هر دلیلی رهایش کرده‌ایم. اما اد وود این چنین نیست و برای رسیدن به آن آرزو تلاش می‌کند. با وجود آن که در انجام آن موفق نیست اما حداق هیچ‌گاه خودش را به خاطر تلاش نکردن سرزنش نمی‌کند. به همین دلیل هم در اوج بلاهت، چنین شخصیت جذابی از کار درآمده که مخاطب برایش دل می‌سوزاند. طنز معرکه‌ای هم در طول درام جریان دارد که یک لبخند دائمی بر لب مخاطب خود می‌نشاند.

جانی دپ در اوج جوانی به خوبی توانسته با این مرد مرموز یکی شود. او هم خل‌بازی‌های شخصیتش را به خوبی بازی کرده و هم توانسته به دست و پا زدنش در سیستم استودیویی هالیوود رنگ و بویی قابل باور ببخشد. این دست و پا زدن‌ها و عدم موفقیت‌ها تمام جوهره‌ی فیلم تیم برتون است و اگر بازیگر نتواند آن را به خوبی بر پرده‌ی نقره‌ای جان ببخشد، نتیجه‌ی نهایی اثری شکست خورده خواهد بود.

«دهه‌ی ۱۹۵۰. اد وود جوانی است که دوست دارد ارسن ولز بعدی هالیوود باشد. او تصور می‌کند که مانند آن کارگردان بزرگ استعداد لازم را برای این درخشش دارد. بنابراین با همکاری بلا لاگوسی، بازیگر مطرح فیلم‌های ترسناک در دهه‌ی ۱۹۳۰ که در پیری فراموش شده، خود را به استودیوها تحمیل می‌کند تا بتواند فیلمش را بسازد. اما او استعدادی در این کار ندارد. تا این که …»

۱. ادوارد دست‌قیچی (Edward scissorhands)

ادوارد دست قیچی

  • دیگر بازیگران: ویونا رایدر، وینسنت پرایس و کتی بیکر
  • محصول: ۱۹۹۰، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪

نزدیک به ۳۲ سال از زمان ساخته شدن این فیلم می‌گذرد و هنوز هم بهترین همکاری جانی دپ و تیم برتون در مقام بازیگر/ فیلم‌ساز است. اصلا می‌توان «ادوارد دست‌قیچی» را در کنار فیلم «ماهی بزرگ» بهترین ساخته‌ی تیم برتون دانست؛ جایی بالاتر از بتمن‌هایش. فیلمی پر از دریغ و حسرت که حسابی می‌تواند مخاطب خود را دست خوش احساسات مختلف کند. انگار تمام دست اندرکاران فیلم، با تمام احساس خود آن را ساخته‌اند و هر چه در چنته داشته‌، رو کرده‌اند.

از طرف دیگر این فیلمی است که باعث شد نام جانی دپ در سرتاسر دنیا شناخته شود. او تا پیش از «ادوارد دست‌قیچی» چندان شناخته شده نبود و گذری در فیلم‌های مختلفی نقش‌آفرینی کرده بود و بعد از آن ناگهان ستاره‌ای بین‌المللی بود که می‌شد با حضورش فیلم‌هایی پرفروش ساخت. اما جانی دپ آگاهانه از سینمای جریان اصلی کنار کشید و کماکان با کسانی کار کرد که حرفی برای گفتن در عالم سینما داشتند. این در حالی است که درست یک سال قبل تیم برتون به خاطر فیلم «بتمن» (batman) شهرتی جهانی پیدا کرده بود و کارگردانی قابل احترام به شمار می‌رفت. جالب آن که تیم برتون هم قصد داشت با بازیگری بزرگ و سرشناس همکاری کند و حتی نام تام کروز که پس از فیلم «تاپ گان» (top gun) به شهرتی بسیار دست یافته بود و با کارگردان‌های بزرگی همکاری داشت، به عنوان گزینه مطرح بود.

داستان فیلم، داستان موجودی است با نام ادوارد که مخلوق دست یک دانشمند بوده. این چنین می‌توان این اثر را واریاسیون عاشقانه‌ای از داستان ترسناک فرانکنشتاین به قلم مری شلی دانست. این موجود توسط زنی خوش قلب پیدا می‌شود و به شهر می‌رود. چون دستانی قیچی مانند دارد، می‌تواند به بسیاری برای کارهایی مانند گل‌آرایی یا آرایش موها کمک کند. اما او هم مانند هر انسان دیگری نواقصی دارد؛ این نواقص باز هم همان دستانش هستند که می‌توانند سبب‌ساز آسیب ناخواسته‌ی دیگران شوند.

تیم برتون از این موضوع استفاده و جهانی خلق می‌کند که در آن همه‌ی افراد، دیگران را تا زمانی که برای آن‌ها منفعتی داشته باشند، می‌پذیرند. در واقع هیچ کس ادوارد را به خاطر عواطف انسانی‌اش و آن چه که هست دوست ندارد و همه به خاطر توانایی‌هایش سراغش می‌روند. همین که پای عواطف انسانی او به میان می‌آید، به خاطر همان نقص طردش می‌کنند و اصلا او را شایسته‌ی زندگی انسانی نمی‌دانند. ادوارد در تمام مدت برای مردم آن جمع یک خارجی است و یک خارجی هم می‌ماند و به خاطر همین هم فیلم چنین دریغ‌آلود و پر از حسرت به نظر می‌رسد.

به ویژه این که ادوارد به دختری هم دلبسته و او را عاشقانه دوست دارد. عشق در فیلم‌های تیم برتون حالتی شاعرانه دارد و اصلا مفهومی فیزیکی ندارد و به همین خاطر هم شخصیت‌های او در فراغ یار زندگی می‌کنند و کمتر به معشوق می‌رسند. حتی در فیلمی مانند «عروس مرده» هم که شخصیت مرد داستان به معشوقش می‌رسد، دختری مرده و عاشق وجود دارد که باید عشق خود را قربانی خوشبختی معشوق کند.

چنین چیزی در داستان «ادوارد دست‌قیچی» هم وجود دارد؛ ادوارد در پایان باید معشوق را تنها بگذارد تا بدون او به زندگی‌اش ادامه دهد و خوشبخت شود. ادوارد چند صباحی با مردم زندگی کرده اما آن‌ها را تلخ‌تر از آن یافته که در کنارشان بماند. پس در تنهایی خود با یاد معشوقش زندگی‌ می‌کند و با بارش هر برف، آن دختر را به یاد خودش می‌اندازد.

تیم برتون «ادوارد دست‌قیچی» را شخصی‌ترین فیلم خود می‌داند.

«پگی زنی است که از زندگی خود راضی نیست. او روزی به قصری در نزدیکی محل زندگی خود می‌رود که مدت‌ها متروکه بوده است. در آن جا او موجودی به نام ادوارد را پیدا می‌کند که مخلوق دانشمندی است که قبل از اتمام دست‌های موجود، مرده. به همین دلیل تمام بدن ادوارد شبیه به آدمیزاد است به جز دست‌ها و انگشت‌هایش که به قیچی می‌ماند. پگی او را به خانه‌ی خود می‌آورد و با اعضای خانواده‌اش آشنا می‌کند. ادوارد به دختر پگی یعنی کیم دل می‌بازد اما …»

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه